نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: فلسفه آفرینش و خلقت عشق است

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    432
    نوشته
    54
    تشکر
    8
    مورد تشکر
    156 در 56
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض فلسفه آفرینش و خلقت عشق است

    فلسفه آفرینش و خلقت عشق است

  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    432
    نوشته
    54
    تشکر
    8
    مورد تشکر
    156 در 56
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : فلسفه آفرینش و خلقت عشق است

    نامت چه بود؟ آدم
    فرزند؟ من را نهمادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
    محل تولد؟ بهشت پاك
    اینك محل سكونت؟ زمین خاك
    آن چیست بر گرده نهادی؟ امانت است
    قدت؟ روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك
    اعضاء خانواده؟ حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك
    روز تولدت؟ روز جمعه، به گمانم روز عشق
    رنگت؟ اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
    چشمت؟ رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان
    وزنت ؟ نه آنچنان سبك كه پرم در هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك
    جنست ؟ نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا
    شغلت ؟ در كار كشت امیدم
    شاكی تو ؟ خدا
    نام وكیل ؟ آن هم خدا
    جرمت؟ یك سیب از درخت وسوسه


    تنها همین ؟ همین!!!!
    حكمت؟ تبعید در زمین
    همدست در گناه؟ حوای آشنا
    ترسیده ای؟ كمی
    ز چه؟ كه شوم اسیر خاك
    آیا كسی به ملاقاتت آمده؟ بلی
    كه؟ گاهی فقط خدا
    داری گلایه ای؟ دیگر گلایه نه؟، ولی...
    ولی چه ؟ حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟
    دلتنگ گشته ای ؟ زیاد
    برای كه؟ تنها خدا
    آورده ای سند؟ بلی
    چه ؟ دو قطره اشك
    داری تو ضامنی؟ بلی
    چه كسی ؟ تنها كسم خدا


    در آ خرین دفاع؟ می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا

  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    432
    نوشته
    54
    تشکر
    8
    مورد تشکر
    156 در 56
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : فلسفه آفرینش و خلقت عشق است

    پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است

    پشت سر هر آنچه که دوستش می داری

    و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی

    بهتر است بالاتر را نگاه نکنی

    زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد

    و او آنقدر بزرگ است

    که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند



    پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است

    اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی

    اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح

    خدا چندان کاری به کارَت ندارد

    اجازه می دهد که عاشقی کنی

    تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی . . .

    اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی

    خدا با تو سختگیرتر می شود

    هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر

    و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر

    بیشتر باید از خدا بترسی

    زیرا خدا از عشق های پاک و عمیق و ناب و زیبا نمی گذرد

    مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند



    پشت سر هرمعشوقی ، خدا ایستاده است

    و هر گامی که تو در عشق برمی داری

    خدا هم گامی در غیرت برمی دارد

    تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر

    و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است

    و وصل چه ممکن و عشق چه آسان

    خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد

    و معشوقت را درهم می کوبد

    معشوقت ، هر کس که باشد

    و هر جا که باشد و هر قدر که باشد

    خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او ، چیزی فاصله بیندازد

    معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی

    و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است

    ناامیدی ازاینجا و آنجا

    ناامیدی از این کس و آن کس

    ناامیدی از این چیز و آن چیز

    تو ناامید می شوی و گمان می کنی

    که عشق بیهوده ترین کارهاست

    و برآنی که شکست خورده ای

    و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق

    و آن همه عشق را تلف کرده ای

    اما خوب که نگاه کنی

    می بینی حتی قطره ای از عشقت

    حتی قطره ای هم هدر نرفته است

    خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته

    و به حساب خود گذاشته است

    خدا به تو می گوید:

    مگر نمی دانستی

    که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟

    تو برای من بود که این همه راه آمده ای

    و برای من بود که این همه رنج برده ای

    و برای من بود که اینهمه عشق ورزیده ای

    پس به پاس این ؛

    قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم

    و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.

    و این ثروتی است که هیچ کس ندارد

    تا به تو ارزانی اش کند

    فردا اما تو باز عاشق می شوی

    تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر

    تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر



    راستی :

    اما چه زیباست

    و چه باشکوه و چه شورانگیز

    که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!

  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    432
    نوشته
    54
    تشکر
    8
    مورد تشکر
    156 در 56
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : فلسفه آفرینش و خلقت عشق است

    الهی وربی من لی غیرک.

  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    432
    نوشته
    54
    تشکر
    8
    مورد تشکر
    156 در 56
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll پاسخ : فلسفه آفرینش و خلقت عشق است

    عشق در عرفان قسمت اول

    مقدمه
    محبت و عشق اولين حال براي عارف و سالک الي الله و سرچشمه ي ساير احوال مي باشد که از آن نشات مي گيرند ، به گونه اي که اگراين حال به طور کامل براي سالک حاصل نشود ، ديگر حالات نيز براي او رخ نخواهند داد و از اين نظر مشابه مقام توبه است که جميع مقامات بر آن استوار مي باشد .
    به اعتقاد برخي از عرفا نه تنها محبت و عشق اولين حال هستند بلکه علت و سبب اصلي آفرينش اين جهان همين دو امر مي باشد ، به گونه اي که اگر محبت و عشقي وجود نمي داشت ، انسان و جهاني هم نمي بود . در اين که محبت و عشق چيست تعابير مختلفي به کار رفته است که البته همه بيان کننده يک مفهوم مي باشد که ما در اين جا به تعريف ساده اي از اين دو بسنده مي کنيم .
    محبت عبارتست از گرايش و پيوند و تمايل انسان نسبت به چيزي ، وقتي اين محبت به اشد مراتب و نهايت خود برسد، عشق ناميده مي شود . به عبارت ديگر عشق افراط در محبت است و حال که ما در مقام بحث از محبت وعشق در عرفان هستيم ، اين رابطه و پيوند بين سالک و حضرت حق مي باشد .
    درمورد پيشينه و سابقه ي اين دو مسئله بايد گفت نمي توان زماني را براي آنها معين کرد و آن را منحصر به دوره اي خاص کرد ، زيرا از زماني که انسان خلق شد و پديد آمد همواره اين احساس را نسبت به آفريننده ي خود داشت ، اگرچه ظرفيت افراد نسبت به پذيرش اين دو امر متفاوت مي باشد و در طول تاريخ انسان ها در مصداق خداي خود اشتباه کرده اند .
    هدف اصلي از انجام اين تحقيق ، فهم و بررسي و مطالعه درباره ي پشتوانه و ذخيره ي شخص عارف که همان عشق و محبت است ، مي باشد که به واسطه ي آن ، همه ي آنچه را که ما سختي و مشکل مي دانيم ، بدون هيچ گونه ابراز شکايتي ، تحمل مي کند و نه تنها شکايت نمي کند ، بلکه همه را عنايت و لطف از جانب محبوب و يار خود مي داند .
    شاعر و عارف گرانقدر ، جلال الدين محمد بلخي در اين مورد اين گونه گفته است :
    هر که را جامه ز عشقي چاک شد او ز حرص و عيب کلي پاک شد
    شاد باش اي عشق خوش سوداي ما اي طبيب جمله علت هاي ما
    اي دواي نخوت و ناموس ما اي تو افلاطون و جالينوس ما
    و دراين جا برآنيم که اين پشتوانه ي محکم را بهتر و کامل تر بشناسيم .البته در ذيل آن مي خواهيم به سوالاتي نظير اينکه :"در مجموعه هستي عاشق و معشوق چه کساني هستند؟" "داراي چه خصوصياتي هستند؟"،" عرفان مقدم است يا عشق"،"آيا عقل و عشق با هم در تنازعند" و ...پاسخ دهيم .
    همان طور که گفته شد هدف اصلي از انجام اين تحقيق ، بررسي مسئله ي عشق مي باشد اما به دليل محدوديت و عدم دسترسي به منابع اصيل و معتبر عرفاني ، در هر قسمت ابتدا به حال محبت که از مقدمات و مبادي عشق مي باشد پرداختيم و بعد به عشق . همچنين چون زبان عارفان براي ما و کساني که در اين مسير هدايت قرار نگرفته اند غير قابل فهم مي باشد و دست يابي به مضمون و مفهوم سخنان آنها کار دشواري مي باشد و اگر قرار باشد تنها برداشت خود را از سخنان اين بزرگان بيان کنيم ، چه بسا موجب تغيير درآراء و نظرات آنان شود ، بيشتر از نقل قول استفاده کرده ايم .
    بااميد به اين که با آگاهي از اين حال بتوانيم آن را همواره درخود رشد و پرورش دهيم و از اين مجرا جان تشنه ي خود را سيراب نماييم ، به اصل تحقيق مي پردازيم .
    تعريف لغوي محبت و عشق
    همان طور که در مقدمه به اختصار گفته شد ، محبت و عشق اولين حال براي سالک مي باشد که ما دراين جا براي فهم صحيح از اين حال ، ابتدا به معناي لغوي آن مي پردازيم .
    گروهي معتقدند که عرب دندان سپيد آب دار نيکو را حبب الاسنان خوانده و کلمه حب که از اين ريشه گرفته شده به معناي همان جوشش و خروش قلب براي ديدار مي باشد . برخي ديگر براين باورند که کلمه ي حب به معناي لزوم و ثبات است ، چراکه عرب هنگامي که شتر فروخسبد و برنخيزد ، گويند احب البعير و گوشواره را نيز حب ناميده اند و وجه تسميه ي اين دو به خاطر لزوم و ثبات حب محبوب در دل محب مي باشد . برخي ديگر معتقدند ريشه ي حب از حبه است وآن تخمي است که در صحرا مي رويد ، به همين خاطر آن را حب گفته اند چون آن تخم حياتست ، همان طور که حب تخم نباتست .
    درمورد ريشه ي لغوي عشق نيز گفته شده است : "اشتقاق عشق از عشقه است و آن گياهي است که بر درخت پيچد و درخت را بي برگ و خشک و زرد گرداند ، همچنين عشق درخت وجود عاشق را در تجلي جمال معشوق محو گرداند تا چون ذلت عاشق برخيزد همه معشوق ماند و عاشق مسکين از آستانه ي نياز ، در مسند ناز نشاند و اين نهايت مراتب محبت است ."1
    1.عشق صوفيانه ، جلال ستاري ، ص 63
    تعريف اصطلاحي محبت و عشق و نظر عارفان در اين مورد
    "عشق تصوف ، عشق فردي نيست ، عشق انساني است ، انحصاري نيست ، ايثاري است ، آز جنسي نيست ، شور همبستگي است ، تباهي گر نيست ، آفريننده است ، رشک آلوده نيست ، پالايشگر است ... عشق تصوف پيوندگر همه ي دل ها به يکديگرست ، تعلق پايدار به سرنوشت بشر است ، پادزهرخشونت است ، نوشداري قساوت است ، کيمياي سعادت است ، فرمان آتش بس به همه ي غرائز ستيزه جوي سبعيت است ."1 محبت وعشق يک رابطه عاطفي است که بين سالک وحضرت حق برقرار مي باشد . دراديان توحيدي که بيان کننده ي توصيه هاي خداوند به بندگان خود است ، محبت ورزيدن به خالق يکي از ارکان مي باشد که نمود اين محبت در انجام عبادات مي باشد و کمال دين در کمال محبت است ، به همين خاطر است که حضرت ختمي مرتبت را حبيب الله لقب داده اند .
    در دو جهان مسيحيت و اسلام عده اي عشق ورزيدن به باري تعالي را يک رفتار عاطفي تعالي بخش مي دانند که در نهايت به خلسه منتهي مي شود . اين گروه داراي جهان بيني خاصي هستند که ما در اين جا اصول آن ها را به اختصار بيان مي کنيم : وحدت وجود ، سريان عشق در همه ي موجودات و ذرات گيتي ، نظريه ي تک محرک آدمي ، يکساني خدا با آگاهي محض ، تک ارزشي بودن نظام اخلاقي و حصرآن در عشق ، عليت عشق براي وصول به حق يا لقاء الله .
    "براساس اين جهان بيني ، محبت و عشق راخدا از ازل بنيان نهاد و برخود تجلي کرد و به ذات و اسماء و صفات خود عشقبازي آغاز نمود و به مقتضاي فاحببت ان اعرف خلق رابه وجود آورد و شراب عشق درکام آنان ريخت ، پس موهبت ،موهبت حق و تعليم اوست و ساقي پيمانه عشق در اين ميخانه جمال عشق آفرين است ."2
    در عشق کمال مطرح است ، هر نوع که مي خواهد باشد و چون خداي متعال داراي جميع کمالات است ، پس شايسته تر از او براي عشق ورزي وجود ندارد . از طرف ديگر عشق در همه موجودات ساري و جاري مي باشد ، چون هر موجودي در هر مرتبه اي که باشد ، ميل وگرايش به سوي کمال خود را داراست ، پس هيچ آفريده اي نيست که درد و آتش عشق خدا در او نباشد ، بنابراين تنها محرک همه ي موجودات و ذرات عالم عشق است و هر فعلي که از او سر مي زند ، به خاطر عشق
    1. نور العلوم ، خرقاني ، شيخ ابو الحسن ، صص 116-115
    2 . تعالي شناسي ، فارسي ، جلال الدين ، ج 1 ، ص 217
    است ، بنابراين مي توان از اين سخنان نتيجه گفت که "عشق فرض راه است و منظور از فرض در اين عبارت چيزي است که به واسطه ي آن انسان به خدا نزديک مي شود "1 و محبت و عشق نزديک ترين راه و تيزرو ترين مرکب به سوي مقصود هستند .
    محمد بلخي نيز مي گويد :
    جسم خاک از عشق برافلاک شد کوه در رقص آمد وچالاک شد
    عشق جان طور آمد ، عاشقا طور مست و خر موسي صاعقا
    اما در اينجا يک سوال مطرح مي شود و آن اين است که چرا عارفان رابطه ي خدا با انسان را عاشقانه دانسته اند؟ در پاسخ به اين سوال نظرات متفاوتي ارائه شده ، من جمله اين که اين امر به اقتضاي حاجت دروني انسان مي باشد ، به همين خاطر عارفان قائل به اين شده اند که اين رابطه هم مستقيم است و هم دو جانبه . براي پاسخ به اين سوال دليل روان شناسي نيز ذکر کرده اند که عبارتست از اين که عارف نياز دارد که دوست بدارد و دوستش بدارند و معشوقي در وهله ي نخست وسيله گريز و رهايي از محبس تنهايي است که به اعتقاد ما اين نظريه نادرست است و ان شاء الله بطلان آن را در نتيجه توضيح خواهيم داد .
    وامانظر عارفان
    نظرات عارفان درمورد تعريف محبت و عشق متفاوت است چراکه برخي ازآنان اين دو مفهوم را غيرقابل تعريف و وصف ناپذير دانسته اند و معتقدند که زبان وکلام ، گنجايش و ظرفيت بيان اين دو مفهوم را ندارد .
    به عنوان نمونه "محي الدين بن عربي مي گويد : هرکس عشق را تعريف کند ، آن را نشناخته وکسي که ازجام عشق جرعه اي نچشيده باشد ، آن را نشناخته وکسي که گويد از جام شراب عشق سيراب شدم ، آن را نشناخته چون عشق شرابي است که کسي را سيراب نمي کند ." 2
    همچنين شاعر مي گويد :
    1. عشق صوفيانه ، ستاري ، جلال ، ص 67
    2. مباني عرفان و تصوف ، انصاري ، قاسم ، 90
    هرچه گويم عشق راشرح و بيان چون به عشق آيم ،خجل باشم ازآن
    گرچه تفسير زبان روشنگرست ليک عشق بي زبان روشن تر ست
    خود قلم اندر نوشتن مي شتافت چون به عشق آمد،قلم برخودشکافت
    گروه ديگرکه اين دو حال را تعريف کرده اند بيشتر به توصيف و بيان چگونگي آن پرداخته اند : درتعريف محبت آمده است "ميل باطن است به عالم جمال"1 وخواجه عبد الله انصاري گفته است :"محبت آن است که عادت و عبادت و تکليف درآن راه ندارد و کسي که در بند صورت گرفتار است ، از سر محبت آگهي نيست و اين شراب را آشاميدن بايد ، نه شنيدن به اين رسيدن بايد ، نه پرسيدن"2 و در جايي ديگر گفته است "آدمي زاينده است و عشق آينده است ، برکت آسمان ها از سپهر است و برکت جان از مهر است چنان که مرغ را پر بايد ، آدمي را سربايد ، جوينده را صدق بايد و رونده را عشق بايد"3
    شبلي گويد :"محبت را ازآن جهت محبت ناميده اند چون هر چه دردل بود غير از محبوب ، همه محو شود ."4
    بايزيد بسطامي گويد :"محبت ، اندک داشتن بسيار بود از خود و بسيار داشتن اندک از دوست ."5
    شيخ ابوالحسن خرقاني گويد : "هرکه عاشق شد خدا را يافت و هرکه خداي را يافت خود را فراموش کرد ." 6
    ابويعقوب گويد :"حقيقت محبت آنست که بنده حظ خويش را از خداي فراموش کند. "7
    1. مصباح الهدايه و مفتاح الکفايه ، کاشاني ، عزالدين بن محمود علي کاشاني ، ص 404
    2. انديشه هاي عرفاني پير هرات ، بشير ، علي اصغر ، ص 107
    3. ارکان عرفان (مجموعه ي 4 رساله ي مشهور از عرفاي اسلامي ) ، رساله ي عقل و عشق ، ص 92
    4. مباني عرفان و تصوف ، انصاري ، قاسم ، ص89
    5. همان ، ص 90
    6. نور العلوم ، خرقاني ، شيخ ابوالحسن ، ص 111
    7. رساله ي قشيريه ، قشيري ، عبدالکريم بن هوازن ، ص328
    ابوعبدالله قرشي گفته است :"محبت آن بود که خويشتن را جمله به محبوب خويش بخشي ، وي راهيچ باز نماند از تو."1
    ابو علي جوزجاني از مشايخ خراسان در قرن سوم و آغاز قرن چهارم عشق را اين گونه تعريف کرده است : "بسياري محبت از بسياري ذکر بود بسبب و علت ديدن ، پس محب هيچ نياسايد از ذکر محبوب ."2
    ابوعلي رودباري گفته است :"مالم تخرج من کليتک لم تدخل في حد المحبه"3
    يحيي بن معاذ گويد:"حقيقت دوستي آن بود که به جفا کم نشود و به وفا زيادت نگردد ."4
    محمدبن فضل گويد:"محبت سقوط همه ي محبت هاست ازدل مگر محبت حبيب ."5
    جنيد نيزگويد:"محبت افراط ميل است وگفته اند که محبت تشويشي است که از محبوب بر دل ها افتد ."6
    وگفته اند :"حب ، محوگشتن محب بود ازصفات و اثبات کردن محبوب را به ذات او."7
    واماعشق ...
    شاعر گرانقدر نظامي گنجوي عشق را در قالب شعر اين گونه بيان کرده است :
    1. رساله ي قشيريه ، قشيري ، عبدالکريم بن هوازن ، ص322
    2. عشق صوفيانه ، ستاري ، جلال ، ص 138
    3. مصباح الهدايه و مفتاح الکفايه ، کاشاني ، عزالدين محمود بن علي ، ص 406
    4. رساله ي قشيريه ، قشيري ، عبدالکريم بن هوازن ،ص 324
    5. همان ، ص 327
    6. همان ، ص 323
    7. ارکان عرفان (مجموعه ي 4 رساله ي مشهور از عرفاي اسلامي ) ، ص58
    فلک جز عشق محرابي ندارد جهان با خاک عشق آبي ندارد
    جهان عشق است ، ديگر زرق سازي همه بازيست الا عشقبازي
    فخرالدين عراقي در کتاب لمعات خود اين چنين گفته است : رتبت عشق برتر از آن است که به قوه ي فهم و بيان پيرامون سراپرده ي جلالت او توان گشت يا بديده ي کشف و عيان به جمال حقيقت او نظر توان کرد .
    گفته اند:"عشق راز آفرينش ، چاشني حيات و ضميرمايه ي تصوف و سرمنشاء کارهاي خطير درعالم واساس شور و شوق و وجد و نهايت حال عارف است ."1
    جلال الدين فارسي در کتاب تعالي شناسي به نقل از محي الدين عربي در تعريف عشق گفته است : عشق صفت نفسي براي عاشق است ، اگر بگويند ما مي بينيم که عشق زوال مي پذيرد ، مي گوييم نه ، زيرا زوال آن جز به زوال عاشق از هستي محال است و چون عاشق هم از هستي زايل نمي شود ، پس عشق هم زايل نمي گردد . آنچه زوال عشق پنداشته مي شود ، تعلق عاشق به محبوبي ويژه است که ممکن است آن تعلق ويژه زايل گردد و به محبوبي ديگر تعلق گيرد و پيوند ميان عاشق و محبوب ويژه گسسته شود اما عشق در خودش موجود است زيرا عشق عين عاشق است و زوال آن محال است.
    فخرالدين عراقي درکتاب لمعات گفته است : رتبت عشق برتر از آن است که به قوه ي فهم و بيان پيرامون سراپرده ي جلالت او توان گشت يا به ديده ي کشف و عيان به جمال حقيقت او نظرتوان کرد .
    "عشق ازکسوت عين و شين و قاف بيرون آيد ، درکسوت جذبه روي بنمايد به يک جذبه سالک را از قاب قوسين سرحد وجود بگذراند و در مقام او ادني بر بساط قربت نشاند ."2
    عاشق را گوهر برون از کون ، کاني ديگر است کشتگان عشق را از وصل ، جاني ديگر است
    عشق بي عين است وبي شين است وبي قاف اي پسر عاشق عشق چنين هم از جهاني ديگر است
    1. مباني عرفان و تصوف ، انصاري ، قاسم ، ص 89
    2. ارکان عرفان (مجموعه ي 4 رساله ي مشهور از عرفاي اسلامي ) رساله ي عقل و عشق نجم الدين رازي ، ص 26
    احوال وخصوصيات عاشق ومعشوق
    حب به خدا مانند هر محبت ديگري داراي درجاتي است . در درجات و مراتب پايين تر ، ممکن است نشانه هايي از انانيت و منيت هر چند ضعيف در سالک وجود داشته باشد ، اما در محبت خاص که مي توان از آن تعبير به عشق کرد ، هيچ گونه اثر و نشانه اي از منيت و انانيت و خودخواهي در او وجود ندارد . البته عدم کبر و خودخواهي از مقدمات عرفان است و لازم لا ينفک آن وليکن در عشق ، عاشق منزه از صفات مذکور مي باشد و نه تنها نشانه ي آنها نيست بلکه ظل و سايه ي آنها را نمي توان در عاشق سراغ گرفت .
    در اين حال عاشق خود را نبود صرف مي داند ، به اين معنا که هرچه را انتخاب مي کند از آن جهت بر مي گزيند که محبوب خواهان اوست و از هرچه که حائل بين او و محبوب و رضايت او شود ، پرهيز مي کند ، حتي از ضروري ترين نيازهاي خود . عشق وزي عاشق به اين گونه است که "خواست واراده خود را به يکسو مي نهد و از خود وخودي تهي مي شود وخود را به تصرف عشق و معشوق مي نهد تا در قبضه تقليب خدا قرار گيرد . در اين صورت هر چه مي کند امر معشوق وکار عشق است و هر چه مي گويد ، همه گفته ي عشق و تعليم معشوق بود ، عشق بود که رشته برگردن عاشق افکنده و مي برد آنجا که خاطر خواه اوست."1
    عاشق از خود هيچ ندارد و هر چه از او به ظهور مي رسد کارکرد معشوق است . "عاشق حجاب ظهور معشوق است به نحو کمال و تمام ، زيرا عشق در عاشق به تناسب ظرفيت و سعه ي وجود او جلوه گر مي شود و محدود است به حد وجودي او. بدين جهت جلوه ي عشق در عشاق مختلف است ."2 بعضي همواره آرام و بعضي در تلاطم هميشگي ، بعضي مست و سرخوش و بعضي گريان . و چون معشوق حدي از وجود نامحدود معشوق است پس خود را در برابر معشوق هيچ ومعشوق را تمام هستي مي بيند و هرچه اين رابطه محکم تر و قوي تر شود ، به همان اندازه محب محو مي شود . عارف عاشق از رهگذر عشق به صلح و آرامش دست مي يابد، اگرچه ظاهرش تشتت و آشفتگي باشد . البته بيان رموز و اسرار عشق برعارف حرام مي باشد ، اين بيشتر به دليل انکار او از سوي عوام و قائلان به ظاهر شريعت مي باشد که در صورت ابراز اين اسرار و فرياد انا الحق برآوردن ، عاقبت و سرانجامي همچون حسين بن منصور حلاج را در پي خواهد داشت .
    1. تعالي شناسي ، فارسي ، جلال الدين ، جلد 1، 225
    2 . همان ، ص 228
    عاشق از هيچ بلا و سختي و مشکلي که به اعتقاد ما بلا و مصيبت مي باشد و به اعتقاد آنان ، لطف و عنايت محبوب ، ابايي ندارد و " هر که باشد از بلا احترازکند مگر عشاق که اين قوم نه از مضرت خود گريزند و نه در منفعت خود آويزند ، آري کسي که او خود را فراموش کند ، او چه داند که منفعت و مضرت او چيست ."1 سخن عاشق همواره فرياد"يبقي وجه ربک وکل من عليها فان " مي باشد . عاشق به هر چه و هر که نگاه مي کند عشق مي ورزد زيرا در همه چيز وهمه کس تجلي معشوق ومحبوب خود را مي بيند و نداي او در جهان هستي اينست :
    به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
    همان طور که گفته شد ، عاشق خود را نيازمندترين مردم مي داند وليکن معشوق بي نياز مطلق است و دوست داشتن و نداشتن مخلوقات و بندگانش هيچ سود وزياني را به او نمي رساند زيرا حضرت حق کمال مطلق و خالق آفريدگان خود است و نيازي ندارد تا بخواهد با دوست داشتن ديگران آن را جبران نمايد ، بنابراين "معشوق را ز عشق نه سودست و نه زيان " 2 اگرچه برخي معتقدند " غيرت عشق اقتضا مي کند که عاشق غير او را دوست ندارد و به غير او محتاج نشود ، لاجرم خود را عين همه ي اشيا کرد تا هر چه را دوست دارد و به هرچه محتاج شود ، او باشد ."3
    1. سلک السلوک ، نخشبي ، ضياء الدين ، ص 68
    .2 دو رساله ي عرفاني در عشق ، تصنيف احمد غزالي و سيف الدين باخزري ، ص 46
    .3 شرح لمعات ، عراقي ، شيخ فخرالدين ، ص 59
    اقسام محبت وعشق
    محبت و عشق را به اعتبارات مختلف تقسيم کردند :
    براساس يک تقسيم بندي محبت دو قسم است : خاص و عام
    محبت عام :
    "ميل قلب به مطالعه ي جمال صفات و خذ ما صفا ودع ما کدراست و رحيق مختوم ممزوج مي باشد"1 اين قسم از محبت مانند نوريست که وجود و هستي سالک را روشن و نوراني و زيبا مي کند ."محبت عام از رويت صنايع جمال ، آيات و شواهد افعاليات آلاء و نعما تربيت يافت . کرامات و آيات و معجزات حسن مآب لطايف مقامات باشد ، اين صفات محبت پديد آورد از حق در دل دوستان ، ليکن مدارج ايمان است ، از آتش محبت معلوم گويند ."2
    محبت خاص :
    "ميل روح به مشاهده ي جمال ذات ، ناريست که وجود را پالايش مي دهد ، لاتبقي و لاتذراست ، لذت شراب اين محبت در همه ي اجزاي وجود اثر کند : روح را لذت مشاهده ، قلب را لذت مذاکره ، و نفس را لذت معاملت دهد تا غايتي که لذت طاعتست ، در نفس بر جمله ي لذات طبيعي غالب آيد ."3 محبت خاص براي خاصان مي باشد که بعد از مشاهده رخ خواهد داد .
    "اهل مشاهده را سه مشاهده است : يکي پيش از وجود انساني ارواح را قبل الاجساد در حضرت که در آن مرحله حضرت باري تعالي فرمود : الست بربکم ، جواب دادند : قالوا بلي . لذت کلام در ايشان رسيد ، از حق جمال خواستند تا عرفان بر کمال شود . حق حجاب جبروت برداشت و جمال جلال ذات بايشان نمود و انبيا و اوليا از تاثير آن مست شدند و...محبت ثاني در رويت ثاني يافتند که هرکه بعد از امتحان در حجاب انساني جوهر روحش ، به عوارض بشري محتجب
    . 1 مصباح الهدايه و مفتاح الکفايه ، کاشاني ، عزالدين محمود بن علي ، 404
    .2 عبهر العاشقين ، بقلي شيرازي ، شيخ روز بهان ، صص 3-132
    3 . مصباح الهدايه و مفتاح الکفايه ، کاشاني ، عزالدين محمود بن علي ، 404
    نشود و... آن شاهد اول بي زحمت حدثان اينجا بازيابد و محبت بر محبت بيفزايد و مشاهده ي سوم رويت اعظم است ."1 غايت و نهايت محبت ، زماني است جسم و روح هم جنس شوند که مي توان از آن تعبير به عشق کرد .
    اقسام عشق ...
    ابن عربي عشق را به سه نوع طبيعي و روحاني و الهي تقسيم کرده و در توضيح آنها گفته : هدف عشق روحاني ، همانند شدن به محبوب و شناخت ارزش اوست وعشق الهي همان حب خدا به بنده و حب بنده به پروردگارش ، همان طور که خداوند مي فرمايد : ايشان را دوست مي دارد و ايشان او را دوست مي دارند .
    در تقسيم بندي ديگر ، روزبهان بقلي شيرازي عشق را به پنج قسم ، تقسيم نموده :"الهي ، عقلي ، روحاني ، بهيمي و طبيعي و براي هر يک خصوصياتي را بيان نموده : عشق الهي ، مخصوص اهل مشاهده ، عشق عقلي از آن اهل معرفت ، عشق روحاني خاص خواص آدميان ، عشق بهيمي مخصوص اراذل و عشق طبيعي از آن عموم خلق است و عارف معتقد است امنتي که خدا به انسان داد ، همان عشق است ."2
    برخي ديگر عشق را به اعتبار معشوق به دو قسم حقيقي ومجازي تقسيم نموده است :حقيقي آنست که معشوق آن خداست و مجازي آنست که معشوق آن غير خداوند باشد .البته گفته شده که اين عشق مجازي مي تواند راهنما و رهبر به سوي عشق حقيقي باشد به شرط اينکه "از آن پي به جمال الهي برد ."3
    و نيز اين اشعار مويد مطلب مذکور مي باشد :
    اي بسا کس را که صورت راه زد قصد صورت کرد و بر الله زد
    بهر فرجه شد يکي تا گلستان فرجه ي او شد جمال باغبان
    رفت موسي کآتشي آرد به دست آتشي ديد او که از آتش برست
    1. عبهر العاشقين ، بقلي شيرازي ، شيخ روز بهان ، صص 3 -122
    2. مباني عرفان و تصوف. انصاري ، قاسم ، ص 90
    3. عرفان اسلامي ، جعفري علامه محمد تقي ، ص 186

  7. تشكر

    نوای عشق (04-06-2010)

  8. Top | #6

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    432
    نوشته
    54
    تشکر
    8
    مورد تشکر
    156 در 56
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : فلسفه آفرینش و خلقت عشق است

    داستان آفرینش
    یکی بود یکی نبود اون یکی که بود خدا بود غیر از خدا هیچ کس نبود اول یکی در منتهای جمال بود چون وجود محض بود وجود یعنی زیبایی کل جمال و ادراک بود و خودش هم بی حجاب خودشو می دید بنابراین خودشو در منتهای جمال دید پس از ائن یکی جفت پیدا شد که شد لیلی و مجنون"وجودی بود از نقش دویی دور زگفتگوی ماعی و تهی دور" خودش میخانه بود خودش شراب بود خودش هم شرابخوار "قمار عاشقی با خویش می بافت نوار دلبری با خویش می ساخت" مست جمال خودش بود در ژرفای وجود خودش وقتی جمال خودش را دید این جمال که مرتبه معشوقی و محبوبی بود عاشق تولید کرد تجلی جمال بر قوه ادراک عاشق تولید می کند بنابراین عاشق بی قرار شد و از این عاشق و معشوق تمام عالم آفریده شد تمام عالم تجلی اون عاشق و معشوق اند پس جزء جزء عالم لیلی و مجنون اند پس لیلی تجلی جمال او شد آدم یا مجنون تجلی عاشق پس عالم دو قطب شد قطب عاشقی و قطب معشوقی
    تمام هنرها زاده جمال اوست و جمال یعنی لیلی عالم بنابراین آدم و حوا رو خلق کرد تا تجلی این دو وجه باشد آدم عشق و حوا شد معشوق بنابراین اون یکی خواست خودشو در آیینه عالم ببینه و با خودش عشق بازی کنه الانم داره همون کارو میکنه اگر بپرسند عالم چیست؟ عالم عشق بازی جاودانه خداست با خودش.
    من وتو در این میان چه کاره ایم ؟ من وتو در این میان کاری نداریم، بجز بیهوده پنداری نداریم،"همان بهتر که ما در عشق پیچیم...." "جمال اوست هرجا جلوه کرده زمعشوقان عالم بسته پرده" بنابراین آدم رو اول خلق کرده چون تقدم داد چون ادراک کرد، آدم بود که اولین بار حوارو دید و عاشق شد

  9. Top | #7

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    432
    نوشته
    54
    تشکر
    8
    مورد تشکر
    156 در 56
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : فلسفه آفرینش و خلقت عشق است

    *خداوند بي نهايت است و لا مكان بي زمان*
    *اما به قدر فهم تو كوچك مي شود*
    *و به قدر نياز تو فرود مي آيد*
    *و به قدر آرزوي تو گسترده مي شود *
    *و به قدر ايمان تو كار گشا مي شود*
    *يتيمان را پدر مي شود و مادر*
    *محتاجان برادري را برادر مي شود*
    *عقيمان را طفل مي شود، نا اميدان را اميد مي شود، گمگشتگان را راه مي شود*
    *در تاريكي ماندگان را نور مي شود،رزمندگان را شمشير مي شود*
    *پيران را عصا مي شود محتاجان به عشق را عشق مي شود*
    ***خداوند همه چيز مي شود همه كس را...***
    *به شرط اعتقاد،به شرط پاكي دل،به شرط طهارت روح، به شرط پرهيز از معامله با ابليس*
    *بشوييد قلبهايتان را از هر احساس ناروا*
    *و مغزهايتان را از هر انديشه ي خلاف*
    *و زبانهايتان را از هر گفتار ناپاك و دستهايتان را از هر آلودگي در بازار*
    *و بپرهيزيد از ناجوانمردي ها، ناراستي ها،نامردي ها...*
    *چنين كنيد تا ببينيد خداوند چگونه *
    *بر سفره ي شما با كاسه اي خوراك و تكه اي نان مي نشيند *
    *در دكان شما ترازويتان را ميزان مي كند*
    *و در كوچه هاي خلوت شب با شما آواز مي خواند...*
    ***مگر از زندگي چه مي خواهيد كه در خدايي خدا يافت نمي شود...؟***


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi