صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 24

موضوع: قصص الله یا داستان هایی از خدا (جلد دوم)

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    book قصص الله یا داستان هایی از خدا (جلد دوم)


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    91: با خدای خود به مناجات پرداختم

    از لبیب عابد نقل شده: در ایام جوانی، روزی در خانه ام ماری دیدم که به سوراخی داخل شد، فورا به دنبالش دویدم و دم او را گرفته و بیرون کشیدم.
    ناگهان مار دور خود چرخید و دست مرا نیش زد، پس از مدتی دستم از کار افتاد و فلج شد، به مرور ایام دست دیگر و پس از چندی پاهایم فلج شد، به مرور ایام دست دیگر و پس از چندی پاهایم فلج گردید، طولی نکشید که هر دو چشم نابینا و زبانم گنگ گردید، مدتی بدین حال بودم و مرا روی تختی خوابانیده بودند فقط از کل اعضای بدنم، گوشم مقداری شنوائی داشت.
    دیگر توان انجام هیچ کاری را نداشتم، هر حرف زشت و ناگواری را می شیندم، اما قدرت پاسخگوئی نداشتم، چه بسیار اوقاتی که تشنه بسر می بردم ولی کسی به من آب نمی رسانید و چه لحظاتی که سیراب بودم و به زور در گلویم آب می ریختند، همچنین بسیار مواقعی بود که گرسنه بودم و کسی طعامی به من نمی رسانید، و بسا ایامی بود که سیر بودم و به زور و جبر غذا می خورم.
    چند سال بدین منوال گذشت، تا اینکه روزی زنی نزد همسرم آمد و احوال مرا پرسید، همسرم گفت: احوال بسیار بدی دارد، نه خوب می شود که راحت گردد و نه می میرد که ما از دست او راحت شویم سپس سخنانی گفت: که دانستم از زندگی با من به تنگ آمده است و راحتی خود را در مرگ من می یابد.
    با آگاهی از این ماجرا بی نهایت دل شکسته شدم و با اخلاص تمام و بیچارگی و درماندگی و با خضوع و خشوع زیاد، در اندرون دل با خدای خود به مناجات پرداختم و نجات خود را به موت و یا حیات از او خواستم، پس در آن لحظه فورا ضرباتی به تمام اعضای بدنم وارد آمد و درد شدیدی بر من عارض شد و مدتی در خواب رفتم.
    چون شب سپری شد و از خواب بیدار شدم، دستم را روی سینه ام دیدم، در حالیکه یک سال دستم روی زمین افتاده بود و اصلا حرکتی نداشت، بسیار تعجب کردم که چه شده است، در دلم خطور کرد که دستم را حرکت دهم، دستم را بلند کردم و دوباره روی سینه ام گذاشتم.
    دست دیگرم را حرکت دادم و همینطور پاهایم را امتحان نمودم، بالاخره از جای خود بلند شدم و از تخت به زیر آمدم و داخل حیاط شدم.
    پس از یک سال ستاره های آسمان را مشاهده کردم، نزدیک بود که از شادی قالب تهی کنم و بی اختیار زبانم به این کلمه گویا گشت که یا قدیم الاحسان لک الحمد ای کسی که احسان تو دیرینه است ستایش برای تو است.(1)
    در سرم عشق تو سودایی خوش است - در دلم شوقت تمنائی خوش است
    ناله و فریاد من هر نیمه شب - بر در وصلت تقاضای خوش است
    با سگان گشتن مرا هر شب به روز - بر سر کویت تماشایی خوش است
    گرچه می کاهد غم تو جان من - یاد رویت راحت افزایی خوش است
    در دلم بنگر، که از یاد رخت - بوستان و باغ و صحرایی خوش است(2)
    92: خدایا اگر عمر ما باقی مانده است

    یک تاجر ایرانی به وسیله کشتی از کشور هندوستان نارگیل بار کرده بود تا به دوبی ببرد، قبل از حرکت برای یکی از افراد خانواده اش در دوبی تگلراف زده بود که تقریبا یک هفته بعد می رسد.
    پس از یک هفته خانواده اش آماده شدند که از او استقبال کنند، اما هر چقدر صبر کردند، از آمدن کشتی خبری نشد، تا اینکه ناچار به منزل بازگشتند.
    خلاصه بعد از روزها و هفته ها، افراد خانواده یقین کردند که کشتی او غرق شده است، به ناچار مجلس ختم برای او برپا کردند و پس از مدتی تصمیم به تقسیم ارث او گرفتند.
    روزی ناگهان کشتی تاجر در حالی که شکسته و ویران شده، بود به بندر رسید و لنگر انداخت.
    ماجرا را از او پرسیدند، گفت: پس از سه روز حرکت در دریا ناگهان هوا طوفانی شد و بادبانهای کشتی پاره شد و کشتی از کار افتاد، به طوری که دیگر امکان حرکت با او نبود، چند روز در میان طوفان به سر بردیم و سعی کردیم فقط خودمان را از افتادن در دریا و غرق شدن حفظ کنیم.
    پس از چند روز که دریا آرام شد، مجبور شدیم به هر ترتیبی شده با پارو کشتی به این سنگینی را به طرف مقصد راه بیاندازیم به همین دلیل کشتی به سنگینی و خیلی آهسته حرکت می کرد.
    بعد از چند روز، آب آشامیدنی ما به پایان رسید، به طوری که دیگر قدرت پارو زدن در کسی نبود، همه خود را آماده برای مرگ کرده بودند، وقتی فهمیدم که آخرین دقایق عمرم فرا رسیده است، دل شکسته شدم و گفتم:
    خدایا اگر عمر ما باقی مانده است، در کار ما گشایش انجام بده، در همان دقایق، قطعه ابری بالای سر ما آمد و شروع به باریدن کرد با ناتوانی ظرف آب آماده نمودیم و مقداری از باران را جمع کردیم، وضع ما مقداری بهتر شد، تا اینکه پس از چند روز خداوند به ما لطف کرد و ما را به ساحل رسانید(3)
    بر من نظری کن، که منت عاشق زارم - دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم
    تا خار غم تو در پای دلم شد - بی روزی تو گلها چمن خار شمارم
    نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد - نی فرصت آن تا نفسی با تو برآرم
    تا شام در آید زغمت زار بگیرم - باشد که به تو رسد ناله زارم
    کم کن تو جفا بر دل مسکین عراقی - ورنه بخدا، دست بفریاد برآرم
    93: خداوند به یکی از پیامبران وحی کرد

    خداوند به یکی از پیغمبران وحی نمود: فردا صبح، اول چیزی که دیدی بخور، دومی را بپوشان، سومی را بپذیر، چهارمی را ناامید مکن، و از پنجمی بپرهیز.
    صبح گاه از جا حرکت کرد، در اولین وهله به کوه بزرگ سیاهی برخورد متحیر ایستاد که چه کنم، سپس با خود گفت: خدا دستور محال و نشدنی را نمی دهد، به قصد خوردن کوه جلو رفت، هر چه جلوتر می رفت کوه کوچکتر شد، تا بصورت لقمه ای در آمده چون خورد دید گواراترین خوراک است، از آنجا گذشت، طشت طلائی را دید طبق دستور گودالی کندو آن را پنهان نمود، اندکی رفت و پشت سر نگاه کرد، دید طشت خود به خود بیرون افتاده، گفت: من آنچه باید بکنم کرده ام، سپس به مرغی برخورد که یک باز شکاری آن را تعقیب می کرد، مرغ آمد دور او چرخید، پیغمبر گرفت: من مأمور او را بپذیرم آستین گشود، مرغ وارد آستین شد، باز گفت: شکاری را چند روز در تعقیبش بودم ربودی، گفت: خدا به دستور داده این را هم ناامید نکنم، قطعه ای از ران شکار را گرفت و نزد باز افکند، از آنجا گذشت مرداری یافت که بو گرفته و کرم در آن افتاده بود، طبق وظیفه از آن گریخت.
    پس از طی این مراحل برگشت، شب در خواب به او گفتند: تو مأموریت خویش را انجام دادی، اما فهمیدی مقصد چه بود؟
    گفت: نه.
    به او گفتند: آن کوه، غضب بود، انسان در وقت خشم خود را در مقابل کوهی می بیند، اگر موقعیت خویش را بشناسد و پابر جا بماند کم کم غضب آرام می شود و سرانجام به صورت لقمه گوارائی در می آید که آنرا فرا می دهد.
    اما آن طشت، کنایه از کار خیر و عمل صالح بود، که اگر مخفی کنی، خدا به هر طریق باشد آنرا در برابر کسانی ظاهر می کند که صاحبش را جلوه دهند. علاوه بر ثوابی که در آخرت دارد.
    اما آن مرغ، کنایه از نصیحت کننده است که باید راهنمائیش را بپذیری.
    اما باز شکاری حاجتمند است که نباید ناامیدش کنی.
    اما گوشت گندیده غیبت است، از آن بگریز(4).

  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    92: خدایا اگر عمر ما باقی مانده است

    یک تاجر ایرانی به وسیله کشتی از کشور هندوستان نارگیل بار کرده بود تا به دوبی ببرد، قبل از حرکت برای یکی از افراد خانواده اش در دوبی تگلراف زده بود که تقریبا یک هفته بعد می رسد.
    پس از یک هفته خانواده اش آماده شدند که از او استقبال کنند، اما هر چقدر صبر کردند، از آمدن کشتی خبری نشد، تا اینکه ناچار به منزل بازگشتند.
    خلاصه بعد از روزها و هفته ها، افراد خانواده یقین کردند که کشتی او غرق شده است، به ناچار مجلس ختم برای او برپا کردند و پس از مدتی تصمیم به تقسیم ارث او گرفتند.
    روزی ناگهان کشتی تاجر در حالی که شکسته و ویران شده، بود به بندر رسید و لنگر انداخت.
    ماجرا را از او پرسیدند، گفت: پس از سه روز حرکت در دریا ناگهان هوا طوفانی شد و بادبانهای کشتی پاره شد و کشتی از کار افتاد، به طوری که دیگر امکان حرکت با او نبود، چند روز در میان طوفان به سر بردیم و سعی کردیم فقط خودمان را از افتادن در دریا و غرق شدن حفظ کنیم.
    پس از چند روز که دریا آرام شد، مجبور شدیم به هر ترتیبی شده با پارو کشتی به این سنگینی را به طرف مقصد راه بیاندازیم به همین دلیل کشتی به سنگینی و خیلی آهسته حرکت می کرد.
    بعد از چند روز، آب آشامیدنی ما به پایان رسید، به طوری که دیگر قدرت پارو زدن در کسی نبود، همه خود را آماده برای مرگ کرده بودند، وقتی فهمیدم که آخرین دقایق عمرم فرا رسیده است، دل شکسته شدم و گفتم:
    خدایا اگر عمر ما باقی مانده است، در کار ما گشایش انجام بده، در همان دقایق، قطعه ابری بالای سر ما آمد و شروع به باریدن کرد با ناتوانی ظرف آب آماده نمودیم و مقداری از باران را جمع کردیم، وضع ما مقداری بهتر شد، تا اینکه پس از چند روز خداوند به ما لطف کرد و ما را به ساحل رسانید(3)
    بر من نظری کن، که منت عاشق زارم - دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم
    تا خار غم تو در پای دلم شد - بی روزی تو گلها چمن خار شمارم
    نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد - نی فرصت آن تا نفسی با تو برآرم
    تا شام در آید زغمت زار بگیرم - باشد که به تو رسد ناله زارم
    کم کن تو جفا بر دل مسکین عراقی - ورنه بخدا، دست بفریاد برآرم

  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    93: خداوند به یکی از پیامبران وحی کرد

    خداوند به یکی از پیغمبران وحی نمود: فردا صبح، اول چیزی که دیدی بخور، دومی را بپوشان، سومی را بپذیر، چهارمی را ناامید مکن، و از پنجمی بپرهیز.
    صبح گاه از جا حرکت کرد، در اولین وهله به کوه بزرگ سیاهی برخورد متحیر ایستاد که چه کنم، سپس با خود گفت: خدا دستور محال و نشدنی را نمی دهد، به قصد خوردن کوه جلو رفت، هر چه جلوتر می رفت کوه کوچکتر شد، تا بصورت لقمه ای در آمده چون خورد دید گواراترین خوراک است، از آنجا گذشت، طشت طلائی را دید طبق دستور گودالی کندو آن را پنهان نمود، اندکی رفت و پشت سر نگاه کرد، دید طشت خود به خود بیرون افتاده، گفت: من آنچه باید بکنم کرده ام، سپس به مرغی برخورد که یک باز شکاری آن را تعقیب می کرد، مرغ آمد دور او چرخید، پیغمبر گرفت: من مأمور او را بپذیرم آستین گشود، مرغ وارد آستین شد، باز گفت: شکاری را چند روز در تعقیبش بودم ربودی، گفت: خدا به دستور داده این را هم ناامید نکنم، قطعه ای از ران شکار را گرفت و نزد باز افکند، از آنجا گذشت مرداری یافت که بو گرفته و کرم در آن افتاده بود، طبق وظیفه از آن گریخت.
    پس از طی این مراحل برگشت، شب در خواب به او گفتند: تو مأموریت خویش را انجام دادی، اما فهمیدی مقصد چه بود؟
    گفت: نه.
    به او گفتند: آن کوه، غضب بود، انسان در وقت خشم خود را در مقابل کوهی می بیند، اگر موقعیت خویش را بشناسد و پابر جا بماند کم کم غضب آرام می شود و سرانجام به صورت لقمه گوارائی در می آید که آنرا فرا می دهد.
    اما آن طشت، کنایه از کار خیر و عمل صالح بود، که اگر مخفی کنی، خدا به هر طریق باشد آنرا در برابر کسانی ظاهر می کند که صاحبش را جلوه دهند. علاوه بر ثوابی که در آخرت دارد.
    اما آن مرغ، کنایه از نصیحت کننده است که باید راهنمائیش را بپذیری.
    اما باز شکاری حاجتمند است که نباید ناامیدش کنی.
    اما گوشت گندیده غیبت است، از آن بگریز(4).

  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    94: خداوند به پیامبر علیه السلام خطاب کرد

    خداوند متعال به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب کرد:
    ای احمد! می دانی چه وقت بنده، خدا را به راستی خواهد پرستید؟
    حضرت فرمودند: نه.
    پروردگار فرمود: هنگامی که پنج صفت صفت داشته باشد:
    1- تقوی که از گناه حفظش کند.
    2- سکوتی که از بیهوده بازش دارد.
    3- ترسی که هر روز گریه اش را زیاد کند.
    4- دشمنی دنیا و دوستی نیکان به جهت دوستی من با آنها.(5

  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    95: تو را از مقام و درجه ات ساقط می کنم

    روایت شده عابدی در تمام عمر در جنگی مأوی کرده و به عبادت خداوند مشغول بود، روزی چشمش به پرنده ای افتاد که بر بالای درختی لانه داشت و آواز خوش سر می داد.
    عابد با خود گفت: اگر محل عبادت خود را نزد آن درخت قرار بدهم بهتر است، زیرا از صدای خوش آن پرنده هم لذت برده و با صدای آن پرده انس می گیرم، چنان کرد و محل عبادتش را نزد آن درخت قرار داد.
    خداوند به پیامبر آن زمان خطاب نمود و فرمود: به فلان عابد بگو که انس به مخلوق من گرفتی، تو را از مقام و درجه ات ساقط می کنم، بطوری که با هیچ عملی دوباره به آن مقام نخواهی رسید.(6)
    96: دو قضیه در بصره

    گویند در بصره آتش سوزی شد و خانه ها سوخت، تنها یک خانه در وسط بصره سالم ماند.
    ابو موسی اشعری در آن زمان حاکم بصره بود، او را از این حادثه بزرگ با خبر کردند.
    ابو موسی صاحب خانه را خواست و به او گفت: چرا خانه ات نسوخت؟
    ابو موسی گفت: من خداوند را قسم داده ایم که آن را نسوزاند!
    ابو موسی گفت: من از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که در امت من قومی هستند که اگر خدا را قسم بدهند به خواسته خود می رسند.
    گفته اند در بصره آتش سوزی شد، شخصی به نام ابو عبده در بین آتشها رفت و آمد می کرد.
    امیر بصیره به او گفت: آتش تو را نمی سوزاند؟
    گفت: من خدا را قسم داده ام که آتش مار نسوزاند.
    امیر گفت: پس برو آتش را خاموش کن.
    او به میان آتش رفت و توانست آن را مهار کند(7)



    97: از باغهای بهشتی بخورید

    از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده که فرمودند: از باغهای بهشتی بخورید.
    پرسیدند: باغهای بهشتی چیست؟
    حضرت فرمودند: هر صبح و شام به یاد و ذکر او مشغول بودن، پس تا می توانید ذکر بگوئید و کسی که دوست دارد مقام خود را نزد خدا ببیند که مقام خدا نزد او چقدر است؟
    و به چه میزان به ذکر خدا مشغول است، زیرا خداوند، آن اندازه به بنده اش مقام می دهد، که او به خداوند داده است؟
    بدانید که بهترین اعمال و ذکرها نزد خدا و بهتر از آنچه آفتاب بر آن می تابد یاد خدا است و خودش خبر داده که من، همنشین کسی هستم که مرا یاد کرده باشد و چه مقامی بالاتر از اینکه خدا همنشین کسی باشد.
    در روایات آمده که دنیا و شیطان به سراغ اجتماع ذاکران خدا نمی روند.(8)
    جانا نظری که ناتوانم - بخشا، که به لب رسید جانم
    دریاب، که نیک دردمندم - بشتاب، که سخت ناتوانم
    من خسته که روی تو نبینم - آخر به چه روی زنده مانم؟
    گفتی که: بمردی از غم - تعجیل مکن که اندر آنم
    اینک به در تو آمدم باز - تا بر سر کویت جان فشانم
    افسوس بود که بهر جانی - از خاک در تو باز مانم (9)
    98: با نور خدا گوش و چشم و دلشان باز می گردد

    حضرت امیر متعال یاد خود سبب روشنائی دلها قرار داد و پس از کری و ناشنوائی به وسیله آن می شنوند پس از تاریکی به واسطه آن می بینند و بعد از نافرمانی، مطیع می گردند، و خدای بزرگ در مقاطعی از زمانها و فترتها سینه ها و دل بندگانی را گشاده و با ظرفیت می گرداند، و به دلهایشان الهام می نمایند، و با کنه و حقیقت عقلشان سخن می گوید.
    و با نور خدا گوش و چشم و دلشان باز می گردد و متذکر ایام الله می شوند و از مقام و عظمت خدا می هراسند. اینان به منزله چراغ راهنمای دلهای مردم اند که به خدا دل می دهند، راه برای او هموار می کنند و گو اینکه مژده نجات را به او می دهند و کسی را به راه های چپ و راست انحراف پیدا کند، راه درست را به او می نمایانند و او را از هلاکت و تباهی بر حذر می دارند، و برایش مثل چراغهایی می مانند که در تاریکی روشن گردیده، و شبهات را از دلش می زدایند.
    آری اهل ذکر او را به جای دنیا برگزیده اند و تجارت و بیع آنها را از یاد او باز نمی دارند و در سراسر زندگی با شعار و یاد او روزگار را می گذارند، و همواره حرامهای خدا را در گوش غافلان زمزمه می کنند، به معروف امر و از منکر دوری می نمایند و بلکه گرد منکر نمی کردند.
    گویا اینان راه دنیا را تا آخر طی کرده و به آن رسیده اند و عالم پس از مرگ را با چشم مشاهده کرده اند، و چنین اند که گویا مسائل پنهانی و غیبی عالم برزخ را در مدت اقامت آنجا، به عینه می دانند و از آن آگاهند و عذاب قیامت بر ایشان محقق گشته، و با این حالت و خصوصیات پرده و حجاب آن جهان را از مقابل دیدگان اهل دنیا بر می دارند، تا آنها را هدایت کنند و گویا آنچه دیگران نمی بینند، ایشان می بینند و آنچه دیگران نمی شنوند، ایشان می شنوند.
    پس اگر ایشان را در ذهن خود به تصویر بکشی و مقامات معنوی و مجالس شایسته شان را از نظر بگذرانی که دفتر اعمالشان را گسترده و مقابل خود نهاده اند و بر کارهای کوچک و بزرگی که مأمور انجام آنها بوده و کوتاهی کرده اند و یا از آنها نهی شده اند و زیاده روی کرده اند و بارهای خود را بر دوش گرفته و از محل آنها ناتوان گشته اند، اینجاست که گریه و بغض گلویشان را می فشارد و با گریه و زاری و سوال و جواب خود را موخذه می کنند و از پشیمانی به درگاه خدا ناله سر می دهند و با گناهانشان اعتراف می نمایند.
    اگر ایشان را با این حالات تصور کنی نشانه های هدایت و چراغهای روشنگر تاریکی را دیده ای که فرشتگان در اطرافشان گرد آمده و وقار و آرامش، بر دلشان فرود آمده و درهای آسمان به رویشان گشوده و مقامهای سرافرازی و کرامت بر ایشان گشوده و مقامهایی سرفرازی و کرامت بر ایشان مهیا کشته، مقامهایی که در جواب قرار دارد، زیرا خداوند از کارشان خشنود و کوششان را ستوده است.
    این بندگان با دعا نسبت به درگاه خدای متعال خود را در معرض نسیم بخشش وی از گناهان، قرار داده و رهین عفو او گشته و چون خود را به فضل او محتاج می دانند و اسیرانی خوار در مقابل عظمت اویند.
    اندوه بسیار، دلهایشان را مجروح و گریه زیاد چشمهایشان را زخمی کرده است و با رغبت کامل، همه درهای رحمت حق را می کوبند و از کسی در خواست دارند که فراخی ها نزد او تنگ نمی گردد و امیدواران او ناامید، و دست خالی از در خانه اش باز نمی گردند.(10)
    مردن به از آن که زیست باید - بی دوست بکام دشمنانم
    چه سود مرا زندگانی - چون از پی سود در زیانم
    از راحت این جهان ندارم - جز درد دلی کزو بجانم
    بنهادم پای بر سر جان - زان دستخوش غم جهانم
    کاریم فتاده است مشکل - بیرون شد کار می ندانم
    درمانده شدم، که از عراقی - خود را به چه حلیه وا رهانم
    99: سنگ از خوف خدا گریه می کرد

    خداوند به موسی (علیه السلام) وحی فرستاد که ای موسی هیچ آراستگی ای نزد من همانند زهد در دنیا نیست، و هیچ وسیله ای برای تقرب به من ورع از ترس من نیست، و هیچ عبادتی مانند گریه از خوف من نیست.
    حضرت موسی عرضه داشت: خدایا چه پاداشی در قبال این کارها به آنان خواهی داد؟
    خداوند فرمود: به زاهدان دنیا بهشت را مباح می کنم.
    به اهل ورع، بهشتی خواهم داد که یکی نداشته باشند.
    و گریه کنندگان از ترس من، مثل دیگران باز خواست نمی شوند چون از این کار نیست به ایشان شرم دارم.
    پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: یا علی تا می توانی از خوف خدا گریه کن، زیرا در مقابل هر قطره اشک، در بهشت خانه ای برایت بنا می کنند.
    حضرت امیر (علیه السلام) فرمودند: اگر گریانی در امتی بگیرید، خداوند به خاطر گریه اش به آن امت، ترحم می نماید.
    در روایات آمده که یکی از پیامبران خدا، در سر راه سنگ کوچکی را دید که آب بسیاری از آن بیرون و می آید، لذا تعجب کرد و از خدا درخواست کرد که آن را به سخن آورد.
    پیامبر از سنگ پرسید: با این حجم کم چگونه این همه آب از تو بیرون می آید؟
    سنگ گفت: در اثر گریه از خوف خداست، زیرا شنیده ام که خداوند فرمود: نارا وقودها الناس و الحجاره.
    آتشی که هیزم آن، انسانها و سنگهاست.(11)
    لذا می ترسم که از جمله آن سنگها باشم!
    آن پیامبر از خدا در خواست کرد، که از آن سنگها نباشد و خدا نیز در خواستش را پذیرفت و آن سنگ را مژده داد و رفت.
    پس از مدتی که از آن راه بازگشت، دید آن سنگ باز هم گریه می کند.
    پرسید: چرا گریه می کنی، در صورتی که خدا تو را امان داد؟
    جواب داد: آن گریه خوف بود و این گریه شوق است.(12)
    با من دل شده گر یار نسازد چه کنم؟ - دل غمگین مرا گر ننوازد چه کنم؟
    بر من آنست که با فرقت او می سازم - وصلش از با من بیچاره نسازد چه کنم؟
    جانم از آتش غم سوخت، نگوئید آخر - تا غمش یک نفسم جان نگذارد چه کنم؟
    من بدان فخر کنم کز غم او کشته شوم - گر عراقی به چنین فخر ننازد چه کنم

  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    96: دو قضیه در بصره

    گویند در بصره آتش سوزی شد و خانه ها سوخت، تنها یک خانه در وسط بصره سالم ماند.
    ابو موسی اشعری در آن زمان حاکم بصره بود، او را از این حادثه بزرگ با خبر کردند.
    ابو موسی صاحب خانه را خواست و به او گفت: چرا خانه ات نسوخت؟
    ابو موسی گفت: من خداوند را قسم داده ایم که آن را نسوزاند!
    ابو موسی گفت: من از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که در امت من قومی هستند که اگر خدا را قسم بدهند به خواسته خود می رسند.
    گفته اند در بصره آتش سوزی شد، شخصی به نام ابو عبده در بین آتشها رفت و آمد می کرد.
    امیر بصیره به او گفت: آتش تو را نمی سوزاند؟
    گفت: من خدا را قسم داده ام که آتش مار نسوزاند.
    امیر گفت: پس برو آتش را خاموش کن.
    او به میان آتش رفت و توانست آن را مهار کند(7)

  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    97: از باغهای بهشتی بخورید

    از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده که فرمودند: از باغهای بهشتی بخورید.
    پرسیدند: باغهای بهشتی چیست؟
    حضرت فرمودند: هر صبح و شام به یاد و ذکر او مشغول بودن، پس تا می توانید ذکر بگوئید و کسی که دوست دارد مقام خود را نزد خدا ببیند که مقام خدا نزد او چقدر است؟
    و به چه میزان به ذکر خدا مشغول است، زیرا خداوند، آن اندازه به بنده اش مقام می دهد، که او به خداوند داده است؟
    بدانید که بهترین اعمال و ذکرها نزد خدا و بهتر از آنچه آفتاب بر آن می تابد یاد خدا است و خودش خبر داده که من، همنشین کسی هستم که مرا یاد کرده باشد و چه مقامی بالاتر از اینکه خدا همنشین کسی باشد.
    در روایات آمده که دنیا و شیطان به سراغ اجتماع ذاکران خدا نمی روند.(8)
    جانا نظری که ناتوانم - بخشا، که به لب رسید جانم
    دریاب، که نیک دردمندم - بشتاب، که سخت ناتوانم
    من خسته که روی تو نبینم - آخر به چه روی زنده مانم؟
    گفتی که: بمردی از غم - تعجیل مکن که اندر آنم
    اینک به در تو آمدم باز - تا بر سر کویت جان فشانم
    افسوس بود که بهر جانی - از خاک در تو باز مانم (9)

  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    98: با نور خدا گوش و چشم و دلشان باز می گردد

    حضرت امیر متعال یاد خود سبب روشنائی دلها قرار داد و پس از کری و ناشنوائی به وسیله آن می شنوند پس از تاریکی به واسطه آن می بینند و بعد از نافرمانی، مطیع می گردند، و خدای بزرگ در مقاطعی از زمانها و فترتها سینه ها و دل بندگانی را گشاده و با ظرفیت می گرداند، و به دلهایشان الهام می نمایند، و با کنه و حقیقت عقلشان سخن می گوید.
    و با نور خدا گوش و چشم و دلشان باز می گردد و متذکر ایام الله می شوند و از مقام و عظمت خدا می هراسند. اینان به منزله چراغ راهنمای دلهای مردم اند که به خدا دل می دهند، راه برای او هموار می کنند و گو اینکه مژده نجات را به او می دهند و کسی را به راه های چپ و راست انحراف پیدا کند، راه درست را به او می نمایانند و او را از هلاکت و تباهی بر حذر می دارند، و برایش مثل چراغهایی می مانند که در تاریکی روشن گردیده، و شبهات را از دلش می زدایند.
    آری اهل ذکر او را به جای دنیا برگزیده اند و تجارت و بیع آنها را از یاد او باز نمی دارند و در سراسر زندگی با شعار و یاد او روزگار را می گذارند، و همواره حرامهای خدا را در گوش غافلان زمزمه می کنند، به معروف امر و از منکر دوری می نمایند و بلکه گرد منکر نمی کردند.
    گویا اینان راه دنیا را تا آخر طی کرده و به آن رسیده اند و عالم پس از مرگ را با چشم مشاهده کرده اند، و چنین اند که گویا مسائل پنهانی و غیبی عالم برزخ را در مدت اقامت آنجا، به عینه می دانند و از آن آگاهند و عذاب قیامت بر ایشان محقق گشته، و با این حالت و خصوصیات پرده و حجاب آن جهان را از مقابل دیدگان اهل دنیا بر می دارند، تا آنها را هدایت کنند و گویا آنچه دیگران نمی بینند، ایشان می بینند و آنچه دیگران نمی شنوند، ایشان می شنوند.
    پس اگر ایشان را در ذهن خود به تصویر بکشی و مقامات معنوی و مجالس شایسته شان را از نظر بگذرانی که دفتر اعمالشان را گسترده و مقابل خود نهاده اند و بر کارهای کوچک و بزرگی که مأمور انجام آنها بوده و کوتاهی کرده اند و یا از آنها نهی شده اند و زیاده روی کرده اند و بارهای خود را بر دوش گرفته و از محل آنها ناتوان گشته اند، اینجاست که گریه و بغض گلویشان را می فشارد و با گریه و زاری و سوال و جواب خود را موخذه می کنند و از پشیمانی به درگاه خدا ناله سر می دهند و با گناهانشان اعتراف می نمایند.
    اگر ایشان را با این حالات تصور کنی نشانه های هدایت و چراغهای روشنگر تاریکی را دیده ای که فرشتگان در اطرافشان گرد آمده و وقار و آرامش، بر دلشان فرود آمده و درهای آسمان به رویشان گشوده و مقامهای سرافرازی و کرامت بر ایشان گشوده و مقامهایی سرفرازی و کرامت بر ایشان مهیا کشته، مقامهایی که در جواب قرار دارد، زیرا خداوند از کارشان خشنود و کوششان را ستوده است.
    این بندگان با دعا نسبت به درگاه خدای متعال خود را در معرض نسیم بخشش وی از گناهان، قرار داده و رهین عفو او گشته و چون خود را به فضل او محتاج می دانند و اسیرانی خوار در مقابل عظمت اویند.
    اندوه بسیار، دلهایشان را مجروح و گریه زیاد چشمهایشان را زخمی کرده است و با رغبت کامل، همه درهای رحمت حق را می کوبند و از کسی در خواست دارند که فراخی ها نزد او تنگ نمی گردد و امیدواران او ناامید، و دست خالی از در خانه اش باز نمی گردند.(10)
    مردن به از آن که زیست باید - بی دوست بکام دشمنانم
    چه سود مرا زندگانی - چون از پی سود در زیانم
    از راحت این جهان ندارم - جز درد دلی کزو بجانم
    بنهادم پای بر سر جان - زان دستخوش غم جهانم
    کاریم فتاده است مشکل - بیرون شد کار می ندانم
    درمانده شدم، که از عراقی - خود را به چه حلیه وا رهانم

  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    عضو حرفه‌ ای
    تاریخ عضویت
    February 2010
    شماره عضویت
    270
    نوشته
    2,029
    صلوات
    1500
    دلنوشته
    3
    قضای حاجات
    تشکر
    2,058
    مورد تشکر
    1,286 در 508
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    خدای متعال زمین را در دو نوبت(1) خلق كرد، كوهها را روی زمین بنا نهاد و زمین را بین همه كرات بركت داد و خوراك اهل زمین را در چهار نوبت مقدر كرد.



    آنگاه آسمان را از ماده ای شبیه گاز مشتعل آفرید و به آسمان و زمین دستور داد، بیایید! آسمان و زمین گفتند: با میل آمدیم و سپس هر دو را مسخّر ساخت.Image



    سپس خدا به عرش پرداخت و خورشید و ماه را مسخر خود ساخت و مقرر كرد تا وقت معلوم در گردش باشند، آنگاه فرشتگان را آفرید تا همواره او را ستایش كنند و نامش را مقدس دارند و در عبادتش مخلص باشند.



    پس از آن، اراده و مشیّت خداوند بدان تعلق گرفت كه آدم و ذریّه او را بیافریند، تا در زمین سكنی گزینند و در آبادانی آن بكوشند. خدا فرشتگان خود را در جریان گذاشت و به آنها خبر داد كه به زودی مخلوق دیگری می آفرینم كه در روی زمین منتشر می شوند. از منابع زیرزمین استخراج می كنند و گروه گروه جای یكدیگر قرار می گیرند و زمین را حفظ می كنند.



    فرشتگان مخلوقاتی هستند كه خدا آنان را جهت پرستش خود برگزیده است و نعمت خویش را بر آنان جاری و فضل خود را بر آنان مخصوص نموده است. آنان را در راه خشنودی خود موفق و در طریق اطاعت خویش حمایت نموده است.



    ملائك از راز خلقت و خلافت انسان بی خبر بودند، لذا بر آنان گران آمد كه خدا موجودات دیگری را خلق كند، زیرا خداوند فرموده بود كه بیشتر این موجودات در تقوی و عبادت به پای فرشتگان نمی رسند، پس آنها ترسیدند كه شاید اراده خدا در خلقت انسان، به خاطر قصور آنان در انجام وظیفه اشان بوده است، لذا بی درنگ به تبرئه خویش پرداختند و عرضه داشتند: بار خدایا! با این كه، ما همواره تسبیح و تقدیس تو را می نماییم، چگونه اراده شما بر خلقت دیگری قرار گرفته است؟ می خواهی آنان را روی زمین جانشین خویش قرار دهی؟ آیا می خواهی این نو آفریدگان، در منافع زمین با یكدیگر به اختلاف برخیزند و هر یك فواید آن را برای خویش بخواهند و آنگاه به فساد بپردازند و خون های فراوان بریزند و جان های پاك و منزه را تباه كنند؟!(2)



    فرشتگان رمز خلقت انسان را سوال كردند تا شبهه آنان بر طرف و وسوسه از فكرشان خارج شود، یا شاید امیدوار بودند كه خدا آنان را در زمین جانشین خود قراردهد، چون فرشتگان قبل از بشر، نعمت خدا را رعایت و حق معرفت او را ادا كرده و در پرستش خدا خالص و در حكمتش تابع بودند، اما هرگز نمی خواستند شك و تردیدی نسبت به حكمت خدا و خلیفه او وارد سازند، زیرا ملائك، اولیاء مقرب خدا و بندگان شایسته او هستند، قبل از خدا سخن نمی گویند و همواره به فرمان او عمل می كنند.



    خدای تعالی برای آن كه فرشتگان از حیرت در آیند، به آنان چنین پاسخ داد: "من در راز این آفرینش چیزی را می دانم كه شما نمی دانید" من در خلافت انسان بر روی زمین حكمت دارم كه شما بر آن وقوف ندارید. به زودی آنچه را خواستم خلق می كنم و آن كه را مایلم به نمایندگی خویش می گمارم. سپس آنچه بر شما مخفی است، آشكار می گردد و شما آن را مشاهده می كنید. آنگاه فرشتگان را امركرد، چون من آدم را آفریدم و از روح خود در آن دمیدم. همه (ازجهت حرمت و عظمت آن روح الهی) بر او سجده كنید.(3)



    خدا پیكر آدم را از گل پخته آفرید، سپس جان و روح در كالبد وی دمید و دستگاه عقل و حواسش را به كار انداخت و به اراده خدا چشمه ای از نور فضل و حكمت در او تجلی یافت و نام و راز مخلوقات را بر او آشكار ساخت، سپس موجودات را برای ملائك ظاهر ساخت و ندا داد: "اگر شما راست می گویید نام و راز این موجودات را برای من باز گویید!" (4)



    خداوند بدینوسیله خواست عجز فرشتگان را ثابت كند و محدودیت علمشان را آشكار سازد تا ملائك دریابند كه حكمت خدا بر این تعلق گرفته است كه آدم در علم و دانش نیز شایسته و سزاوارتر از فرشتگان باشد و اولویت خلافت خدا در روی زمین با آدم است و این موضوع قابل انكار نیست.



    فرشتگان در پاسخ به سوال خداوند مبهوت ماندند و چون به حافظه خود مراجعه كردند تا پاسخی برای آن بیابند، در آن فرو ماندند و اظهار عجز و ناتوانی كردند و اعتراف كردند كه علمشان محدود است و بیش از آنچه از تو آموخته ایم، چیزی نمی دانیم و تو دانا و حكیمی. ­(5)



    آنگاه كه آدم از فیض الهی بهره برد و از نور علم او منور گشت و به راز و رمز مخلوقات پی برد، خداوند به او دستور داد: درباره آنچه فرشتگان از آن عاجز بودند برایشان سخن گوید و به آنها بفهماند كه نیروی دركشان از آموختن آن عاجز است، تا ثابت شود كه آدم دارای فضیلتی برتر از ملائك است و لیاقت خلافت خداوند بر زمین را دارد، لذا آدم طبق دستور خداوند آنچه را فرشتگان در آن درمانده بودند، بیان داشت و خدا خطاب به فرشتگان فرمود: مگر من به شما نگفتم از اسرار غیب آسمان و زمین آگاهم و آشكار و نهانتان را می دانم.(6)



    در این زمان برتری آدم آشكار گشت و فرشتگان رمز خلقت او را دریافتند و حكمت خلافت آدم بر روی زمین بر آنها روشن گشت. پس آنگاه خدا آنها را امر كرد به جهت اعتراف به مقام آدم، بر او سجده كنید. تمام ملائك با خضوع و فروتنی دعوت خدا را پذیرفتند و با ادای تعظیم رو به سوی آدم نهادند و در حالی كه پیشانی خود را بر زمین گذاشتند، بر او سجده كردند، جز شیطان كه از فرمان خدا سرپیچی كرد.

    خود خواهی ابلیس



    خود خواهی ابلیس (7)شیطان كه در صف فرشتگان بود از سر كبر و ترفع و خود خواهی با دستور خداوند مخالفت نمود و به نافرمانی روی آورد. زیر بار سجده آدم نرفت، خود خواهی كرد و در زمره كافرین در آمد.



    خداوند از ابلیس پرسید سبب و علت خود داری تو از سجده بر آدم چه بود؟ چه چیز تو را از سجده بر مخلوقی كه من به قدرت و عنایت خویش آفریده ام منع كرد؟ آیا خود خواه شده ای و خود را برتر می دانی؟(8)



    ابلیس گمان كرده بود كه نژاد وی برتر از آدم و جوهراو اصیل تر از بشر است و كسی در شان و مقام، با وی برابر نیست و هیچ موجودی نمی تواند به مراتب عظمت او دست یابد، لذا عرضه داشت "من برتر از آدمم، مرا از آتش فروزان خلق كردی و آدم را از گل تیره" (9) لذا سزاوار نیست كه من بر او سجده كنم".



    ابلیس مخالفت خود را علنی ساخت و در نافرمانی خویش اصرار ورزید، از فرمان خدا سرپیچی كرد و حاضر نشد بر موجودی كه خدا با دست عنایت و قدرت خود خلق كرده بود، سجده كند و به همین جهت در زمره كافران در آمد.



    خداوند ابلیس را بخاطر این نافرمانی مجازات كرد و از مقام قرب خود مطرود ساخت و به او چنین خطاب كرد: از صف ساجدان خارج شود كه تو رانده درگاه ما هستی و تا روز قیامت بر تو لعن و نفرین باد.(10)



    ابلیس از خدا خواست تا روز قیامت به او مهلت دهد و او زنده بماند. خدا خواهش او را برآورد و به او گفت: "تا روز معین و وقت معلوم تو را مهلت خواهد بود.(11) چون خواسته ابلیس برآورده شد و آرزوی او جامه عمل پوشید، نعمت خدا را سپاس نكرده بلكه كفران نعمت نمود و منكر لطف خدا شد و گفت: "چون مرا گمراه كردی، برای گمراهی آدم و فرزندانش در كمین می نشینم، پس از پیش رو و پشت سرشان و از سمت راست و چپشان به آنان حمله می كنم. بیشتر آنان را سپاسگزار نخواهی یافت."(12)



    خدا ابلیس را با خواری و خفت از درگاه خود راند و چون آرزوی او را برآورد، به او فرمود: به راهی كه انتخاب كرده ای وارد شو و در مسیر ناپسندی كه برگزیدی قدم بردار و با بانگ خویش هر كه را توانستی به خود جلب كن، "با سواره نظام و پیاده ات به آنان حمله بَر و در اموال و اولادشان شریك آنها شو و آنها را بفریب و مغرور ساز،(13) به آنان وعده های دروغ بده و آرزوهای طولانی را در مغز آنها جایگزین كن!



    ولی این را بدان كه من بین تو و مردمی كه عقیده ای صحیح دارند و بندگان خالصم كه هدفی استوار دارند، راهی باز نمی گذارم و تو نمی توانی بر آنان تسلط یابی، زیرا قلوب آنان از تو روی گردان است و گوششان به حرف تو بدهكار نیست.



    اما چون تصمیم گرفته ای كه مردم را گمراه و آنان را منحرف سازی، برای تو حسابی سخت و عقابی سنگین است و من به یقین جهنم را برای تو و همه آنان كه از تو پیروی كرده اند، قرار می دهم.

    آدم در بهشت



    پس از آنكه خدا ابلیس را عقاب نمود و او را از نعمت خود محروم ساخت، متوجه آدم گردیده او و همسرش را وارد بهشت ساخت و به او وحی كرد كه نعمتی كه به تو عطا كرده ام به خاطر داشته باش، زیرا من تو را به فطرت بدیعی خلق كردم و به اراده خود، تو را مخلوقی تمام عیار نمودم، از روح خود در تو دمیدم و فرشتگان خود را به سجده تو وا داشتم و پرتوی از نور علم خود را به تو افاضه كردم.



    ای آدم، ابلیس را به خاطر تو از رحمت خود محروم ساختم و آنگاه كه از فرمان من سرپیچی كرد لعنش كردم. خانه ابدی بهشت است و این منزل جاوید را جایگاه و مكان تو قرار دادم، اگر اطاعت فرمان كردی، پاداشت را نیكو می دهم و در این بهشت تو را تا ابد نگاه می دارم، ولی اگر نافرمانی مرا نمودی تو را از خانه ام اخراج می كنم و با آتش خویش تو را عذاب خواهم كرد، به خاطر بسپار! این ابلیس دشمن تو و همسرت است، از مكر او بر حذر باش تا از بهشت رانده نشوی.



    خدا به آدم و همسرش اجازه داد كه در امنیت كامل از خوراكی های بهشت استفاده كنند و آنان را در چیدن هر میوه ای كه میل داشتند آزاد گذاشت و تنها از آنان خواست كه در بین آن همه نعمت، از میوه یك درخت صرف نظر كنند.



    برای این كه هیچگونه ابهامی درباره این درخت باقی نماند و در شناسایی آن تردیدی نباشد، خداوند به درخت ممنوع اشاره و آن را مشخص كرد تا هر گونه شبهه كه ممكن است به ذهن آدم و همسرش راه یابد بر طرف گردد و مجدداً به آنان هشدار داد كه اگر به این درخت نزدیك شوید و یا از محصول آن بچینید، در زمره ستمگران قرار می گیرید، و در عوض به آنان وعده داد كه اگر از این درخت ممنوع صرف نظر كردید "وسائل آسایش و تنعم شما فراهم است و در بهشت، گرسنگی، برهنگی، تشنگی و درد برای شما وجود ندارد".(14)



    لذا صریحاً به آنان فرمود: "تو و همسرت در بهشت منزل كنید، هر گاه خواستید، با آزادی كامل از محصولات بهشت بخورید ولی به این درخت نزدیك نشوید كه از ستمگران می گردید."(15)



    آدم وارد بهشت شد و هر چه مطابق میلش بود مورد استفاده قرار می داد، در میان درختان بهشت گردش و در سایه آنها استراحت می كرد و از گلهای آن می چید و از محصولات بهشت لذت می برد و كام خود را شیرین می كرد و از آبهای گوارای بهشت می نوشید. همسر آدم نیز از این نعمت های بهشتی بهره مند و كامیاب بود و چون آب چشمه سعادت بر آنها جاری بود در كنار هم خوشبخت بودند.

    وسوسه های ابلیس



    ابلیس از آسایش آدم و همسرش و محرومیت خویش از رحمت خدا و بهشت برین سخت غضبناك بود، لذا تصمیم گرفت كاخ سعادت آدم را واژگون سازد و او را از نعمت های بهشتی محروم گرداند! زیرا به نظرش این آدم بود كه او را از اوج عزت به زیر كشید و از رحمت خدا و خشنودی او محروم ساخت و اكنون كه او از بهشت رانده شده و آدم در كامیابی از نعمت های بهشت بسر می برد، پس باید این شكست را جبران كند و با فریب آدم، او را نیز از این موهبت محروم سازد.



    ابلیس برای فریب آدم و همسرش مخفیانه به بهشت راه یافت و با حیله و نیرنگ مشغول صحبت با آدم شد و به او وانمود كرد كه در رفاقت خود با آدم صادق و در پند و اندرز ناصحی مشفق است. ابلیس برای حصول اطمینان آدم هر راهی را پیمود و هر دری را كه می پنداشت امیدی در آن باشد كوبید، مهر و محبت خویش را بر آدم و همسرش عرضه داشت و از راه دلسوزی، ایشان را از زوال نعمتشان ترساند و به آنان گفت: " رمز این كه خدا شما را از میوه این درخت منع كرده این است كه اگر از آن استفاده كنید، فرشته خواهید شد و یا در بهشت جاویدان خواهید بود!" (16)



    ابلیس چون دید، آدم و همسرش از رای و مشورت او گریزانند و وسوسه اش در این زن و شوهر موثر نمی افتد، و گوش ایشان به حرف های او بدهكار نیست، برایشان سوگند یاد كرد كه من خیر خواه و امین شما هستم و قصد ضرر و زیان به شما را نداشته و نمی خواهم به شما صدمه ای وارد شود تا بدین ترتیب بر صحت قصد و رای خود تاكید كند.



    سپس ابلیس در كار خود افراط و اصرار ورزید و به فریب آدم و همسرش ادامه داد تا به هر طریق بتواند دست آدم و حوا را به میوه ممنوع برساند و ادامه داد: بوی این میوه بسیار مطبوع و طعم آن بی نظیر است و رنگی بسیار زیبا و جالب دارد.



    سرانجام مكر و حیله شیطان، آدم و همسرش را فریب داد و كلمات زیبا و وعده های شیرین ابلیس این زن و شوهر را اغوا كرد و عاقبت ایشان از رای او متابعت كردند و خود را به آنچه خدا نهی كرده بود، رساندند.

    هبوط آدم علیه السلام



    آنگاه كه آدم و همسرش از دستور خدا سرپیچی كردند، خدا نعمت خویش را از آنان گرفت و بهشت را بر آنان تحریم كرد و بر آنان یاد آوری نمود: "مگر من شما را از این درخت منع نكردم و به شما نگفتم: شیطان دشمن آشكار شما است"؟(17)



    آدم و همسرش توبه كردند و از كرده خویش پشیمان شدند و گفتند: "بارخدایا! به خویشتن ستم كرده ایم، اگر ما را نیامرزی و بما رحم نكنی ما از زیان كارانیم. خدا دستور داد: پایین بروید، و از بهشت خارج شوید. شما در زمین جایگزین می شوید در حالی كه بعضی با بعضی دیگر دشمن هستید و زمین تا هنگامی معین جایگاه شماست".(18)



    خداوند توبه این زن و شوهر را قبول كرد و لغزش آنان را بخشید و این بخشش آنها را امیدوار و خوشحال و چشمشان را روشن ساخت و آرزوی ماندن در بهشت و برخورداری مجدد از نعمت های آن در مغزشان خطور كرد: خدا از این فكر و تمایل ایشان آگاه بود، لذا به آنان دستور داد از بهشت بیرون روید و به آنان هشدار داد كه دشمنی بین شما و ابلیس برای همیشه باقی است. خدا این خبر را به آنان داد تا از مكر و فتنه او بر حذر باشند و اسیر وسوسه و نیرنگ او نشوند. خداوند صریحاً به این زن و شوهر فرمود: "هر دو از بهشت بیرون روید، كه برخی از شما با برخی دیگر دشمنید، اگر هدایتی از من به سوی شما آمد، هر كس هدایت مرا متابعت كرد نه گمراه شود و نه شقی و بدبخت گردد.(19)



    خدا ضروریات و نیاز آدم علیه السلام را در نظر گرفت و امیدی در دلش به وجود آورد تا به سوی تداوم زندگی قدم بردارد و در این راه تلاش كند. و به او خبر داد كه روزگار نعمت خالص و آسایش كامل، سپری گشته است. پس از خروج از بهشت و محرومیت از نعمت های آن همواره بر سر دو راهی خواهید بود: راه هدایت و گمراهی، راه ایمان و كفر، طریق فلاح و خسران. هر كس راهی را كه خدا تعیین كرده است؛ پیمود و در راه شریعت و سنت الهی و مسیر مستقیم گام برداشت، نباید از وسوسه شیطان و خدعه او ترس داشته باشد، ولی هر كس از یاد خدا غافل و از راه راست منحرف شد، اسیر سختی و محنت می گردد و در زمره كسانی قرار می گیرد كه سعی آنان در دنیا بی ثمراست در حالی كه فكر می كنند كار شایسته ای انجام می دهند و از نیكوكارانند.





    و داستانی دیگر:

    از عمر اين جهان بى كران ، سال ها و فرن هاى متمادى - كه تنها خدا مى داند- مى گذشت و جـز خـداى بـزرگ و آفـريـننده آن ، موجودى نبود، سپس اراده ازلى حق تعالى برآن تعلق گرفت كه موجوداتى بيافريند و بدين منظور آسمان ها، زمين و ستارگان را آفريد و آن ها را در اين فضاى بى كران معلق فرمود. مجهولات ما درباره اين پديده ها فراوان است :
    اوّليـن مـخـلوق چه بوده يا از عمر آسمان ، زمين و ساير موجودات جاندار و غيرجاندار چقدر مى گذرد، زمين چيست و چگونه ايجاد شده و نخستين موجود زنده چگونه در آن پديده آمده است ؟ سؤ ال هايى است كه هنوز نظر قاطعى درباره هيچ كدام از آن ها ابراز نشده و شايد قرن هـاى ديـگرى هم بگذرد و انسان نتواند جوابى براى آن ها به دست آورد، يا حتى به عجز خود در اين باره اقرار كند؛ چنان كه ((جان فقر)) مى گويد:
    مـسئله پيدايش ماده ، اصولا مسئله اى كه بيرون از قلمرو تحقيقات و تفكرات ثمربخش است ، بايستى ماده را مفروض و موجود پنداشت و از آن جا روند آفرينش كائنات را تعقيب كرد.
    ديگرى مى گويد:
    مسئله پيدايش حيات ، يكى از جالب ترين مسائل عـلوم طـبـيـعـى اسـت ، امـّا بـا آن كـه تـحـقـيـقـات فـراوانـى صـورت گـرفته ، ولى هنوز حـل نـشده است ، چنان كه كريسى موريسن استاد سابق آكادمى علوم در نيوريك ، مى گويد: در اسـرار پـيـدايـش حـيـات ، نـكـته اى است كه دانشمندان از درك آن عاجر مانده و به خاطر فقدان دليل ، راجع به توضيح آن سكوت اختيار كرده اند. چگونگى پيدايش حيات آن چنان مرموز و عجيب است كه از فهم متعارف خارج مى باشد و حتى دانشمندترين علماى علم الحيات نـيز در مقابل اسرار آن متحير مانده اند. يك دانشمند ممكن است نتواند به معجزه و خرق عادت دسـت داشـتـه بـاشـد، امّا در عين حال بر اثر تجربيات خود و آزمايش ديگران به چشم مى بـيـنـد كـه هـمه موجودات جهان ، از يك سلول ذرّه بينى سرچشمه مى گيرند و به تدريج رشـدونـمـو مـى كنند و به اين سلول اوّليه حيات ، قدرتِ عجيبى تفويض شده است كه با سـرعـتـى وصـف نـاكـردنـى به توالد و تناسل بپردازد و تمام سطح زمين و گوشه ها و زواياى آن را با هزاران نوع و شكل موجودات زنده پرنمايد.
    بـه دنـبـال ايـن تحولات و پس از آفرينش آسمان ها، زمين و ساير موجودات ، خداى سبحان اراده نـمـود تـا سـرآمـدِ مـخلوقات و اشرف آن ها يعنى انسان را بيافريند و او را خليفه و جانشين خويش گرداند و زمين را جولانگاه او سازد، پس به فرشتگان خود فرمود: من در زمـيـن جانشينى (براى خود) قرار مى دهم . فرشتگان گفتند: كسى را قرار مى دهى كـه در زمـيـن تـبـاهـى كند و خون ها بريزد، در حالى كه ما تو را به پاكى مى ستاييم و تـقـديـس مـى كـنـيـم . خـداونـد در پـاسـخ فـرمـود:مـن چـيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.(4)
    علت اعتراض - يا سؤ ال - فرشتگان
    فرشتگان به چه دليل و با چه سابقه اى انسان را به فساد در زمين و جنگ و خون ريزى مـتـّهـم كـردنـد و اسـاسـا آيـا اين كلامشان پرسش ‍ بود يا اعتراض ؟ در اين مورد نظريات گـونـاگـونى ابزار شده است . در روايات ائمه دين (ع ) نيز علّت هاى مختلفى براى آن ذكـر شـده كـه از مـجموع آن ها به دست مى آيد كه اين سخن ، اعتراض به خدا و عيب جويى بر آدميان نبوده است ، زيرا فرشتگان بندگانِ فرمان بردار خدايند كه حتى فكر گناه و نـافـرمـانـى هم به ذهنشان خطور نمى كند، بلكه منظورشان كشف حقيقت واطلاع از حكمت اين آفرينش ‍ بوده است .
    البته اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا براى كشف حقيقت گفتند:مى خواهى كسى را در زمين قـرار دهـى كـه فـسـاد كـنـد و خـون هـا بـريـزد. آن هـا از كـجـا مـى دانـسـتـنـد كـه : نـسـل انـسـان در زمـيـن فـسـاد و خـون ريـزى مـى كـنـد؟ بـراى طـرح ايـن سـؤ ال نيز چند علت ذكر شده است :
    1. هـنـگـامـى كـه خـداى بـزرگ بـه آن ها خبر دادمن در زمين جانشينى قرار مى دهم . فـرشـتـگان كه مطلع شدند انسان موجودى است زمينى ، مادّى و مركّب از غضب و شهوت ، و دنيا هم دنياىِ برخورد و داراى جهات محدود و پر از مزاحمت است ، پى بردند كه ادامه حيات براى چنين موجودى و زندگى او با افراد ديگر، خواه ناخواه منجرّ به فساد و خون ريزى خواهد شد.
    2. پـيش از خلقت آدم ، افراد ديگرى از جنّيان يا آدميان روى زمين زندگى مى كردند كه آن هـا بـه افـسـاد، خـون ريـزى و جـنـگ بـا يكديگر اقدام كردند در نتيجه منقرض گشتند، يا فرشتگان الهى ماءمور شدند تا به زمين آمده و آن ها را نابود كنند و حتى بعضى معتقدند شيطان فرشتگان الهى ماءمور شدند تا به زمين آمده و آن ها را نابود كنند و حتى بعضى مـعـتـقدند شيطان نيز از آن ها بود كه پس از انقراض ‍ ايشان ، فرشتگان او را به آسمان برده و ميان خود جاى دادند. فرشتگان به سبب سابقه اى كه از فساد و خون ريزى افراد مـاقـبـل آفـريـنـش ‍ انـسـان داشـتـنـد، بـه صـورت اعـتـراض يـا سـؤ ال بـه درگـاه پروردگار زبان گشودند و براى اين علّت نيز شواهدى در روايات وجود دارد.
    3. خداى سبحان وقتى كه فرشتگان را از اراده خويش آگاه ساخت و به آنان فرمود: من در زمـيـن جـانشينى قرار مى دهم . فرشتگان پرسيدند:اين جانشين كيست و رفتارش چگونه است ؟ خداى تعالى ضمن معرفى او، آن ها را از افساد و خون ريزى هايى كه در روى زمـيـن مـى كـنـد بـاخـبـر سـاخـت ؛ در ايـن وقـت بـود كـه فـرشـتـگـان گـفـتـنـد: اتجعل فيها من يفسد فيها....
    4. ممكن است روى هيچ سابقه اى اين حرف را نزده باشند، بلكه مى خواستند تا مقام خليفة اللهـى و جـانـشـيـنـى حـق را در روى زمـيـن بـه خـود اخـتـصـاص دهـنـد از ايـن رو بـه دنبال آن گفتند:
    و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ؛
    وما پيوسته تو را تسبيح گفته و به پاكى مى ستاييم .
    در هـرحـال سؤ ال آن ها گذشته از اين كه جنبه نافرمانى و ايراد نداشت ، بلكه شايد از روى عشق و علاقه اى بود كه به حق تعالى داشتند و مى خواستند تا به هروسيله اى شده جـلوى نـافـرمـانـى و گـنـاه را بـگـيـرنـد، و مانع آفرينش موجودى شوند كه در زمين عَلَمِ مـخـالفت با خداى بزرگ را برافراشته و درصدد طغيان و سركشى برآيد، و شايد اين هـم كـه گـفـتـنـد: و نـحـن نـسبح بحمدك و نقدس لك ... يعنى ، خدايا! هر چه تسبيح و تقديس بخواهى ما انجام مى دهيم و نيازى نيست تا موجودى ديگر را به اين منظور خلق كنى ، چـون مـمـكـن اسـت ايـن مـوجود به فساد و خون ريزى دست بزند. اما خبر نداشتند كه آغاز نـافـرمـانـى خـدا از مـيـان خـود آن هـا شـروع خـواهـد شـد و در بـيـن آن هـا فـردى چـون عزازيل - كه بعدا به ابليس موسو گرديد - وجود دارد كه غريزه خودخواهى و تكبر او را بـه نـافـرمـانـى از خـدا وادار خـواهـد نـمـود. بـه هـمـيـن دليـل بـسـيـارى از مفسران احتمال داده اند كه معناى اين كه خدا در پاسخشان فرمود: انّى اعـلم مـا لاتـعلمون ؛ من به چيزى آگاهم كه شما نمى دانيد اين بود كه شما از ضمير افـراد ريـاكارى مثل ابليس كه ميان شما زندگى كرده و بهترين عبادت ها را انجام مى دهى خـبـر نـداريـد و نـمـى دانـيـد كـه ابليس فردى متكبر، حسود و خودبين است و و همين تكبر و خـودبـيـنى او را به نافرمانى و رانده شدن از درگاه من وادار مى كند و آن چه را در باطن دارد ظاهر و آشكار مى سازد.
    پاسخ خداوند به فرشتگان
    بـه هـرحـال خـداى سـبـحـان در پـاسخ فرشتگان فرمود:انّى اعلم ما لاتعلمون ؛ من به چـيـزى آگـاهم كه شما نمى دانيد. يعنى شما از آفرينش اين موجود بى خبريد، شايد مـنـظـور حـق تعالى اين بود كه : شما همين افساد و خون ريزى ظاهرى را مى بينيد، اما خبر نداريد كه چه مردان پارسا و بزرگى در ميان اين ها به وجود خواهند آمد، كه عالى ترين فـرد شـمـا يـعنى جبرئيل امين هم نمى تواند به مقام و مرتبه آنان برسد و لودنوت انملة لاحـتـرقـت مـى گويد. و در مجموع ، آن ها نمى دانستند كه مصلحت خلقت اين موجود به مراتب بيش از مفسده اش خواهد بود.
    يـا ايـن كه منظور فرشتگان اين بود كه مى خواستند خود به مقام خليفة اللهى حق تعالى نايل گرديده و در زمين ساكن شوند. خداى سبحان با اين سخن ، به طور سربسته به آن هـا جـواب داد كـه شـمـا مـصـلحـت خـود را نمى دانيد و من بهتر مى دانم كه چه كسى بايد در آسمان ، و چه موجودى در زمين ساكن شود.
    يـا هـمـان طـور كـه در بـالا اشـاره شـد، خـداونـد با اين جمله به آن ها فهماند كه به اين تسبيح ظاهر خود توجه نكنيد،
    زيـرا هـنگام امتحان معلوم خواهد شد آن هايى كه شما عابدترين خود مى دانيد، نمى توانند در بـرابـر غـريـزه تـكـبـر، خود را حفظ كنند و نافرمانى مرا خواهند كرد. يا اگر نيروى شـهـوت و غـضـبـى را كه در وجود اين هاست در شما قرار دهم ، آن وقت مى فهميد كه قدرت تـقـوا و پـرهـيـز شـمـا از گـنـاه و نـافرمانى چه اندازه اندك است و شما نمى توانيد به اسرار كار من واقف گرديد!
    ايـن هـا وجـوهـى اسـت كـه گـفـتـه انـد و حـقـيـقـت بـرمـا مـعـلوم نـيـسـت . امـا در هـر حـال ، فـرشـتـگـان بـا ايـن جـمـله فـهـمـيـدنـد كـه گـويـا جـاى چـنـيـن سـؤ ال و اعـتراضى نبوده و شايد خطايى از آنان سرزده ، به اين سبب درصدد جبران برآمدند و طـبـق بـعـضـى روايـات ، سـال هـا بـه اسـتـغـفـار و تـوبـه مشغول شدند و از خطاى خود آمرزش خواستند. آن ها در اوّلين فرصت - به شرحى كه خـواهـد آمـد- زبـان بـه عـذر خواهى گشوده و در مقام تنزيه حق تعالى برآمدند و به همين مـنـظـور گـفـتـنـد: پـروردگـارا تـو پاكى و ما جز آن چه تو تعليممان كرده اى علمى نداريم و به راستى كه تو دانا و فرزانه اى
    آفرينش آدم (ع ) و نافرمانى شيطان
    پس از اين گفت وگو ميان خداى بزرگ و فرشتگان بود كه خداوند خلقت آدم و سرسلسله نـوع بـشـر را آغـاز كـرد. بـه تـصـريـح قـرآن كـريـم ، انـسـان را از گـِل آفريد و سپس از روح خويش در آن دميدسپس به فرشتگان دستور داد كه به آدم سجده كنند و آنان نيز همگى به جز ابليس بر آدم سجده كردند و فرمان الهى را انجام دادنـد. تـنـهـا شـيـطـان بود كه تكبر كرد و يا از روى حسدى كه به مقام آدم برد از انجام اين فرمان سرپيچى نمود و تا هنگام رستاخيز رانده درگاه الهى شد.
    وقـتـى خـداونـد سـبـحـان علت اين سرپيچى و تمرّد را از وى پرسيد و فرمود:چه چيز مانع سجده تو شد؟ شيطان گفت :من از او بهترم ، چون مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل خلق كرده اى . و با اين سخن تكبر و سركشى خود را آشكار ساخت .
    آرى ، بـعـضى صفات ناپسند به قدرى در بدبختى انسان مؤ ثر است كه يك خودنمايى چـنـد لحـظه اى ، سعادت معنوى انسان را بر باد داده و زحمات چندين ساله او را از بين مى برد. على (ع ) در همين باره مى فرمايد:
    فـاعـتـبـروا بـمـا كـان مـن فـعـل اللّه بـابـليـس اذ احـبـط عـمـله الطـويـل و جهده الجهيد - و قد كان عبداللّه ستّة الاف سنة لايدرى امن سنى الدنيا ام من سنى الاخرة - عن كبر ساعة واحدة ؛
    از رفـتـارى كـه خـداونـد درباره ابليس انجام داد، عبرت بگيريد كه عبادت هاى طولانى و كـوشش هاى بسيار او را به خاطر تكبر يك ساعت تباه ساخت ، همان شيطانى كه شش هزار سـال عـبـادت خـدا را كـرد، سـال هـايـى كـه مـعـلوم نـيـسـت از سال هاى دنيا بود يا از سال هاى آخرت .
    جلال الدين رومى در اين باره گفته است :


    آرى ، سـركـشـىِ شـيـطان يا حسدى كه به مقام آدم برد او را از درگاه پرفيض الهى دور كـرد و از رحـمـت بـى كـرانـش مـحـروم سـاخته و براى هميشه رانده درگاه الهى كرد. و اين فرمان درباره اش صادر شود:
    فاخرج منها فانّك رجيم و انّ عليك لعنتى الى يوم الدّين (12)؛
    از آسـمـان هـا (و صـفوف ملائكه ) خارج شود كه تو رانده درگاه منى . و مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود.
    شـيـطـان كـه مـتـوجـّه شـد هـمـه مشقت هايى كه در راه عبادت كشيده بود تا به مقام قرب حق تـعـالى بـرسـد از بـيـن رفـت ، نـومـيـدانـه گـفـت :پـروردگـارا حال كه چنين است ، پس مرا تا روز بازپسين مهلت بده و زنده ام بگذار!) خداى تـعالى قسمتى از حاجتش را برآورد و بدو فرمود: تو تا آن روزِ معيّن ، مهلت داشته و زنـده خواهى ماند.) اما از ان جا كه اساس همه خوارى هايى كه دچار شده بود از وجـود آدم و سـجـده نـكـرده بـه او مـى دانـسـت ، كـيـنـه او و فـرزنـدانـش را بـردل گـرفـت و عـداوت آن هـا بـراى هـميشه در قلبش جاى گير شد. و از اين رو نتوانست خوددارى كند و پس از اين كه خداوند درخواستش را پذيرفت پرده از روى كينه قلبى خود بـرداشـت و بـلكـه خـدا را نـيـز در ايـن بـاره مـقـصـّر دانـسـت و گـفـت :حـال كـه مرا گمراه كردى من هم بر سر راه راست تو در كمين آن ها مى نشينم و (براى گـمراه ساختنشان راه را بر ايشان مى بندم ) از پيش رو و پشت سر و قسمت راست و چپشان بـر آن هـا در مـى آيـم (و بـه هـرتـرتـيـبـى شـده گـمـراهشان مى سازم ) و خواهى ديد كه بيشترشان شرط سپاس تو را نخواهند گزارد.) براى اين منظور انواع كارهاى بـد را بـرايـشـان جلوه خواهم داد و با وعده و وعيد آرزومندشان مى كنم و تنها بندگان با اخلاص مى توانند از گمراهى من در امان بمانند و مرا بدان ها راهى نيست ، وگرنه ما بقى آن ها را اغوا كرده و گمراه خواهم ساخت .
    خـداى مـتعال نيز براى آن كه آدم و فرزندانش دچار وسوسه هاى شيطان نشوند، در جاهاى بـسـيـارى هـشدار داد كه شيطان دشمن آشكار شماست ، هشيار باشيد تا شما را از راه راست به در نكند و (همان گونه كه خود بدبخت شد) سبب بدبختى شما نشود و به دست او به شقاوت نيفتيد. آگاه باشيد كه وعده هاى شيطان دروغ است و شما را جز به كارهاى زشت و منكر وادار نكند، و اين مضمون را در چند جا تكرار كرد:
    ولايصدنكم الشيطان انه لكم عدون مبين .و شيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد كه او دشمن آشكار شماست .
    هـم چـنين به زبان پيمبران خود و در جهان ديگرى از انسان ها پيمان گرفت كه از شيطان پـيـروى نـكـنند، از راه راست دست نكشند و دشمن آشكار خود را از ياد نبرند و اين پيمان را بـه پـيـغـمـبر بزرگوار وحى فرمود:آيا اى پسران آدم به شما نسپردم كه شيطان را پرستش نكنيد كه وى دشمن آشكار شماست
    از سـوى ديـگـر شـيـطـان و پـيـروانـش را از دوزخ و عـذاب هـاى سـخـت روز جـزا بيم داده و فرمود:بدان كه محققا جهنم را از تو و پيروانت پُر خواهم كرد... و وعده گاه گمراهانى كـه از تـو پـيـروى كـنند دوزخ خواهد بود... و همگى بدانند كه حزب شيطان مردمان زيان كارى هستند()
    تعليم اسماء
    بـه دنـبـال آن چـه گذشت خداى تعالى روى حكمت و صلاحى كه خود مى دانست اراده فرمود تـا پـرتـوى از نـور عـلم خـويـش را بـه دل ايـن مـخـلوق بـتـابـانـد و بـه هـمـيـن مـنـظـور اسماء را به وى تعليم فرمود و نام ها، يا رموز و حقايقى را بدو ياد داد و امانتى را كـه آسـمـان هـا و زمـيـن و حـتـى فـرشـتـگـان تـاب تحمل آن را نداشتند بردوش او گذاشت ، و در ضمن بدين وسيله پاسخ مشروح ديگرى به فـرشـتـگـان خـود كـه مـى خواستند به راز اين خلقت پى ببرند داد، و سبب آن همه عظمت و بزرگى اين مخلوق را به آن ها شناساند.
    حـال : آن اسـمايى كه به وى تعليم فرمود چه بود؟ آيا نام هاى معيّنى بود يا تمام نام هـا - از هـر مـوجـود و هـر زبـان تـا روز قـيامت - بود و همين به تنهايى - سبب آن همه عظمت انـسان گرديد؟ يا منظور از اسماء نه فقط يادگرفتن اسم و لفظ بود، بلكه خواص و رمـوز و مـعـانـى آن هـا را هـم خـداونـد بـه وى يـاد داد، زيـرا آگـاهى از لفظ به تنهايى فـضـيـلت چـندانى ندارد. يعنى آن چه را آدم و فرزندان او تا روز قيامت بدان احتياج دارند اعـمّ از خـوراك ، پـوشـاك ، صـنـايـع ، لغـات و... يـعـنـى منظور از اسماء، موجودات و به اصـطـلاح مـسـمّياتى بودند كه داراى حيات ، عقل ، شعور و درك بوده و در پس پرده غيبت الهى پنهان بودند كه خداوند آدم را از وجود آن ها مطّلع گردانيد و حقيقت آنان را براى آدم آشـكـار سـاخـت ؟ ايـنـهـا نـظـرهـايـى اسـت كـه در روايـات و تفاسير به اختلاف آمده و به هرحال خداوند انسان را به مقام علم و آگاهى از حقايقى مفتخر ساخت و به عظمت و استعداد او را بـه مـنـصـه ظـهـور رسـانـيـد، و سـپـس آن حـقـايـق و رمـوز، يـا ان افـراد پاك و مقدّس را بـرفـرشـتـگـان عـرضـه كـرد و فرمود:اگر راست مى گوييد مرا از اسماء اين ها خبر دهيد؟()
    آن هـا در پـاسـخ عـجـز خـود را اظـهار كردند، و ضمنا فرصتى به دست آوردند تا از سؤ ال و يـا اعتراض قبلى خود پوزش بخواهند و از اين رو گفتند:پروردگارا تو منزّهى و مـا جـز آن چـه تـو بـه مـا آمـوخـتـه اى ، عـلمى نداريم و به راستى كه تويى دانا و حكيم
    خـداى تـعـالى نـيـز بـراى ايـن كه آنان را به گوشه اى از اسرار كار خود واقف سازد و حـكمتى از حكمت هاى خلقت خود را درباره انسان به آنان يادآور شود، و علّت امتياز اين خلقت را در ربـودن مـنـصـب خـليفة اللّهى بازگو نمايد فرمود:مگر به شما نگفتم كه من غيب آسـمـان هـا و زمـيـن را مـى دانـم و از هـر آن چـه آشـكـار كـرديـد و يـا نـهـان داشـتـيد، آگاهم

    خلقت حوّا
    بدين ترتيب آدم ابوالبشر آفريده شد و مسجود فرشتگان گرديد و به اين مقام بزرگ نـايـل آمـد كـه شـايـسـته منصب خليفة اللهى حق شود، اما نيروها و غرايزى كه از روى حكمت الهـى در وجـودش نهفته بود براى ادامه زندگى ، نيازمندى هاى ديگرى برايش به وجود آورد، از طرفى هدف از اين خلقتِ با ارزش و امتيازهايى كه بدو داده شد، تنها شخص آدم و آن يـك فـرد بـه خـصـوص نـبـود، بـلكـه خـدا مـى خـواسـت تـا از او نسل هاى ديگر و انسان هاى بيشترى به وجود آورد و ارزش واقعى و گوهر اصلى اين نوع خـلقـت را مـيـان افراد باتقوا و بندگان با اخلاص خود به فرشتگان بنماياند. به همين جـهـت ، بـه خـلقـت فـرد ديـگـرى از ايـن نـوع احـتـيـاج بـود تـا زوج وى گـردد و نسل آدم از آن دو در جهان پديد آيد.
    و از سـوى ديـگـر آدم از تـنـهـايـى رنـج مـى بـرد و مـونـسـى مـى خـواسـت تـا مـوجب آرامش دل و آسـايـش جـان او شـود و از تـنـهـايـى بـرهـد. بـه هـمـيـن دليـل بـود كه خداى تعالى حوّا را از زيادىِ گِلى كه آدم را از آن خلق كرده بود، آفـريـد و جـان و روح در كـالبـدش دمـيـد و هـمـانـنـد آدم خـلقـتـش را كامل گردانيد.
    و در روايـتـى اسـت كـه خـداونـد حـوّا را از بـدنِ خـود آدم آفـريـد، و چـون مـردان از آب و گـِل خـلق شـده انـد، هـمـّت و هـدفـشـان رسـيـدن بـه هـمـان آب و گـِل (و ازديـاد آن ) اسـت ، و زنـان چـون از مـردان آفـريـده شـده انـد، هـمـّت و هـدفـشـان مردانند(يعنى تا جاى ممكن ، بايد آن ها را از معاشرت با مردان حفظ كرد).)
    بـه هـر صـورت حـوّا خـلق شـد و بـا خـلقـت وى ، آدم ابـوالبـشـر در دل خـود احـسـاس آرامـش كـرد و از وحـشت تنهايى رهايى يافت ، اما آن دو احتياج به خوراك ، پوشاك و مسكن داشتند. خداى تعالى براى برطرف كردن اين نيازمندى ها و فراهم ساختن انواع نعمت ها، آندو را در بهشت سكونت داد، و بدين منظور خطاب زير را صادر فرمود:
    يـا آدم اسـكـن انـت و زوجـك و كـلا مـنـهـا رغدا حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين )؛
    اى آدم تو و همسرت در بهشت مسكن گزينيد و از خوراكى هاى آن (وهرجاى آن ) خواستيد به فـراوانـى و خـوشـى بـخـوريـد، ولى بـه ايـن يك درخت نزديك نشويد كه از ستم گران خواهيد شد.
    هـم چـنـيـن خـداونـد بـه آن دو گـوش زد كـرد كـه كـيـنـه اى را كـه ابـليـس از شـمـا در دل دارد فـرامـوش نـكنيد و از دشمنى او غافل نشويد و به هوش باشيد كه شيطان شما از بهشت بيرون نكند.
    فقلنا يا آدم هذا عدوّ لك و لزوجك فلا يخرجنّكما من الجنّة فتشقى؛
    پـس گفتيم : اى آدم ! اين (ابليس ) دشمن تو و (دشمن ) همسر توست ؛ مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به زحمت خواهى افتاد.
    آدم و حوّا در بهشت
    آدم و حـوّا بـه دنـبـال ايـن فرمان با دستورى كه از طرف پروردگار صادر شد در بهشت مسكن گرفتند و از انواع نعمت ها و لذايذ بهشتى بهره مند شدند و بدون هيچ رنج و زحمتى روزگار خود را به سر مى بردند، نه به فكر گرسنگى بودند و نه از برهنه ماندن تـرس ‍ داشـتـند، نه تشنه مى شدند و نه از سرما و گرما واهمه داشتند، زيرا خدا به آدم فـرمـوده بود:تو را در بهشت اين نعمت هست كه نه گرسنه مى شوى و نه برهنه ، نه تشنه خواهى شد و نه آفتاب زده.
    شيطان كه همه بدبختى هاى خود و رانده شدن از درگاه الهى را از آدم مى دانست ، چنان كه گـفـتـيـم كـيـنـه او را بـه سـخـتـى در دل گرفته بود و درصدد بود تا به هر ترتيبى موجبات گمراهى آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتّى به خدا سوگند ياد كرده بود كه بـه هـر نحو و از هر سويى كه بتواند آدميان را گمراه نموده و مانند خودبدبخت و جهنّمى خـواهـد كـرد، در چـنين موقعيتّى چگونه مى تواند آسوده بنشيند و آدم را در آن لذّت هاى بى پـايـان مـادى و معنوى غوطه ور ببيند و نصيب وى فقط حسرت و پشيمانى باشد، و شايد اگـر انـتـقام هم در سر او نبود، همان حسد و تكبّرى كه داشت او را آسوده نمى گذاشت و در صـدد از بـيـن بـردن نـعمت هاى بى حدّ الهى از آدم و حوّا برمى آمد. مگر نه اين كه او سبب تـكـبرى كه به انسان ورزيد و خود را برتر از او دانست حاضر نشد در برابرش سجده كـنـد و از فرمان پروردگار خود سرپيچى كرد و آن همه عبادت ها و زحمات چندهزار ساله خـود را تباه ساخت ، و به سبب رشك و حسدى كه به مقام آدم برد براى هميشه خود را مورد لعنت و رانده شده درگاه خداى خويش گردانيد.
    حالا چه نقشه هايى براى فريب آدم و حوّا طرح كرد؟ و در چه لباس هايى درآمد؟ و به چه ترتيبى به بهشت راه پيدا كرد و خود را به آدم و حوّا رسانيد؟ و يا از خارج بهشت با آن هـا سـخـن گـفـت و آن دو را وسـوسـه كـرد و بـا هـمان وسوسه ها سبب اخراج آن دو از بهشت گرديد... درست معلوم نيست .
    در قرآن كريم و احاديث معتبر صريحا چيزى در اين باره نرسيده است . در بعضى روايات غيرمتعبر آمده است كه در كالبد طاووس يا مار درآمد و وارد بهشت شدكه بر فرض صحّت ، بعيد نيست كنايه از فريبا بودن ، زيبايى لباسى بوده كه با آن جامه نزد آدم و حوّا در آمد و بدين وسيله آن دو را فريب داد.
    امّا طريقه فريب و راهى را كه بدين منظور انتخاب كرد و سخنانى كه به آدم و حوّا گفت ، در قـرآن و احـاديـث بـه تـفصيل نقل شده است . و چنين استفاده مى شود كه گويا شيطان در فكر بوده تا نقطه ضعفى در انسان پيدا كند و از آن راه پيش آيد از طرز پيشنهادى كه در مـورد خـوردن ميوه آن درخت به آدم و حوّا يا به آدم تنها نمود، مى توان حدس زد كه از كدام يك از غرايز انسانى استفاده كرد.
    شـيـطـان بـراى پـيـش بـردِ ايـن هـدف ،بـه صـورت خـيـرخـواهـى دل سـوزدرآمـده و بـه آدم گـفـت :مـى خـواهـى تـاتـورابـه درخـت ابديّت و ملك جاودانى راهنمايى كنم ؟) ياهر دوى آن هارا مخاطب ساخته چنين گفت :پروردگارتان از نزديك شدن به اين درخت نهيتان نكرد مكر ازبيم آن كه دوفرشته مجرّد شويد يازندگى جاودانه يابيد) اگرازاين درخت بخوريد به صورت فرشتگان درآمده و براى هـمـيـشـه در بـهـشـت جـاويـدان مـى مـانـيـد،و بـه دنبال اين گفتار و براى اين كه سخنش در دل آن دو كـارگر افتد و وسوسه ا اثر كند، به دروغ سوگندى هم براى ايشان ياد كرد كه من در اين گفتار نظرى جز خيرخواهى و دل سوزى شما ندارم .
    در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه ابـتدا نزد حضرت آدم آمد و هرچه خواست آدم را فريب دهد، وسـوسه اش كارگر نشد از اين رو به سراغ حوّا رفت و او را با سخنان فريبنده اى كه گفت با خود همراه كرد و با هم نزد آدم آمدند و از طريق حوّا او را فريب داد.)
    از ايـن رو در روايـات آمـده اسـت كـه زنـان دام شـيـطان اند) و هرگاه شيطان دستش از همه جا كوتاه شود به سراغ آن ها مى رود.
    در حديث است كه چون آدم به زمين هبوط كرد، جبرئيل نزد وى آمد و پرسيد:اى آدم مگر خدا تـو را بـه دسـت قدرت خويش ‍ نيافريد و از روح خويش در تو ندميد و فرشتگان را به سـجـده بـر تـو ماءمور نكرد؟ پس چرا با اين فضيلت و مقامى كه به تو داد نافرمانيش ‍ كردى ؟ در پاسخ گفت :اى جبرئيل شيطان براى من قسم خورد كه خيرخواه من است و آن سخن را از روى دل سوزى مى گويد و من باور نمى كردم كه كسى بتواند به خدا قسم دروغ بخورد)
    در حـديـث ديگرى است كه رسول خدا(ص ) در شب معراج ، شاهد مناظره موس و آدم (ع ) بود. موسى گفت :اى آدم تو نبودى كه خداوند به دست قدرت خويش تو را آفريد و از روح خـود در تـو دميد، فرشتگان را به سجده ات ماءمور و بهشتش را برتو مباح كرد، در جوار رحمت خود جايت داد و رو در رو با تو سخن گفت ؟ آن گاه تو را از يك درخت نهى كرد، ولى تـو نـتـوانـسـتـى خوددارى كنى تا سبب هبوط خود به زمين گشتى و خود را نگاه نداشته و فريب ابليس را خوردى و بدين وسيله ما را از بهشت بيرون آوردى ؟.
    آدم گفت :فرزندم با پدر خود در اين مورد به آرامى سخن گوى كه دشمن از راه فريب و خـُدعـه پـيـش آمـد و بـراى مـن قـسـم خـوردم كـه در گـفـتـارش خـيـرخـواه و دل سـوز اسـت ، نـزد من آمد و گفت :اى آدم من براى تو غمگينم !گفتم :چرا؟ گـفـت :بـراى آن كـه من با تو ماءنوس گشته و از نزديك بودن با تو بهره مندم ، اما مى دانم كه تو از اين جا مى روى و وضع ناخوشايندى پيدا مى كنى ! گفتم :چاره چـيـسـت ؟ گـفـت :چـاره بـه دسـت تـوسـت . مـى خـواهى تو را به آن درختى كه سبب جـاويـدان مـانـدن و فـرمان روايى بى زوال مى گردد راهنمايى كنم . تو با همسرت از آن بـخـوريـد تـا هـمـيـشـه بـا مـن در بـهـشـت بـاشـيـد؟ و بـه دنبال آن قسم دروغ خورد كه اين سخن را از روى خيرخواهى مى گويد. اى موسى ، من گمان نمى كردم كه كسى بتواند قسم دروغ به خدا بخورد....)
    بـه هر صورت آدم را وادار كرد كه به آن درخت نزديك شود و يا بدان دست زند. و در اين كـه آيـا آدم با اين عمل ، خلافى انجام داد يا اصلا خلافى نبود و بهتر آن بود كه آن كار ار نمى كرد، و اين كه خداوند از خوردن آن نهى فرمود، براى تذكر و ارشاد به اين حقيقت بـود كـه اگـر بـدان دسـت زنـد، از نـعـمـت هـاى بـهـشـتـى مـحروم مى گردد و چنان كه خدا فرمود:از ستمكاران گردند يا به بدبختى گرايند و به اصطلاح نهى ارشـادى بـود بـحثى است و ظاهر همين است كه مرتكب خلاف و گناهى نشد و بهتر بود كه انـجـام ندهد. در هر حال همين عمل سبب شد تا از مرتكب خلاف و گناهى نشد و بهتر بود كه انـجـام نـدهـد. در هـر حـال هـمـيـن عمل سببب شد تا از نعمت هاى بهشتى و سكونت در آن محروم گردد و به دنبال آن ، خطاب شد:
    اهبطا منها جمعيا بعضكم عدو فامّا ياتينّكم منّى هدى فمن اتّبع هداى فلا يضلّ و لايشقى ، و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى

    پی نوشت ها:



    1- درآیات بسیاری از قرآن كریم لفظ یوم، یومئذ و ... آمده است كه این كلمات فقط در موارد معدودی، به معنی روز گرفته شده است و در مابقی موارد به معنی وقت، اكنون و زمان و ... آمده است. با این بیان، لفظ نوبت كه عربی آن در قرآن كریم "یوم" است، ممكن است زمانی فراتر از روز باشد و در این كتاب به نوبت ترجمه شده است. (مترجم)



    2- بقره/ 30"... اتجعل فیها من یفسد فیها..."



    ممكن است از این آیه استنباط كنیم كه قبل از آدم، موجوداتی روی زمین زندگی می كرده اند و پس از طغیان و اخلالگری و نابودی یكدیگر، نسلشان منقرض گردیده و در دورانی بعد، مجدداً اراده خدا به خلق انسان بر روی زمین تعلق گرفته است و فرشتگان كه سوابق بشر را می دانستند در صدد رفع شبهه خود و اطلاع از حقیقت امر بر آمدند، (مترجم).



    3- حجر/29 و ص/ 72- "فاذا سویته و نفخت فیه من روح..."



    4- بقره/ 31 "انبئونی با سماء هولاء..."



    5- بقره/ 32 " قالوا سبحانك لا علم لنا..."



    6- بقره/ 33 " الم اقل لكم انّی اعلم غیب السّموات والارض..."



    7- در قرآن كریم لفظ "ابلیس" یازده بار و كلمه "شیطان" 88 بار به صور مختلف آمده است. ظاهراً لفظ شیطان وصف است نه اسم خاص ابلیس و به علت دوری از رحمت خدا بر او كلمه شیطان اطلاق شده است.



    این واژه بر انسان ها نیز به علت بدكاری و دوری از رحمت بودنشان اطلاق شده است (بقرة/ 14).



    8- ص/ 75 " ... ما منعك ان تسجد لما خلقت بیدی..."



    9- ص/ 76 "قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین.



    10- ص/ 77 و حجر/ 34 "قال فاخرج منها فانك رجیم..."



    و این چنین بود كه ابلیس با هفت هزار سال عبادت در بهشت با ترك سجده بر آدم و رد فرمان خدا از درگاه خداوند رانده شد. (مترجم).



    11- حجر/ 37 و 38 "فانك من المنظرین. الی یوم الوقت المعلوم."



    12- اعراف/ 16و17 "فبما اغویتنی لا قعدنّ لهم..."



    13- اسراء/ 64 " و استفزز من استطعت منهم بصوتك..."



    14- طه/ 118 " ان لك الا تجوع فیها ولا تعری"



    15- بقره/ 35 "و قلنا یا آدم اسكن انت و زوجك ..."



    16- اعراف/ 20 "... ما نهاكما ربكما عن هذه ..."



    17- اعراف/22 "... ا لم انهّكما عن تلكماالشّجرة..."



    18- اعراف/ 23و 24 "قال ربنا ظلمنا انفسنا..."



    19- طه/ 123 "قال اهبطا منها جمیعاً..."

    بر گرفته از كتاب:



    قصّه های قرآن یا تاریخ انبیاء
    امضاء



    (¯*~|♥|♥|♥~*¯) تقویم شیعه (¯*~|♥|♥|♥~*¯)

    (¯*~|♥|♥|♥~*¯)
    تقویم همسران (¯*~|♥|♥|♥~*¯)

    (¯*~|♥|♥|♥~*¯) ▐
    تقويم تاريخ ▐در چنين روزي .... (¯*~|♥|♥|♥~*¯)



صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-04-2010, 16:42

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi