نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: دعای سگ مظلوم هم می گیرد

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    hosdar دعای سگ مظلوم هم می گیرد

    *برای تسلیت گفتن به یکی ازخانواده هایی که فرزند جوان خود را از دست داده بودند رفتم..*

    *پدر میت خدا رحمتش کند بلند شد و کنارم نشست و دستم را در دست خودش گرفت* *وگفت:*
    *ای فلانی..این تقاص ظلم وستمی هست که سی سال قبل مرتکب شده بودم..*

    *وهنوز هم دارم عواقبش و بلا و مصیبتهایش را می چشم..*
    * سی سال قبل من در عنفوان جوانی ام بودم مغرور از جوانی و زور بازو..*

    *ماشینی داشتم که به آن فخر میکردم و جلو مردم ویراژ و پز میدادم...*

    *یکی از روزها سگی را دیدم که چند تا از توله هایش هم باهاش بود..
    باخودم گفتم بزار یکی ازتوله هایش را جلو چشمانش با ماشین زیر بگیرم تا عکس العمل و آه و ناله*

    🔅مادرش راببینم..

    ▫و همین کار را کردم..
    توله سگ بیچاره را لت و پار کردم بطوریکه خون و تکه های گوشتش بر جسم مادرش پاشیده شد..
    و مادر بخت برگشته داشت پارس میکرد و فریاد و شیون سر میداد و من نگاهش میکردم و می خندیدم...
    از آن روز همه بلاها در تعقیب من بود بدون توقف....

    هر روز یک مصیبتی بر من نازل میشد..
    و آخرین و سخت ترینش دیروز بود که محبوبترین و عزیزترین پسرانم و جگر گوشه ام که تازه از دبیرستان فارغ شده و آماده ورود به دانشگاه بود و در او همه جوانی و آرزوهایم را می دیدم..
    در جلو چشمانم پرپر شد
    ماشینم را کنار جاده متوقف کرده و او را برای گرفتن چند تا فتوکپی از اونطرف خیابون..
    پیاده کردم و از شدت حرص و محبتم به اوکه نگرانی سلامتی اش بودم خودم شخصا پیاده شدم و از خلوت بودن خیابون مطمئن شدم..
    و بهش گفتم حالا از خیابون رد شو..

    ناگهان ماشینی که مثل برق رد میشد جلو چشمانم او را زیر گرفت وخون او لباسم را رنگین کرد..
    و من نگاهش میکردم و گریه و آه و ناله سر میدادم..
    اونجا بود که به خدا قسم همان سگ جگر سوخته در جلو چشمام ظاهر شد و اون بلایی که سی سال قبل سرش آوردم بیادم اومد..

    قصه ای سرشار از عبرت..

    که خدا از ظالم انتقام مظلوم را میگیرد حتی اگر یک حیوان زبان بسته و سگی باشد..
    دیر یازود.🌹
    امضاء



  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi