صفحه 36 از 36 نخستنخست ... 263233343536
نمایش نتایج: از شماره 351 تا 353 , از مجموع 353

موضوع: جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه جلد 5

  1. Top | #351

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,881
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    اما اين گمان و پندار جاحظ كه على عليه السلام در اثر تربيت مربى و تلقين قيم و زحمت پرورش دهنده خويش مسلمان شده است ، آرى ، سوگند به جان خودم كه محمد (ص ) مربى و قيم و پروراننده اوست ولى على هرگز از پدرش ابوطالب و برادرانش طالب و عقيل و جعفر و از عموها و افراد خاندان خويش منقطع نبوده است ، بلكه همواره با آنان آمد و شد و معاشرت داشته است ، در عين حال كه خدمتگزار پيامبر (ص ) بوده است . بنابراين چرا على (ع ) گرايشى به شرك و پرستش بتها نشان نداد در صورتيكه او با برادران و پدر و عموها و خويشاوندان خود كه بسيار بودند معاشرت ممتد داشت ؟ و حال آنكه محمد (ص ) يك فرد تنها بود و تو مى دانى كه كودك وقتى داراى خويشاوندانى است كه با اكثريت با ايشان است و ميان آنان يك نفر داراى مذهب و روش ويژه يى است و كسى از خويشاوندان با او موافقت نمى كند كودك به گرايش به اكثريت تمايل بيشترى دارد و از راى اندك و نادر آن يك تن دورى مى گزيند. وانگهى على (ع ) در شهر و ديار اسلام متولد نشده است ، بلكه در سامان شرك زاييده و ميان مشركان پرورش يافته است و بتها را مشاهده كرده و به چشم خويش بستگان نزديك و خويشاوندان خود را ديده است كه بتها را مى پرستيده اند. اگر چنان بود كه على در شهر و ديار اسلام زندگى مى كرد، شايد براى اين گفتار جاحظ راهى مى بود و گفته مى شد: او ميان مسلمانان متولد شده است و مسلمانى او بر اثر تلقين دايه و شنيدن سخن اسلام و مشاهده شعارهاى اسلامى بوده است ، زيرا سخنى جز آن نشنيده و چيز ديگرى به خاطرش خطور نكرده است ، ولى چون در مورد على عليه السلام چنين نبوده است ثابت مى شود كه اسلام على اسلام شخص مميز و عارف است و مى دانسته است در چه راهى وارد مى شود و گام مى نهد، و اگر چنين نمى بود پيامبر (ص ) او را در آن مورد ستايش نمى فرمود كه بگويد: ترا به تزويج كسى در آوردم كه اسلامش از همگان قديمى تر است و سخن خود را اينگونه ادامه نمى داد كه علمش از همه آنان بيشتر و حلمش بزرگتر است و حلم به معنى عقل است و اين دو موضوع نهايت فضيلت براى على است . اگر چنان بود كه اسلام على بدون تميز و شناخت مى بود، پيامبر (ص ) اسلام او را ضميمه علم و حلم نمى فرمود كه على عليه السلام را به آن دو توصيف فرموده است ، و چگونه ممكن است پيامبر (ص ) على را، در موضوعى كه در آن ثوابى براى او نبوده و ترك آن عقابى برايش متصور نبوده است ، ستايش مى فرمايد و اگر اسلام على به سبب تلقين و تربيت مى بود خودش در آن مورد، در حضور جمع و روى منبر و ميان دشمن در حال جنگ با او، افتخار نمى فرمود و ميان گروهى منافق كه از يارى دادنش دست برداشته بودند چنين نمى گفت كه من بنده خدا و برادر رسول خدا و صديق اكبر و فاروق اسم اعظم هستم و هفت سال پيش از همه مردم نماز گزارده ام و پيش از آنكه ابوبكر مسلمان و مومن شود من مسلمان و مؤ من شده ام ، و آيا به شما خبر رسيده است كه كسى از مردم آن روزگار اين موضوع را منكر شود يا بر او خرده بگيرد و اين موضوع را براى كس ديگرى مدعى شده باشد يا به او گفته باشد تو كودكى بودى كه به سبب تربيت و تلقين پيامبر (ص ) مسلمان شده اى همانگونه كه به طفل زبان فارسى يا تركى تعليم داده مى شود آن هم در دوره شيرخوارگى ! بديهى است در اين صورت براى او افتخارى نبود. وانگهى بايد در نظر داشت كه على عليه السلام اين سخن را به هنگامى گفته است كه با مردم بصره و شام و نهروان جنگ مى كرده است و دشمنان از هر سو بر او خرده مى گرفته اند و شاعران او را هجو مى گفته اند، آنچنان كه نعمان بن بشير چنين سروده است :
    همانا ابوتراب خلافت را از راه دور جستجو مى كند و در گمراهى شتاب مى ورزد، معاويه پيشوا و امام است و تو از امامت فقط چون آبنما و سراب هستى .
    يكى از خوارج در نكوهش على عليه السلام چنين سروده است :

    ویرایش توسط نصرالله عاشق خداومولا : 22-03-2024 در ساعت 17:46
    امضاء


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #352

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,881
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ما براى او در تاريكى ابن ملجم را گماشتيم تا به او پاداش مرگ و پايان نامه سرنوشت را بدهد. اى اباحسن اين ضربه را بر سر خود از دست مردى بزرگوار بگير كه ثواب او پس از مرگش خواهد بود.
    و عمران بن حطان خارجى ضمن ستايش قاتل على عليه السلام چنين سروده است :
    خوشا آن ضربه از آن مرد پرهيزگار كه مى خواست با آن به رضوان خداوند عرش برسد. هر گاه او را ابن ملجم ياد مى كنم چنين گمان مى كنم كه در پيشگاه خداوند ترازويش بسيار آكنده از حسنات است .
    اين سرايندگان اگر راهى براى كوبيدن حجت و برهانى كه على به آن افتخار مى كرد، و آن تقدم اسلامش بر همگان است ، مى يافتند از آن شروع مى كردند و چيزهاى بى معنى را رها كردند.
    ما اشعارى را كه شاعران در ستايش على در مورد سبقت او بر اسلام سروده اند آورديم و چگونه هيچيك از اين شاعران دشمن و در حال جنگ با او در اسلام ردكردن آن موضوع چيزى نسروده اند؟ و حال آنكه على عليه السلام ، در مورد احكام كنيزانى كه داراى فرزند هستند، سخن و فتوايى بر خلاف عمر داده بود، شاعران مخالف با او همين موضوع را در شعر خود آورده و بر او خرده گرفته اند. چگونه ممكن است از خرده گرفتن بر او در چيزى كه خود به آن افتخار مى كرده است ، در صورتى كه از نظر آنان داراى ارزش و فخر نباشد، چشم بپوشند و حال آنكه بر فتواى آن حضرت در مورد كنيزكان خرده گرفته اند.
    از اين گذشته به جاحظ مى گوييم : عقيده خودت را در مورد عبدالله بن عمر كه پيامبر (ص ) در جنگ احد اجازه شركت در جهاد را به او ندادند و در جنگ خندق اجازه فرمودند به ما بگو. آيا آنچه را كه تو از شروط صحت و فضيلت اسلام بر شمردى تميز مى داده است ؟ و آيا فرق ميان پيامبر و مدعى پيامبرى و تفاوت ميان سحر و معجزه و ديگر چيزها را كه به تفصيل بر شمردى مى دانسته است ؟
    اگر جاحظ گستاخى كند و بگويد آرى ، به او گفته خواهد شد: على عليه السلام براى اين موضوع سزاوارتر از ابن عمر است كه بدون هيچگونه نه خلافى ميان اشخاص عاقل ، على عليه السلام از او زيركتر و روشنتر بوده است و چگونه ممكن است در اين باره شك كرد و حال آنكه خودتان روايت كرده اند كه ابن عمر پس از داشتن عمر طولانى ، تفاوتى ميان چوب و ترازو نمى نهاد و پس از مدتها تجربه ، فرقى ميان امام و هدايت و امام گمراهى نمى نهاد كه از بيعت با على عليه السلام خوددارى كرد، و حال آنكه شبانه بر در خانه حجاج رفت تا براى عبدالملك بيعت كند كه آن شب را بدون امام نخوابد كه به تصور خود از پيامبر (ص ) چنين روايت مى كرد كه فرموده اند: هر كس بميرد و او را امامى نباشد به مرگ جاهلى مرده است
    و كار كوچك ساختن و به زبونى كشيدن ابن عمر از سوى حجاج به آنجا كشيد كه پاى خود را از تشك و زير لحاف بيرون آورد و گفت دست خود را بر آن بنه . اين است شناخت ابن عمر از چوب و ترازو و اين است تشخيص و گزينش او در مورد امامان .

    امضاء

  4. Top | #353

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,881
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    و حال على عليه السلام در هوش و زيركى و رخشندگى تشخيص و صحت و گمان و حدس معلوم و مشهور است . اگر جايز باشد كه اسلام ابن عمر اسلامى صحيح باشد و در مورد او گفته شود امورى را كه جاحظ بر شمرده و خواسته است زبان آورى و ژاژخايى خويش را آشكار سازد، مى دانسته است ، بدون ترديد على عليه السلام به شناخت اين امور سزاوارتر و به صحت اسلام شايسته تر است .
    و اگر جاحظ بگويد: ابن عمر اين چيزها را نمى دانسته است ، بنا به ادعاى خودش اسلام او را باطل ساخته است و به رسول خدا (ص ) طعنه زده است كه پيامبر (ص ) حكم به صحت اسلام ابن عمر فرموده و اجازه شركت در جنگ خندق را به او داده است و پيامبر مكرر مى فرموده است : من جز به شخص بالغ و عاقل اجازه شركت در جنگ را نمى دهم و به همين سبب در جنگ احد اجازه شركت به او نفرمود.
    از اين گذشته به جاحظ پاسخ داده مى شود كه آنچه ما در مورد بلوغ على عليه السلام مى گوييم ، حدى است كه در آن تكليف عقلى پسنديده بلكه واجب است .
    و بلوغ على در ده سالگى عجيب تر از تولد فرزند شش ماهه نيست كه اهل علم آنرا صحيح دانسته اند و درستى آنرا از قرآن استنباط كرده اند،
    (369) هر چند خارج از حد عادت و معمول است . همچنين تولد فرزند پس از دو سال طول كشيدن مدت باردارى هم با آنكه خارج از حد معمول است مورد تصويب فقيهان و مردم است .
    و روايت شده است كه چون معاذ بن جبل عمر را از سنگساركردن زن باردارى منع كرد، عمر آن زن را آزاد كرد و او پسرى زاييد كه دو دندان پيشين آن كودك روييده بود. پدر طفل گفت : به خداى كعبه سوگند كه اين پسر خود من است ، و اين كار سنتى شد كه فقيهان به آن عمل مى كنند. عادت هم بر اين جارى است كه دختر در دوازده سالگى خون حيض مى بيند و كمترين سنى كه زن قاعده مى شود همين دوازده سالگى است ، ولى به صورت اندك مشاهده شده است كه برخى از زنان در ده سالگى يا نه سالگى قاعده شده اند و فقيهان اين موضوع را گفته و پذيرفته اند.
    شافعى در مورد لعان گفته است : اگر زن از شوهرى كه كمتر از ده سال داشته باشد، فرزندى بياورد، آن فرزند از آن مرد نيست ، زيرا پسرانى كه به ده سال نرسيده باشند اولاددار نمى شوند، ولى اگر ده سال داشته باشد جايز است كه آن فرزند از خود او باشد، البته اگر مرد اقرار به كودك نكند، ميان زن و شوهر احكام لعان جارى مى شود.
    فقيهان همچنين گفته اند كه زنان منطقه تهامه به سبب شدت گرمايى كه در سرزمين آنان است در نه سالگى حيض ‍ مى شوند.
    جاحظ مى گويد: اگر هر كس تقوى پيشه و پرهيزكننده از هوس باشد باطل بودن اين ادعا را نپذيرد، مگر به اين دليل كه على عليه السلام اين ادعا را نفرموده و با دشمن در اين باره ستيز نكرده است بايد به همين قانع شود، زيرا على عليه السلام كه با همه مردان و با اشخاصى كه نظير و همتاى خود بوده اند و با اهل شورى بگو و مگو داشته است و به روزگار خويش چنين ادعايى نفرموده است و هرگاه چنين ادعايى براى او ثابت نشده باشد و مردم روزگارش اين موضوع را ثبت نكرده باشند براى فرزندانش سست تر و ضعيف تر است .
    وانگهى نقل شده است كه على عليه السلام در هيچ موردى و مجلسى اين ادعا را فرموده باشد و خطبه يى در اين خصوص ايراد كرده باشد و به آن استدلال فرموده باشد. اينك با توجه به اينكه پيامبر (ص ) به اعتقاد شما على را براى شما راهنما و پناهگاه قرار داده است و او را براى مردم به امامت نصب كرده است ، وقتى هيچكس و خودش چنين ادعايى نكرده اند، و كسى نگفته است كه دليل بر امامت او اين است كه پيامبر (ص ) او را به اسلام و تصديق قبل از بلوغ دعوت فرموده باشد، بايد اين ادعا را رها كرد. خاصه كه اگر چنين مى بود آيت و حجتى براى مردم و فرزندانش در روزگار خودش و پس از او محسوب مى شد كه براى طلحه و زبير و عايشه از همه دلايل ديگر از قبيل فضائل و سوابق خويشاوندى نزديك او كوبنده تر مى بود.
    شيخ ما ابوجعفر اسكافى ، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: بر شخصى همچون جاحظ با توجه به علم و فضل او پوشيده نيست كه به دروغ چنين چيزى مى گويد، ولى چه مى توان كرد كه آنچه مى گويد از روى تعصب و ستيز است و حال آنكه عموم مردم افتخاركردن على (ع ) به پيشى گرفتن از همگان به مسلمان شدن را نقل كرده و گفته اند: پيامبر (ص ) روز دوشنبه به پيامبرى مبعوث شد و على روز سه شنبه مسلمان شد، و خود على عليه السلام همواره مى فرمود: من هفت سال پيش از همه مردم نماز گزاردم ، و من نخستين كس هستم كه اسلام آورده است . و على عليه السلام خود به اين موضع افتخار مى كرد و اولياء و مادحان و شيعيان على در عصر خودش و پس از وفات او اين افتخار را براى او بر شمرده اند، و اين موضوع از هر شهره يى شهره تر است و اندكى از آن را قبلا بر شمرديم . و هيچكس از مردم را نمى شناسيم كه به اسلام على عليه السلام به ديده سستى و سبكى بنگرد و هيچكس چنين گمان ياوه يى نبرده است كه على عليه السلام مسلمان شده است . مسلمانى نوجوانى شيفته و كودكى خردسال ، و جاى شگفت است كه افرادى چون حمزه و عباس منتظر بمانند كه ابوطالب چه مى كند و به راى او عمل كنند ولى پسر ابوطالب بدون هيچ اميد و بيمى با او مخالفت كند و اقليت را بر اكثريت و زبونى را بر عزت بدون علم و شناخت فرجام آن برگزيند و ترجيح دهد.
    وانگهى چگونه ممكن است جاحظ و عثمانيان منكر اين موضوع شوند كه رسول خدا (ص ) على (ع ) را به اسلام دعوت فرموده و تصديق را بر او تكليف كرده باشد!
    و حال آنكه در خبرى صحيح آمده است كه پيامبر (ص ) در آغاز دعوت و پيش از ظهور كلمه اسلام و انتشار آن در مكه از على خواست كه خوراكى فراهم آرد و فرزندان عبدالمطلب را به حضور پيامبر (ص ) فرا خواند، و على عليه السلام چنان كرد. فرزندان عبدالمطلب در آن روز به حضور پيامبر آمدند، ولى آن حضرت به سبب سخنى كه عمويش ابولهب گفت آنان را به اسلام دعوت نكرد و بيم نداد و براى روز ديگر على (ع ) را همچنان مكلف كرد كه غذايى فراهم آرد و آنان را براى بار دوم فرا خواند و چنان كرد و آنان غذا خوردند و پيامبر با آنان سخن گفت و به اسلام فرا خواندشان و على را هم همراه ايشان ، از آن جهت كه او هم از اعقاب عبدالمطلب بود، به دين اسلام فرا خواند و براى هر كس كه با پيامبر همكارى كند و يارى دهد تضمين فرمود كه او را برادر خود در دين و وصى خود پس از مرگ و خليفه خود پس از رحلت قرار دهد. همگى از پذيرفتن آن خواسته خوددارى كردند و فقط على عليه السلام آن را پذيرفت و عرضه داشت كه من تو را بر آنچه آورده اى يارى مى دهم و با تو بيعت و همكارى مى كنم . و چون پيامبر (ص ) از ديگران خوددراى از يارى و سرپيچى كردن را ديد و از او يارى و فرمانبردارى را مشاهده فرمود به آنان گفت : اين برادر من و وصى خليفه ام پس از من است . برخاستند و در حالى كه مى خنديدند و مسخره مى كردند: به ابوطالب مى گفتند: اينك از پسرت فرمانبردارى كن كه محمد او را بر تو امير ساخت . آيا ممكن است به كودكى كه فقط مميز است و به شيفته يى كه هنوز عاقل نيست و گفته و تكليف شود كه خوراكى فراهم سازد و آن قوم را فرا خواند، و آيا ممكن است كه كودكى پنج يا هفت ساله را بر راز نبوت امين قرار داد و آيا كسى جز عاقل و خردمند را در زمره پيرمردان و كامل مردان دعوت مى كنند، آيا ممكن است كه پيامبر (ص ) دست خود را در دست او نهد و با او بيعت فرمايد و برادرى و وصايت و خلافت خويش را به او واگذار كند و او شايسته براى آن كار و در حد تكليف نباشد و ياراى تحمل و دوستى خدا و دشمنى با دشمنان خدا را نداشته باشد! و چگونه است كه آن كودك به ادعاى شما پس ‍ از مسلمان شدن هرگز با كودكان هم سن و سال خود انس نداشت و به شكل آنان در نيامد و هرگز ديده نشد كه با كودكان همبازى شود و حال آنكه او هم يكى از ايشان و در طبقه آنان بود و معرفت و شناخت او هم مى بايست همچون يكى از آنان باشد.
    و چگونه است كه حتى يك ساعت هم از وقت خود را به گرايش به نوجوانان صرف نكرد كه گفته شود انگيزه نوجوانى و كودكى و شيفتگى و كم سن و سالى و اسباب دنيايى او را به ورود در جرگه نوجوانان و بازى كردن واداشت ، بلكه او در فقط در حالى مى بينيم كه بر اسلام خود مصمم و استوار است و گفته و عقيده خويش را با كار و عمل خود محقق مى سازد و اسلام خود را با پاكدامنى و پارسايى به مرحله تصديق مى رساند و از همه كسانى كه در محضر پيامبر بودند او به رسول خدا پيوست و او امين و انيس پيامبر (ص ) در اين جهان و آن جهان است .
    و على عليه السلام شهوت خود را سركوب و انگيزه هاى خود را مقهور و خويشتن را بر آن شكيبا ساخت كه اميد به فرجام پسنديده و پاداش آن جهانى داشت و على خود را در سخنان و خطبه هاى خويش آغاز كار و گشايش حال خويش را بيان فرموده است و مى گويد: هنگامى اسلام آورده است كه رسول خدا (ص ) درختى را به حضور خود فرا خوانده است و آن درخت در حالى كه زمين را مى شكافته است به حضورش آمده است و قريش گفته اند جادوگرى است كه جادويش سبك است و على عليه السلام عرضه داشته است كه اى رسول خدا من نخستين كس هستم كه به تو ايمان مى آورد. من به خدا و رسولش ايمان مى آورم و تو را در آنچه آورده اى تصديق مى كنم و گواهى مى دهم كه درخت اين كار خود را به فرمان خداوند و به عنوان تصديق نبوت و برهان درستى دعوت تو انجام داده است . در اين صورت آيا ايمانى صحيح تر و استوارتر و قرص بنيان تر از چنين ايمانى وجود دارد؟ ولى چه مى توان كرد كه شدت خشم و كينه عثمانيان و تعصب و انحراف جاحظ را چاره يى نيست .




    امضاء

صفحه 36 از 36 نخستنخست ... 263233343536

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi