شهید حجت الاسلام محمد شهاب
هم رزم شهید می گوید:
«قبل از انقلاب، توفیقی دست داد تا به زیارت حضرت معصومه(س) مشرف شدیم. آن شب بعد از تشرف به حرم، به حجره آقای شهاب رفتم تا او را هم ببینم. از مصاحبت با جمع آنها واقعاً لذت بردم. بعد از هم نشینی با دوستان، به خواب عمیقی رفتم. نیمه های شب، از سرما بیدار شدم. صدای زمزمه ای
________________________________________
1- عبدالله گلوگاهی، راز و نیاز شهدا، قم، ارمغان یوسف، 1383، چ 2، ص 107.
ص:35
مرا به خود آورد. از جا بلند شدم. به بیرون حجره نگاهی انداختم. زمستان بود. صدای گریه سوزناکی از بیرون به آرامی شنیده می شد. از اتاق خارج شدم. در تاریکی شب، آقای شهاب را دیدم که سر بر تربت داشت. باد سرد، بخار نفس هایش را در هوا پراکنده می کرد. او با آوای حزین الهی، العفو می گفت و من سر در گریبان، محو مناجاتش شده بودم».(1)