صفحه 3 از 9 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 85

موضوع: گوهر قم : زندگی نامه حضرت فاطمه معصومه (علیهاالسلام)

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    در روایت دیگری آمده است: از حدیث ما متابعت کنید، آن چه به شما می گوییم و گرنه، قسم به خدا گمراه می شوید(1).
    همه رهبران مذاهب تصریح کرده اند که مسلمانان در همه زمان ها و دوران ها به سنت نیازمند بوده و در هیچ حالی از آن مستغنی نبوده اند؛ زیرا قرآن تمام نیازهای دنیوی و اخروی آنها را برطرف نمی سازد. سخن عمر ویران ساختن سنت شریفه است. او با این که می دانست به قرآن و مقاصدش و احکام و ابواب و الفاظ و عباراتش شناخت لازم را ندارد، در عین حال، با خیال باطل و ناتوانش می گفت: «حسبنا کتاب الله».
    بخاری از عبیدالله بن عبد[الله] بن مسعود از ابن عباس روایت می کند: وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حال احتضار بودند، در خانه اش، مردانی بودند که از جمله آنها عمر بن خطاب بود. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «بیایید، برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید». عمر گفت: «درد و بیماری بر پیامبر غلبه کرده و در نزد شما قرآن هست. کتاب خدا ما را بس است»... اهل خانه اختلاف و با یکدیگر خصومت ورزیدند. برخی گفتند: نزدیک آیید تا پیامبر برای شما چیزی بنویسد که بعد از آن هرگز گمراه نشوید و برخی آن چه را که عمر گفت تکرار کردند. پس
    ص: 44
    ________________________________________
    1- 1. «الکفایه فی علم الدرایه» ص 15.
    وقتی سخنان بیهوده و اختلاف در حضور پیامبر زیاد شد، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به آنها فرمود: «برخیزید».
    عبدالله بن مسعود گفت: ابن عباس می گفت: مصیبت و تمام مصیبت آن وقتی بود که اختلاف و هیاهوی آنها بین رسول خدا و نوشتن آن مکتوب حائل و مانع گردید(1).
    در روایت دیگری از عمر چنین آمده است. زمانی که پیامبر مریض شد فرمود: «برای من کاغذ و دواتی بیاورید تا برای شما مطلبی بنگارم که بعد از آن هیچ گاه گمراه نشوید».
    زنان از پشت پرده صدا زدند: آیا نمی شنوید که پیامبر چه می فرماید؟
    عمر گفت: شما زنان صاحب و همدم یوسف اید هرگاه مریض شود چشم تان را فشار می دهید و اشک می ریزید و هرگاه صحیح و سالم باشد برگردنش سوار می شوید.
    پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «زنان را رها کنید؛ زیرا آنها از شما بهترند»(2).
    ای کاش آنان از نصّ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم اطاعت می کردند که اگر این کار را انجام می دادند از ضلالت در امان می ماندند.
    ای کاش آنان به اطاعت نکردن، بسنده می کردند و کلام پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را با «حسبنا کتاب الله» ردّ نمی کردند! گویا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نسبت به آنها به منزلت قرآن دانا نیست یا آنها از پیامبر به خواص و فوائد قرآن داناترند!
    ای کاش به این مقدار کفایت می کردند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را با این سخن
    ص: 45
    ________________________________________
    1- 1. «صحیح البخاری» ج 4، جزء 7، ص 9.
    2- 1. «کنز العمال» ج 5، ص 644، ح 14133.
    آزار دهنده «پیامبر هذیان می گوید» مورد هجوم قرار نمی دادند؛ در حالتی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در حالت اختصار قرار داشت... .
    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    و با کدامین کلمه با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم وداع گفتند؟؟؟
    این سخن از عمر بدون هیچ جانبداری و تعصّبی و گرایش به طایفه خاصی، دلیل بر آن است که به خدا ایمان نداشت... و نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم را تصدیق نکرد و دلیل رسایی بر جهل و نادانی تمام اوست که او را هلاک گردانید... .
    اگر «کافی بودن کتاب خدا برای او» را جدل فرض کنیم، آیا قرآن را می خواند و بدان عمل می کرد و به آن عالم بود؟
    آیا این آیات به گوش کر و گنگش نرسیده است: «ما آتاکم الرسول فخذوه و مانها کم عنه فانتهوا»(1)
    «انه لقول رسول کریم ذی قوه عند ذی العرش مکین مطاع ثم امین و ما صاحبکم بمجنون(2)»
    «انه لقول رسول کریم و ما هو بقول شاعر قلیلاً ما تؤمنون و لابقول کاهن قلیلاً ما تذکرون تنزیل من رب العالمین»(3)
    «ما ضلّ صاحبکم و ماغوی و ما ینطق عن الهوی ان هو الاّ وحی یوحی علّمه شدید القوی»(4)
    در این جا این سؤال به ذهن می رسد: چرا پیامبر از نوشتن خودداری
    ص: 46
    ________________________________________
    1- 2. سوره حشر: 59، آیه 7.
    2- 3. سوره تکویر: 81، آیه 22 - 19.
    3- 1. سوره حاقّه: 69، آیه 43 - 40.
    4- 2. سوره نجم: 53، آیه 5 - 2.
    کرد؟ چه اموری باعث گردید تا از نوشتن خودداری کند؟
    امام شرف الدین - خداوند او را عزیز و سرفراز کند- چنین پاسخ می دهد: سخنانی که با آن بر پیامبر یورش آوردند، او را مجبور به انصراف کرد؛ زیرا بعد از آن سخنان، برای نوشتن آن مکتوب اثری غیر از فتنه و اختلاف در این که آیا پیامبر در آن چه نوشته دچار هذیان شده - العیاذ بالله - یا نه؟ مترتب نمی شد.
    کما این که در این مطلب چنان اختلاف کرده و خصومت ورزیدند و لغو و هیاهو را در برابر چشمان پیامبر افزودند، که درآن روز چیزی بیش از این سخن که به آنها گفت: «برخیزید» برایش ممکن و مقدور نبود.
    چنانچه شنیده شد: اگر پیامبر پافشاری می کرد و آن مکتوب را می نگاشت هر آینه در سخنان خودشان که «پیامبر هذیان می گوید» پایداری می کردند و پیراوانشان در اثبات هذیان گویی او مبالغه می ورزیدند و افسانه ها می نوشتند و تومارها پر می کردند در ردّ آن مکتوب و کسانی که به آن احتجاج کنند.
    بر این اساس، دور اندیشی عالمانه اقتضا می کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از نوشتن آن اعراض کند تا آن عده و دوستدارانشان بابی را در طعن نبوّت نگشایند (نعوذ بالله و به نستجیر).
    این در حالی است که می بینیم علی و دوستان او به مضمون آن نوشته خاضع بودند، خواه برزیان آنان نوشته می شد یا نه؛ و غیر آنان اگر نوشته می شد بدان عمل نمی کردند و آن را معتبر نمی دانستند. پس حکمت و فضای حاکم آن روز باعث شد تا پیامبر نوشتن آن را ترک کند؛ زیرا بعد از
    ص: 47
    آن گفت و گو و معارضه، اثری غیر از فتنه و آشوب نداشت(1).
    عجیب و غریب این است که مردمان پست و فرومایه و عاملان بیگانه از زمان های دور، تمام توان و نیروی خود را به کار گرفتند تا حق و حقیقت را از مسیر اصلی خود خارج سازند... .
    همه آنها به خاطر تحقق یک هدف است و آن نابود ساختن گروه حقِّ شیعه از روی زمین و صفحه تاریخ.
    این جنگ های ویرانگر و خونینی که امروز در ایران، عراق، لبنان، هند، پاکستان و دیگر کشورهای اسلامی و عربی به را ه انداخته شده برای تحقق پست ترین هدف غیر انسانی آنها و خارج ساختن قدرت شیعه از صحنه و ضعیف ساختن منزلت شیعی در منطقه و در هر مکان است؛ زیرا شیعه، امت و فرقه مسلمان برحقی است که از نقشه هایی که استعمار اموی و عباسی و غربی و شرقی برای مقاصد پست و چشم داشت های توسعه طلبانه و آزمندشان می کشیدند، اطاعت نکردند.
    همانا استعمار جوانان را با تألیفات گمراه کننده و کتاب هایی که عقیده، ایمان، شرف و وجدان را ویران می کند، فریب می دهند. این نوشته ها با هزینه وهابی های بت پرست، به طور مجانی چاپ و توزیع می شود.
    خداوندا! کسانی را که نعمتت را تغییر دادند و به پیامبرت تهمت زدند و آیاتت را انکار کردند امام [منسوب تو] را استهزاء کردند و مردم را بر آل محمد علیهم السلام مسلط کردند؛ لعنت فرما... .
    قضیه هرچه باشد این سخن شاخه ها و شعبه های گوناگون دارد.
    ص: 48
    ________________________________________
    1- 1. «المراجعات» مراجعه 86، ص 370.
    (این سخن سردراز دارد.)
    امضاء


  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    فاطمه معصومه، بانوی دانشمند و محدث و راوی است و از پدران طاهرینش حدیث را گرفته و نقل می کند و جماعتی از ذریه و صاحبان و حافظان حدیث از او روایت اخذ کرده و نقل کرده اند.
    اصحاب سنن و آثار از فریقین برای این بانو روایاتی را ثبت کرده و بیان نموده اند که احادیث این بانو در مرتبه صحاح بوده و برای قبول و اعتماد و اطمینان و عمل شایستگی داشته و نصوص مضامین آنها مخالفتی با یکدیگر ندارند؛ زیرا آن بانو از کسانی حدیث نقل می کند که یکی پس از دیگری صالح، صادق، بزرگوار، پرچم دار دین و بنیاد علم و دانش، از نسل هدایتگر بوده اند.
    کسانی که فاطمه معصومه از آن ها روایت می کند
    همانا علما و بزرگان حدیث چنین گفته اند که آن بانو از اشخاصی حدیث نقل می کند که نسبت به صداقت و درستی و امانتداری و حجت بودن آنها، اطمینان و شخصیتی استوار و یقین راستین دارد. در این جا برخی از روایات آن بانو آورده می شود:
    1. امام حافظ شمس الدین محمد بن محمد بن محمد جذری شافعی (متوفای 833 ه . ق .) در کتابش می گوید: آن چه حدیث کرد ما را شیخ خاسرآمد حفّاظ، ابوبکر محمد بن عبدالله بن محب مقدس مشافهه، خبر داد ما را بانوی فاضل، مادر محمد، زینب دختر احمد بن عبدالرحیم مقدسیه از ابی مظفر محمد بن فتیان بن مسینی، خبرداد ما را ابوموسی محمد بن ابی بکر حافظ، خبرداد ما را فرزند عمه پدرم قاضی
    ص: 49
    ابوالقاسم عبدالواحد بن محمد بن عبدالواحد مدینی به قرائت من بر او، خبرداد ما را ظفر بن داعی علوی در استرآباد، حدیث کرد مرا پدرم و ابواحمد بن مطرف مطرفی گفتند: حدیث کرد ما را ابوسعید ادریسی با اجازه از آن چه که از تاریخ استرآباد اخراج کرده بود، حدیث کرد مرا محمد بن محمد بن حسن ابوعباس رشیدی از فرزندان هارون الرشید در سمرقند، و ما نمی نویسیم مگر از او، حدیث کرد ما را ابوالحسن محمد بن جعفر اهوازی مولی الرشید، به ما حدیث گفت بکر بن احمد قصری، به ما حدیث گفت: فاطمه دختر علی بن موسی الرضا علیهم السلام، حدیث گفت به من، فاطمه و زینب و ام کلثوم دختران موسی بن جعفر علیهم السلام، گفتند: حدیث کرد ما را فاطمه دختر جعفر بن محمد صادق حدیث کرد مرا فاطمه دختر محمد بن علی علیهم السلام، حدیث کرد مرا فاطمه دختر علی بن الحسین علیهم السلام، حدیث کرد مرا فاطمه و سکینه دختران حسین بن علی از امّ کلثوم دختر - فاطمه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله - از فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله که او فرمود: آیا سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله را در روز غدیر خم که فرمود: «هرکس من مولا و پیشوای اویم علی مولا و پیشوای اوست»، فراموش کردید؟
    نیز آیا کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله را که فرمود: «یا علی تو نسبت به من همانند هارون به موسی هستی» از یاد برده اید؟
    امضاء


  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    این روایت را همین گونه حافظ کبیر ابوموسی مدینی در کتابش آورده و اسامی این حدیث را به طور سلسله وار به دنبال هم آورده و چنین گفته است: این حدیث از جهت دیگری مسلسل است و آن این
    ص: 50
    که هر کدام از فاطمه ها از عمّه خود حدیث نقل می نمایند. پس این حدیثی است که پنج دختر برادر از عمه هایشان روایت نقل می کنند(1).
    2. محمد بن علی بن حسین به ما حدیث گفت: حدیث کرد مرا احمد بن زیاد بن جعفر و گفت: حدیث کرد مرا ابوالقاسم جعفر بن محمد علوی عریضی و گفت: ابوعبدالله احمد بن محمد بن خلیل گفت: خبرداد مرا علی بن محمد بن جعفر اهوازی و گفت: بکربن احنف مرا حدیث کرد و گفت: حدیث کرد مرا فاطمه دختر علی بن موسی الرضا علیهم السلام و گفت: حدیث گفت مرا فاطمه و زینب و ام کلثوم دختران موسی بن جعفر علیهم السلامگفتند: فاطمه دختر جعفر بن محمد علیهم السلامما را حدیث کرد و گفت: فاطمه دختر محمد بن علی علیهم السلاممرا حدیث کرد و گفت: فاطمه دختر علی بن الحسین علیهم السلام مرا حدیث کرد و گفت: فاطمه و سکینه دختران حسین بن علی علیهم السلام از ام کلثوم دختر علی از فاطمه علیها السلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مرا حدیث کرد و گفت:
    «از رسول خدا شنیدم که می فرمود: وقتی به آسمان برده شدم، وارد بهشت شدم. در این هنگام، من در قصری قرار داشتم که از مروارید درخشان سفید میان تهی ساخته شده بود. آن قصر دری داشت که با مروارید و یاقوت آراسته شده و بر روی در پرده و پوششی قرار داشت. من سرم را بالا بردم و در این هنگام دیدم بر روی در چنین نوشته شده است: «لااله الاّ الله، محمد رسول اللّه، علی ولیّ القوم»، و بر روی پرده
    ص: 51
    ________________________________________
    1- 1. «أسنی المطالب» ص 49؛ «الغدیر» ج 1، ص 196.
    نوشته شده بود: خوشا به حال شیعیان علی.
    داخل آن قصر شدم. در این هنگام، من درون قصری بودم که از عقیق سرخ میان تهی ساخته شده و دارای دری بود که از نقره درست شده و با زبرجد سبز مزیّن شده بود و بر روی در پرده ای قرار داشت. سرم را بالا بردم دیدم بالای در چنین نوشته شده: «محمد رسول اللّه، علی وصی المصطفی» و بر روی پرده نوشته شده بود: «شیعیان علی را به پاکیزه و حلال بودن هنگام ولادتشان بشارت ده».
    به آن قصر وارد شدم. در این وقت، درون قصری بودم که از زمّرد سبز میان تهی ساخته شده بود و من زیباتر از آن را ندیدم. این قصر دری از یاقوت سرخ داشت و با مرواریدهای کوچک تزیین شده بود و بر روی در پرده ای قرار داشت. سرم را بالا بردم دیدم روی پرده نوشته شده «شیعیان علی رستگارند»(1).
    ص: 52
    ________________________________________
    1- 1. سخن در این که علی علیه السلام جانشین و وصی پیامبر است از سندها و طرق مختلف نقل شده است:«تاریخ الطبری» ج 2، ص 62 و 63؛ «کنزالعمال» ج 13، ص 133، ح 36419؛ در این کتاب می نویسد: این مطلب را ابن اسحاق، ابن جریر، ابن ابی حاتم، ابن مردویه، ابو نعیم، و بیهقی با هم در «دلائل» ذکر کرده اند؛ «مجمع الزوائد» ج 9، ص 120 - 110؛ «کنوز الحقائق» ص 145؛ «تاریخ بغداد» ج 1، ص 135؛ «اسد الغابه» ج 3، ص 297؛ «مستدرک الصحیحین» ج 3، ص 172؛ «ذخائر العقبی» ص 71؛ «تهذیب التهذیب» ج 3، ص106؛ به سند خودش از انس نقل کرد؛ «الریاض النضره» ص 178 ؛ «حلیه الاولیاء» ج 1:، ص 63. اما این که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «همانا علی و شیعیان او رستگارند» هر دو فرقه از طرق صحیح و سندهای زیادی ذکر کرده اند: «کنوز الحقائق» ص 82 و 92. در این کتاب از دیلمی نقل شده است: «مجمع الزوائد» ج 9، ص 124؛ از عبد الله بن ابی نجی؛ «الصواعق المحرقه» ص 96 و 139؛ در روایتی آمده است: «خداوند شیعیان تو [علی] و دوستداران شیعیان تو را می آمرزد» و در ذیل آیه «إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات أولئک هم خیر البریّه» در روایتی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای علی! این آیه در مورد تو و شیعیان توست»؛ «جامع البیان فی تفسیر القرآن» للطبری، ج 30، ص 171؛ «نور الأبصار» ص 87؛ «المناقب» للخوارزمی، ص 111، ح 120؛ «کفایه الطالب» ص 245؛ «الدر المنثور» ج 6، ص 379؛ «شواهد التنزیل» ج 2، ص 461؛ «غایه المرام» ج 3، ص 299 - 298؛ «تفسیر فرات الکوفی» ج 2، ص 584 - 583؛ «المراجعات» مراجعه 12، ص 91؛ «الفصول المهمه» ج 2، ص 576.
    از حبیبم جبرئیل پرسیدم: این قصرها برای چه کسی است؟ جواب داد: ای محمّد! برای فرزند عمویت و وصی ات علی بن ابی طالب علیه السلام است. در روز قیامت همگان پا برهنه و عریان محشور می شوند مگر شیعیان علی و همگان به اسامی مادرانشان خوانده می شوند غیر از شیعیان علی علیه السلام که به اسم پدرانشان خوانده می شوند.
    از جبرئیل پرسیدم: این قضیّه چگونه است؟ پاسخ داد: چون آنان علی را دوست می دارند لذا ولادتشان پاکیزه و طیّب می شود.
    امضاء


  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    توضیح: این که در روایت فرمود: «فطاب یولدهم» شاید مقصود این باشد که چون خداوند ارواح آنان را می دانست که علی را دوست خواهند داشت و در عالم میثاق به ولایت علی اقرار کرده اند، بر این اساس هنگام ولادت اجسامشان طیب و پاکیزه خواهد بود(1).
    ص: 53
    ________________________________________
    1- 1. «بحارالانوار» ج 68، ص 76؛ «الفوائد الرضویه» ص 60؛ «سفینه البحار» ج 4، ص 545؛ کتاب «المسلسلات» نوشته محمد جعفر بن احمد بن علی قمی مقیم ری، از فقهای قرن چهارم هجری قمری و از دانشمندان علم حدیث است. وی دارای تألیفات زیادی می باشد از جمله: «کتاب عروس»، «فضل جمعه»، «المانعات من دخول الجنه»، «الغایات» و «أدب الإمام و المأموم». نوشته اند که 220 کتاب در مورد قم و ری نوشته است.
    3. احمد بن حسین معروف به ابی علی بن عبدویه ما را حدیث کرد و گفت: حسن بن علی سکری ما را حدیث کرد و گفت: محمد بن زکریای جوهری ما را حدیث کرد و گفت: عباس بن بکّار ما را حدیث کرد و گفت: حسن بن یزید از فاطمه دختر موسی، از عمر بن علی بن الحسین علیهما السلام از فاطمه دختر حسین علیه السلام، از اسماء دختر ابی بکر(1) از صفیّه دختر عبدالمطلب، که او گفت: وقتی حسین علیه السلام از شکم مادر خارج شد من متولی این کار بودم. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «ای عمّه! فرزندم را به سوی من بیاور». عرض کردم: ای رسول خدا! ما هنوز او را پاکیزه نساخته ایم. فرمود: «عمّه! آیا تو او را نظیف و پاکیزه می سازی؟ همانا خداوند تبارک و تعالی او را نظیف و پاکیزه ساخته است»(2).
    آن چه گفته شد، برخی از روایات بانو فاطمه معصومه علیها السلام در کتاب های حدیث و اخبار است که ما به آن آگاهی پیدا کرده ایم. شکی نیست برای آن بانو اخبار دیگری غیر از آن چه بیان شد وجود دارد و امید این که خداوند سبحان ما را موفق بدارد تا به آنها دست پیدا کنیم.
    ص: 54
    ________________________________________
    1- 1. اسماء بنت عمیس صحیح است؛ زیرا فاطمه دختر امام حسین علیه السلام از بنت عمیس روایت نقل می کند نه از بنت ابی بکر. [ رجوع شود به کتاب ] «فاطمه بنت الحسین» ص 89.
    2- 2. «أمالی الصدوق» مجلس 28، ص 117، ح 5.
    امضاء


  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    فاطمه در جست وجوی برادر
    «تحسسّ»، طلب کردن و شناختن چیزی از طریق قوه مدرکه حسی است و آن قوّه ای است که محسوسات و امور حسی به وسیله آراستن نفس و یا ابزار بیرونی درک می شود.
    «تحسس» با «حاء» است نه با «جیم». زیرا بین این دو فرق است. گفته شده تجسسّ، بحث از عیب و اشکالات مردم است و تحسسّ، گوش دادن سخن قوم است.
    از ابن عباس درباره فرق میان آن دو سؤال شد، پاسخ داد: یکی از دیگری دور نیست. تحسس در خیر و نیکی است و تجسس در شر و بدی. بدین خاطر، خداوند متعال از زبان حضرت یعقوب در حالی که فرزندانش را مورد خطاب قرار داده، می فرماید: «یا بنی اذهبوا فتحسّسوا من یوسف و اخیه و لا تیئسوا من روح اللّه».
    به عبارت دیگر، تحسس به هر قولی که باشد عبارت است از میل و رغبت به چیزی در وقت نبودِ آن چیز؛ زیرا چیزی که حاصل و حاضر باشد به آن اشتیاق حاصل نمی شود و از آن تحسس نمی شود؛ چون شوق طلبی است که برای رسیدن به آن انجام می گیرد و چیز موجود مورد طلب واقع نمی شود. پس تحسّس متصور نیست مگر از چیزی که از یک جنبه قابل درک باشد و از جنبه دیگر قابل درک نباشد.
    پس آن چه اصلاًقابل درک نباشد، تحسس در مورد آن، معنا ندارد و اشتیاقی به آن پیدا نمی شود؛ زیرا متصور نیست کسی که شخصی را ندیده و وصفش را نشنیده مشتاق دیدار او باشد، کما این که آن چه به
    ص: 55
    طور کامل درک شود، اشتیاقی به آن نیز پیدا نمی شود؛ زیرا کسی که به طور مداوم محبوب خود را مشاهده می کند و از همه جهات به وصال او رسیده است، معقول نیست که برای او شوقی وجود داشته باشد.
    نتیجه آن که، تحسس و شوق فقط به آن چه از جهتی قابل درک باشد و از جهت دیگری درک نشود تعلق می گیرد و این مطلب به یکی از دو صورت قابل تحقق است:
    1. چیزی که به طور اجمال روشن و معلوم باشد و به طور کامل روشن نشده باشد و نیازمند آن باشد که به طورکامل واضح گردد. در این صورت به آن مقداری که از مطلوب باقی مانده و حاصل نشده است شوق تعلق می گیرد.
    به طور مثال، کسی که معشوقش از وی غایب شده و خیالش در دل باقی مانده، مشتاق آن است که خیال معشوق را با دیدن کامل گرداند. کسی که معشوقش را در تاریکی دیده به طوری که حقیقت صورت او برایش منکشف نشده باشد، مشتاق آن است که رؤیت او را با تابش روشنایی بر چهره او کامل گرداند. پس اگر او را به طور تمام و کمال رؤیت کند، شوق او منتفی می شود. همچنان که اگر معشوق از دل، حافظه، خیال و شناخت او به طور کامل زدوده شود، تا جایی که او را فراموش کند تصور وجود او دوباره اعاده نمی شود.
    2. برخی کمالات، محبوب دانسته و به آن رسیده شود و اجمالاً بداند که برای او کمالات دیگری است که آنها را دریافت نکرده و به آنها نرسیده است. در این مورد شخص مدرک آن کمالات، مشتاق بوده و از
    ص: 56
    آنها تحسس خواهد کرد و شوق ادراک آن کمالات را دارد. به عنوان مثال، چهره محبوبش را ببیند ولی موی و دیگر اعضای او را نبیند در این صورت مشتاق دیدن آنها خواهد بود.
    از این جا و در سایه این شوق و تحسس، حبّ و دلربایی و لذّت در ادارک امر ملایم و لذّت آور و رسیدن به آن - که همان سرور و ابتهاج نفس به جهت ادراک امر ملایم و نیل به آن باشد - پیدا می شود.
    اگر مدرَک از اموری باشد که دوست داشتن آن شرعاً و عقلاً مستحسن باشد، در این صورت مکروه و مبغوض داشتن آن از رذایل و محبوب داشتن آن از فضایل خواهد بود. اگر دوست داشتن آن مذموم باشد، مسئله برعکس خواهد بود. این حبّ، وجد و شیفتگی تابع قوه مدرکه ای است که همان حواس ظاهری و باطنی و قوه عاقله باشد. علمای عرفان و سیر و سلوک ثابت کرده اند که حبّ ذاتاً به تمام قوا تعلقّ می گیرد.
    از آن جایی که عوامل حبّ و تحسس مختلف و متعدد بوده، حبّ و شوق نیز به وجوه و اقسام مختلف تقسیم می شود که عبارتند از:
    الف) دوست داشتن انسان وجود خویشتن را و بقا و کمال خویشتن را. این قسم شدیدترین و قوی ترین اقسام حبّ محسوب می شود؛ زیرا محبّت به میزان ملایمت و معرفت است و برای احدی چیزی قوی تر و شدیدتر از حیث ملایمت و معرفت از وجودش نیست. معنای حبّ نفس آن است که انسان ادامه وجودش را دوست دارد و از نیستی و هلاک وجودش بدش می آید.
    ص: 57
    پس بقا و دوام هستی محبوب است و عدم و نیستی ممقوت و منفور. بر این اساس هر کدام از ما مرگ را ناخوشایند می دانیم نه به صرف وقایعی که پس از مرگ باعث خوف و ترس آدمی می شود و نه به خاطر سکرات مرگ، بلکه به خاطر آن که بشر گمان می کند مرگ باعث نابودی کل یا بعض انسان می شود.
    ب) حبّ انسان غیر خودش را به جهت آن که انسان از او لذّت حیوانی می برد. مانند دوستی زن و شوهر به دلیل قضایای جنسی و... دوست داشتن خوردنی ها و پوشیدنی ها. غرض جامع در این قسم لذّت است و آن سریع الحصول و سریع الزوال است.
    ج) انسان، فرد دیگری را به دلیل نفع و احسانی که به او رسانده است دوست دارد. هر انسانی بنده احسان است و نفوس بشری فطرتاً کسانی را که به او خیر و احسان کنند دوست می دارد و کسانی که به او بدی کنند دشمن می دارد. لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «اللّهم لا تجعل لفاجرٍ علیَّ یداً فیحبه قلبی»؛1 بارالها! هیچ فرد فاسقی را [به دلیل احسان و بخشش [بر من چیره مساز که در این صورت در دل، او را دوست خواهم داشت(1).
    د) انسان، چیزی را به خاطر خود آن چیز دوست داشته باشد نه به خاطر بهره و نفعی که از او رسیده باشد، بلکه ذات آن شیء عین حظّ و نفع آن باشد. این همان حبّ حقیقی استواری است که قابل اعتماد است، مانند حبّ زیبایی و جمال؛ زیرا هر جمالی در نزد مدرِکش محبوب است و
    ص: 58
    ________________________________________
    1- 1. من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 336.
    این محبوبیت به خاطر عین زیبایی و جمال است، زیرا ادراک جمال عین لذت بوده و لذت ذاتاً محبوب است نه به جهت امری دیگر.
    گمان مکن که دوست داشتن صورت های زیبا تنها به خاطر غریزه جنسی که لذت حیوانی است، می باشد؛ زیرا گاهی انسان صورت های فریب دهنده و تصاویر دلربا را ذاتاً دوست دارد و درک زیبایی و جمال برای نفس یک لذت روحانی است که قائم به ذات بوده و ذاتاً محبوب است.
    از این جاست که می بینیم سبزیجات و آب جاری پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله را، به شگفتی وا می دارد. افرادی که دارای سرشتی پاک و سالم اند، تأیید می کنند که انسان از نظر کردن به نورها و گل ها و پرندگانی که دارای رنگ های دوست داشتنی و هیکلی نیکو و شکلی مناسب اند، لذت می برد؛ حتی به مجرد دیدن آنها، بدون آن که انسان قصد نفع و بهره دیگری داشته باشد، تمام غم و غصه اش بر طرف می شود.
    از اموری که بر تحقق جمالِ درک شده از طریق عقل و محبوب بودنش دلالت دارد این است که نهادهای سلیم، فطرتاً، پیامبران و ائمه علیهم السلام را دوست می دارند با آن که آنان را ندیده اند؛ حتی گاهی دوست داشتن بزرگان دین و مذهب به مرز عشق می رسد و انسان را وا می دارد که در راه یاری مذهب او و دفاع از او تمام اموالش را انفاق نماید. در راه مبارزه با کسانی که به امام و یا پیشوای دین به او طعنه می زنند، جانش را به خطر اندازد، با این که اصلاً صورت او را ندیده [و چهره اش را نمی شناسید] و سخنش را نشنیده است.
    ص: 59
    پس آن چه که او را بر این محبّت و دوستی وارد می دارد نیکو شمردن آن پیشوای دینی به جهات داشتن صفات باطنی - از قبیل ورع، تقوا، توکل، رضا، دارا بودن مراتب علم، اشراف بر منابع دینی و تلاش او برای علم دین و نشر و ترویج این ارزش ها در عرصه حیات بشری - است.
    به عنوان مثال، هرگاه مردم حاتم را به جود و بخشش و انوشیروان را به عدالت توصیف می کنند، دلها آن دو را دوست می دارد بدون آن که به تصاویر محسوس آن دو نگاهی کرده باشند و بدون آن که خیر و منفعتی از آن دو به آنها رسیده باشد، بلکه هرکسی که برخی خصلت های خوب و صفات کمال از او حکایت شده باشد محبت و دوستی آن دو بر قلب ها غلبه پیدا می کند با آن که می داند آن دو را ندیده و خیر و احسان آن دو به احدی نرسیده است.
    حاصل کلام آن که هرکس بصیرت باطنی اش قوی تر از حواس ظاهری اش باشد و نور عقل و خرد او بر آثار حواس حیوانی او غالب آید، دوست داشتن و ارتباط او به معانی باطنی بیش تر از دوست داشتن او به معانی ظاهری خواهد بود. چقدر فرق است میان کسی که نقش روی دیوار را به جهت زیبایی صورت ظاهریش دوست دارد و کسی که پیامبر بزرگ و خاندان او علیهم السلام را به دلیل حسن و زیبایی صورت باطنی شان دوست می دارد.
    ه) قسم دیگر محبت آن است که انسان کسی را که بین او و خودش یک مناسبت نهانی یا مجانست معنوی وجود دارد، دوست داشته باشد. چه بسا رابطه دوستی و محبت و الفت میان دو فرد استوار و برقرار
    ص: 60
    بشود بی آن که زیبایی یا غرض مادی دیگری لحاظ شود؛ بلکه به صرف همانند بودن روحیات آن دو، رابطه مستحکم برقرار می شود. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به این موضوع اشاره کرده و فرموده است:
    «الأرواح جنود مجنده، فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف»؛ ارواح لشکرهای مجتمع اند، آنها که همدیگر را می شناسند با هم مناسبت دارند و آنها که یکدیگر را نمی شناسند با یکدیگر اختلاف دارند(1).
    و) قسم دیگر محبت و دوستی آن است که از طریق معاشرت، دیدار و اجتماع در برخی مناسبات پیدا می شود؛ زیرا معاشرت غریزه ای است که در طبیعت انسان نهاده شده و لذا انسان خوانده شد. پس «انسان» از «انس» گرفته شده، نه از «نسیان» چنانچه برخی گمان کرده اند... و مؤانست و معاشرت از محبّت قابل تفکیک نیست.
    ز) قسم دیگر؛ محبت و دوستی کسانی که در وصف ظاهر با او مشارکت داشته باشند، مانند میل و گرایش کودک به کودک دیگر به جهت کودکی و میل و علاقه پیر مرد به پیر مرد دیگر به جهت کهنسالی... زیرا هر فردی نسبت به فردی که با او در حرفه، صنعت، شغل، مشارکت دارد، تمایل پیدا می کند. وجه جامع در این قسم، اشتراک در وصف و صفت است.
    ح) هر علت و سببی، معلول و مسبَّب خود را دوست دارد و از آن طرف هر معلول و مسببی نسبت به علت و سبب خود دارای حبّ
    ص: 61
    ________________________________________
    1- 1. «بحار الأنوار» ج 2، ص 265: «الأرواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر عنها اختلف».
    است. چون معلول مانند علت و زاییده و نشأت گرفته از علت و سازگار با علت است، چون از سنخ و جنس علت است.
    پس علت معلول را دوست می دارد؛ زیرا معلول فرع علت و به منزله برخی از اجزای علت است که حاوی و مشتمل بر معلول است و از طرف دیگر معلول، علت را دوست دارد زیرا علت اصل آن و به منزله کلّ و مشتمل بر آن است. نتیجه آن که حب هر کدام از علت و معلول دیگری را به حبّ خویشتن بر می گردد.
    اگر سبب، علت حقیقی و موجده باشد، سببیتش در پیدایش محبت و پیوستگی قوی تر از سببی است که علت معدّه می باشد. بر این اساس، قوی ترین اقسام محبت، محتبی است که خداوند متعال نسبت به بندگانش دارد و بعد از آن، محبت بندگان عارف و شیدا نسبت به حضرت حق تعالی است؛ زیرا محبت این گروه نسبت به خداوند به دلیل آن است که خداوند آنها را ایجاد نموده و از کتم عدم به عرصه هستی آورده و آن چه را که در دو عالم بدان نیاز دارند به آنها بخشیده است و نیز چون خداوند متعال در ذات و صفات وجودی تام و کامل دارد [بنابراین] نفس آدمی ذاتاً مشتاق به کمال مطلق می باشد.
    محبتی که میان پدر و فرزند وجود دارد از این قرار است که چون پدر سبب ظاهری در هستی یافتن فرزند است - اگرچه سبب حقیقی نبوده، بلکه علت معدّه محسوب می شود - او را دوست می دارد؛ چون او را به منزله خودش می بیند و می پندارد او مثالی و نسخه ای از وجودش هست که طبیعت او را از صورتش منتقل ساخته و وجود فرزند را پس از خودش
    ص: 62
    به منزله بقای ثانی برای خودش به حساب می آورد.
    البته محبّت فرزند نسبت به پدر مانند محبت پدر نسبت به فرزند نبوده، بلکه از آن مقدار ضعیف تر است؛ به خاطر نبودن برخی از اسبابی که باعث محبت می شود. بر این اساس، در شریعت، فرزندان مأمور شده اند که نسبت به پدران محبت بورزند اما پدران نسبت به فرزندان چنین دستوری ندارند.
    همچنین است مهر و محبتی که بین معلم و شاگرد وجود دارد. همچنان که پدر سبب برای زندگی مادی و مراتب صوری[و ظاهری[ آن است، همچنین است معلم که سبب نزدیک برای حیات روحانی شاگرد و افاضه صورت انسانی بر او شمرده می شود. به همان مقداری که روح بر بدن برتری دارد، معلم بر پدر برتری دارد. بر این پایه، شایسته و لازم است که محبت آموزگار از محبت پدر بیش تر و از محبت موجد حقیقی[خداوند] کمتر باشد.
    در متون روایی آمده است: «انّ آباءک ثلاثه: من ولّدک و من علّمک و من زوّجک»؛ همانا پدرانت سه نفرند: اول کسی که تو را به دنیا آورد، دوم آن که به تو علم یاد می دهد و سوم آن که امکان ازدواج را برای تو فراهم می سازد.
    از ذوالقرنین پرسیدند: آیا پدرت را بیش تر دوست می دارید یا معلّمت را؟ گفت: معلمم را بیش تر دوست می دارم؛ زیرا او سبب حیات ماندگار من است و پدرم سبب حیات فانی من است.
    از این جا به این نکته پی می بریم که بعد از محبت الهی، محبت
    ص: 63
    پیامبر صلی الله علیه و آله و اوصیای راشدین و هدایت یافتگان او از تمام اقسام محبت استوارتر است؛ زیرا حضرت معلم حقیقی و مکمّل اول انسانیت است. لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «لایؤمن احدکم حتی اکون أحبّ الیه من نفسه و أهله و ولده»؛ فردی از شما ایمان نمی آورد مگر آن که من در پیشگاه او محبوب تر از خود و خانواده و فرزندش باشم.(1)
    ط) محبت کسانی که در سبب واحدی مشارکت دارند، برخی نسبت به برخی دیگر محبت می ورزد؛ مانند محبّت میان برادران و خویشاوندان؛ به دیگر سخن، محبت سببی و محبت نَسَبی. هر میزان که سبب نزدیک تر باشد، محبت استوارتر خواهد بود. به عنوان مثال، رشته های محبت میان برادران شدیدتر از محبت میان فرزندان عموها است(2).
    از این جا به یک موضوع اساسی جالب توجه و نتیجه متین و عالی می رسیم و آن این که با جمع شدن برخی عوامل محبت و اخلاص یا اکثر آنها در شخص واحد، محبت دوچندان می شود و عشق افزایش می یابد. لذا گفته اند: قوه حبّ به مقدار قوّه سبب است. هر زمان سبب کامل تر و زیادتر باشد، دوستی و پیوند شدیدتر و محکم تر خواهد بود و این مطلبی است که نیاز به بیان و دلیل نداشته و در نهایت روشنی است.
    اکنون با توجه به این مقدمات این امکان پیدا می شود تا به عوامل اساسی و مهم و انگیزه های روحی و محوری که باعث گردید تا کریمه امام کاظم علیه السلام - حضرت فاطمه معصومه علیها السلام- مجبور
    ص: 64
    ________________________________________
    1- 1. «الطرئف» ج 2، ص 506.
    2- 1. «جامع السعادات» ج 3، فصل أقسام الحب، ص 141 - 134؛ با اختصار.
    به خروج از شهر رسول اکرم صلی الله علیه و آله گردد، دست یابیم، واین در حالی بود که حضرت با سعی و تلاش طاقت فرسا به هر سویی در بیابانها و صحراها به راه می افتاد، شهرها می گشت و دائما از شهری به شهر دیگر به دنبال برادر بود؛ تا شاید به برادرش امام رضا علیه السلامبرسد، یا به اخبار مربوط به او آگاهی یابد، بعد از آن که او بر حسب درخواست مأمون خلیفه عباسی، آن روز با زور و اکراه از مدینه منوره به سوی شهر طوس خارج گردید.
    امضاء


  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    اگر مدرَک از اموری باشد که دوست داشتن آن شرعاً و عقلاً مستحسن باشد، در این صورت مکروه و مبغوض داشتن آن از رذایل و محبوب داشتن آن از فضایل خواهد بود. اگر دوست داشتن آن مذموم باشد، مسئله برعکس خواهد بود. این حبّ، وجد و شیفتگی تابع قوه مدرکه ای است که همان حواس ظاهری و باطنی و قوه عاقله باشد. علمای عرفان و سیر و سلوک ثابت کرده اند که حبّ ذاتاً به تمام قوا تعلقّ می گیرد.
    از آن جایی که عوامل حبّ و تحسس مختلف و متعدد بوده، حبّ و شوق نیز به وجوه و اقسام مختلف تقسیم می شود که عبارتند از:
    الف) دوست داشتن انسان وجود خویشتن را و بقا و کمال خویشتن را. این قسم شدیدترین و قوی ترین اقسام حبّ محسوب می شود؛ زیرا محبّت به میزان ملایمت و معرفت است و برای احدی چیزی قوی تر و شدیدتر از حیث ملایمت و معرفت از وجودش نیست. معنای حبّ نفس آن است که انسان ادامه وجودش را دوست دارد و از نیستی و هلاک وجودش بدش می آید.
    ص: 57
    پس بقا و دوام هستی محبوب است و عدم و نیستی ممقوت و منفور. بر این اساس هر کدام از ما مرگ را ناخوشایند می دانیم نه به صرف وقایعی که پس از مرگ باعث خوف و ترس آدمی می شود و نه به خاطر سکرات مرگ، بلکه به خاطر آن که بشر گمان می کند مرگ باعث نابودی کل یا بعض انسان می شود.
    ب) حبّ انسان غیر خودش را به جهت آن که انسان از او لذّت حیوانی می برد. مانند دوستی زن و شوهر به دلیل قضایای جنسی و... دوست داشتن خوردنی ها و پوشیدنی ها. غرض جامع در این قسم لذّت است و آن سریع الحصول و سریع الزوال است.
    ج) انسان، فرد دیگری را به دلیل نفع و احسانی که به او رسانده است دوست دارد. هر انسانی بنده احسان است و نفوس بشری فطرتاً کسانی را که به او خیر و احسان کنند دوست می دارد و کسانی که به او بدی کنند دشمن می دارد. لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «اللّهم لا تجعل لفاجرٍ علیَّ یداً فیحبه قلبی»؛1 بارالها! هیچ فرد فاسقی را [به دلیل احسان و بخشش [بر من چیره مساز که در این صورت در دل، او را دوست خواهم داشت(1).
    امضاء


  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    د) انسان، چیزی را به خاطر خود آن چیز دوست داشته باشد نه به خاطر بهره و نفعی که از او رسیده باشد، بلکه ذات آن شیء عین حظّ و نفع آن باشد. این همان حبّ حقیقی استواری است که قابل اعتماد است، مانند حبّ زیبایی و جمال؛ زیرا هر جمالی در نزد مدرِکش محبوب است و
    ص: 58
    ________________________________________
    1- 1. من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 336.
    این محبوبیت به خاطر عین زیبایی و جمال است، زیرا ادراک جمال عین لذت بوده و لذت ذاتاً محبوب است نه به جهت امری دیگر.
    گمان مکن که دوست داشتن صورت های زیبا تنها به خاطر غریزه جنسی که لذت حیوانی است، می باشد؛ زیرا گاهی انسان صورت های فریب دهنده و تصاویر دلربا را ذاتاً دوست دارد و درک زیبایی و جمال برای نفس یک لذت روحانی است که قائم به ذات بوده و ذاتاً محبوب است.
    از این جاست که می بینیم سبزیجات و آب جاری پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله را، به شگفتی وا می دارد. افرادی که دارای سرشتی پاک و سالم اند، تأیید می کنند که انسان از نظر کردن به نورها و گل ها و پرندگانی که دارای رنگ های دوست داشتنی و هیکلی نیکو و شکلی مناسب اند، لذت می برد؛ حتی به مجرد دیدن آنها، بدون آن که انسان قصد نفع و بهره دیگری داشته باشد، تمام غم و غصه اش بر طرف می شود.
    از اموری که بر تحقق جمالِ درک شده از طریق عقل و محبوب بودنش دلالت دارد این است که نهادهای سلیم، فطرتاً، پیامبران و ائمه علیهم السلام را دوست می دارند با آن که آنان را ندیده اند؛ حتی گاهی دوست داشتن بزرگان دین و مذهب به مرز عشق می رسد و انسان را وا می دارد که در راه یاری مذهب او و دفاع از او تمام اموالش را انفاق نماید. در راه مبارزه با کسانی که به امام و یا پیشوای دین به او طعنه می زنند، جانش را به خطر اندازد، با این که اصلاً صورت او را ندیده [و چهره اش را نمی شناسید] و سخنش را نشنیده است.
    ص: 59
    پس آن چه که او را بر این محبّت و دوستی وارد می دارد نیکو شمردن آن پیشوای دینی به جهات داشتن صفات باطنی - از قبیل ورع، تقوا، توکل، رضا، دارا بودن مراتب علم، اشراف بر منابع دینی و تلاش او برای علم دین و نشر و ترویج این ارزش ها در عرصه حیات بشری - است.
    به عنوان مثال، هرگاه مردم حاتم را به جود و بخشش و انوشیروان را به عدالت توصیف می کنند، دلها آن دو را دوست می دارد بدون آن که به تصاویر محسوس آن دو نگاهی کرده باشند و بدون آن که خیر و منفعتی از آن دو به آنها رسیده باشد، بلکه هرکسی که برخی خصلت های خوب و صفات کمال از او حکایت شده باشد محبت و دوستی آن دو بر قلب ها غلبه پیدا می کند با آن که می داند آن دو را ندیده و خیر و احسان آن دو به احدی نرسیده است.
    حاصل کلام آن که هرکس بصیرت باطنی اش قوی تر از حواس ظاهری اش باشد و نور عقل و خرد او بر آثار حواس حیوانی او غالب آید، دوست داشتن و ارتباط او به معانی باطنی بیش تر از دوست داشتن او به معانی ظاهری خواهد بود. چقدر فرق است میان کسی که نقش روی دیوار را به جهت زیبایی صورت ظاهریش دوست دارد و کسی که پیامبر بزرگ و خاندان او علیهم السلام را به دلیل حسن و زیبایی صورت باطنی شان دوست می دارد.
    ه) قسم دیگر محبت آن است که انسان کسی را که بین او و خودش یک مناسبت نهانی یا مجانست معنوی وجود دارد، دوست داشته باشد. چه بسا رابطه دوستی و محبت و الفت میان دو فرد استوار و برقرار
    ص: 60
    بشود بی آن که زیبایی یا غرض مادی دیگری لحاظ شود؛ بلکه به صرف همانند بودن روحیات آن دو، رابطه مستحکم برقرار می شود. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به این موضوع اشاره کرده و فرموده است:
    «الأرواح جنود مجنده، فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف»؛ ارواح لشکرهای مجتمع اند، آنها که همدیگر را می شناسند با هم مناسبت دارند و آنها که یکدیگر را نمی شناسند با یکدیگر اختلاف دارند(1).
    و) قسم دیگر محبت و دوستی آن است که از طریق معاشرت، دیدار و اجتماع در برخی مناسبات پیدا می شود؛ زیرا معاشرت غریزه ای است که در طبیعت انسان نهاده شده و لذا انسان خوانده شد. پس «انسان» از «انس» گرفته شده، نه از «نسیان» چنانچه برخی گمان کرده اند... و مؤانست و معاشرت از محبّت قابل تفکیک نیست.
    ز) قسم دیگر؛ محبت و دوستی کسانی که در وصف ظاهر با او مشارکت داشته باشند، مانند میل و گرایش کودک به کودک دیگر به جهت کودکی و میل و علاقه پیر مرد به پیر مرد دیگر به جهت کهنسالی... زیرا هر فردی نسبت به فردی که با او در حرفه، صنعت، شغل، مشارکت دارد، تمایل پیدا می کند. وجه جامع در این قسم، اشتراک در وصف و صفت است.
    ح) هر علت و سببی، معلول و مسبَّب خود را دوست دارد و از آن طرف هر معلول و مسببی نسبت به علت و سبب خود دارای حبّ
    ص: 61
    ________________________________________
    1- 1. «بحار الأنوار» ج 2، ص 265: «الأرواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر عنها اختلف».
    است. چون معلول مانند علت و زاییده و نشأت گرفته از علت و سازگار با علت است، چون از سنخ و جنس علت است.
    پس علت معلول را دوست می دارد؛ زیرا معلول فرع علت و به منزله برخی از اجزای علت است که حاوی و مشتمل بر معلول است و از طرف دیگر معلول، علت را دوست دارد زیرا علت اصل آن و به منزله کلّ و مشتمل بر آن است. نتیجه آن که حب هر کدام از علت و معلول دیگری را به حبّ خویشتن بر می گردد.
    اگر سبب، علت حقیقی و موجده باشد، سببیتش در پیدایش محبت و پیوستگی قوی تر از سببی است که علت معدّه می باشد. بر این اساس، قوی ترین اقسام محبت، محتبی است که خداوند متعال نسبت به بندگانش دارد و بعد از آن، محبت بندگان عارف و شیدا نسبت به حضرت حق تعالی است؛ زیرا محبت این گروه نسبت به خداوند به دلیل آن است که خداوند آنها را ایجاد نموده و از کتم عدم به عرصه هستی آورده و آن چه را که در دو عالم بدان نیاز دارند به آنها بخشیده است و نیز چون خداوند متعال در ذات و صفات وجودی تام و کامل دارد [بنابراین] نفس آدمی ذاتاً مشتاق به کمال مطلق می باشد.
    محبتی که میان پدر و فرزند وجود دارد از این قرار است که چون پدر سبب ظاهری در هستی یافتن فرزند است - اگرچه سبب حقیقی نبوده، بلکه علت معدّه محسوب می شود - او را دوست می دارد؛ چون او را به منزله خودش می بیند و می پندارد او مثالی و نسخه ای از وجودش هست که طبیعت او را از صورتش منتقل ساخته و وجود فرزند را پس از خودش
    ص: 62
    به منزله بقای ثانی برای خودش به حساب می آورد.
    البته محبّت فرزند نسبت به پدر مانند محبت پدر نسبت به فرزند نبوده، بلکه از آن مقدار ضعیف تر است؛ به خاطر نبودن برخی از اسبابی که باعث محبت می شود. بر این اساس، در شریعت، فرزندان مأمور شده اند که نسبت به پدران محبت بورزند اما پدران نسبت به فرزندان چنین دستوری ندارند.
    همچنین است مهر و محبتی که بین معلم و شاگرد وجود دارد. همچنان که پدر سبب برای زندگی مادی و مراتب صوری[و ظاهری[ آن است، همچنین است معلم که سبب نزدیک برای حیات روحانی شاگرد و افاضه صورت انسانی بر او شمرده می شود. به همان مقداری که روح بر بدن برتری دارد، معلم بر پدر برتری دارد. بر این پایه، شایسته و لازم است که محبت آموزگار از محبت پدر بیش تر و از محبت موجد حقیقی[خداوند] کمتر باشد.
    در متون روایی آمده است: «انّ آباءک ثلاثه: من ولّدک و من علّمک و من زوّجک»؛ همانا پدرانت سه نفرند: اول کسی که تو را به دنیا آورد، دوم آن که به تو علم یاد می دهد و سوم آن که امکان ازدواج را برای تو فراهم می سازد.
    از ذوالقرنین پرسیدند: آیا پدرت را بیش تر دوست می دارید یا معلّمت را؟ گفت: معلمم را بیش تر دوست می دارم؛ زیرا او سبب حیات ماندگار من است و پدرم سبب حیات فانی من است.
    امضاء


  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    از این جا به این نکته پی می بریم که بعد از محبت الهی، محبت
    ص: 63
    پیامبر صلی الله علیه و آله و اوصیای راشدین و هدایت یافتگان او از تمام اقسام محبت استوارتر است؛ زیرا حضرت معلم حقیقی و مکمّل اول انسانیت است. لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «لایؤمن احدکم حتی اکون أحبّ الیه من نفسه و أهله و ولده»؛ فردی از شما ایمان نمی آورد مگر آن که من در پیشگاه او محبوب تر از خود و خانواده و فرزندش باشم.(1)
    ط) محبت کسانی که در سبب واحدی مشارکت دارند، برخی نسبت به برخی دیگر محبت می ورزد؛ مانند محبّت میان برادران و خویشاوندان؛ به دیگر سخن، محبت سببی و محبت نَسَبی. هر میزان که سبب نزدیک تر باشد، محبت استوارتر خواهد بود. به عنوان مثال، رشته های محبت میان برادران شدیدتر از محبت میان فرزندان عموها است(2).
    از این جا به یک موضوع اساسی جالب توجه و نتیجه متین و عالی می رسیم و آن این که با جمع شدن برخی عوامل محبت و اخلاص یا اکثر آنها در شخص واحد، محبت دوچندان می شود و عشق افزایش می یابد. لذا گفته اند: قوه حبّ به مقدار قوّه سبب است. هر زمان سبب کامل تر و زیادتر باشد، دوستی و پیوند شدیدتر و محکم تر خواهد بود و این مطلبی است که نیاز به بیان و دلیل نداشته و در نهایت روشنی است.
    اکنون با توجه به این مقدمات این امکان پیدا می شود تا به عوامل اساسی و مهم و انگیزه های روحی و محوری که باعث گردید تا کریمه امام کاظم علیه السلام - حضرت فاطمه معصومه علیها السلام- مجبور
    ص: 64
    ________________________________________
    1- 1. «الطرئف» ج 2، ص 506.
    2- 1. «جامع السعادات» ج 3، فصل أقسام الحب، ص 141 - 134؛ با اختصار.
    به خروج از شهر رسول اکرم صلی الله علیه و آله گردد، دست یابیم، واین در حالی بود که حضرت با سعی و تلاش طاقت فرسا به هر سویی در بیابانها و صحراها به راه می افتاد، شهرها می گشت و دائما از شهری به شهر دیگر به دنبال برادر بود؛ تا شاید به برادرش امام رضا علیه السلامبرسد، یا به اخبار مربوط به او آگاهی یابد، بعد از آن که او بر حسب درخواست مأمون خلیفه عباسی، آن روز با زور و اکراه از مدینه منوره به سوی شهر طوس خارج گردید.
    امضاء


  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    مأمون بر مسند خلافت اسلامی که از پیشینیان خود به ارث برده بود چهار زانو نشسته بود؛ همان پیشینیانی که خلافت را ربودند و با زور و قدرت، مکر و حیله از صاحبان شرعی آن بر کشیدند و آن را از صاحبان به سرقت بردند؛ بدون آن که مورد نکوهش قرار گیرند و از کرده خود خجالت کشند و شرم و حیا کنند. آنان همانند توپ باخلافت بازی می کردند و آن را در میان خودشان می گرداندند و آن را به افراد پست و افراد نالایق می بخشیدند و مال خدا را همانند علف خورای شتر در فصل بهار، می خوردند و می جویدند.
    آری، بعد از آن که دوران حکومت هارون الرشید سپری شد و حکومت به مأمون رسید، متوجه بازماندگان حضرت علی و خاندان ابوطالب علیهما السلامگردید و تصمیم گرفت آنان را خوار و ذلیل گرداند و آنان را به پذیرفتن حکومت خشن و ظالمانه اش مجبور سازد. نامه ای به امام رضا علیه السلام نوشت و با عبارات و الفاظ فریبنده و وعده های گمراه کننده فریبا، از او دعوت کرد تا به خراسان بیاید.
    ص: 65
    امضاء


صفحه 3 از 9 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi