نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: روایتی از زندگی جوان دهه هفتادی که با حاج قاسم آسمانی شد!

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,301
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,073
    مورد تشکر
    4,337 در 2,037
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض روایتی از زندگی جوان دهه هفتادی که با حاج قاسم آسمانی شد!



    شهید وحید زمانی‌‌نیا از شهدای مقاومت است که در رکاب سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به درجه رفیع شهادت نائل شد.این شهید عزیز متولد ۳۰ تیرماه ۷۱ در محله اتابک تهران است که پس از گذراندن دوران دبیرستان به نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و این پیوستن تقریباً همزمان شد با جنایات تکفیری‌ها در سوریه و عراق و وی هم با تلاش فراوان راهی سوریه شد.

    شهید زمانی‌نیا در ادامه و پس از شکست تکفیری‌ها در سوریه و عراق و بازگشت آرامش به این کشور‌ها به تیم حفاظتی حاج قاسم سلیمانی پیوست و سال‌های آخر عمر سردار را در اغلب سفر‌ها در کنارش بود تا اینکه بامداد ۱۳ دی‌ماه به همراه حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و تعدادی دیگر از همرزمان به دست تروریست‌های آمریکایی به شهادت رسید. شهید زمانی‌نیا هنگام شهادت تنها ۲۷ سال داشت و تنها دوماه بود که با همسرش پیمان عقد ازدواج بسته بود.


    پدر شهید زمانی‌نیا هنوز پس از گذشت دوسال از شهادت فرزند، چشمانش می‌بارید و این شهید سرافراز این‌گونه روایت کرد: وحید متولد ۱۳۷۱ منطقه خاوران، محله اتابک بود، اما در ادامه به شهرری آمدیم و مقطع ابتدایی را از همین محل شروع کرد، کلاس سوم ورزش تکواندو را شروع کرد، هیأت محل هم می‌رفت، درس و تکواندو را ادامه داد و در هیأت هم فعال بود. علاقه شدیدی به حضرت عبدالعظیم (ع) داشت و کوتاه‌ترین فرصتی که برایش پیش می‌آمد به زیارت سید‌الکریم می‌رفت.

    حضور در دانشگاه امام حسین (ع) و استخدام در نیروی قدس سپاه پاسداران

    بعد اخذ دیپلم در دانشگاه سراسری و دانشگاه امام حسین (ع) قبول شد، اما با توصیه برادرش دانشگاه امام حسین (ع) را انتخاب کرد و در ادامه به استخدام نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و یک سال هم آموزش اختصاصی نیروی قدس را دید و بعد از آن به سوریه حلب اعزام شد.
    در ادامه و پس از پایان عملیات‌های حلب به سفارت ایران در سوریه مأمور شد، درسش را هم ادامه داد و از فرصت‌ها برای ادامه تحصیل استفاده کرد، البته ورزش را کمتر دنبال می‌کرد، چون فرصت نمی‌کرد. سه ماه در سوریه بود و ۱۵ روز به تهران می‌آمد، سال ۹۶ من و مادرش را دعوت کرد به سوریه و سال ۹۶ روز ۲۸ صفر ما در حرم حضرت رقیه (س) بودیم.

    پدر شهید زمانی‌نیا هنوز پس از گذشت دوسال از شهادت فرزند، چشمانش می‌بارید و این شهید سرافراز این‌گونه روایت کرد: وحید متولد ۱۳۷۱ منطقه خاوران، محله اتابک بود، اما در ادامه به شهرری آمدیم و مقطع ابتدایی را از همین محل شروع کرد، کلاس سوم ورزش تکواندو را شروع کرد، هیأت محل هم می‌رفت، درس و تکواندو را ادامه داد و در هیأت هم فعال بود. علاقه شدیدی به حضرت عبدالعظیم (ع) داشت و کوتاه‌ترین فرصتی که برایش پیش می‌آمد به زیارت سید‌الکریم می‌رفت.

    حضور در دانشگاه امام حسین (ع) و استخدام در نیروی قدس سپاه پاسداران

    بعد اخذ دیپلم در دانشگاه سراسری و دانشگاه امام حسین (ع) قبول شد، اما با توصیه برادرش دانشگاه امام حسین (ع) را انتخاب کرد و در ادامه به استخدام نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و یک سال هم آموزش اختصاصی نیروی قدس را دید و بعد از آن به سوریه حلب اعزام شد.
    در ادامه و پس از پایان عملیات‌های حلب به سفارت ایران در سوریه مأمور شد، درسش را هم ادامه داد و از فرصت‌ها برای ادامه تحصیل استفاده کرد، البته ورزش را کمتر دنبال می‌کرد، چون فرصت نمی‌کرد. سه ماه در سوریه بود و ۱۵ روز به تهران می‌آمد، سال ۹۶ من و مادرش را دعوت کرد به سوریه و سال ۹۶ روز ۲۸ صفر ما در حرم حضرت رقیه (س) بودیم.
    ویرایش توسط مصطفی*شیعه ال طاها* : 07-01-2022 در ساعت 10:53
    امضاء



  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,301
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,073
    مورد تشکر
    4,337 در 2,037
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    از او ماجرا را پرسیدیم، گفت: موضوع مهمی نیست، خوب می‌شوم. سال ۹۴ برگه‌ای به آنها می‌دهند که برگه تعاون نام دارد. در آن برگه عنوان شده که به چه کسی بدهکاری، یا طلبکاری، در صورت شهادت دوست داری کجا دفن شوی، نوشته بود بهشت حضرت عبدالعظیم (ع)، این برگه را کسی نمی‌بیند و کسی از محتوای آن خبر ندارد.

    دوماه پس از خاکسپاری وحید در حرم سید‌الکریم دیدیم وصیت کرده من را در حرم دفن کنید

    بعد از شهادتش برای تشییع به مشهد رفتیم و از حرم سیدالکریم (ع) آمده بودند که این شهید در حرم دفن شود، بعد از اینکه بازگشتیم از معراج هم آمدند و گفتند: شهید شما باید در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) دفن شود و نزدیک قبر شهید قربانی برای وحید جایی در نظر گرفته بودند. ما نپذیرفتیم، یک بار دیگر از حرم آمدند و گفتند: بیایید هرکجا که می‌خواهید در حرم پیکر شهید را دفن کنید.
    خلاصه پذیرفتیم. مادر و برادرش رفتند و چند جا را نشان دادند و نهایتاً مادرش جای فعلی را انتخاب کرد. همه این‌ها درحالی رخ داد که ما تا آن زمان خبر نداشتیم که وحید خودش هم وصیت کرده بود که در حرم سیدالکریم (ع) دفن شود. بعد از حدود دو ماه که وسایل شخصی‌اش را آورند برگه تعاون را باز کردیم و دیدیم که خود وحید هم وصیت کرده است که در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) دفن شود.

    وصیت کرده بود لباس عزای سید‌الشهدا (ع) را با من دفن کنید

    گاهی در چند هیأت فعال بود و برای عزاداری به هیأت‌های مختلف می‌رفت، به او می‌گفتم: اینترنت را نگاه کن ببین هیأتی هست که تا کنون نرفته باشی؟ به قرآن هم علاقه داشت، وصیت کرده بود لباس سیاه عزای سیدالشهدا (ع) را همراهش دفن کنیم. بسیار ولایی بود و دیگران را هم به اطاعت از رهبری توصیه می‌کرد، کارهایش را مخفی انجام می‌داد و کسی از برنامه‌هایش خبر نداشت، بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد بود و به هیچ‌وجه با کسی با صدای بلند صحبت نمی‌کرد.

    بسیار به من و مادرش احترام می‌گذاشت، مادرش هرکجا می‌خواست برود، فوراً می‌برد، خرید می‌کرد، هر کاری داشتیم انجام می‌داد.
    آن شب که رفت مأموریت شیفتش نبود، قبل از آن دو تا مأموریت رفته بود، می‌خواستیم شب هدیه چله برای عروسمان ببریم، زنگ زدند که فردا باید به مأموریت بروی، گفت: شیفت فلانی است، گفتند: او کار دارد و فردا تو بیا، آن شب هدیه شب چله بردیم برای عروسمان و فردای آن روز هم رفت.

    حاج قاسم به عروسی‌ام می‌آید

    به بچه‌ها می‌گفت: مطمئنم که حاج قاسم برای عروسی‌ام می‌آید. نگفته بود که محافظ حاج قاسم است و اینگونه موضوع را مطرح می‌کرد که حضور سردار در عروسی‌اش را تصادفی جلوه دهد.
    در ادامه مادر شهید به دلتنگی‌هایش برای فرزندش اشاره کرد و ماجرا را اینچنین برایمان روایت کرد: دو سال از شهادت وحید گذشته و این داغ را از یاد نبرده‌ایم اما ماجرا از آنجایی سخت‌تر شد که به بغداد رفتیم و جایگاه شهادتش را دیدیم، آنجا صحنه کربلا برایم تکرار شد. چند سال بود که به سوریه می‌رفت و مدام نگران بودم، هر وقت به سوریه می‌رفت من با او تا فرودگاه امام می‌رفتم و تا باز نمی‌گشت خواب راحت نداشتم.

    از زیر قرآن ردش می‌کردم و می‌گفتم: تو غلام حضرت زینب (س) هستی و مولا علی نگه‌دارت است، نمی‌دانستیم که در کنار حاج قاسم است، تا اینکه بعد از دو سال ماجرا را به من گفت. درس هم داشت و مأموریت‌هایش زیاد شده بود. گفتم پسرم وقت ازدواجت است، گفت: اگر دیگر به سوریه نرفتم چشم، تا اینکه دختری را برایش انتخاب کردیم.

    ویرایش توسط مصطفی*شیعه ال طاها* : 07-01-2022 در ساعت 10:52
    امضاء



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi