صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 29 , از مجموع 29

موضوع: ماجرای پناهندگی خلبان نظامی شوروی به ایران

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    #قسمت_بیستم

    #فرار

    پناهندگی خلبان شوروی به ایران


    سفارت امریکا در تهران از روزها پیش براساس اطلاعيه رمزی که ستاد مرکزی سیا در لانگلی به شعبه سیا در تهران مخابره کرده بود، انتظار چنین واقعه ای را می کشید.

    ناتالیا(نامزد ایوانویچ) از طریق آشنایان خود توانسته بود سیا را راضی کند به محض ورود ستوان یکم ایوانویچ به کنسولگری آمریکا در تبریز، آن کنسولگری او را زیر چتر حمایت خود بگیرد.

    از همان لحظه ورود قول پناهندگی به وی داده شود و سفارت به دولت ایران فشار آورد که موضوع را آشکار سازد تا زمانی که ایوانویچ به ترکیه با آلمان منتقل شود.

    دولت ترکیه با ورود و خروج اتباع شوروی که سفارت آمریکا به آنان پناهندگی میداد، مخالفت نمی کرد؛ اما روابط تجاری و اقتصادی و نظامی و صنعتی گسترده موجود میان دولت ایران با شورویها و مقاوله نامه های استرداد پناهندگان از شوروی به ترکیه و بالعکس را نداشت.

    در حالی که دولت ایران هم از وجود ۸۰۰۰ کارمند شوروی و اعضای خانواده هایشان در ایران استفاده می کرد و هم در شصت طرح گوناگون با شوروی ها همکاری داشت، از بخت بد،ایوانویچ نتوانسته بود هواپیمای خود را بدون سر و صدا در ایران فرود آورد و خود را به سرکنسولگری آمریکا در تبریز برساند و داخل محیط کنسولگری شود.

    اگر بدان جا وارد می شد و بدون اطلاع مقامات ایرانی می توانست درخواست خود را به سرکنسول یا یکی از معاونان او بدهد، امکان رفتنش به آمریکا بسیار زیاد بود.


    در پایان روز بعد افسران ضد اطلاعات مرکز آموزشی تبریز به ایوانویچ خبر دادند که «بامداد روز بعد مأمورین ضد جاسوسی ساواک او را با تدابیر امنیتی لازم به یک پایگاه هوایی امن و مطمئن در خارج شهر تبریز انتقال خواهند داد. قرار است بزودی او به ساواک تحویل داده شود و از تبریز به تهران گسیل شود.»

    به فرمان شاه اداره کل هشتم ساواک نگهداری و بازجویی از ایوانویچ را که به آن اداره ارجاع شده بود، تقبل می کرد.

    ایوانویچ می دانست عبور از مرز ایران و تعقیب او برای مأموران کا.گ.ب چقدر آسان است.

    آنان، هر زمان که اراده می کردند، مأموران خود را که از مردم آذربایجان شوروی یا ایرانیان فراری به قفقاز بودند و سیمای ظاهری و گویش آنان با مردم ایران تفاوتی نداشت، از مرز عبور میدادند.


    ایوانویچ حتی عبور تنها از جاده های آذربایجان و رسیدن به تهران پایتخت ایران و پناهنده شدن به سفارت امریکا را نیز پیش بینی کرده بود.

    یکی از همکاران او شش سال پیش، پس از پرواز توفیق آمیز با یک هواپیمای دوموتوره آنتونف، در بیابانی نزدیک آنکارا فرود آمده، با تغییر لباس خلبانی به لباس عادی و سوار شدن به کامیونی موفق شده بود خود را به آنکارا برساند و مستقیما به سفارت امریکا برود، زنگ سفارت را به صدا درآورد و وارد شود و تقاضای پناهندگی کند.


    ایوانویچ جاده هایی را که از اراضی مجاور مرز شوروی و ایران به تبریز می رفت، بر روی نقشه شناسایی کرده بود.

    او می دانست که در تبریز یک کنسولگری بزرگ آمریکا وجود داشت.کا.گ.ب از مدتها پیش به این نتیجه رسیده بود که شمار فراوانی از امریکایی ها در یک پایگاه مخفی جنگهای الکترونیک در صحرای جنوب قم فعالیت می کنند.

    این عده هر چند روز یک بار تعویض می شدند و با بالگرد های شینوک به تهران باز می گشتند. مقامات نیروی هوایی شوروی اطمینان کامل داشتند که در چند صد کیلومتری مرزهای شوروی در آن سوی دریای خزر، در کرانه های گیلان و مازندران، امریکایی ها دستگاههای شنود الکترونیکی کاملا پیشرفته ای نصب کرده اند.

    همین طور یقین داشتند امریکایی ها مجموعه رادیو الکترونیک کاملی برای کنترل ناوگان شوروی و هواپیماهای عراقی در جزیره ابوموسی دایر کرده بودند و در بندر کوچک بهشهر و در کبکان در پایگاه نیروی هوایی به استراق و شنود آنچه در شوروی میگذشت، سرگرم بودند

    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 03-12-2021 در ساعت 22:24
    امضاء




  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    قسمت بیست و یک


    #فرار


    پناهندگی خلبان شوروی به ایران


    سفارت امریکا، طبق بخشنامه ژانویه ۱۹۷۰ در مورد پذیرش پناهندگان سیاسی ملیتهای روسی ،اروپای شرقی، کوبایی، چینی، ویتنام شمالی، کره شمالی دستور کارهای خاصی داشت.

    فهرست دقیق تر کشورهای یادشده شامل چکسلواکی، لهستان، مجارستان، بلغارستان، رومانی، آلمان شرقی، آلبانی، یوگسلاوی، کوبا، کره شمالی و ویتنام شمالی بود.


    به کنسولگریهای تبریز، شیراز، اصفهان در این باره دستور کار کامل داده شده بود. آنها می دانستند هرگاه یکی از اتباع بلوک شرق خواهان پناهندگی سیاسی از ایالات متحد امریکا شود ابتدا باید یک بازجویی ابتدایی از او به عمل آورد و سپس قرار ملاقاتی برای ۴۸ تا ۷۲ ساعت دیگر با او گذاشته شود.

    دلیل این قرار ملاقات برای ۴۸ تا ۷۲ ساعت دیگر این بود که فرصت کافی برای سفر یکی از افسران سیا مقیم تهران به آن شهر باشد.


    کارمند کنسولگری، پس از مواجه با چنین درخواستی، بی درنگ تلفنی با سفارت در تهران تماس میگرفت و از رشته ای کدهای رمز برای اعلام وصول درخواست یا ورود پناهنده استفاده می کرد.

    بازجویی از متقاضی پناهندگی براساس یادآوریهای مندرج بر روی ۲۴ کارت انجام می شد.

    نخست او باید نام و هویت و نشانی کامل خود در شوروی یا یک کشور کمونیستی را اعلام می کرد، سپس اعلام می داشت به چه زبانی می تواند در بازجویی شرکت کند.

    آنگاه، براساس مطالب مندرج بر روی هر کارت، بازجویی مرحله به مرحله پیش می رفت تا به جایی می رسید که از او درخواست اسنادی می شد که ارائه آن می توانست به وی اعتبار و اهمیت دهد و امکان اعطای پناهندگی به او را بیفزاید.


    کنسولگری باید افراد مهمی را که احتمال تعرض به وسیله مأموران غیر قانونی کا.گ.ب مقیم در کشور محل استقرار کنسولگری وجود داشت تحت حمایت قرار می داد و پناهنده را با پنهانکاری کامل، ولو جای دادن در صندوق عقب خودروی دارای پلاک سیاسی کنسولگری، مصون از بازرسی به مرکز سفارتخانه گسیل می داشت.


    قرارگاه سیا در ساعت سه بعد از ظهر روز فرار خلبان ایوانویچ، یعنی سوم مهر ۱۳۵۵، در طی یک تلکس فوری که پایگاه رادار سیا در مغان به ستاد سیا در تهران مخابره کرد، از عبور یک هواپیمای پستی شوروی به خلبانی ستوان ایوانویچ مطلع شد. قرارگاه سیا طی تلفنی فوری به صورت رمز خبر ورود خلبان شوروی را که نامزد او ناتاليا ماههاست در آمریکا درباره او مذاکره می کند به کنسولگری امریکا در تبریز اطلاع داد.


    انتظار می رفت خلبان ایوانویچ خود را به محوطه کنسولگری آمریکا در تبریز برساند و بی درنگ مورد حمایت قرار گیرد؛ اما او توفیق نیافت تا تبریز پرواز کند و پس از فرود در مرتعی نزدیک مشگین شهر به ناچار تسلیم ژاندارمها شد.

    در حالی که ایوانویچ در قرارگاه ستاد ژاندارمری استان آذربایجان شرقی به سر می برد و ساواک تلاش می کرد او را در اختیار بگیرد، نماینده سیا تقاضای دیدار با شاه را کرد؛ اما شاه، به علت کارهای مهم تری که داشت، وعده دیدار را به چند روز بعد موکول کرد.

    نماینده سیا در تهران بی درنگ به دربار رفت و پس از دیدار با امیر اسدالله عَلَم، قرار شد عَلَم از شاه در این باره پرس و جو کند که دولت ایران با خلبان چه خواهد کرد و آیا امکان دارد وی در اختیار سيا قرار گیرد و به امریکا گسیل شود؟

    شاه پاسخ مبهمی به این درخواست گفت و عَلَم قول نیم بندی به رئیس پاسگاه سیا در تهران داد که به محض پایان بازجویی، بازجویان ساواک از این مرد که گفته میشود اطلاعات مهمی درباره فعالیتهای جاسوسی شوروی ها در تهران دارد، او را به سیا تسلیم خواهند کرد.

    عَلَم افزود که تحویل فوری او به پایگاه سیا در تهران هم روس ها را رنجیده خاطر خواهد کرد.

    در آنسوی قضیه، ایوانویچ میل داشت بداند ایرانی ها با چه وسیله ای او را از تبریز به تهران می فرستادند.

    او باید از آنان خواهش میکرد که او را با یک هواپیمای ارتش به تهران بفرستند؛ زیرا حرکت با سواری، اتوبوس، یا راه آهن کار خطرناکی بود.

    در هر قهوه خانه یا هتل بین راه امکان کشتن او وجود داشت. ایادی کا.گ.ب می توانستند در هرجا او را به سهولت از بین ببرند؛ زیرا شنیده بود این کار را بارها کرده اند.

    در یک هتل سر راه، در یک رستوران، در یک پمپ بنزین یا در یک قهوه خانه امکان کشتن او چندان دشوار نبود.

    کیف پر از اسنادی که همراه داشت آفت جان او بود.

    در آن کیف مدارکی وجود داشت که دهان شاه ایران را از حیرت باز می کرد.

    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 03-12-2021 در ساعت 22:27
    امضاء



  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    قسمت بيست و دو

    #فرار

    پناهندگی خلبان شوروی به ایران

    ايوانويچ در جوانی در جنگ دوم با آلمان نازی در جبهه اوکراین خدمت کرده و زخمی شده بود.

    در سال ۱۹۴۵ در مأموریتی به ایران آمده و کمک خلبان هواپیماهای مسافربری و باربری نظامی ارتش سرخ بود. وی را سپس به جی. آر.یو.، اداره اطلاعات نظامی، گسیل داشته بودند.

    ايوانويچ در طی مدت ۲۴ سال خدمتش در جی. آر.یو. از درجه گروهبانی به ستوان یکمی رسیده بود؛ چه سلسله مراتب کند و فرساینده ای!

    او می دانست خلبانانی که دوره دانشکده افسری را ندیده اند، حداکثر تا درجه سرگردی (مایوری) ترفيع خواهند یافت.


    ايوانويچ خلبان چندان برجسته ای نبود.

    او ابتدا بی سیم چی بود و بعد به تدریج کمک خلبان شد. در طول خدمت خود تقریبا در بیشتر مناطق نظامی شوروی از مسکو تا مينسكا و از کویی بیچف در اورال تا پطروزاودسک" و از ساخالنیک تا ایرکوتسک خدمت کرده بود.

    یک سقوط با میگ ۱۷ در چچن و اینگوشيا طی یک مانور، ضمن آسیب رساندن به کمر و پاهای او و دچار شدنش به معلولیت جسمی او را از خدمت نیروی هوایی خارج کرده و به جی.آر.یو.، قسمت پروازهای پستی با هواپیماهای ملخی و ارسال محمولات محرمانه، منتقل ساخته بود..

    او می دانست فرماندهان وی را به خلبانی یک هواپیمای کهنه مأمور کرده اند که با در هنگام پرواز سقوط کند و بمیرد، یا سالهای خدمت خود را در نهایت خفت و خواری و دور بودن از مراکز اصلی کشور به بازنشستگی برساند.

    در حقیقت او با بازنشستگی چند سالی بیشتر فاصله نداشت.


    ايوانويچ شایستگی کمک خلبانی برای پرواز با جتهای میگ ۱۷ و ۱۹ و ۲۵ را از دست داده بود.

    در حالی که او دوران پیش از بازنشستگی را می گذراند، گنجینه ای از اطلاعات و اسناد و مدارک مهم را در دست داشت.

    جاسیموف از بازنشستگی می ترسید. او دیده بود که همكاران کهنسال تر او، در پایان دوران خدمت، به چه بیماریهای جانفرسا و آزاردهنده ای مانند آلزایمر و پارکینسون و پوکی استخوان دچار شده بودند و چگونه عمرشان با اندوه و ادبار در بیمارستانها یا آسایشگاههای دولتی به پایان می رسید.


    پسر بزرگش که مشغول کار بود تازه ازدواج کرده و دختر دبیرستانی اش در شرف ازدواج بود.


    جاسیموف هیچ کس را نداشت، مگر عمه ناتاشای پیر. تقریبا همه اقوام او مرده و چند تن به خارج مهاجرت کرده بودند.

    از خلبانی با هواپیمای کهنه ملخی آنتونف مدل سالهای دهه ۱۹۵۰ چندان بدش نمی آمد.

    لطف کارش این بود که اغلب به تنهایی پرواز میکرد و هنگام پرواز به موسیقی روسی و گرجی مورد علاقه خود گوش فرامیداد.

    او کارش را از حفظ بود: مراجعه به مراکز کا.گ.ب. در شهرهای جمهوریهای گرجستان و آذربایجان و ارمنستان، گرفتن یک کیف پرحجم که به چمدانی کوچک می مانست، گذاشتن آن در هواپیما و پرواز به سوی باکو و تحویل آن به کا.گ.ب. که در مواردی دستور پرواز تا تفلیس نیز به او داده می شد، بازگشت با پاکتهای دستورهای جدید در همان كيف، تحویل پاکتها به ادارات کا.گ.ب در سه جمهوری سوسیالیستی، چند روز استراحت با کار در بایگانی و سپس روز از نو و روزی از نو، همان کار یکنواخت فرساینده.

    پست سازمانی خالی پیک محرمانه در جی. آر.یو. نقطه امید سر سوزنی برای او به شمار می رفت.

    هم جی. آر.یو. و هم کا.گ.ب کیفهای سیاه و پر حجم خود را به او تحویل می دادند.


    جاسیموف از پرواز به تنهایی لذت می برد.

    سعی میکرد فقط با مکانیسینهای فرودگاه و مأموران برج پرواز گفت وگو کند.

    آرام و بی سر و صدا و منزوی و افسرده بود و هر زمان در مرخصی به سر می برد، اوقات خود را در میخانه ها به نوشیدن ودکا و شراب گرجستانی و سوسیس و سیب زمینی به صورت پوره، می گذراند.

    مدتها می شد که از کشور و ارتش شوروی و خانواده اش بریده بود.

    او حقوق نه چندان قابل توجه می گرفت؛ حقوقی که در مقایسه با حقوق خلبانان حتی و هواپیماهای پستی کشورهای دیگر، بسیار ناچیز بود .

    او همسر و دو فرزند داشت؛ اما همسرش همواره غرولند می کرد و جاسیموف از نق زدنهای او که سرکوفت همكارانش را به او می زد، به تنگ آمده بود. آنان ده سال میشد که در قفقاز زندگی می کردند، در حالی که جاسیموف به مسکو و لنینگراد عشق می ورزید از اینکه نیروی هوایی محل مأموریت او را به روسیه اروپايى تغییر نمی دهد، به شدت ناراضی بود.

    ايوانويچ پس از اینکه دو رفیق همكارش به غرب پناهنده شدند، به فکر گریختن از شوروی افتاد و سه سالی بود که این فکر او را وسوسه میكرد.


    زندگی در آپارتمانهای بلوکهای ساختمانی دولتی مصیبت بزرگی بود. آن بلوکها در دوران برخاستن موج سازندگی پس از پایان جنگ جهانی دوم ساخته شده بود، راهروها تاریک و نمور بودند.

    مستراحها بو میدادند، لوله های آب نشتی داشتند، لوله کشی گاز ناقص بود و اغلب بوی گاز سرگیجه می آورد. همسایه ها با هم سنخیت نداشتند.

    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 03-12-2021 در ساعت 22:31
    امضاء



  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    قسمت بیست و سه

    #فرار

    پناهندگی خلبان شوروی به ایران


    سر و صدای بچه ها، که وحشیانه جیغ و داد می کشیدند یا در حیاط مجموعه والیبال و فوتبال بازی می کردند، وحشتناک بود.


    همسرش روز به روز بداخلاق تر و کم حوصله تر و نق نقو تر میشد.ايوانويچ هم چاره ای نداشت.

    شغل او حساس بود، نه استعفای او را می پذیرفتند و نه حقوقش را افزایش می دادند.

    بچه ها بزرگ شده و توقعاتشان رو به افزایش گذاشته بود و مدام از آنان اتاق جداگانه می خواستند؛ اما اتاق جداگانه ای در کار نبود.

    هیچ امیدی در آسمان آینده سوسو نمی زد.

    پسرش ازدواج کرده و قرار بود آپارتمانی در اختیار او بگذارند اما آپارتمان خالی وجود نداشت و مقامات مربوطه امروز و فردا می کردند.


    ايوانويچ تصمیم گرفت فرار کند و برای جلب رضایت امریکایی ها که شنیده بود پناهندگان شوروی را با خوشرویی می پذیرند، تصمیم گرفت سوغاتهایی برای آنان ببرد.


    گه گاه در سکوت و تنهایی و با احتیاط به موج کوتاه یک گیرنده رادیوی سونی که از بازار سیاه خریده بود گوش می داد.

    با آن رادیو میشد برنامه های رادیویی امپریالیستها را شنید. هم رادیو بی.بی.سی، هم رادیو صدای امریکا به زبان روسی و هم رادیو اروپای آزاد و رادیو آتلانتیک.

    این رادیوها از اتباع شوروی می خواستند به غرب پناهنده شوند. با پناهندگان و گریختگان مصاحبه می کردند.

    شرح فقر و تهیدستی و گرسنگی و عقب ماندن روسها از برنامه های پنج ساله آبادانی و اقتصادی و سازندگان را با آمار و ارقام شرح می دادند.


    او از اطراف و اکناف خود می شنید که اسراییل خواهان دریافت آخرین نمونه میگهای پیشرفته شوروی است و در سال ۱۹۶۴ به یک خلبان مسیحی عراقی که با هواپیمای میگ ۱۷ خود به اسراییل گریخته بود، یک میلیون دلار پاداش نقدی داده است.

    خلبان مسیحی عراقی با هواپیمای خود از آسمان عراق نخست به فضای ترکیه واردشده و با حمایت هواپیماهای امریکایی در پایگاه اینجرلیک فرود آمده و ساعاتی پس از آن روانه فرودگاه لود اسراییل شده بود.

    ايوانويچ به هوس افتاده بود این کار را بکند؛ اما هیچ دولت بیگانه ای آن آشغال آهن قراضه قارقارکی لگن او را نمی خواست و بدان نیاز نداشت؛ زیرا آن هواپیما یک فسیل صنعت هواپیمایی کهنه، سالهای بعد از جنگ جهانی دوم بود.

    او میگی در اختیار نداشت؛ اما چندی بعد دریافت که در آن كيف هايى که حمل می کند، گنج واقعی نهفته است، زیرا بسیاری از آنها اسنادی بود که جاسوسان شوروی در ایران و ترکیه و سوریه و دیگر کشورهای خاورمیانه به دست آورده بودند و باید به مراکز تحویل گیرنده در کا.گ.ب، جی. آر.یو در وزارت دفاع یا وزارت صنایع هواپیمایی شوروی تحویل داده می شد. «ولنا» سامانه ارسال سریع اسناد و مدارک کاملا سری از مراکز خارجی کا.گ.ب به ستاد فرماندهی بود؛ اما کا.گ.ب و جی.

    آر.یو گاهی نیاز داشتند اصل مدارک را ببینند، نه فقط میکروفیلم آنها را و این به دلیل جلوگیری از عرضه اسناد تقلبی و ساختگی بود.


    بیشتر وقتها اسناد به جمهوریهای آسیایی شوروی مجاور ایران و ترکیه انتقال می یافت که کارشناسان ایرانی با ترک پناهنده به شوروی که اغلب در آذربایجان، ارمنستان، گرجستان می زیستند آنها را وارسی می کردند و درستی یا نادرستی شان را اعلام می داشتند.

    ايوانويچ، با همه نارضائیها، از تحولی که در زندگی اش پیش آمده بود تا حدودی احساس رضایت می کرد.



    زندگی در قفقاز بسیار ارزان تر از روسیه اروپايى بود و او، به دلیل وابستگی به سازمانهای اطلاعاتی، از احترام بیشتری بهره می برد.

    اما واقعه ای زندگی اش را دگرگون کرد و واقعه ای به دنبال آن رویداد به فکرش انداخت که از شوروی بگریزد.

    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 03-12-2021 در ساعت 22:34
    امضاء



  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    قسمت بیست و چهار

    #فرار

    پناهندگی خلبان شوروی به ایران


    بعداز ظهر آن روز پاییزی دستگاههای مخابراتی کا.گ.ب. از باکو، مرکز جمهوری و دموکراتیک آذربایجان ، تا حدود ساعت هفت (۱۹) به وقت مسکو خبر فرار خلبان پیک کا.گ.ب و جی. آر.یو. به خاک کشور جنوبی را به مسکو رساندند.

    دو تلفن بر روی میز رئیس کل کا.گ.ب قرار داشت که یکی از آنها به نام کرملوكا ارتباط وی را با کرملین برقرار می کرد و دومی که ورتوشکا خوانده می شد و خط مستقیم وی با پولیت بورو بود، هر دو پیوسته زنگ میزدند.


    رفيق أندروپوف رئیس کل کا.گ.ب، در دفتر خود نبود و در جلسه ای در پولیت بورو شرکت کرده بود، بنابراین موضوع به روز بعد، یعنی ۲۷ سپتامبر، موکول شد.

    یوری ولادیمیروویچ آندروپوف رئیس کا.گ.ب در سال ۱۳۵۵ / ۱۹۷۶ م در آن روز کمی دیرتر از خواب برخاسته بود؛ زیرا مهمانی خانوادگی شب پیش که در خانه اشرافی او واقع در کوتوزوسکی پراسپکت برگزار شده بود تا نزدیک ساعت چهار بامداد به درازا کشیده بود.


    هنگامی که آندروپوف در حدود ساعت یازده و نیم بامداد روز ۲۷ سپتامبر سوار بر خودروی بنز زرهدار لیموزین خود از خانه راهی اداره اش در شماره ۲ میدان در ژزینسکی شده بود، تلفن بی سیم خودروی او به صدا در آمد و یکی از معاونانش، ولادیمیر پتروویچ پیروزكوف، ماجرای روز قبل را به وسیله تلفن بی سیم محافظت شده به طور خلاصه به اطلاعش رساند. تلفن پادشده به سیستم پخش پارازیت ویژه مجهز بود که هیچ پست شنودی نمی توانست گفته های رئیس کا.گ.ب. یا دیگران را استراق سمع کند.


    وقتی پوری آندروپوف به ساختمان شماره ۲ رسید، هنگام بالا رفتن با آسانسور، به نتایج چنین فراری می اندیشید. کا.گ.ب. هر بامداد به کارمندان خود صبحانه ارزان مرکب از شیر تازه، سوپ داغ، تخم مرغ، بیکن، سوسیس و چای و قهوه می داد؛ اما آن روز آندروپوف به صبحانه مفصلی که بر روی میز بزرگ کنفرانس در داخل اتاقش چیده و سرد شده بود، توجهی نکرد. و دستور داد تنها یک فنجان قهوه گرم بدون شکر برایش بیاورند.


    پوری آندروپوف مردی سالمند و بیمار بود. او سالها در کا.گ.ب و سازمانهای سلف آن مانند ام.

    جیب و آن. ک.و.د خدمت کرده و به سنین بازنشستگی رسیده بود.

    او، هر بامداد، همراه با صبحانه چندین نوع قرص و کپسول و شربت می خورد و برای تمدد اعصاب، در کنار اتاقش یک اتاق خواب با یک تختخواب راحت قرار داشت.

    آن اتاق به وسیله پرده های ضخیم تاریک شده بود تا آندروپوف هنگام استراحت کاملا آسوده باشد.

    در کنار اتاق خواب یک حمام کوچک با دوش آب گرم و آب سرد دیده می شد.

    تنها عکس نصب شده به دیوار، غیر از تابلوی لنین، تصویر در ژزینسکی، نخستین رئیس یهودی لهستانی تبار سازمان چکا، بود که در نخستین سالهای به پیروزی رسیدن انقلاب اکتبر، وظیفه مبارزه با ضدانقلاب و بازداشت و اعدام شتابناک آنان را عهده دار بود و نامی تداعی کننده وحشت و هراس از خود در صفحات تاریخ باقی گذاشته بود.


    آندروپوف از فعالیتهای جاسوسی شوروی در ایران کاملا اطلاع داشت.

    گرچه مناسبات دو دولت از نظر اقتصادی کاملا پیشرفت کرده و هزاران تبعه روس در حال خدمت به رژیم شاه بودند، اما کا.گ.ب و ج. آر.یو کار خود را انجام میدادند و تقریبا اغلب دیپلماتهای شاغل در سفارت شوروی در تهران برای دو سازمان مزبور کار و خبرچینی می کردند.

    آندروپوف که در آن سالها شاهد دهها مورد فرار و پناهندگی مأموران کا.گ.ب به خارج بود، موضوع فرار یک خلبان سالمند را خونسردانه شنید و بی اهمیت تلقی کرد؛ اما وقتی پیروزکوف، معاونش، به او اطلاع داد که آن افسر جزء، پیک کا.گ.ب. و جی. آر.یو. بوده است و این دو سازمان، برای صرفه جویی در هزینه ها، در قفقاز از یک پیک و یک هواپیما استفاده می کردند، بی اندازه غضبناک شد.


    وقتی پیروزکوف درباره Man (مرد) جاسوس برجسته شوروی در ایران مطلبی را در گوش آندروپوف گفت که چهره او را مانند گوجه فرنگی کرد.

    او که بیمار قلبی بود و چند سال بعد مرد، دچار حال بدی شد.


    «نه! جدی؟ باورنکردنی است!»


    بله. همه اطلاعات اخیر که برای چک کردن به جنوب ارسال شده بود، در آن كیف قرار داشت. این خائن همه را با خود برد تا به اربابان امریکایی اش تحویل دهد.»


    مزخرف است!
    احمقانه است!
    حماقت است!
    این همه بی احتیاطی!

    من به تو قول می دهم در کمتر از یک هفته تمام آن اطلاعات بر روی میز رئیس سیا در واشینگتن است، لعنت بر هرچه خائن و خاک بر سر هرچه بی عرضه!»


    مرکز سیا در واشینگتن نیست.»

    در هر قبرستان دیگری که باشد!...

    ریسک بزرگی کرده اند. باید دستور دهید وزارت خارجه رژیم شاه را زیر فشار قرار دهد.

    گویا ما قراردادی با دولت ایران در مورد استرداد مجرمان داریم.

    این خائن بی شرف باید بازگردانده شود، آن هم با كيف حاوی اسنادش!

    خجالت آور است!»
    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 03-12-2021 در ساعت 22:38
    امضاء



  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    قسمت ۲۵
    #فرار
    پناهندگی خلبان شوروی به ایران

    ایوانویچ، پس از صرف ناهار مفصلی که شامل سالاد و کباب و برنج بود، سیگاری آتش زد و از روی رضایت به چمنزارهای باصفا و استخر بزرگ مقابل باشگاه افسران پایگاه هوایی تبریز نگاهی انداخت.

    ساواک به علت در اختیار نداشتن محل مناسبی به عنوان خانه امن، ترتیب پذیرایی از او را در باشگاه افسران پایگاه هوایی تبریز فراهم آورده بود.

    روبه روی او در محل باشگاه افسران یک سرلشکر که از تهران فرستاده شده بود و سمت ریاست ضد اطلاعات نیروی هوایی را داشت، یک سرهنگ که معاون اداره ضد جاسوسی ساواک بود، سرتیپ فرمانده پایگاه، سرهنگ فرمانده ضد اطلاعات محلی و سرهنگ ترنر، افسر روابط سیا در تهران، حضور داشتند.

    عقربه ساعت سه بعداز ظهر را نشان میداد.

    گسیل فوری این هیأت از تهران، نشان دهنده اهمیتی بود که دولت ایران، بر اثر هشدار سیا به سفر ستوان ایوانویچ، قایل بود.


    سرلشکر رئیس ضد اطلاعات نیروی هوایی شخصأ از فرمانده نیروی هوایی شنیده بود که شاه به محض شنیدن گزارش پناهندگی یک افسر شوروی که با هواپیمایی حامل اسناد مهم به فضای ایران گریخته بود، تعطیلات خود را به هم زده و با بی صبری در کاخ نیاوران در انتظار شنیدن گزارشهای بعدی بود.


    بخشی از اظهارات ایوانویچ مبنی بر اینکه یک شبکه اطلاعاتی قوی در قلب ارتش وجود دارد، عینا به وسیله سرتیپ فرمانده پایگاه و با رعایت اصول محافظتی ضد شنود به اطلاع فرمانده نیروی هوایی رسیده و او نیز آن را بی درنگ به اطلاع شاه رسانیده بود. فرمانده ضد اطلاعات نیروی هوایی بازجویی را آغاز کرد:

    نام و نام خانوادگی کامل خود، محل اقامت، شغل...

    و بازجویی آغاز شد.
    در روز سوم اقامت ستوان والنتین ایوانویچ جاسیموف که در باشگاه پایگاه هوایی تبریز زیر نظر افسران و درجه داران ضد اطلاعات آن پادگان به سر می برد، شاه، که گزارش ژاندارمری کشور خوشحال و هیجان زده اش کرده بود، ساواک را مامور انتقال، بازجویی و تخلیه اطلاعاتی خلبان شوروی ساخت؛ خلبانی که دیگر حوصله اش سر رفته بود و واهمه داشت هر لحظه جاسوسان مجاز به ترور کا.گ.ب به سراغش بیایند.

    ساواک آذربایجان سرانجام توانست او را از ضد اطلاعات پادگان تبریز، که یگانی آموزشی و جایگزین لشکر سوم سابق شده بود، تحویل بگیرد و او را در باشگاه پایگاه هوایی که از شهر دور و امن تر بود جای دهد.

    پس از بازجویی مقدماتی و پر کردن اوراق لازم، قرار شد با قطار با خودروی سواری به تهران انتقال یابد.

    جاسیموف وقتی شنید قرار است او را با قطار با خودرو به تهران ببرند، عصبانی شد و برای نخستین بار فریاد کشید:

    «من دارم از خشم و حیرت منفجر میشوم!
    رفتار شما احمقانه است!
    آیا میدانید من چه همراه خود آورده ام؟»

    به این موضوع در مرکز رسیدگی خواهد شد.»

    شما می خواهید مرا با اتوبوس یا سواری با قطار به تهران بفرستید؟

    آنها در این استان همسایه پراکنده اند؛ آنها در هر لباس و زیر پوشش هر شغلی هستند. من اطلاعات کاملی دارم.

    شما می خواهید جان مرا به خطر بیندازید! من فقط با هواپیمای نظامی که مسافر دیگری به جز من با آن سفر نکند و تحت پوشش امنیتی کامل به تهران پرواز میکنم!»

    یک سرهنگ ساواک و دو مأمور که مراقب او بودند، گفتند:

    «ما پیشنهاد و خواست شما را عینا به مرکز اطلاع خواهیم داد.»

    شاه خبر فرار خلبان شوروی به ایران و فرود آمدن هواپیمای او را در دشت میان مشگین شهر و اهر با شگفتی و نیز نوعی خشنودی شنیده بود.

    او ارتشبد قره باغی، ارتشبد نصیری و سپهبد مقدم رئیس سازمان اطلاعات و ضد اطلاعات ارتش را بی درنگ احضار کرد و در حالی که تیمسار ارتشبد از هاری حضور داشت، دستورهای لازم را در مورد حراست جان خلبان متواری به آنان داد.


    در موقعیت سیاسی سالهای ۱۳۵۰- ۱۳۵۵، پناهنده شدن یک خلبان شوروی به وجهه و حیثیت خدشه داده شده شاه در امریکا اعتبار می بخشید.

    از نظر او، ایران یک دژ دنیای آزاد بود که یک خلبان امنیتی شوروی، به دلخواه خود و با یک هواپیمای پستی، به خاک آن کشور پناهنده می شد.

    شاه اندیشید اگر او با یک میگ ۲۹ می آمد چه غلغله ای در دنیا به پا می شد.

    شاه به فکر جیمی کارتر منادی حقوق بشر بود که اصلا در این عوالم نبود و به تلگراف تهنیت او به مناسبت انتخابش به مقام ریاست جمهوری آمریکا هیچ جوابی نداده بود و مدام شاه را مورد انتقاد قرار می داد.


    ایوانویچ در شامگاه پنجمین روز که با هواپیمای خود به ایران گریخته بود، با هواپیمای نظامی ایران به تهران و به فرودگاه نظامی دوشان تپه پرواز کرد و فرود آمد و به یکی از خانه های امن ساواک نزدیک تهران منتقل شد.
    https://www.uplooder.net/img/image/43/75b7c0ed4ebbeba16a12c59489f0d18b/hasa-n-a-li_ebrahimi_said_.jpg
    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 03-12-2021 در ساعت 23:23
    امضاء



  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    قسمت ۲۶
    #فرار
    پناهندگی خلبان شوروی به ایران


    ذهن شاه با موضوع پناهندگی یک خلبان شوروی که خود را خلبان پیک مخصوص کا.گ.ب و جی. آر.یو معرفی می کرد، هم آشفته و هم خرسند شد.

    غرور شاه از شنیدن خبر پناهندگی یک خلبان روس ارضاء می شد و تیمسارانی که یکی پس از دیگری به حضور او می رسیدند از سیمای او خشنودی اش را حس می کردند.

    پناهنده شدن یک خلبان شوروی، آن هم پیک محمولات پستی محرمانه، از قفقاز به ایران، واقعه ای بود که سالها سابقه نداشت و آخرین بار در سال ۱۳۳۳ یک سرباز عادی شوروی که در طول سالهای جنگ جهانی دوم در ایران خدمت کرده و به یک دختر ترکمن دل بسته بود، تنها برای رسیدن به وصال محبوبه، از مرز عبور کرده و به ایران پناهنده شده بود.

    بدین ترتیب، اکنون یک ماهی و، در حقیقت، یک شاه ماهی به تور ایرانی ها افتاده بود که اطلاعات او می توانست رهگشای بسیاری از مبهمات باشد، بویژه که ادعا می گردید کیف بزرگی پر از اسناد و مدارک محرمانه را با خود به ایران آورده است.

    سه روز پس از پناهنده شدن افسر شوروی به ایران نماینده سیا، مقيم تهران، اجازه دیدار با شاه را خواست و شاه نیز به او وقت ملاقات داد. نماینده سیا که گزارش پایگاه رهگیری مغان را در دست داشت، آن را به شاه تقدیم و شاه از او سپاسگزاری کرد.

    نماینده سیا گفت که از سوی سازمان متبوع خود مأموریت دارد از شاه استدعا کند اجازه دهند دو بازجوی متخصص سیا که در زیر پوشش مشاغل دیپلماتیک در سفارت امریکا در تهران خدمت می کنند، در جلسات بازجویی از افسر پناهنده شوروی حضور داشته باشند؛ زیرا همسر یا نامزد این خلبان که یک دختر گرجی مهاجر شوروی به آمریکاست، در امریکا با مقامات سیا تماس گرفته و اظهار داشته وی مایل است به امریکا پناهنده شود.


    شاه پاسخ داد، هنوز زود است در این باره تصمیم گرفته شود؛ زیرا او به یاد دارد که ایران با شوروی قراردادی در مورد استرداد هواپیماربایان دارند و تصور می کند روس ها ممکن است با استناد به مواد این پیمان نامه درخواست استرداد پناهنده را عنوان کنند.

    نماینده سیا درخواست کرد در حال حاضر که ظاهرا شورویها اقدامی نکرده اند سازمان متبوع وی بسیار مشتاق است در جلسات بازجویی، نماینده ای از سیا حضور داشته باشد.

    شاه گفت: «بدیهی است؛ زیرا شما تجارب بیشتری از ما دارید و هیچ بعید نیست کشف کنید این مرد اساسا یک مأمور است که او را به عمد به ایران فرستاده اند تا جنجالی ایجاد کنند.»


    نماینده سیا از مراتب همکاری شاه تشکر کرد و قرار شد شاه به ارتشبد نصیری فرمان دهد در جلسات بازجویی از پناهنده روس، کارشناسان سیا نیز حضور یابند.

    در روز بازجویی ایوانویچ، او را را از اقامتگاهش به قرارگاه مرکزی ساواک انتقال داد نماینده سیا در تهران و یک کلنل از بخش مستشاری نظامی به اتفاق دو نفر از بازجویان ساواک و معاون اداره کل هشتم در یک ساختمان اداری در مرکز ساواک حضور یافتند. ضبط صوت را به کار انداختند و ایرانی ها از ستوان یکم ایوانویچ خواستند که سخن بگوید.


    اتاق بازجویی به یک سالن کوچک سینما مشابهت داشت.

    حقیقتا یک پرده کوچک سینما هم برای انداختن تصاویری که به صورت اسلاید درآمده بود، بر پرده به دیوار نصب کرده بودند.

    دیوارهای اتاق چوبی و دو در اتاق مضاعف و دارای فضای خالی میان دو در بود.

    یک فلاسک چای و یک فلاسک آب جوش برای قهوه بر روی میزی که با رومیزی سبز پوشانده شده بود، دیده می شد. اتاق از بوی چوب و تخته اشباع بود.

    در یک سوی میزی بزرگ ستوان ایوانویچ و روبه روی او یک سرهنگ ساواک و دو بازجو با لباس شخصی نشسته بودند.

    دو امریکایی نیز، با کمی فاصله، بر روی نیمکتی نشسته بودند.

    یک مترجم روسی اظهارات ستوان ایوانویچ را برای بازجویان ایرانی به فارسی و مترجم دیگری اظهارات او را برای دو مأمور سیا و مستشاری به انگلیسی ترجمه میکرد
    .
    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 03-12-2021 در ساعت 23:26
    امضاء



  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    قسمت ۲۷

    #فرار

    پناهندگی خلبان شوروی به ایران

    سرهنگ ساواک، در حالی که چهره ایوانویچ را به دقت زیر نظر داشت، گفت: «چه امری سبب فرار شما از کشورتان شد؟»


    ایوانویچ اجازه خواست سیگاری آتش بزند، آنگاه گفت:

    «نارضایتی عميق من از سیستم حکومت، احساس افسردگی عمیق، حقوق ناچیز، و تنفر عمیقم از سازمانی است که در آن کار میکنم.»


    برای چه ما باید سخنان شما را بپذیریم و پیه دشمنی دولت بزرگی چون شوروی را به تن بمالیم؟

    شما برای ما چه آورده اید که ما وقتی به آنچه شما در دستان گرفته و برای ما به ارمغان آورده اید نگاه کنیم و دادن پناهندگی به شما را مقرون به صرفه بدانیم؟


    سرهنگ، پس از کلی مکث ادامه داد: «دوست عزیز.

    من با شما بی پرده سخن میگویم.

    وقتی شخصی که ادعا می کند در سازمانی مخفی و استراتژیک مثل کا.گ.ب. خدمت می کند به کشور همسایه پناه می برد، باید چیزهایی در دست داشته باشد که آن دولت با خوشحالی از دست یافتن به آن چیزها، تحمل دشمنیها و جنگ روانی شوروی ها را بکند.»


    وقتی سخنان سرهنگ برای او ترجمه شد، چشمان ایوانویچ برقی زد و پاسخ داد: «من چمدانی پر از اسناد و اطلاعات برای شما آورده ام.

    در حقیقت، خوراک یک ماه کارشناسان کا.گ.ب را آورده ام.

    هر هفته از کشور شما گزارشهایی به وسیله خبرچینان ما جمع آوری و به باکو ارسال می شود.


    آیا میدانید ما در همه جا خبرچینانی داریم، حتی میان مردمی که سالهاست از روسیه و قفقاز و گرجستان به ایران مهاجرت کرده اند.

    ما از همه چیز خبر داریم...


    البته بعضی از این اطلاعات مستقیما به مسکو مخابره می شود و بعضی برای باکو ارسال می گردد.


    کیف سامسونت و چمدان من پر از این اطلاعات است و یک نکته مهم تر ..

    بسیار مهم تر!

    در کشور شما، در محرمانه ترین ادارات نظامی ارتش شما، یک سوراخ بزرگ وجود دارد!»


    گفتید سوراخ بزرگ؟»


    بله...

    رخنه ای در دیوار صندوقخانه اسرار شما.

    یک مقام بلندپایه نظامی رونوشتی از همه گزارشهای محرمانه را برای ما ارسال می دارد!»

    برای شما؟»

    نه... برای مسکو.

    این گزارشها در تهران به دست عوامل کا.گ.ب. می رسد که به مسکو ارسال یا مخابره می شود.

    اما نسخه ای از آن در اختیار فرماندهی ارتش در قفقاز قرار می گیرد.

    من حدس می زنم مخابره مستقیمی میان تهران و فرماندهی کا.گ.ب در قفقاز وجود دارد.

    آن نسخه های گزارشی در دسترس من قرار داشت.

    من میل دارم مرا به عنوان پناهنده سیاسی بپذیرید.

    البته، من چندان مزاحم شما نخواهم شد و میل دارم به نامزدم در امریکا بپیوندم.»


    نامزدتان؟!

    شما که سن و سال زیادی دارید؟

    آیا در این سن و سال نامزد دارید؟»


    تقریبا.. البته، من ازدواج کرده و دو فرزند دارم؛ اما خانم ناتاليا، نامزد من است...

    برگردیم به سخن خود. به شما اطمینان میدهم در عالی ترین مرجع نظامی شما یک جاسوس در حال فعالیت است.»


    آیا شما دچار کابوس و هذیان گویی نشده اید؟»


    ایوانویچ گفت:

    «من حقیقت محض را میگویم.

    من گزارشهای مخابره شده از سوی او را خوانده ام.»

    سپس کیف خود را باز کرد و تعداد زیادی اوراق تایپ شده به زبان روسی را بر روی میز ریخت.


    چه دلیلی دارد که حرفهای شما را بپذیریم؟

    دلیل منطقی و به اصطلاح محکمه پسند می خواهیم.»


    چه دلیلی مهم تر از این گزارشها... بفرمایید، ملاحظه کنید!

    نگاه کنید،این آمار سلاحهای خریداری شده ارتش شماست... این رقم دقیق سربازان شما...

    این آمار هواپیماها و تانکهای جدید و موشک انداز ها و موشکها و رزمناوها و زره پوشهای شما...

    آخرین آمار متعلق به پانزده روز پیش است!»

    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 03-12-2021 در ساعت 23:29
    امضاء



  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    قسمت ۲۸

    #فرار

    پناهندگی خلبان شوروی به ایران


    بازجویان با شک و تردید به آن اسناد نگاه کردند. امریکایی ها بر روی میز خم شدند.


    ایوانویچ :نگاه کنید، این آمار دقیق سلاحهای جدیدی که خریداری کرده اید و آنچه قرار است بخرید...

    این هم سندی دیگر مربوط به دوران اختلافات و برخوردهای مرزی ارتش شما با همسایه غربی تان عراق...

    جزییات انتقال واحدهای نظامی ایران.»


    سرهنگ پرسید :اینها نزد شما چه می کند؟»

    ایوانویچ: اینها چیزهایی است که از ایران به شوروی انتقال یافته است.»


    شما خيالاتی شده اید. چه کسی در ایران جرئت خیانت و جاسوسی دارد؟»


    این حقایق مسلم را نگاه کنید...
    این آمار دقیق را…
    سرهنگ مجدد پرسید:

    اینها به وسیله جاسوسان کشور شما تهیه شده است؟

    ایوانویچ : بله بزرگ ترین جاسوس ما در داخل ساختار محرمانه ترین ادارات شماست!»

    ساواک؟»

    نمیدانم... نه، منظورم یک سازمان نظامی است.

    آن سازمان که سوراخی در آن وجود دارد، یک سازمان نظامی است.»


    بفرمایید چه کسی جاسوس شوروی است؟

    حتی تصورش باورنکردنی است!»


    من تقاضا میکنم حرفهایم را بپذیرید.

    در مورد هر مدرک برای تان توضیح خواهم داد.»

    این امر مستلزم ماهها تحقیق است.

    به تصور من اینها همه اسناد جعلی و قلابی است.»


    اگر گفته هایم را نمی پذیرید، اجازه دهید من به امریکایی ها متوسل شوم و از آنها درخواست پناهندگی بکنم.»

    ما نمی توانیم این کار را بکنیم؛ زیرا شما به خاک کشور ما پناهنده شده اید و نه ایالات متحد امریکا، آقایان هم اینجا فقط به عنوان شاهد و ناظر حضور دارند.»

    سرهنگ در حالی که از جا بر می خاست، با لحنی پر از خودستایی گفت:


    دوست عزیز، با عرض معذرت میخواهم بگویم شما یک عامل پانیک هستید.

    شما برای خرابکاری و ایجاد تشویش اذهان به عمد به ایران فرستاده شده اید!

    شما را به ایران فرستاده اند تا در مراتب وفاداری ما ارتشیان به شاه خدشه ایجاد کنید.

    این قصه ها کهنه شده و خنده آور است.

    ما زیر بار نمی رویم.»


    چرا این اسناد را مورد بررسی قرار نمی دهید.» کدام بررسی؟، وقتی احساس می کنیم از صدر تا ذیل دروغ است؟»


    یکی از بازجویان که مردی سفیدرو و بلندقامت و بسیار خوشرو و شیک پوش بود به سخن درآمد:

    «میگویید که در یک سازمان نظامی کشور ما رخنه ای وجود دارد و در آنجا جاسوسی از کا.گ.ب. مستقر شده است و راپورت میدهد.

    آیا شما نمیدانید این گونه کارها به جی. آر.یو. مربوط است، نه کا.گ.ب؟ »


    درست است؛ اما به علت ورزیدگی کا.گ.ب. در ایران، این گونه امور در ارتش ایران هم استثنائا به کا.گ.ب محول شده است.»


    نام او چیست؟ این جاسوس چه نام دارد؟»

    نمی دانم.
    نام رمزی او Man است، یعنی مرد و به روسی موژی.»


    سرهنگ گفت: «مرد؟

    ولی این شخص که به میهن خود خیانت می کند، از نظر ما نامرد است نه مرد!»

    سرهنگ و دو بازجو خندیدند.

    امریکایی ها اصلا نخندیدند.

    آنان تجارب بیشتری داشتند.

    گزارش کارشناسان پایگاه مغان در دستشان بود.

    آنان هواپیما را دقيقا مورد بازرسی و بررسی قرار داده بودند.

    اظهارات خلبان درست بود
    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 03-12-2021 در ساعت 23:33
    امضاء



صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi