عاشق و معشوق را در رستخیزدو بدو بندند و پیش آرند تیزالمرء مع من احبّ .
هر کس با آن چیزی است که آن را دوست دارد .
یولو أنّ رج یحبّ حجراً لحشر الله معه .
اگر کسی ، سنگی را دوست داشته باشد ، خدا او را با همان سنگ محشور می کند .
در حالی که در توجه به خدا می فرماید :
( یحبّهم ویحبّونه)
خدا آنان را دوست می دارد و آنان [ نیز ] او
را دوست دارند .
اگر انسانی ، به خدا توجه کند ، و این توجه را افزون کند ، منِ اصلی و هستی اش ، شدت می گیرد; چرا که انسان از آن لحاظ که هست ، همه هستی را اشغال کرده و همه عالم از ملک تا ملکوت را دربرمی گیرد ، اما خودش را در جایی حسّ می کند که به آن توجه دارد .
توجه به خدا چنان می تواند شدت بگیرد که انسان به جایی برسد که خدا می فرماید :
«بنده من به جایی می رسد که من می شوم چشم او ، من می شوم گوش او و . . . . »
و در این حال ، انسان خدا نمی شود ، بلکه خدا در انسان تجلّی پیدا می کند .
در این توجه به خدا ، انسان به لذت و ابتهاج و انبساط حاصل از انس با خدا و اطمینان خاطر دست می یابد و سپس نفس مطمئنّه و راضیه و مرضیه .
در حقیقت ، انسان ، هست خود را به هست خدا متصل می کند .
البته ، این اتصال هست و محال است که قطع شود و نمی تواند قطع شود; چرا که خدا در حال تجلّی دایم و فیض دایم است ، مهم این است که ما با توجه به غیر او ، از این ارتباط غافل نشویم و این ارتباط را کم نکنیم .
بندگی ، این قرب و اتصال را فزون می کند :
گر در طلب منزل جانی ، جانی
گر در طلب لقمه نانی ، نانی
این نکته به رمز گویمت تا دانی
هر چیز که اندر پی آنی ،
آنی
اساساً ارزش انسان ، در تعلّق است که دارد و حدّش ، با تعلّق معیّن می شود .
حال اگر تعلّق او ، خداست ، الهی می شود و اگر حدّش ، مادّه و حیوانیت است ، مادّی و حیوانی می شود .
طالب هر چیز ای یار رشید
جز همان چیزی که می خواهد ندید
بنابراین ، اگر به حق توجه کنیم ، حق با ما متحد و در ما جلوه گر می شود و هر چه این توجه بیشتر باشد ، تجلّی بیشتر است .
اما در توجه به غیر حق و مشغول شدن به غیر او _ گر چه به طور موقت مشغول شویم و حتی لذت بریم _ در نهایت ، چون توجه به غیر حق ، قوت جان ما نیست و قوت تن و نفس ماست ، اقناع نمی شویم و سرخورده می شویم ، و ریشه همه نابسامانی های ما را باید در همین پی جست .
(اَمْ تحسب أنّ أکثرهم یسمعون أو یعقلون إنْ هُم إلاّ کالأنعام بل هم یأضلّ سبی)
یا گمان داری که بیشترشان می شنوند یا می اندیشند؟! آنان جز مانند ستوران نیستند ، بلکه گمراه ترند .
گر ز صندوقی به صندوقی رود
او سمائی نیست ، صندوقی بود
ذوق آزادی ندارد جانشان
هست صندوق صور میدانشان
منِ اصلی ، هر چه دریافت کند ، عین روشنی است :
عاقلی گر خاک گیرد ، زر شود و حتی :
جهل آید پیش او ، دانش شود .