💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
#داستانک
❤️ عملیات رمضان ❤️
🍂جمعی لشکر ۹۲ زرهی اهواز بودم .
مانده بودیم وسط میدان مین.
خیلی ها مجروح بودند و خسته.
یه رزمنده ی زخمی چند مترآنطرف تر از من افتاده بود.
دست و پایش را روی زمین می کشید.
انگار دردش شدید شده بود.
با آرنج خودش را کشید جلوتر. کم کم از من دور می شد.
فکر کردم می خواهد از میدان مین خارج شود.
گفتم:
➖« با این همه درد چرا اینقدر به خودت فشار می آوری؟ »
گفت:
➖« چند تا مجروح دیگر آنطرف هستند.
من هم چند دقیقه بیشتر زنده نیستم.
می خواهم قمقمه ی آبم را برسانم به دست آنها.🍂
🍃پایان مأموریت خیلی از ارتشی ها شهادت است🍃
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
@kohnesrbazaniran