12 - مالك اشتر در ماجراى نهادن قرآنها بر سر نيزهها
معاويه به عمر و عاص گفت: نشانههاى خطر سقوط ما از هرسو آشكار شده، چارهاى بينديش، چه بايد كرد؟...
عمر و عاص گفت: اين بار پيشنهادى به تو كنم كه با اجراى آن، بين سپاه على (عليه السلام) اختلاف مىافتد. در نتيجه جنگ متوقف شده و در نهايت برنده جنگ ما هستيم.
سپس نيرنگ خائنانه خود را چنين بيان كرد: فرمان بده قرآنها را سر نيزه كننده، و اعلام كنند كه قرآن بين ما و شما حاكم باشد.
معاويه كه به زيركى و شيطنت عمر و عاص آگاهى داشت، عمق سخن او را دريافت و بى درنگ به او گفت: راست مىگويى.
همان روزى كه شب آن ليله الهرير بود، سران سپاه معاويه قرآنها را بر سر نيزه كردند و فرياد زدند: بين ما و شما قرآن حاكم و داور باشد.
نصربن مزاحم صاحب كتاب وقعه الصفين نقل مىكند: صد عدد قرآن روى نيزهها قرار دادند و با همين حال، نزد على (عليه السلام) آمدند و گفتند: اين قرآن بين ما و شما حكومت و داورى كند. و جمعا پانصد عدد قرآن، روى نيزهها قرار دادند.
و مطابق نقل بعضى، قرآنها را سر نيزه و گردن اسبها انداختند، و قرآن بزرگ و معروف دمشق را بر سر چهار نيزه بزرگ نهادند، و ده نفر آن را حمل مىنمودند.
گرچه براى انجام مقصود آنها، يك عدد قرآن يا ده عدد قرآن كافى بود، ولى سپاه نيرنگباز معاويه، با آن همه هياهو و جوسازى، مىخواستند نيرنگ خود را به خوبى در قلوب سپاه على (عليه السلام) جا بيندازند و با جار و جنجال و هياهو، افكار را بدزدند. همين نيرنگ باعث اختلاف در ميان سپاه اميرالمومنين على (عليه السلام) شد. بعضى گفتند: به جنگ ادامه دهيم. و بعضى گفتند: پس از داور قرار دادن قرآن، ديگر جنگ حرام است.(95)
حضرت على (عليه السلام) خطاب به سپاه خود فرمود:
اى مردمء من سزاوارترم كه به داورى قرآن ، پاسخ مثبت دهم؛ ولى معاويه، عمر و عاص ، ابن ابى معيط، ابن ابى سرح و ابن مسلمه اهل دين و قرآن نيستند. من كوچك و بزرگ آنها را مىشناسم كه بدترين افراد هستند. واى بر شما! اين ( داورى قرآن) سخن حقى است كه معاويه و پيروانش مىخواهد زيرا ماسك آن به باطل آن برسند.
آنها: از قرآن پيروى نمىكنند، و اين سخن آنها نيرنگ و ترفند براى سست كردن ارادههاى شما است، به من مهلت دهيد، ما در مرحله حساس پيروزى هستيم، و دشمن پرتگاه سقوط است، و اژگونى ستمگران به دوزخ فرا رسيده.
فرصت خوبى به دست آمده، آن را از دست ندهيد.
ولى ديگر سخن حضرت على (عليه السلام) در آن كودلان كج فهم، و مقدس مابهاى بى خرد، اثر نداشت. كار به جايى رسيد كه حدود بيست هزار نفر از سپاه على (عليه السلام) غرق در اسلحه، كه پيشانى آنها (بر اثر عبادت خشك) پينه بسته بود، نزد على (عليه السلام) آمدند و فرياد زدند: به داورى قرآن جواب مثبت بده وگرنه تو را همچون عثمان مىكشيم!
سوگند به خدا اگر جواب مثبت ندهى تو را مىكشيم!
هرچه اميرمومنان على (عليه السلام)، به آنها فرمود: گول نخوريد. اين پيشنهاد، نيرنگ و خدعه است، ما با آنها مىجنگيم تا به حكم قرآن تسليم گردند.
آنها به سخن على (عليه السلام) اعتنا نكردند و بر فشار خود افزودند و گفتند: بايد جنگ متوقف شود و مطابق داورى قرآن رفتار گردد.(96)
يكى از روساى اين جمعيت كه از آن پس به عنوان خوارج ناميده شدند، اشعث بن قيس بود.
مالك اشتر همچنان در پيشاپيش سپاه، با دشمن مىجنگيد، و نشانههاى پيروزى سپاه عراق، از هر نظر روشن بود.
در اين فرصت و موقعيت حساس، گروه خوارج به على (عليه السلام) گفتند: براى مالك اشتر پيام بفرست، كه از جنگ دست بردارد، و به نزد ما باز گردد.
ابراهيم پسر مالك اشتر مىگويد: آن حضرت ناگزير به به يزيدبن هانى فرمود: مالك اشتر برو و بگو نزد من بازگردد.
ابن هانى نزد مالك اشتر آمد و پيام على (عليه السلام) را به او ابلاغ كرد.
مالك اشتر به ابن هانى گفت: از جانب من به امير مومنان (عليه السلام) عرض كن، اكنون در موقعيت حساس هستيم و اميد پيروزى دارم. اكنون هنگام رها كردن جبهه نيست.
ابن هانى جواب مالك اشتر را به حضرت على (عليه السلام) رسانيد؛ ولى خوارج همچنان با فشار و اصرار به على (عليه السلام) گفتند: پيام بده مالك اشتر باز گردد، وگرنه تو را از رهبرى، عزل مىكنيم!
امام على (عليه السلام) ابن هانى را نزد مالك فرستاد و فرمود: به او بگو نزد من بيايد، كه فتنهاى رخ داده.
ابن هانى نزد مالك رفت و پيام على (عليه السلام) را به او ابلاغ كرد. مالك گفت: آيا به خاطر بر سر نيزه نهادن قرآنها، فتنه رخ داده؟
ابن هانى: آرى.
مالك اشتر: اى ابن هانى! واى بر تو! آيا تفوق سپاه ما را نمىبينى؟ آيا شكست و تارومار شدن سپاه دشمن را نمىنگرى؟ آيا در چنين وقتى، جبهه را رها سازم؟
ابن هانى: آيا دوست دارى كه تو در اينجا پيروز گردى؛ ولى اميرمومنان على (عليه السلام) در خطر قرار بگيرد....؟
تعدادى زيادى از سپاهيان به سوى او شمشير بكشند؟
مالك اشتر: سبحان اللَّه! نه به خدا سوگند، چنين چيزى را دوست ندارم.
آنگاه مالك اشتر جبهه را رها كرد و به محضر على (عليه السلام) آمد، و در آنجا بر سر خوارج فرياد كشيد و چنين گفت:
اى آدمهاى ذليل و زبون! واى سست عنصرهاى بى صفت! اكنون كه بر دشمن تفوق داريد، و دشمن تصور مىكند كه شما بر آنها پيروز مىگرديد، قرآنها را بر سر نيزهها بالا برده و شما را به قرآن و مخالف سنت است! جواب مثبت به دعوت دشمن ندهيد. به من مهلت دهيد. من احساس پيروزى مىكنم.
خوارج: ما به تو مهلت نمىدهيم.
مالك اشتر: به اندازه يكبار دويدن اسب به من مهلت دهيد. من اميد پيروزى دارم.
خوارج: ما اگر به تو مهلت دهيم، در گناه تو شريك خواهيم شد. چنين كارى نخواهيم كرد.
مالك اشتر هرچه نصيحت و اصرار كرد، در آن كوردلان اثر نكرد. درگيرى لفظى شديد شد، و به همديگر ناسزا گفتند و با تازيانه به صورت اسبهاى همديگر مىزدند.
امير مومنان على (عليه السلام) بر سر آنها فرياد كشيد كه خوددارى كنيد! مالك اشتر عرض كرد: اى اميرمومنان! هرگاه حملههاى پى در پى ما بر دشمن ادامه يابد، دشمن از پاى در مىآيد.
خوارج پيش خود فرياد زدند: اميرمومنان على (عليه السلام) به حكم قرآن راضى شده است.
مالك اشتر كه تسليم فرمان على (عليه السلام) بود، با كمال تواضع گفت: اگر اميرمومنان (عليه السلام) دعوت به داورى قرآن را پذيرفته، من هم به آنچه كه آن حضرت راضى است، خشنودم.(97)
ابن ابى الحديد دانشمند معتزلى مىنويسد: مالك اشتر هنگامى كه نزد امير مومنان على (عليه السلام) آمد، ديد اصحابش او را در صورت عدم قبول نيرنگ داورى قرآن، بين دو راه قرار دادهاند: يا او را بكشند و يا او را به معاويه تسليم نمايند....
مالك وقتى آنها را ديد، به آنها گفت: واى بر شما! آيا بعد از پيروزى، پراكندگى و بيچارگى به شما رو آورده است! اى احمقها و اى بى خردها! هلاكت باد بر شما.(98)