صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 43 , از مجموع 43

موضوع: دولت کریمه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

  1. Top | #41

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    March 2013
    شماره عضویت
    5373
    نوشته
    528
    صلوات
    100
    دلنوشته
    1
    شاید این جمعه بیاید ..شاید....
    تشکر
    602
    مورد تشکر
    2,131 در 459
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    فراست و زيركى در قضاوت

    قاضى بايد حتّى در زمان غيبت امام عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه علاوه بر علم به مسايل قضايى و عدالت، از فراست و زيركى در قضاوت نيز برخوردار باشد تا بتواند به وسيله آن از بيّنه غير واقعى و يمين كاذب جلوگيرى كند و اين حقيقتى است كه متأسّفانه از زمان هاى دور رعايت نشده است. قاضى بايد از قضاوت هاى حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام درس بياموزد و بداند كه گاهى با زيركى و فراست مى تواند از واقعيّت جريان آگاه شود، بدون اين كه نوبت به شاهد و سوگند برسد.
    قاضى در صورتى از بيّنه و قسم مى تواند كمك بگيرد كه در بن بست قرار گرفته باشد و راهى براى به دست آوردن واقعيّت نداشته باشد.
    ____________________
    ۱. مستدرك الوسائل: ۱۷/۳۶۶.

    امضاء
    برای خانه ی همسایه ات هم چراغ آرزو کن

    قطعا حوالی خانه ات روشن تر خواهد شد . . .


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #42

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    March 2013
    شماره عضویت
    5373
    نوشته
    528
    صلوات
    100
    دلنوشته
    1
    شاید این جمعه بیاید ..شاید....
    تشکر
    602
    مورد تشکر
    2,131 در 459
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    قضات، قضاوت را از اميرالمؤمنين عليه‌السلام بياموزند
    به همين جهت حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام شريح قاضى را كه بدون تحقيق پس از سوگند منكرين به نفع آنان قضاوت نموده بود، سرزنش كردند و فرمودند:
    «يا شريح؛ هيهات! هكذا تحكم في مثل هذا ؟!»(۱)
    هيهات اى شريح! در مثل اين مورد، اين گونه حكم مى كنى؟!
    اين روايت را مرحوم علاّمه مجلسى در «بحار الأنوار جلد ۱۴» و با اندك تفاوتى در جلد ۴۰ نقل كرده است:
    روزى حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام وارد مسجد شدند، ديدند نوجوانى گريه مى كند و افرادى اطراف او بودند.
    اميرالمؤمنينعليه‌السلام از حال او سؤال كردند. او گفت: شريح در جريانى به گونه اى قضاوت كرد كه در آن به من انصاف نداد!
    حضرت فرمودند: جريان تو چيست؟
    نوجوان گفت: اين ها - و به افرادى كه نزد او بودند اشاره كرد - با پدرم براى مسافرت از شهر خارج شدند، آن ها از مسافرت برگشتند و پدرم بازنگشت. از آنان از حال پدرم پرسيدم. گفتند: او مُرد. گفتم: مالى كه همراه او بود چه شد؟ گفتند: ما از مال او خبر نداريم.
    شريح به آن ها گفت: قسم ياد كنيد كه از ثروت او بى خبر هستيد. آن ها سوگند ياد كردند و شريح به من گفت از تعرّض به آن ها دست بردارم.
    حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به قنبر فرمودند: مردم را جمع نما و شرطة الخميس(۲) را حاضر كن.
    ____________________
    ۱. بحار الأنوار: ۱۴/۱۱.
    ۲. خميس» به معناى جنگ و «شرطة الخميس» به افراد خاصّى مى گفتند كه اصبغ بن نباتة يكى از آن ها بود. از او پرسيدند: چرا به شما «شرطة الخميس» مى گويند؟ گفت: ما با اميرالمؤمنينعليه‌السلام شرط كرديم كه در پيشاپيش لشكر بجنگيم تا كشته شويم و آن حضرت براى ما فتح و پيروزى را وعده دادند. (بحار الأنوار: ۱۴/۱۱)

    امضاء
    برای خانه ی همسایه ات هم چراغ آرزو کن

    قطعا حوالی خانه ات روشن تر خواهد شد . . .

  4. Top | #43

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    March 2013
    شماره عضویت
    5373
    نوشته
    528
    صلوات
    100
    دلنوشته
    1
    شاید این جمعه بیاید ..شاید....
    تشکر
    602
    مورد تشکر
    2,131 در 459
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    آن گاه حضرت نشستند و آن چند را فرا خواندند و نوجوان با آنان بود.
    سپس حضرت از آنچه گفته بود سؤال كردند و او ادّعاى خود را دوباره بيان كرد و گريه مى نمود و مى گفت: اى اميرالمؤمنين؛ به خدا سوگند من آن ها را درباره مرگ پدرم متّهم مى دانم؛ چرا كه قطعاً آنان حيله ورزيدند تا او را با خود از شهر خارج ساخته و در مال او طمع نمودند.
    حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام از آن ها سؤال كردند. آن ها همان گونه كه به شريح گفته بودند بيان كردند: آن مرد فوت نمود و ما از ثروت او بى خبريم.
    حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به صورت هاى آنان نگاه كردند سپس فرمودند: چه گمان مى كنيد؟! آيا مى پنداريد من نمى دانم با پدر اين جوان چه نموديد؟ اگر اين گونه باشد من داراى علمى اندك هستم!
    سپس دستور فرمودند آن ها را در مسجد متفرّق نموده و هر يك را به طرف يكى از پايه هاى مسجد بردند. سپس آن حضرت كاتب خود را كه در آن روز عبيداللَّه بن ابى رافع بود فرا خواندند و به او فرمودند: بنشين.
    سپس يكى از چند نفر را صدا زدند و فرمودند: مرا خبر ده و صدايت را بلند مكن: در چه تاريخى از منزل هاى خود خارج شديد و پدر اين نوجوان با شما بود؟
    گفت: در فلان روز.
    حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به ابن ابى رافع فرمودند: بنويس. سپس فرمودند: در چه ماهى بود؟ او ماه فوت را تعيين كرد.
    حضرت فرمود: بنويس. سپس فرمودند: در كدام سال؟ او سال فوت را بيان كرد و عبيداللَّه بن ابى رافع نوشت.
    فرمود: به چه مرضى فوت نمود؟ او نام مرض را گفت.


    فرمود: در چه مكانى مُرد؟ او مكان فوت را معيّن كرد.
    فرمود: چه كسى او را غسل داد و چه كسى او را كفن نمود؟ گفت: فلانى.
    فرمود: با چه چيزى او را كفن نموديد؟ او كفن را تعيين كرد.
    فرمود: چه كسى بر او نماز خواند؟ گفت: فلانى.
    فرمود: چه كسى او را وارد قبر ساخت؟ او نام وى را بيان كرد و عبيداللَّه بن ابى رافع همه اين ها را مى نوشت. وقتى كه اقرار او تا دفن كردن مرد تمام شد حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام تكبير گفتند. تكبيرى كه اهل مسجد همه شنيدند. آن گاه دستور فرمودند: مرد را به جاى خودش ببريد.
    سپس يكى ديگر از افراد را فرا خواندند و نزديك خود نشاندند، سپس هر چه از فرد اوّل سؤال كرده بود از او سؤال نمود و جواب او به تمام آن ها مخالف با جواب فرد اوّل بود. و عبيداللَّه بن ابى رافع تمام آن ها را مى نوشت. آن گاه كه از سؤال فارغ شدند تكبيرى گفتند كه همه اهل مسجد شنيدند.
    سپس فرمودند: دو نفر را از مسجد خارج ساخته و به طرف زندان ببرند و در درب زندان نگه دارند.
    سپس شخص سوّم را فرا خواندند و آنچه از دو نفر سؤال نموده بودند، از او سؤال كردند و او برخلاف آن دو پاسخ داد و حرف هاى او را يادداشت كردند. سپس تكبير گفتند و دستور دادند او را به نزد دو رفيقش ببرند، و فرد چهارم را فرا خواندند.
    او در گفتار مضطرب شده به لكنت افتاد. حضرت او را موعظه نموده و ترساندند. مرد اعتراف كرد كه او و دوستانش آن شخص را كشته اند و مال او را گرفته و در فلان مكان در نزديك كوفه دفن نموده اند. حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام دستور دادند او را به طرف زندان ببرند و يكى ديگر از آن ها را بياورند و به او فرمودند: آيا گمان مى كنى كه آن مرد خودش مرده در حالى كه قطعاً تو او را كشته اى؟ رفتار خود را درست بيان كن و گرنه تو را سخت در قيد و بند مى نمايم؛ زيرا حقيقت جريان شماها روشن شد.


    در اين هنگام او به كشتن آن شخص اعتراف كرد همان گونه كه رفيقش اعتراف نموده بود سپس بقيّه را فرا خواندند و آن ها نيز اعتراف به كشتن او نمودند و از آنچه كردند اظهار پشيمانى نمودند و همگى اعتراف به كشتن آن مرد و گرفتن اموال او كردند.
    حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام دستور دادند كسى با آن ها به مكانى كه مال او را دفن نموده اند برود.
    آن ها مال را درآورده و تسليم نوجوان فرزند مقتول نمودند. سپس حضرت به نوجوان فرمودند: درباره اينها چه تصميمى دارى؟ دانستى كه آن ها با پدرت چه رفتارى كرده اند؟
    نوجوان گفت: مى خواهم قضاوت ميان من و آن ها نزد خداوند بزرگ باشد و در اين دنيا از خون آن ها گذشتم.
    حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام حدّ قتل را بر آنان جارى نكرد و سخت آنان را عقوبت كرد.
    شريح به آن حضرت گفت: يا اميرالمؤمنين؛ چگونه اين طور حكم كرديد؟!
    حضرت به او فرمودند:
    داود بر چند كودك كه بازى مى كردند عبور نمود، آن ها يكى از كودكان را به نام «مات الدين» (دين مرده است) صدا مى زدند و او به آن ها جواب مى داد.
    داود به آن ها نزديك شد و به آن كودك گفت: اسم تو چيست؟
    گفت: اسمم «مات الدين» است.
    داود به او فرمود: چه كسى تو را به اين اسم ناميده است؟
    گفت: مادرم.
    داود گفت: مادرت كجاست؟
    گفت: در منزل خود.
    داود گفت: با من تا نزد مادرت بيا. پس با داود به نزدش رفت


    و به مادرش گفت: از خانه بيرون بيا.
    او خارج شد و داود به او گفت: اى كنيز خدا؛ اسم اين فرزندت چيست؟
    زن گفت: اسمش «مات الدين» است.
    داود به آن زن گفت: چه كسى او را به اين اسم ناميده است؟!
    زن گفت: پدرش.
    داود گفت: چرا او را به اين نام ناميده است؟!
    زن گفت: او براى مسافرتى كه داشت از منزل خارج شد و عدّه اى با او بودند و من به اين پسر حامله بودم. آن عدّه از سفر برگشتند ولى همسرم بازنگشت. از آن ها درباره او سؤال كردم. گفتند: او مُرد. از مال او از آنان سؤال كردم. آن ها گفتند: او مالى به جاى نگذاشت.
    گفتم: او شما را به سفارشى وصيّت نكرد؟
    گفتند: او گمان مى كرد تو حامله هستى. گفت: فرزندت را چه دختر باشد و چه پسر «مات الدين» بگذار. پس فرزند را به آن نام كه او وصيّت كرده نام گذاردم و خلاف آن را دوست ندارم.
    داود گفت: آيا آن گروه را مى شناسى؟
    زن گفت: آرى.
    داود گفت: نزد آنان برو و آنان را از منزل هاى شان خارج كن و بياور.




    آن ها چون نزد داود حاضر شدند در ميان آنان اين گونه حكومت كرد. پس خون آن مرد را بر آن ها ثابت كرد و مال را از آنان گرفت. سپس به زن فرمود: اى كنيز خدا؛ فرزندت را «عاش الدين» (دين زنده است) نام بگذار.(۱)
    از اين روايت استفاده مى شود كه تكيه كردن شريح به سوگند منكرين كارى اشتباه بوده است و سوگند و يمين آنان، سبب قضاوتِ ناحقِّ او شده است.
    ____________________
    ۱. بحار الأنوار: ۴۰/۲۵۹.


    حضرت داود و حضرت سليمانعليهما‌السلام
    در عصر استقرار حكومت عدل الهى، قضاوت با امدادهاى غيبى همراه خواهد بود؛ تا كسى نتواند با بيّنه دروغين و يا سوگندى كه واقعيّت ندارد، چهره حقيقت به خود گرفته و به ديگرى ظلم و ستم نمايد.
    بر اين اساس حضرت بقيّة اللَّه الأعظم ارواحنا فداه در قضاوت هاى خود نياز به هيچ گونه شاهد و بيّنه اى ندارند و آن حضرت نيز همانند حضرت داود بر طبق علم خود عمل مى نمايند.
    قبل از آن كه رواياتى را در اين باره نقل كنيم، به بيان نكته اى درباره حضرت داود و سليمانعليهما‌السلام مى پردازيم:
    در ميان پيامبران الهى، برخى مانند حضرت داود و حضرت سليمانعليهما‌السلام داراى صفات ممتازى بودند. اين حقيقتى است كه قرآن كريم آن را بيان مى كند. خداوند در سوره «نمل» درباره آن ها مى فرمايد:
    ( وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً وَقالَا الْحَمْدُ للَّهِِ الَّذى فَضَّلَنا عَلى كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ ) .(۱)
    و هر آينه قطعاً داود و سليمان را دانشى داديم و آن دو گفتند: ستايش مخصوص خدايى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمن خود برترى داد.
    و در سوره «انبياء» درباره آن دو بزرگوار مى فرمايد:
    ( وَكُلاًّ آتَيْناهُ حُكْماً وَعِلْماً ) .(۲)
    و هر يك را حكم و علم داديم.
    و در سوره «ص» درباره حضرت داودعليه‌السلام مى فرمايد:
    ____________________
    ۱. سوره نمل، آيه ۱۵.
    ۲. سوره انبياء، آيه ۷۹.


    ( يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ...) .(۱)
    اى داود؛ ما تو را جانشين در زمين قرار داديم، پس ميان مردم به حق حكم نما.
    بر اساس تفضّل و عنايتى كه خداوند به حضرت داود و حضرت سليمان نموده، از جرياناتى آگاه مى شدند كه ديگران از آن اطّلاعى نداشتند. بر همين اساس، قضاوت و حكومت آنان به گونه اى بوده كه از ويژگى هاى خاصّى برخوردار بوده است. به اين جهت آن بزرگواران در قضاوت هاى خود نيازى به بيّنه و شاهد نداشتند.
    بحث روايى
    بعضى معتقدند كه قضاوت حضرت داود بر اساس واقع و بدون رجوع به بيّنه فقط در يك يا چند مورد واقع شده است.
    با دقّت در اين روايات استفاده مى شود كه قضاوت حضرت داود به مقتضاى واقع - نه بر اساس بيّنه - محدود به يك مورد نبوده است؛ زيرا آنچه كه باعث اختلاف افراد و رجوع به حضرت داود شده يك چيز نبوده است. براى توضيح مطلب در اين روايات دقّت كنيد:
    از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است كه فرمودند:
    حضرت داودعليه‌السلام به خداوند عرض كرد: خداوندا؛ حقّ را آن گونه كه نزد تست به من بنمايان تا من به آن قضاوت نمايم.
    خداوند به او وحى فرمود: تو طاقت چنين كارى را ندارى!
    حضرت داود اصرار نمود تا خداوند خواسته او را انجام داد.
    مردى نزد او آمد كه كمك مى خواست و از مرد ديگرى شكايت مى كرد و مى گفت: اين شخص مال مرا گرفته است. خداوند جليل به حضرت
    ____________________
    ۱. سوره ص، آيه ۲۶.


    داود وحى نمود: فردى كه خواستار كمك مى باشد، پدر ديگرى را كشته و مال او را گرفته است.
    حضرت داود امر كرد آن را كه كمك مى خواست كشتند و مال او را به فرد ديگر دادند.
    مردم از اين جريان شگفت زده شدند و آن را به يكديگر مى گفتند تا جريان به حضرت داود رسيد و از اين كار گرفته خاطر شد.
    پس از خداوند خواست علم به حقايق امور را از او بگيرد و خداوند چنين نمود و سپس به او وحى كرد: ميان مردم با بيّنه ها حكم نموده و علاوه بر آن از آنان بخواه كه به نام من سوگند ياد كنند.(۱)
    اين روايت را علاّمه مجلسى از محمّد بن يحيى، از احمد بن محمّد، از حسين بن سعيد، از فضالة بن ايّوب، از ابان بن عثمان، از كسى كه به او خبر داده، روايت نموده است و همان طور كه مى بينيد ابان بن عثمان سند روايت را ناتمام نقل كرده، گذشته از اين، او خود نزد برخى از بزرگان مانند علاّمه حلّى مورد قبول نيست.
    در اين روايت، مورد اختلاف مال و ثروت بيان شده است، در روايت ديگر فرد شكايت شده ادّعاى شاكى را قبول داشته و شاكى معتقد بوده است كه جوانى بدون اجازه او وارد باغ او شده و درختان انگور او را خراب كرده و جوان نيز اين شكايت را قبول داشته. حضرت داود بر اساس حكم واقع به نفع جوان حكم مى كند و باغ را به جوان تحويل مى دهد...(۲)
    و در روايت ديگر كه در آن تصريح شده حضرت داود يك بار بر اساس حكم واقع قضاوت كرده است - نه بر اساس بيّنه - اختلاف درباره مالكيّت گاو بوده است و هر يك از دو نفر براى خود بيّنه اقامه نموده بودند...(۳)
    ____________________
    ۱. بحار الأنوار: ۱۰/۱۴، و شبيه آن در وسائل الشيعة: ۱۶۷/۱۸.
    ۲. رك: بحار الأنوار: ۶/۱۴.
    ۳. رك: بحار الأنوار: ۷/۱۴. در مستدرك الوسائل: ۳۶۱/۱۷ اين موارد را به عنوان يك روايت نقل كرده است.

    امضاء
    برای خانه ی همسایه ات هم چراغ آرزو کن

    قطعا حوالی خانه ات روشن تر خواهد شد . . .

صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi