صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 29

موضوع: ماجرای پناهندگی خلبان نظامی شوروی به ایران

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,473
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    #قسمت_دهم

    #
    فرار

    پناهندگی خلبان شوروی به ایران


    او خلبان زبده ای بود، اما هر خلبان مجربی نیز به هر حال به تماس با برج های مراقبت نیاز داشت.

    در حالی که ستوان ایوانویچ تصمیم گرفته بود کمترین تماسی با فرودگاه های مقصد که در ایران بودند، نداشته باشد.

    او می دانست به محض شروع مکالمه با فرودگاه های کشور همسایه، صدایش به گوش ماموران برج های مراقبت در فرودگاه های قفقاز خواهد رسید و از همان لحظه اقدامات امنیتی و پرواز و تعقیب و حتی ساقط کردن هواپیمای او آغاز می شد. علاوه بر دو میگ که در آسمان بودند.

    او هنگام برخواستن از فرودگاه پوشکین، متوجه دو میگ ۲۵ نگهبان دیگر که در بخش نظامی فرودگاه بر روی باند نشسته بودند شده بود.

    وظیفه ی آن دو میگ مشخص بود.

    به محض رسیدن خبر خروج یک هواپیما از مرز های اتحاد جماهیر شوروی، برخاستن از زمین و پرتاب موشک به هواپیمای فراری و نابود کردن آن.

    خلبانان آن میگ ها از ورزیده ترین خلبانان نیروی هوایی شوروی بودند.

    آنان به خوبی می توانستند شکار های فراری خود را حتی در فضای کشور های همسایه دنبال کنند و پس از پرتاب موشک و منهدم کردن آن هواپیماها، به سرعت برق و باد به حریم فضایی شوروی باز گردند. تعداد زیادی از هواپیما های جنگی شوروی در پایگاه های باکو و گنجه مستقر بودند.

    نیروی دریایی در کراسنودسک در ساحل شرقی دریای خزر تمرکز یافته بود.

    در ایروان و نخجوان نیز تعدادی جنگنده ی گشتی استقرار یافته بودند.

    صرف نظر از عشق سوزان او به ناتالیا که هرگز کم نمی شد، بلکه روز به روز و ماه به ماه فزونی می یافت، بسیاری عوامل دیگر او را به فرار از شوروی تشویق می کردند.

    از زمان خواندن پرونده ی فرار چند تن از خلبانان قدیمی شوروی که در بایگانی نظامی محرمانه و راکد نیروی هوایی شوروی نگهداری می شدند، به شدت تحت تاثیر آن ها قرار گرفته بود.

    در حدود پنجاه سال پیش از آن روز، در عصر اختناق استالین، یک خلبان شوروی، پس از مشاهده ی تیرباران ده ها تن از افسران ارتش و خلبانانی که به آنان انگ کودتا زده شده بود، تصمیم به فرار گرفته و از راه ترکمنستان به مشهد گریخته بود، تقریبا خود ستوان ایوانویچ هم وضعیتی شبیه به آن خلبان داشت.
    https://www.uplooder.net/img/image/15/d973209a0c98034aed02e992a3b92385/hasan_ali_ebrahimi_said_930226_(2).jpg

    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 30-11-2021 در ساعت 23:59
    امضاء




  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,473
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    #قسمت_یازدهم

    #
    فرار

    پناهندگی خلبان شوروی به ایران


    ستوان ایوانویچ، با کمی انحراف از مسیر ، باز هم به سمت شرق پروز کرد، یعنی مستقیم به سوی سواحل دریای خزر و ناگهان به سوی جنوب و غرب منحرف شد و از خط مرزی گذشت و وارد آسمان ایران شد.

    عبور از خط مرزی به آسانی و بدون کمترین واکنش پایگاه های هوایی شوروی انجام شد.

    ظاهرا انتخاب ارتفاع کم، مانع از آن شده بود رادار های مرزی تغییر سمت پرواز او را ثبت کنند.

    حالا رودخانه ی مرزی ارس که مانند ماری پیچان به حرکت هزاران ساله ی خویش ادامه می داد و در پرتو نور خورشید درخششی دیدنی داشت، در زیر بال هایش قرار گرفته بود.

    بر خلاف تصورش، هیچ برج دیده بانی و راداری در خاک ایران به استقبالش نیامد.

    هیچ هواپیمای جنگی رهگیر ایرانی از زمین برنخاست و سد راهش نشد.

    در حالی که در سراسر مرز های پهناور شوروی، از سیبری تا دریای بالتیک و از اقیانوس منجمد شمالی تا دریای سیاه، همین که هواپیمای ناشناسی وارد فضای اتحاد جماهیر شوروی می شد، پس از سه بار اخطار به وسیله ی اولین برج مراقبت، چند میگ جنگنده از زمین بر می خاستند و در اطراف آن به پرواز در می آمدند و در مواردی که هواپیماها در دسترس برج های رهگیری نبودند، از پایگاه های زمینی موشک هایی که به فضا شلیک می شدند، به پرواز در می آمدند و هواپیمای ناشناسی را که وارد حریم هوایی شوروی شده بود منفجر می کردند.

    او در پایگاه خود در تفلس شنیده بود که چند سال پیش که یک هواپیمای میگ شوروی به خاک ترکیه گریخت، به محض عبور از مرز، چند فروند هواپیمای جت نیروی هوایی ترکیه از زمین برخاستند، در اطراف آن به پرواز در آمدند و با پرتاب گلوله او را به پرواز به سوی جهتی خاص هدایت می کردند و سرانجام او را در فرودگاهی بر زمین نشاندند.

    هواپیمای ستوان ایوانویچ با صدای یکنواخت موتور خود به پرواز به سوی غرب، یعنی تبریز ادامه می داد.

    در زیر پایش، فلات مرتفع آذربایجان تا بینهایت کشیده شده بود. کوه های آذربایجان که جهت شرقی غربی داشت، به خوبی دیده می شد.

    تقریبا همه ی قلل آن کوه ها پوشیده از برف بود و زمین زیر پایش در جاهایی سبز و در جاهایی قهوه ای بود. عجیب بود که هواپیمایی از ایران به سراغ او نیامده بود.

    او آرزو می کرد هواپیمایش آنقدر توان پرواز و استحکام و بنزین کافی در باک خود داشت که قادر باشد یکسره تا فرودگاه بین المللی مهرآباد تهران پرواز کند .
    https://www.uplooder.net/img/image/28/deae877749c421e6facb095ac7b8d7e4/hasan_ali_ebrahimi_said_930129.jpg

    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 01-12-2021 در ساعت 00:02
    امضاء



  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,473
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    #قسمت_دوازدهم
    #
    فرار
    پناهدگی خلبان شوروی به ایران

    در ساعات نیمروزی آن روز ماه سپتامبر، روز بیست و ششم، خلبان ایوانویچ پس از عبور از مرز ایران، نخستین لحظات باورنکردنی رهایی از شوروی را احساس می کرد که افکار خوش و رویاهای شیرین او را صدای آشنای افسر کنترل پرواز برج مراقبت فرودگاه پوشکین بر هم زد.

    صدای زنگ داری با خرخر بیسیم به او هشدار می داد:(( هواپیمای ۹۸۲۳۶،جواب بدهید، جواب بدهید، ستوان یکم ایوانویچ جواب دهید، مدتی است سکوت کردید، روی صفحه ی رادار دیده نمی شوید،من از فرودگاه پوشکین با شما صحبت می کنم، شما کجا هستید؟

    چرا به جای اینکه به طرف شمال پرواز کنید به سمت شرق منحرف شدید)).

    ستوان ایوانویچ سکوت کرد، خوشش می آمد آزارشان دهد.

    سال ها بود که آنان به او فرمان داده بودند، حالا می خواست تا می تواند آنان را سر بدواند.

    لحظاتی بعد، برج مراقبت نخجوان به صدا در آمد، دو فرودگاه پوشکین و نخجوان هر دو در حال ارسال پیام برای او بودند.

    در همین هنگام ستوان ایوانویچ روایت می کند که ناگهان از سوی پایگاه هوایی نخجوان صدایی به گوش او رسید: (( شما ستوان ایوانویچ اشتباها به طرف جنوب رفته اید، شما وارد خاک کشور ایران شده اید و احتمال دارد هدف موشک های دفاعی آن ها قرار بگیرید.

    به شما دوستانه اخطار می دهیم فورا مسیر خود را اصلاح کنید و به طرف شوروی پرواز کنید.تخطی از این دستور جایز نیست.))

    با شنیدن این صدا ،دلهره سراسر وجودش را فراگرفت، لو رفته بود، رادار های متعدد شوروی کشف کرده بودند که او گریخته است، احتمال می داد هر لحظه میگ ها را در اطراف خود در پرواز ببیند زیرا شوروی ها از این کار ابایی نداشتند و غالبا وارد حریم هوایی کشور های همسایه می شدند، میگ های ۲۵ و ۲۹ در آن سال های اواخر دهه ی ۱۹۷۰ واقعا ممتاز بودند، آن ها با سرعت فوق العاده ای پرواز می کردند و سریع هدف خود را شکار می کردند.

    در این حین متوجه شد که بنزینش رو به اتمام است و موتورش به سرفه افتاد،موتور لعنتی مدل ۱۹۵۴ عمر خود را کرده بود.

    همزمان صدای تازه ای از بلندگوی بی سیم هواپیما به گوش می رسید که به انگلیسی فصیح می گفت:(( چارلی…جواب بده، کیستی؟

    مبدا و مقصد شما کجاست؟

    لابد از خاک اتحاد شوروی به اشتباه وارد خاک ایران شده اید، به شما اطلاع میدهم که شما اکنون بر فراز خاک ایران پرواز می کنید، شما مرتکب تخلف شده و از مرز عبور غیر مجاز کرده اید…)) این صدای برج مراقبت تبریز بود، رادار های ایران او را کشف کرده و برج مراقبت تبریز با او تماس گرفته بود
    https://www.uplooder.net/files/241ab821d8ef7c2825a347583ad7d0bb/%D9%BE%D9%84-%D8%B4%D8%AD%DB%8C%D8%B7%D8%A7%D8%B7.pdf.html

    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 01-12-2021 در ساعت 00:05
    امضاء



  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,473
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    #قسمت_سیزدهم

    #فرار

    پناهندگی خلبان شوروی به ایران


    ستوان ایوانویچ به فکر فرو رفت.

    مورد مشابهی را به یاد آورد. خود او سال ها قبل یک فراری را که درست لب مرز گرفته بودند، از نخجوان به تفلیس برد و تحویل داد. اداره ی هشتم کا.گ.ب که امور کشور های عربی، ترکیه، ایران، افغانستان، یوگسلاوی و آلبانی به آن سپرده شده بود، او را تحویل می گرفت.

    آنان بی رحم و آدمکش بودند.

    نه تنها خود او، بلکه همسر و دو فرزندش را به زندان می انداختند….البته، دوره ی کشتن در زندان لوبیانکا و با تبر گردن زدن یا که دار زدن و تیرباران کردن سپری شده بود ، برژنف مرد روشنفکری بود، احتمال داشت او را به بیمارستان روانی تحویل دهند و در آن جا کارش را با آمپول های سمی تمام کنند، شاید هم جلوی جوخه ی تیرباران قرارش می دادند.

    ستوان ایوانویچ می دانست که دو سال است طرح اطلاعاتی فوق سری به نام آیبکس به وسیله ی یک شرکت آمریکایی با هزینه ی پانصد میلیون دلار به صورت سامانه ی اطلاعاتی الکترونیکی پیشرفته ای در سراسر مرز های شمالی ایران در حال نصب شدن بود. آیبکس مستقیما زیر نظر مستشاران و کارشناسان مخابراتی آمریکا اداره می شد که در پایگاهی به نام کبکان و پایگاه دیگری به نام بهشهر حضور داشتند و شبانه روز با دستگاه های پیشرفته ی الکترونیکی خود خاک شوروی را زیر نظر قرار می دادند. سرفه ی هواپیما از نو آغاز شد، موتور به خوبی کار نمی کرد.

    احتمال سقوط وجود داشت، بهتر آن بود که او در آن سقوط کشته نمی شد و زنده بماند، به آمریکا برود و ناتالیا را در آغوش می کشید.

    او پاسخ برج مراقبت تبریز را نداد، ترجیح داد سکوت را رعایت کند، زیرا بعید نبود که پاسخ او به تبریز، کا.گ.ب را به تحرک وادارد.

    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 01-12-2021 در ساعت 20:57
    امضاء



  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,473
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    #قسمت_چهاردهم

    #فرار

    پناهندگی خلبان شوروی به ایران


    تعداد پاسگاه های ژاندارمری و مرزبانی ایران در مرز ایران با شوروی به اندازه ی تعداد پاسگاه های مرزبانی شوروی نبود، اما طی سال های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵، به قدری پر شمار شده بود که مرزبانان ایران به خوبی قادر بودند نواحی مرزی را زیر نظر داشته باشند.

    در هر استان مرزی یک ناحیه ی فرماندهی و چند منطقه ی تابعه ی ژاندارمری برقرار بود.

    ژاندارم ها که عده ای از سربازان وظیفه نیز به آنان افزوده شده بودند، از حوزه ی استحفاظی خود اطلاعات دقیقی داشتند و با جیپ و اسب، در طول خط مرزی گشت می زدند.

    وقتی هواپیما از مرز عبور کرد، حروف c.c.c.p، یعنی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، توجه نگهبان یکی از پاسگاه های مرزی را جلب کرد و به فرمانده ی خود، استوار محمد حسین بروجردی، اطلاع داد.

    بروجردی دوان دوان به اتاق فرماندهی رفت و دوربین نظامی خود را برداشت و سعی کرد حروف روی بال هواپیما و علامت آن را بخواند، اما هواپیما در آسمان ناپدید شده بود، بروجردی از نگهبان پرسید:

    (( آن هواپیما از کجا آمد؟))

    سرباز نگهبان آن سوی مرز را نشان داد.

    دوباره پرسید:(( زیر بالش چه دیدی؟))،
    سرباز گفت:(( چهار حرف خارجی و پرچم بزرگ داس و چکش روی یک ستاره ی سرخ)).

    استوار بروجردی به اتاقش بازگشت، دسته ی تلفن صحرایی را چرخاند، با مرکز گروهان تماس گرفت و عبور یک هواپیمای ناشناس را به سروان فرمانده ی گروهان گزارش داد. چند کیلومتر دورتر، در یک پاسگاه دیگر، استوار مشایخ که صدای سرفه های موتور هواپیمایی متعجبش کرده بود، در حیاط پاسگاه دست را روی پیشانی اش سایبان کرد و به آسمان چشم دوخت.

    سرگروهبان کوچصفهانی نیز به دنبال او از اتاق فرماندهی پاسگاه بیرون آمد.

    جلوی دروازه ی پاسگاه در کنار یک سرباز وظیفه ی ژاندارم که بی حوصله و ملول منتظر پایان ساعات نگهبانی خود بود،یک جیپ روسی ارتش ایران که تعداد زیادی از آن ها به اضافه ی کامیون های نفربر را در سال های ۱۳۴۳ و ۱۳۴۴،از شوروی خریده بودند به چشم می خورد.

    ژاندارم کاظم محبی که یکی از افراد زیردست استوار مشایخ بود، در حالی که چند نان سنگک داغ در دست داشت، از راه رسید. نگاهی به آسمان افکند و گفت:(( این قارقارک مثل اینکه دارد سقوط می کند)).

    ژاندارم ها و فرمانده شان چشم به آسمان دوخته بودند. ژاندارم محبی افرود:(( سرکار استوار، زیر بال هواپیما را ببینید))، استوار مشایخ با بی حوصلگی گفت :(( بیکاری مرد حسابی، حوصله داری))، اما ژاندارم محبی ناگهان از جا پرید :(( این یک هواپیمای شوروی است، از مرز عبور کرده است، زیر بالش c.c.c.p دیده می شود)).

    سر گروهبان کوچصفهانی پرسید: (( خب، یعنی چه ؟))، ژاندارم به او پاسخ داد که : ((یعنی هواپیمای شوروی ، یعنی عبور غیر مجاز از مرز، فورا به مرکز فرماندهی گزارش بده، با بیسیم فرمانده ی هنگ را بگیر تا جریان را به او بگویم)).

    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 01-12-2021 در ساعت 20:59
    امضاء



  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,473
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    #قسمت_پانزدهم

    #فرار

    پناهندگی خلبان شوروی به ایران


    ژاندارمری تنها و نخستین سازمان انتظامی ایران نبود که آگاهی می یافت یک هواپیمای ناشناس که ۹۹ درصد حدس زده می شد روسی باشد از مرز عبور کرده است، پایگاه رادار نیروی هوایی ایران در تبریز نیز به محض عبور از مرز هواپیمای ستوان ایوانویچ، از تجاوز آن به حریم هوایی ایران آگاه شده بود، اما نیروی هوایی تبریز، برخلاف پایگاه های نیروی هوایی شاهرخی در همدان و وحدتی در دزفول و پایگاه هوادریای جزیره ی خارک که به محض ورود یک هواپیمای غیرمجاز به حریم هوایی ایران، هواپیمای جت را به پرواز در می آوردند و به هر هواپیمای ناشناس که وارد حریم هوایی ایران می شد اخطار می دادند تا در اولین فرودگاه بر زمین بنشیند، در مورد مرز هوایی با شوروی که شاه چند بار آن را مرز دوستی خوانده بود، با احتیاط رفتار می کردند، زیرا تصور بر این بود که یک هواپیمای سمپاش یا پست یا مسافربری راه را گم کرده و به اشتباه وارد فضای ایران شده است.


    علاوه بر پایگاه تبریز و پایگاه نیروی هوایی در بابلسر و پایگاهی در مشهد، هفت پایگاه رهگیری و شنود آمریکایی ها در ایران که در شمال مستقر شده بود،ورود هر نوع هواپیمایی به فضای ایران را رهگیری می کردند.


    اما پایگاهی که بسیار زودتر از پایگاه های دیگر ورود غیر مجاز هواپیمای شوروی را به فضای ایران شناسایی و ردیابی می کرد، پایگاهی تقریبا ناشناخته در منطقه ی پارس آباد مغان در سه کیلومتری مرز ایران با شوروی بود.


    در این پایگاه، بیست نفر کارشناس آمریکایی خدمت می کردند و در آن تجهیزاتی نصب شده بود که بهای آن پانصد میلیون دلار تخمین زده می شد، از این پایگاه، علایم رادیویی مرکز فضایی شوروی در بایکونور ضبط می شد.


    دکل آنتن های رادار این پایگاه ها به قدری بلند بود که از چند کیلومتری دیده می شد. بعد ها پس از به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی، تیمسار سپهبد برنجیان، فرمانده ی پیشین ضد اطلاعات نیروی هوایی که در آخرین سال های سلطنت شاه، مقام مهم تامین پرواز های نیروی هوایی و ریاست سازمانی به نام پلیس هوایی به او ارجاع شده بود، در دادگاه انقلاب اظهار داشت که نیروی هوایی مداخله ای در امور آن پایگاه های در اختیار آمریکایی ها نداشت و حتی حقوق کارکنان ایرانی را آمریکایی ها می پرداختند.


    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 01-12-2021 در ساعت 21:50
    امضاء



  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,473
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    #قسمت_شانزدهم

    #فرار

    پناهندگی خلبان شوروی به ایران


    بنابراین ستوان ایوانویچ اشتباه می کرد که می پنداشت ایرانی ها متوجه غبور این هواپیمای ملخی از خط مرزی نشده اند.

    استوار فرمانده پاسگاهی که هواپیما را با چشم غیر مسلح دیده بود، با تلفن بی سیم موضوع را به سرهنگ فرمانده هنگ ژاندارمری منطقه ی مربوط اطلاع داد.

    فرمانده هنگ با تلفن بی سیم، فرمانده ی ناحیه ی ژاندارمری آذربایجان شرقی را آگاه ساخت و فرمانده ی ناحیه که یک سرلشگر بود و از این واقعه هیجان زده شده بود، با تلفن ویژه، جانشین فرمانده ی ژاندارمری کل کشور یعنی تیمسار سپهبد ناصر رفعت جو را مطلع ساخت.

    دقایقی بعد، جانشین فرماندهی ژاندارمری به تیمسار ارتشبد قره باغی گزارش داد.

    دستور فرمانده ی کل ژاندارمری این بود که به محض فرود آمدن هواپیما، ژاندارم های نزدیک ترین پاسگاه ها خلبان را بازداشت کنند و به مرکز انتقال دهند.

    قرار بود یک فروند هواپیمای ژاندارمری از تهران برای انتقال خلبان به تبریز یا ارومیه پروز کند. هواپیمای مدل ۱۹۵۴ ستوان ایوانویچ در وضعیت بسیار بدی بود.

    بوی شدید بنزین مشام ستوان یکم ایوانویچ را می آزرد.سرفه های موتور ادامه داشت. اگر موتور خاموش می شد، سقوط هواپیما قطعی بود.

    به نظرش آمد که صدای موتور یکبار قطع شد،روی زمین جاده ی آسفالت نسبتا خوبی توجهش را جلب کرد.

    جاده ی سیاهرنگ از میان دشت می گذشت، اتومبیل و کامیونی روی آن در تردد نبود، ایوانویچ به عقربه ها خیره شد، بنزین تقریبا تمام شده بود ، موتور گاهی چند ثانیه ای بیصدا می شد، او خواست بر روی آسفالت بنشیند، اما اطراف جاده نسبت به سطح دشت مرتفع بود و احتمال داشت هواپیما در گودی اطراف جاده سرنگون شود.

    تصمیم گرفت بر روی مرتعی سبز و خرم که تعداد زیادی گوسفند در آن به چرا مشغول بودند، فرود آید.

    دو مرد یکی پیر و دیگری نوجوان، در آنجا کنار گله ایستاده و با حیرت به آسمان خیره شده بودند.

    صدای واق واق شدید دو سگ، به گوش می رسید
    https://www.uplooder.net/img/image/86/515ef4ab749052086982ffa7a898cf88/6___hasan_ali_ebrahimi_said_930509.jpg
    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 01-12-2021 در ساعت 21:52
    امضاء



  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,473
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    #قسمت_هفدهم

    #فرار


    پناهندگی خلبان شوروی به ایران


    ستوان ایوانویچ، به دوایر روشن جلوی خود نگاهی افکند، نگاه تیزبین او به دستگاه های مختلف دوخته شد، عقربه ی ساعت، عقربه ی ارتفاع، قطب نما، عقربه ی دور موتور، عقربه ی باک بنزین، سرانجام ژیروسکوپ را از نظر گذراند.

    او با جلو بردن فرمان پرواز، از ارتفاع سطح پرواز کاست و سپس شروع به دور زدن کرد.

    حالا او محل فرود را در نظر گرفته بود، مرتع سرسبزی که گوسفندان در قسمتی از آن می چریدند به عنوان باند فرود از همه جهت مناسب بود.

    ایوانویچ از ارتفاع کاست و آن را به صفر نزدیک کرد و سر هواپیما را به سوی پایین آورد، سرانجام موتور را بست و به زمین نشست.

    هنگامی که هواپیما با تکان های شدید پیش می رفت، ایوانویچ ترمز را کشید.

    هواپیمای ستوان ایوانویچ، دستگاه ناوبری پیچیده ای نداشت و خلبان از روی نقشه پرواز می کرد، برخلاف هواپیماهای جت که در ارتفاع بالای ۲۰ هزار پا پرواز می کنند، هواپیمای او حداکثر تا ۱۲ هزار پا بالا می رفت.

    خلبان از روی عوارض توپوگرافیک مانند کوه، رودخانه، دهکده، شهر، ریل راه آهن، سیم تلگراف منطقه ی پروازی خود را شناسایی می کرد.هواپیما با تکان های شدید بر روی زمین پوشیده از جوان های گندم پیش می رفت، خلبان سعی در کنترل هواپیما داشت. پیش روی او، هشتصد متر دورتر، دسته ای از گوسفندان درست در مسیر هواپیما روی علفزاری می چریدند، او سعی کرد هواپیما را متوقف کند تا مانع از برخورد با گوسفندان شود.

    هواپیما های ملخی قابلیت آن را دارند که در هر زمین فرود آیند و نیاز چندانی به باند ویژه ی طولانی آسفالت ندارند.

    او توانست در دویست متری گله، هواپیما را از حرکت باز دارد.چوپان سالمند و پسرش، به خلبان که از پلکان کوچک آن پایین می آمد، با حیرت و وحشت خیره شده بودند.

    خلبان بلند قد، سفیدچهره، با مو های سفید شده در اطراف شقیقه، در لباس خاکستری رنگ با آرم نیروی هوایی،داس و چکش و نماد ارتش سرخ ، با تبسمی به چوپان و پسرش خیره شده بود. او به صدای بلند گفت:(( ایزدراسنی گاسپادین)).

    او پوتین مشکی به پا داشت و کیف چرمی بزرگی در دست گرفته بود. چوپان به پسرش گفت:(( بگیریمش)) بار ها از پیران ایل شنیده بود که روس ها مردمانی خطرناک، آدمکش و اعتماد ناپذیرند.


    چوپان چماق را بالای سر خود گرداند و فریادزنان، در حالی که بانگ می زد:(( سگ کافر آدمکش))، به سوی خلبان از همه جا بی خبر حمله ور شد.

    پسر او نیز سیخ کبابی را که به جای شمشیر از آن استفاده می کرد، به دست گرفت و به سوی خلبان دوید. خلبان وحشت زده دست به اسلحه ی کمری خود برد، آن را از جلد چرمینش بیرون آورد، به سوی آسمان گرفت، دست روی ماشه آن فشرد و یک گلوله به آسمان شلیک کرد، او به روسی و انگلیسی فریاد زد:(( سر جای خود بمانید، من یک افسر شوروی هستم، یک خلبان نیروی هوایی، من به ایران پناهنده شدم، من میخواهم به آمریکا بروم، فورا به ژاندارم ها خبر دهید اینجا بیایند، اگر جلو بیایید شلیک می کنم.))

    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 01-12-2021 در ساعت 21:54
    امضاء



  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,473
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    #قسمت_هجدهم

    #فرار

    پناهدگی خلبان شوروی به ایران


    صدای تاخت دو اسب همراه با صدای موتور یک خودروی جیپ از دور به گوش رسید.

    ظاهرا صدای شلیک گلوله، ژاندارم ها را که به دستور استوار مشایخ سوار اسب شده بودند، به آنجا کشانده بود.

    خود استوار نیز پشت فرمان جیپ نشست و از جاده ی آسفالت به سوی محل فرود هواپیما حرکت کرد.ستوان ایوانویچ با چهره ی سالمند و محترم و متین خود در کنار هواپیما ایستاده بود.

    چوپان که اعتمادش به آن خلبان با آن یونیفورم مخصوص جلب شده بود، به سوی آتش رفت، از قوری کهنه و سیاه شده،کمی چای در لیوانی حلبی ریخت و برای خلبان برد.

    از جیب خود نیز دو حبه قند بیرون آورد و به او تعارف کرد. ستوان ایوانویچ که میل نداشت از میان دستان کثیف و خاک آلود او قند بگیرد، چای را گرفت، اما قند را رد کرد.

    استوار مشایخ به هواپیما رسید، سلامی نظامی به خلبان داد و به زبان فارسی گفت:(( از شوروی تشریف آوردید؟)).

    خلبان از گفته های او چیزی نفهمید و به انگلیسی گفت:(( من خلبان شوروی، سکرت خلبان، من پناهنده ی سیاسی هستم، رفوژه پلتیک)).

    تیمسار مشایخ گفت : بفرمایید برویم مرکز استان، تیمسار امر فرموده اند شما را به ستاد مرکز استان ببریم. خلبان پناهنده کیف سامسونت حاوی اسناد محرمانه و ساک سرمه ای رنگ محتوی پیژامه، ماشین اصلاح برقی، خمیر دندان و مسواک و چند پیراهن زیر و زیر شلواری را برداشت و سوار جیپ ژاندارمری شد و به راه افتاد.

    پناهنده شدن ناگهانی یک خلبان نظامی شوروی به ایران پس از سال ها که نظیر آن واقعه روی نداده بود، مقامات ژاندارمری، سازمان اطلاعات و امنیت کشور و ارتش در مرکز استان آذربایجان شرقی را هیجان زده کرده بود.

    او ، در حدود چهار ساعت پس از ورودش به ایران، در اتاق مجلل و آراسته ی تیمسار فرماندهی ژاندارمری آذربایجان شرقی بر روی مبلی چرمین و نرم نشسته بود و در حالی که با حیرت به تصاویر بزرگ شاه، فرح و رضاشاه که پشت سر فرمانده ی ژاندارمری به دیوار نصب شده بود می نگریست، چهارمین فنجان چای و پنجمین نان شیرینی پرملاط مربایی و زنجبیلی تبریزی را می آشامید و می خورد.

    او با کمک یک سرگرد زبان دان که یک سال در آمریکا دوره ی آموزش بالگرد را گذرانده بود، به پرسش های تیمسار پاسخ می داد.

    حواس تیمسار سرلشکر بیش از اینکه به گفته های او باشد، متوجه تلفن بود، او به تهران زنگ زده بود و با تیمسار ارتشبد دکتر عباس قره باغی فرمانده ی کل ژاندارمری صحبت کرده و قرار بود تیمسار از شاه بپرسد که خلبان فراری را تحویل کدام سازمان دهند، ساواک، دژبان قرارگاه تبریز، ضد اطلاعات مرکز آموزش پادگان ، یا در خود ژاندارمری بماند و روز بعد به تهران فرستاده شود؟….

    سرانجام زنگ تلفن به صدا در آمد، ارتشبد قره باغی بود. (( عجالتا در پادگان ژاندارمری تبریز بازداشت شود،فردا تصمیمات متخذه ابلاغ خواهد شد،فردا یا پس فردا او را با قطار به تهران اعزام دارید، هواپیمای او را تحت نظر نگهبانان قرار دهید و اگر می توان آن را حرکت داد، به فرودگاه اردبیل انتقال یابد، این هواپیما باید پس داده شود، گویا قراردادی میان ما و دولت همسایه در این خصوص بسته شده است.))

    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 01-12-2021 در ساعت 21:57
    امضاء



  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,473
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    #قسمت_نوزدهم

    #فرار

    پناهندگی خلبان شوروی به ایران


    دستور ارتشبد قره باغی را به اطلاع خلبان فراری رساندند، او عصبانی شد و گفت: «من پناهنده سیاسی هستم! نباید مرا بازداشت کنید!»

    سرلشکر فرمانده ژاندارمری آذربایجان در حالی که چای و بیسکویت به خلبان تعارف می کرد، گفت:

    «شما بازداشت نیستید.»

    ایوانویچ : پس چرا مرا به تهران نمی فرستید؟»

    تیمسار : خواهیم فرستاد. ان شاء الله فردا. الان دستور میدهم جناب عالی را به باشگاه افسران ژاندارمری ببرند شام گوارایی به شما بدهند، ان شاء الله فردا روانه تان خواهید کرد.»

    تیمسار سفارش او را به یکی از افسران کرد و با خنده افزود: «حتی اگر مثل همه روس ها اهل ودكاست ودکای مفصلی هم به او بدهید.»

    ایوانویچ: با قیافه گرفته گفت: «من نیاز به شام و اتاق در باشگاه و ودکا ندارم.
    من می خواهم هرچه زودتر از اینجا به مرکز کشور برده شوم.
    اگر ممکن باشد، همین امشب!
    در غیر این صورت مرا به کنسولگری ایالات متحده آمریکا در این شهر ببرید، آنها در جریان فرار من هستند.»
    تیمسار :
    متأسفانه امشب پروازی به مرکز نیست، اگر هم باشد صندلیها پر است.

    در مورد کنسولگری آمریکا و تحویل شما من در این مورد هیچ اقدامی نمی توانم بکنم.

    این موضوع سیاسی است و باید از مرکز دستور بدهند.»

    ایوانویچ : شما جان مرا به خطر می اندازید!»

    تیمسار ابرو درهم کشید.

    به مترجم که گفته های خلبان را ترجمه می کرد، چشم غره ای رفت و پرسید: «این مرد چه می گوید؟»


    ایوانویچ با کم حوصلگی گفت: «جان من در خطر است.

    این منطقه پر از جاسوسان کا.گ.ب است.

    آنها نخواهند گذاشت من زنده به تهران برسم. آیا میدانید من قصد دارم چه خدمتی به کشور شما بکنم؟

    من حامل اسرار عجیبی هستم.

    یک جاسوس بزرگ در عالیترین سازمان محرمانه شما حضور دارد و برای شوروی کار میکند.»

    تیمسار خندید: «کا.گ.ب؟

    كا.گ.ب هیچ غلطی نمی تواند بکند، سالهاست آن ماجراها خاتمه یافته است.» بعد توجهش به اظهارات آخری خلبان جلب شد. «چه گفتید؟ جاسوسی بزرگ، ای بابا، عصر این حرفها گذشته است.»


    ایوانویچ :اشتباه می کنید.» تیمسار: چرا چنین تصوری دارید؟»

    خلبان:
    برای آنکه من خودم از افسران کا.گ.ب هستم!»


    تیمسار ناباورانه به جاسیموف خیره شد و جعبه سیگار نقره ای خود را جلوی او گرفت.

    یک نخ سیگار وینستون به او تعارف کرد و خود برایش فندک زد. خلبان پناهنده با لذت به سیگار پک زد. .


    ایوانویچ : من میل دارم همین امشب به حضور بالاترین مقام امنیتی این شهر برسم.»

    سرهنگ جوانی که تازه به جمع افسران پیوسته بود، گفت: «منظور او تیمسار ریاست رئیس ساواک است. ساواک باید به این امور رسیدگی کند.»

    تیمسار ژاندارمری در حال کشیدن سیگار گفت: «و شاید هم ضد اطلاعات ارتش... فراموش نکنید ایشان خلبان نظامی است.»

    جاسیموف را با کیف سامسونایت گرانبها و چمدان چرمی کهنه اش به باشگاه افسران ژاندارمری انتقال دادند. از او با شام افسری راگو و نان سنگگ و سالاد و ودکا پذیرایی کردند.

    سپس او را در اتاقی که میله های آهنین به پنجره اش نصب شده بود، اسکان دادند.

    بامداد روز بعد دو افسر ضد اطلاعات پادگان نیروی زمینی تبریز با اتومبیل به ستاد ژاندارمری آمدند و او را به پادگان نظامی تبریز منتقل کردند.

    با بوروکراسی کند و فرساینده ایران و طی سلسله مراتب مختلف، انتقال او به تهران در روز بعد نیز عملی نشد

    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 01-12-2021 در ساعت 22:00
    امضاء



صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi