نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: پناه بر خدا

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,840
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,976 در 11,462
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پناه بر خدا

    پناه بر خدا
    احمد یارقلى
    شب عمليات والفجر 8 [عملیات معروف فتح فاو]بود ، شايد بيش از سه الى چهار ساعت به آغاز عمليات باقى نماندهبود، اروند رود براى ديدار با بسيجيان مى خروشيد و بى تابى مى كرد ، شور و شوق وصف ناشدنى وجود جان بركفان بسیجى را فرا گرفته بود ، براى عده اى از رزمندگان ، لحظه وصال با شهيدان نزديك بود،ديگر چه باك از مرگ ؟ هركس به كارى مشغول بود، يكى در حال تنظيم وصيتنامه ، يكى در حال استغفار و طلب حلاليت از دوستان و .. و ديگرى مشغول راز ونياز باخدا..
    انگار همه ، آخرين ساعات زندگى را سپرى مى كنند ، انگار ديگر ارزويى به دل باقى نماندهجز لحظه شروع عمليات !!
    خداوند توفيقى نصيبمان نموده بود تا لحظاتى از زندگى را بهمراه تنى چند از رزمندگان اسلام از جمله اخوى خود شهید حسن یارقلی دركنار اروند رود بگذرانيم ، كسى چه مى داند ؟!! شايد لازم بوده تا شاهدى براى بازگوكردن خاطرات و خطرات آن زمان ها باقى بماند..
    از لابلاى برادران رزمنده، لحظه اى برادر شهیدم ( حسن ) را ديدم كه بمن نزدک شد و دستم را گرفت و به گوشه اى از محوطه برد و گفت :
    رازى در زندگى دارم كه تاكنون با كسى در ميان نگداشته ام ولى احساس مى كنم كه لحظات آخر عمر است و اگر اين مطلب را نگويم در حق جوانان كوتاهى كرده ام و بنظرم مى رسد شايد فاش نمودن اين راز حداقل تأثیر مثبتى در اذهان و افكار جوانان ايجاد كند . سپس ادامه داد:
    چند سال پيش كه در من 20سالكى مجرد بودم در يكى از شهرهاى شمال كشور درمنزل مسكونى به تنهايى مشغول كار بنايى بودم كه یک لحظه در اتاق باز شد و دختر صاحبخانه واردشدو دقيقه اى نگذشت كهدر را از پشت يا داخل قفل نمود و از من تقاضاىوصال نمود ..
    گفت : اگر خواسته مرا قبول نکنی با داد و فرياد همسايه ها را جمع مى كنم و به تو تهمت ..ميزنم و ..
    از اين صحنه پیش امده كاملا غافلگير شدم ، نمى دانستم چطور خودم را از اين معركه نجاتدهم ، مغزم بخوبى كار نمى كرد ، زيرا كه در پايين ، وجود شيطان و در بالاى سرم خدا را ناظر به اعمالم مى ديدم ، ترسى سراسر وجودم را فرا گرفته بود و بدنم در حال لرزيدن ؛ در یک لحظه ماجراى حضرت يوسف (ع) را بخاطر آوردم كه چكونه به خدا پناه برده و از او کمک طلبيد و خداوند هم او را يارى كرد ..
    دستم را شستم و به سوى قبله ايستادم و تنها معبودم را صدا زدم .. يا الله ..
    در همين لحظه بغض از گلويم تركيد و به شدت گريه كردم ، حالتم به نحوى بود كه متوجهشدم او ( دختر ) هم بخود مى لرزد ، دقايقى بعد دختر صاحب منزل تحت تأثیر وضعيت پیش آمده قرار گرفت و از افکار و اميال شيطانى خود پشيمان شد و در اتاق را به رويم گشود ، خدارا شکر كردم كه مرا يارى نمود و از آ تش جهنم نجاتم يافت ..

    منابع :کتاب یاد یاران ، مولف پرویز بهرامی
    بسیجی وآموزش
    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  2. تشكرها 2

    نرگس منتظر (05-06-2010)

  3.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi