زهرا پس از مدتی کوتاه که از شش ماه متجاوز نبوده است، به پدر پیوست و صحنه فجیع دیگری برابر زینب پدید آمد، لیکن در این حادثه ادارک زینب قوی و احساسات او تندتر بود و خودِ مرگِ مادر کافی است که طفل را شربتی تلخ و ناگوار چشانیده و او را برای گریه و ناله مستعد سازد.
در این وقت زینب چنان نبود که نداند از چه میترسد و برای چه اندوهناک است. او میدانست مادرش به سفری رفته است که بازگشت ندارد. او میدید بدن مادرش را در خاک بقیع نهاده و به خاک و ریگ میپوشانند و بانگ پدر را میشنید که با ناله و اندوه پیغمبر را سلام میفرستد و امانت او را به وی باز میگرداند و پس از آن که از سوزش فراق شکوه میکند، آخرین سلام خود را بدرقه راه دختر وی کرده و در این مصیبت بزرگ، از پروردگار شکیبایی و یاری میطلبد.
زینب به خانه باز میگردد و خانه را از مادر خالی مییابد. در تاریکی شب و طلوع خورشید، او را نمیبیند. به هر سوی خانه مینگرد، جز وحشت و تنهایی مونسی ندارد. دل او گواهی میدهد که عزیزترین و زیباترین چیز را در زندگی از دست داده است. این خاطرات دل او را به درد آورده و نزد پدر میرود. شاید او بتواند اندکی خاطرش را تسکین دهد.
ص: 32