صفحه 3 از 12 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 116

موضوع: سلام بر ابراهیم(زندگی نامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی) جلد 2

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    979
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    182 در 63
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    محضر بزرگان
    امير منجر

    سال اول جنگ بود . به مرخصي آمده بوديم . با موتور از سمت ميدان سرآسياب به سمت ميدان خراسان در حركت
    بوديم . ابراهيم هم عقب موتور نشسته بود . از يكي از خيابانها كه رد شدم ابراهيم يكدفعه گفت: "امير وايسا!" من هم
    سريع اومدم كنار خيابان و با تعجب گفتم: "چي شده؟! "
    گفت: "هيچي ، اگه وقت داري بريم ديدن يه بنده خدا "، من هم گفتم:
    "باشه ،كار خاصي ندارم".
    بعد با ابراهيم داخل يه خونه رفتيم، چند بار يا االله گفت و وارد اتاق شديم. چند نفري نشسته بودند .پيرمردي با عباي
    مشكي و كلاهي كوچك بر سر بالاي مجلس بود.
    من هم به همراه ابراهيم سلام كردم و در يك گوشه اتاق نشستم. صحبت حاج آقا با يكي از جوان ها كه تمام شد رو
    كرد به ما و با چهره اي خندان گفت:
    "آقا ابراهيم راه گم كردي، آقا چه عجب اينطرف ها!"
    ابراهيم كه سر به زير نشسته بود، گفت: "شرمنده حاج آقا، وقت نمي كنيم خدمت برسيم".
    همينطور كه صحبت مي كردن فهميدم اين حاجي، ابراهيم رو خيلي خوب مي شناسه، حاج آقا كمي با ديگران صحبت
    كرد و وقتي اتاق خالي شد رو كرد به ابراهيم و با لحني متواضعانه گفت: "آقا ابراهيم ما رو يه كم نصيحت كن"
    ابراهيم كه از خجالت سرخ شده بود گفت: "حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نكنين، خواهش مي كنم اينطوري حرف
    نزنين" و بعد از چند لحظه سكوت گفت: "ما اومده بوديم كه شما رو زيارت كنيم و انشاءاالله تو جلسه هفتگي خدمت
    مي رسيم" و بعد بلند شديم، خداحافظي كرديم و بيرون رفتيم.
    بين راه گفتم: "ابرام جون ،تو هم به اين بابا يه كم نصحيت مي كردي . ديگه سرخ و زرد شدن نداره كه " باعصبانيت
    پريد تو حرفم و گفت: "چي ميگي امير جون، تو اصلاً اين آقا رو شناختي ؟ " گفتم: "نه !راستي كي بود !؟"
    جواب داد: "اين آقا يكي از اولياي خداست كه خيلي ها نمي شناسنش، ايشون حاج ميرزا اسماعيل دولابي بودن ".
    سالها گذشت تا مردم حاج آقاي دولابي را شناختند و تازه با خواندن كتاب طوبي محبت فهميدم كه جمله ايشان به
    ابراهيم چه حرف بزرگي بوده.
    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    979
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    182 در 63
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ***
    البته ابراهيم از همان جواني با بيشتر روحانيان محل در ارتباط بود . زماني كه علامه جعفري در محله ما زندگي
    مي كردند. از وجود ايشان بهره هاي فراواني برد. شهيدان بهشتي ومطهري را الگوي كامل مي دانست.
    ابراهيم در مورد امام خميني هم خيلي حساس بود . نظرات عجيبي هم در مورد امام داشت و مي گفت: "در بين
    بزرگان و علماي قديم و جديد هيچ كس دل و جرأت امام رو نداشته ". هر وقت پيامي از امام راحل پخش مي شد،
    خيلي با دقت گوش مي كرد و مي گفت: "اگر دنيا و آخرت مي خواهيم بايد حرفاي امام رو گوش كنيم".
    امضاء


  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    979
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    182 در 63
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    اطعام

    جواد مجلسي راد
    سيدمحمدكشفي
    پيامبراعظم(ص) مي فرمايد:"عبادتي بالاتر از سير كردن گرسنه نيست" نصايح ص 44
    ابراهيم در مورد سيركردن و اطعام دادن خيلي حساس بود و هميشه به اين مطلب دقت مي كرد كه دوستان را به خانه
    دعوت كند و به آنها اطعام دهد.
    در دوران مجروحيت كه در خانه بستري بود هر روز غذا تهيه مي كرد و بچه هاي محل و رفقا و كساني كه به
    ملاقاتش مي آمدند را سر سفره دعوت مي كرد و پذيرائي مي نمود. از اين كار هم بي نهايت لذت مي برد، بعد هم مي گفت:
    "ما وسيله ايم، اين رزق شماست، رزق مؤمنين با بركت است و... "
    در هيئت ها و جلسات مذهبي هم به همين صورت عمل مي كرد، وقتي مي ديد صاحبخانه براي پذيرائي هيئت مشكل
    داره. بدون كمترين ادعايي براي همه ميهمانها و عزادارها غذا تهيه مي كرد.
    بيشتر شبهاي جمعه هم بعد از برنامه بسيج براي بچه ها شام تهيه مي كرد و پس از صرف غذا دسته جمعي به زيارت
    حضرت عبدالعظيم يا بهشت زهرا مي رفتيم.
    بچه هاي بسيج و بچه هاي هيئتي هيچوقت آن دوران را فراموش نمي كنند، هر چند آن دوران زيبا و به يادماندني
    طولاني نشد.
    يكبار به ابراهيم گفتم: "يه سؤال دارم، اينهمه پول رو از كجا مي ياري؟ تو از آموزش وپرورش ماهي دو هزار تومان
    حقوق مي گيري ولي چند برابرش رو براي ديگران خرج مي كني"
    نگاهي به صورتم انداخت و گفت: "روزي رسون خداست. توي اين برنامه ها من فقط وسيله ام، من از اوستا كريم
    خواستم هيچوقت جيبم خالي نمونه. خدا هم از جائي كه من فكرش رو نمي كنم هميشه اسباب خير رو برام فراهم
    مي كنه."
    بزرگان عرفان واخلاق نيز توصيه مي كنندكه براي رفع مشكلات، تا مي توانيد مشكل مردم را حل كنيد. همچنين
    توصيه مي كنند كه تا مي توانيد در خانه خودتان به مردم اطعام كنيد و اينگونه بسياري از گرفتاريهايتان را بر طرف كنيد.
    * * *
    امضاء


  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    979
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    182 در 63
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    نزديك غروب ماه رمضان بود كه ابراهيم آمد در خانه و بعد از سلام و احوالپرسي يك قابلمه از من گرفت و رفت
    داخل كله پزي، دنبالش آمدم و گفتم: "ابرام جون افطاري كله پاچه، عجب حالي مي د ه!"
    گفت: "راست مي گي ولي براي من نيست"يك دست كله پاچه كامل و چند تا نون سنگك گرفت . وقتي اومد بيرون
    ايرج با موتور رسيد . ابراهيم هم سوار شد و خداحافظي كرد.
    با خودم فكر كردم لابد چند تا رفيق با هم جمع شدن و مي خوان با هم افطاري بخورن. از اينكه به من تعارف هم
    نكرد ناراحت شدم اما فرداي آن روز از ايرج سؤال كردم ديروز كجا رفتين ؟
    گفت:" پشت پارك چهل تن، انتهاي يه كوچه، خونه كوچيكي بود كه در زديم وكله پاچه رو به اونها داديم، چند تا بچه
    و پيرمردي كه دم در اومدن خيلي از ابراهيم تشكر كردن و ابراهيم رو كامل مي شناختن. اونها يه خونواده بسيار
    مستحق بودن. بعد هم ابراهيم رو رسوندم خونشون و برگشتم".
    امضاء


  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    979
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    182 در 63
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    روش تربیت

    مهدي فريدوند، مهدي حسن قمي
    جواد مجلسي راد
    پيامبر گرامي اسلام مي فرمايد: "خداوند مؤمن ناتوان را كه دين ندارد دشمن مي دارد ". پرسيدند: "مؤمن بي دين
    كيست؟
    " فرمودند: "آنكه نهي از منكر نمي كند" محاسن ج 1 ص 311
    ابراهيم در مسئله تربيت و امر به معروف آنقدر زيبا عمل مي كرد كه الگوئي براي بسياري از مدعيان امر بود. آن هم
    در زماني كه هيچ حرفي از روشهاي تربيتي نبود.
    از طرفي ابراهيم از لحاظ بدني و زور بازو در اوج بود و آنقدر دوست و رفيق داشت كه مي توانست به هر طريقي
    حرفش را به كرسي بنشاند.
    امضاء


  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    979
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    182 در 63
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    * * *
    "منزل ما اطراف خانه آقا ابراهيم بود . من كه حدود شانزده سال داشتم هر روز با بچه هاي محل توي كوچه واليبال
    بازي مي كردم. عصرها هم روي پشت بام مشغول كفتر بازي بودم. آن زمان حدود 170تا كفتر داشتم. موقع اذان كه
    مي شد برادرم به مسجد مي رفت. اما من مقيد به مسجد رفتن نبودم.
    يكروز آقا ابراهيم جلوي درب منزلشان ايستاده بود و بازي ما را نگاه مي كرد . آن موقع ايشان مجروح بود و با عصاي
    زير بغل راه مي رفت، در حين بازي توپ به سمت آقا ابراهيم رفت . من رفتم كه توپ رو بيارم. ابراهيم توپ را در
    دستش گرفت . وقتي جلو رفتم توپ را روي انگشت شصت به زيبائي چرخاند و بعد گفت: "بفرمائيد آقا جواد"
    از اينكه اسم مرا مي دانست خيلي تعجب كردم و تا آخر بازي نيم نگاهي به آقا ابراهيم داشتم، همه اش در اين فكر
    بودم كه اسم مرا از كجا مي داند. چند روز بعد دوباره مشغول بازي بوديم كه آقا ابراهيم آمد و گفت: "رفقا، ما رو هم
    بازي مي دين؟"
    گفتيم:"اختيار دارين، مگه واليبال هم بازي مي كنين؟ "
    گفت: "خُب اگه بلد نباشيم از شما ياد مي گيريم " و بعد عصا راكنار گذاشت و درحالي كه لنگ لنگان راه مي رفت
    شروع به بازي كرد.
    تا آن زمان نديده بودم كه كسي اينقدر قشنگ بازي بكنه. با اينكه هنوز پاش مجروح بود و مجبور بود يكجا بايسته،
    خيلي خوب ضربه مي زد و خيلي خوب توپ ها رو جمع مي كرد.
    شب به برادرم گفتم: "اين آقا ابراهيم رو مي شناسي؟ عجب واليبالي بازي مي كنه! "
    برادرم خنديد و گفت: "هنوز نشناختيش، قهرمان واليبال دبيرستان ها بوده. تازه قهرمان كشتي هم بوده "
    با تعجب گفتم: "جدي مي گي؟ پس چرا هيچي نگفت!"
    برادرم جواب داد: "نمي دونم، فقط بدون كه آدم بزرگيه".
    چند روز بعد وقتي مشغول بازي بوديم دوباره آقا ابراهيم اومد. هر دو طرف دوست داشتن آقا ابراهيم با تيم آنها باشد.
    بعد هم مشغول بازي شديم. چقدر زيبا بازي مي كرد.
    انتهاي بازي بود كه صداي اذان ظهر از مسجد پخش شد. ابراهيم توپ رو نگه داشت. بعد گفت: "بچه ها مي ياين
    بريم مسجد؟" گفتيم: "باشه "و بعد با بچه ها رفتيم نماز جماعت
    چند روزي گذشت و حسابي دلداده آقا ابراهيم شديم. يكبار ناهار ما روا دعوت كرد. يكبار هم با بچه هاي هيئت رفتيم
    منزلشان و بعد از مراسم ، شام خورديم و كلي با هم صحبت كرديم. بعد از آن ديگر هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم.
    اگر يك روز نمي ديدمش دلم براش تنگ مي شد و واقعاً ناراحت مي شدم. يكي دو بار هم با همديگر رفتيم ورزش
    باستاني و خلاصه حسابي عاشق اخلاق و رفتارش شده بودم.
    اواخر مجروحيت ابراهيم بود. مي خواست برگردد جبهه، يك شب توي كوچه نشسته بوديم و داشت براي من از
    بچه هاي سيزده، چهارده ساله در عمليات فتح المبين مي گفت.
    همينطور گفت و گفت تا اينكه آخرش با يك جمله حرفش را زد:
    "اونها با اينكه سن و هيكلشون از تو كوچكتر بود ولي با توكل به خدا چه حماسه هائي آفريدن. تو هم اينجا نشسته اي
    و چشمت به آسمونه كه كفترات چيكار مي كنن!"
    فرداي آن روز همه كفترها رو رد كردم و بعد هم عازم جبهه شدم. از آن ماجرا سالها گذشته و حالا كه كارشناس
    مسائل آموزشي و تربيتي هستم مي فهمم كه ابراهيم چقدر دقيق و صحيح كار تربيتي خودش رو انجام مي داد و چه زيبا
    امر به معروف و نهي از منكرمي كرد .
    امضاء


  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    979
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    182 در 63
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ***
    پيامبر اكرم (ص):
    "چشمان خود را از نامحرم ببنديد تا عجايب را ببينيد ". ميزان الحكم ج 10 ص 72
    روش امر به معروف و نهي از منكر ابراهيم در نوع خود بسيار جالب بود. مثلاً اگر مي خواست بگويد كه كاري را نكن
    سعي مي كرد غير مستقيم باشد. مثلا دلايل بد بودن آن كار از لحاظ پزشكي، اجتماعي و... را اشاره كند تا طرف مقابل
    خودش به نتيجه لازم برسد. آنگاه ازدستورات دين براي او دليل مي آورد.
    يكي از رفقاي ابراهيم گرفتار چشم چراني بود و مرتب به دنبال اعمال و رفتار غير اخلاقي مي گشت. چند نفر از
    دوستانش با داد زدن و قهركردن نتوانسته بودند رفتار او را تغيير دهند.
    در آن شرايط كه كمتر كسي او را تحويل مي گرفت، ابراهيم خيلي با او گرم گرفته بود و حتي او را با خودش به
    زورخانه مي آورد و جلوي بچه هاي ديگه خيلي به او احترام مي گذاشت. مدتي بعد شروع كرد با او صحبت كردن. ابتدا
    اون رو غيرتي كرد و گفت: "اگه كسي به دنبال مادر و خواهر تو راه بيفته و اونها رو اذيت بكنه چيكار مي كني؟ " اون
    پسر با عصبانيت گفت: "چشماش رو در مي يارم".
    ابراهيم خيلي آروم گفت: "خُب پسر، تو كه براي ناموس خودت اينقدر غيرت داري چرا همون كار اشتباه رو انجام
    مي دي"
    بعد ادامه داد: "ببين اگه قرار باشه هركي به دنبال ناموس ديگري باشه كه ديگر جامعه از هم مي پاشه و سنگ روي
    سنگ بند نمي شه"
    بعد ابراهيم از حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد و كلي دليل ديگه آورد و اون پسر تأييد مي كرد. بعد هم گفت:
    "تصميم خودت رو بگير اگه مي خواي با ما رفيق باشي بايد اين گناه رو ترك كني. "
    برخورد خوب و دلائلي كه ابراهيم براي او آورد باعث تغيير كلي در رفتارش شد و او را به يكي از بچه هاي خوب محل
    تبديل كرد. اين پسر نمونه اي از افراد بسياري است كه ابراهيم با برخورد خوب و استدلال و صحبت كردن هاي به موقع
    آنها را متحول كرده بود.
    نام اين پسر همكنون بر روي يكي از كوچه هاي محله ما نقش بسته است.
    امضاء


  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    979
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    182 در 63
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ***
    ايام نيمه شعبان بود و چند ماهي از پيروزي انقلاب گذشته بود. با ابراهيم وارد كوچه شديم چراغاني كوچه خوب بود
    و بچه هاي محل انتهاي كوچه جمع شده بودن. وقتي به اونها نزديك شديم ديديم همه مشغول ورق بازي و شرط
    بندي و... هستن.
    ابراهيم با ديدن اون وضعيت خيلي عصباني شد. ولي چيزي نگفت، من جلو اومدم و آقا ابرام رو معرفي كردم و گفتم:
    "آقا ابراهيم از دوستان بنده و قهرمان واليبال و كشتي هستن " و بچه ها هم با ابراهيم سلام و احوالپرسي كردند، بعد
    طوري كه كسي متوجه نشه ابراهيم به من پول داد و گفت:"برو سر خيابون و 10 تا بستني بگير و سريع بيا. "
    اون شب ابراهيم با ده تا بستني و چند جمله حرف و گفتن و خنديدن آنقدر در دل بچه هاي محل ما جا باز كرد كه
    بچه ها وقتي از حرام بودن ورق بازي شنيدند همه كارت هايشان را پاره كردند.

    امضاء


  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    979
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    182 در 63
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    مجلس حضرت زهرا(س)

    جواد مجلسي راد،مرتضي پارسائيان
    به جلسه مجمع الذاكرين در مسجد حاج ابوالفتح رفته بوديم .در جلسه اشعاري در فضائل حضرت زهرا (س) خوانده
    مي شد كه ابراهيم اونها رو مي نوشت. اواخر جلسه حاج علي انساني شروع به روضه خواني كرد.
    ابراهيم در حالتي كه از خود بي خود شده بود دفترچه شعرش رو بست و با صداي بلند گريه مي كرد. من از اين رفتار و
    حالت گريه ابراهيم بسيارتعجب كردم. جلسه كه تمام شد به سمت خانه راه افتاديم. در بين راه گفت:
    "آدم وقتي به جلسه حضرت زهرا(س) وارد مي شه بايد حضور خود خانم رو حس كنه چون جلسه
    متعلق به ايشونه" و بعد ديگه چيزي نگفت.
    امضاء


  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    979
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    182 در 63
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ***
    يك شب به اصرار من به جلسه عيدالزهراء رفتيم ، فكر مي كردم ابراهيم كه عاشق حضرت صديقه است خيلي
    خوشحال مي شه. مداح جلسه ، مثلاً براي شادي حضرت زهراء(س) حرفاي زشت و نامربوطي رو به زبان مي آورد،
    اواسط جلسه ابراهيم به من اشاره كرد و با هم از جلسه بيرون رفتيم. در راه گفتم: " فكر مي كنم ناراحت شدين درسته؟ "
    ابراهيم در حالي كه آرامش هميشگي رو نداشت رو به من كرد و در حاليكه دستش رو تكان مي دادگفت:
    "توي اين جور مجالس خدا پيدا نميشه، هميشه جايي برو كه حرف از خدا و اهل بيت باشه " و چند بار اين جمله رو
    تكرار كرد. بعدها وقتي نظر علماء رو در مورد اين مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمين مشاهده كردم به دقت نظر
    ابراهيم بيشتر پي بردم.

    امضاء


صفحه 3 از 12 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi