داستانی درباره منِ مجازی و منِ اصلی
مولوی ، در مثنوی داستانی زیبا دارد .
در این داستان ، عقل کلّی (= منِ اصلی) را که عاقبت بین است مثال زده که همواره در حال کشش به سوی حق است ، اما می خواهد با ابزار تن و نفس این حرکت را انجام دهد ، و نفس (= منِ مجازی) نیز برای خود ، خواسته هایی دارد و محبوبه ایی که متوجه آنهاست و باید به هوش باشیم که دست کم ، منِ مجازی ، از من اصلی پیشی نگیرد .
متن داستان ، از اشعار 1533 به بعد در دفتر چهارم است :
روزی ، مجنون سوار بر شتر خود شد تا به کوی لیلی رَوَد .
(مجنون ، منِ اصلی و عقل است و ناقه یا شتر ، هوای نفس و تن است ، و لیلی ، هدفی که باید منِ اصلی به آن برسد ، و بچّه شتر ، خواستِ ناقه ، یعنی خواست نفس و تن است . ) مجنون ، شتر
را می راند ، اما شتر نیز برای خود لیلی دیگری داشت که بچه اش بود ، اما هر چه می راند ، به هدف نمی رسید .
هوی ناقتی خلفی و قدامی الهوی وانی ایّاها لمختلفون
یعنی هوای ناقه ، پشت سر من بود ، و هوای من ، پیش روی من ، من و ناقه در هوا ، و مقصد اختلاف داشتیم .
به موجب مصداق «الضّدان لا یجتمعان . »
(= دو ضد با هم جمع نمی شوند) همراه مناسبی برای همدیگر نبودند .
از این رو ، هرگاه ناقه ، افسار خود را سست می دید ، یا درمی یافت که مجنون ، به خواب رفته و از او غافل شده است ، فوراً حرکت خود را معکوس می کرد و به سوی بچه شتر برمی گشت ، و موقعی که مجنون به خود می آمد ، متوجه می شد که از مقصد اصلی دور شده است .
خلاصه ، برای مسافت سه روزه که تا منزل لیلی فاصله بود ، سالها طی طریق کرد ، و به این نتیجه رسید که مجنون (=منِ اصلی) ، با ناقه (=منِ مجازی) ، به کوی لیلی نخواهند رسید :
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد بس همره نالایقیم
نیستت بر وفق من مهر و مهار
کرد باید از تو عزلت اختیار
این دو ، گرچه همراه یکدیگر بودند ، راهزن یکدیگر نیز بودند; چرا که اهداف این دو مختلف است .
جان ز هجر عرش اندر ناقه ای
تن ز عشق خاربن چون ناقه ای
جان گشاید سوی بالا بالها
تن زده اندر زمین چنگالها
ناگهان ، مجنون به هشیاری عجیبی رسید و تصمیم گرفت
خود را از ناقه پایین اندازد و این کار را کرد و در حین افتادن ، پایش هم شکست .
پای را بربست و گفتا گو شوم
در خم چوگانش ، غلطان می روم