صفحه 7 از 8 نخستنخست ... 345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 76

موضوع: شیرزن کربلا، یا، زینب دختر علی علیه‌السلام

  1. Top | #61

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    *** از دیدن زینب، و شنیدن سخنان او مجلس بر یزید تنگ شد و گفت: تا آنان را بیرون برند و تا علی بن الحسین را که غل در گردن داشت درآوردند، علی گفت:
    - اگر پیغمبر ما را چنین بسته می‌دید می‌گشود.
    یزید که هنوز بانگ زینب در گوش او طنین انداز بود گفت:
    - راست گفتی و دستور داد تا غل از گردن او بگرفتند و مانند کسی که عذر خواهد او را نزدیک خویش آورد سپس گفت:
    علی بن الحسین! تو بگو:
    - پدرت پیوند مرا برید و حقم را انکار کرد و بر سر پادشاهی با من جنگید. خدا بدو چنان کرد که می‌بینی!
    علی این آیه از قرآن را خواند:
    «ما اصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ الَّا فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ انْ نَبْرَأَها انَّ ذلِکَ عَلَیَ اللَّه یَسیرٌ.» (1) 13
    یزید خواست که این آیه قرآن را بخواند:
    ________________________________________
    1- - حدید: 22.
    ص: 114
    «وَما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ ایْدِیْکُمْ ...» (1) 14
    لیکن بانگ دلخراش زنان که از دور به گوش می‌رسید او را خاموش کرد.
    تنها زنان بنی هاشم نمی‌گریستند، بلکه زنان بنی امیه نیز در سوگواری با آنان شریک شدند، و از خاندان معاویه زنی نماند جز آنکه نوحه کنان به استقبال آمد.
    سه روز پیوسته، نوحه گری بر پا بود، سپس یزید گفت: تا بار سفر ایشان بسته و بانگاهبانی امین و سواران و کمک کاران آنها را به سوی مدینه روانه کردند.
    و گویند یزید علی را برای وداع خواست و گفت:
    لعنت خدا بر عمر بن سعد، زیاد باد، به خدا اگر من با پدرت بودم هر چه می‌خواست بدو می‌دادم و بدانچه توانایی داشتم بلاگردان او می‌شدم هر چند در این کار بعض فرزندان من به هلاکت رسید، لیکن قضای خدا چنین بود! و او را گفت: تا هر حاجت دارد بنویسد سپس به جای خویش شد. و بانگ زینب در گوش او بود و می‌خواست با خشونت و الحاح او را از خود براند.
    0* 0
    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #62

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    نگاهبان، زنان و فرزندان حسین را با مهربانی تمام شبانه می‌برد و دیده از آنان بر نمی‌گرفت و هر جا منزل می‌کردند با کسان خود به دور ایشان همچون پاسبانان در دور دست می‌ایستاد که اگر یکی برای وضو یا
    ________________________________________
    1- - شوری: 30.
    ص: 115
    کار دیگر بیرون شود در زحمت نباشد و گاه به گاه می‌پرسید که چه می‌خواهید؟
    زینب گفت: ما را از راه کربلا می‌بری؟ نگاهبان با تأثر گفت:
    - آری می‌برم!
    و آنان را بدان میدان آوردند.
    0* 0
    امضاء


  4. Top | #63

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    در این وقت چهل روز از حادثه کشتار گاه گذشته بود و هنوز زمین کربلا از خون رنگین و پاره‌های تن شهیدان- که درندگان آنها را بدین سو و آن سو برده بودند- در آن بیابان دیده می‌شد.
    سه روز در آنجا به نوحه گری و اشک ریزی به سر بردند، سپس قافله، راه مدینه را پیش گرفت؛ چون بیرون شهر مدینه رسیدند فاطمه، سیده زینب را گفت:
    - خواهر! این مرد در این سفر بسیار به ما نیکی کرد، چیزی داری تا بدو بدهیم؟
    - به خدا جز زیور خود چیزی ندارم.
    دو بازوبند برای وی فرستادند و از او معذرت خواستند که تنگدستی سبب ناچیزی هدیه است، لیکن مردِ سر پرست، هدیه را پس فرستاد و گفت:
    اگر آنچه کرده‌ام برای دنیا بود هدیه شما بس بود، ولی من جز برای خدا و خویشاوندی شما با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کاری نکردم.
    ص: 116
    امضاء


  5. Top | #64

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    بازگشت کاروان

    در این فترت، مدینه در سکوتی ناشی از بیم و خشم فرو رفته بود و در انتظار خبر دختر زاده پیغمبر که دعوت شیعیان خود را پاسخ مثبت گفته بود به سر می‌برد.
    تا روزی که ندا دادند:
    علی بن الحسین با عمه‌ها و خواهران خود به مدینه می‌آید.
    علی بن الحسین با عمه‌هاو خواهران؟
    پس حسین کو؟ عموها و برادران، عموزاده‌ها کجایند؟
    فرزندان زهرا که ستارگان زمینند چه شدند؟
    ... کجاست؟ .... کجاست؟
    خبر مرگ منتشر شد تا به دامنه احد و از آنجا آهسته آهسته به بقیع و قبا رسید و طولی نکشید که بانگ گریه و ناله زنان در همه جا پراکنده گشت.
    هیچ زن پرده نشینی در مدینه نبود که شیون کنان از خانه بیرون نیاید.
    زینب دختر عقیل بن ابی طالب خواهر مسلم با زنان دیگر سرو پای برهنه و ناله‌کنان بیرون شده و مردم را گفت:
    اگر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بگوید شما که امت آخرین بودید، پس از من با کسان و فرزندان من چه کردید؟ بعض ایشان اسیر و بعض دیگر را به خون غلطان ندید.
    ص: 117
    شما را اندرز دادم که به خویشان من بد نکنید. پاداش من این نبود که با من بدی کنید. شما پاسخ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را چه می‌دهید؟
    صدای نوحه دیگری از دور به گوش می‌رسید که می‌گفت:
    مردمی که حسین را از روی نادانی کشتید!
    مژده باد شما را به شکنجه و عقوبت.
    اهل آسمانها شما را نفرین می‌کنند و بر شما لعنت می‌فرستند.
    کاروان، پیشاپیش مردمی که به استقبال ایشان آمده بودند، می‌رفت. مدینه پیغبر روزی دلخراش‌تر از آن روز به یاد ندارد و هیچ گاه شمار گریه کنندگان را بدان اندازه ندیده است.
    0* 0
    مدینه شبی از شبهای اه رجب را به خاطر داشت که اهل بیت به سوی مکه بیرون شده و در آن وقت، گروهی ارجمند بودند سید جوانان بهشت، پیشاپیش آنان می‌رفت؛ همچون ماه که ستارگان درخشان گرد آن را گرفته باشند، می‌رفتند تا یزید را که لایق خلافت نیست از تخت خویش به زیر آرند.
    کاروان از سفری که مدت آن از چند ماه متجاوز نبوده، باز می‌گشت، اما خدا را که روزگار با این کاروان چه کرده بود!
    ایشان را به سرعت بسر منزلی راند که آن را وادی آرزو می‌پنداشتند، در صورتی که آنجا بیابان مرگ بود! در آنجا داس مرگ همه را از بیخ و بن کند و جز این یک مشت زن و کودک ستم زده کسی را نگذاشت.
    ص: 118
    اما از مردان و جوانان کسی باز نیامد.
    *** مدینه چند شب و روز، ناظر مجالس عزا و گریه‌ها و ناله‌های جانگداز بود و اشک چشم گریه کنندگان را در خاک پاک خود می‌گرفت.
    در این وقت عبدالله بن جعفر شوهر زینب را می‌بینیم روز عزای فرزندان خود، عون و محمد و پسر عم خویش حسین و دیگر شهیدان نشسته است.
    غلام وی از روی حماقت می‌گوید:
    این مصیبت را از حسین داریم!
    عبدالله بر خاسته و کفش خود را بدو می‌پراند و می‌گوید:
    - یا بن اللخناء (1) 15 به حسین چنین می‌گویی؟ به خدا اگر با او بودم دوست داشتم از وی نبُرم تا کشته شوم. به خدا مرگ فرزندان است که مصیبت را بر من آسان می‌کند.
    سپس مجلس عزا بر چیده می‌شود و یتیمان و زنان جوان مرده هر روز به گورستان می‌روند و بر عزیزان خود که در کربلا کشته شده‌اند سوگواری می‌کنند و بانگ شیون آنان، مدینه را چنان می‌لرزاند که دوست و دشمن از دیدن ایشان اشک می‌ریزند.
    گویند ام البنین دختر خزام زن امام علی علیه السلام به بقیع می‌رفت و بر چهار پسر خود که در کربلا کشته شده بودند، می‌گریست و چنان ناله‌های دلخراش می‌کشید که مردم به دور او جمع می‌شدند. روزی مروان بن حکم «دشمن طالبیان» بدانجا گذشت واز گریه او به گریه افتاد.
    ________________________________________
    1- - لخناء: گنده کُن.
    ص: 119
    امضاء


  6. Top | #65

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    رباب دخترامرء القیس زن امام حسین و مادر سکینه پس از حسین شوی نگرفت و یک سال در زیر سقف نخفت تا بمر.
    سیده زینب را در مجلس عزای عبدالله بن جعفر نمی‌بینیم، می‌گوییم وی پس ازمدتها که بیداری کشیده است، شاید به خواب رفته باشد ولی دیری نمی‌گذرد که او را می‌بینیم، گریه خود را نگاه داشته و بدنبال کاری برخاسته است.
    او امروز کاری مهمتر از گریه دارد ....
    سزاوار نیست این خونهای ریخته به هدر رود.
    و این شهیدان بزرگوار بیهوده کشته شوند.
    ص: 120
    امضاء


  7. Top | #66

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    سفر آخرین

    زینب می‌خواست چند گاهی را که از عمر او مانده‌است، در جوار جد خود بگذراند ولی بنی امیه راضی نمی‌شدند؛ چه زینب و کسانی که با او از کربلا باز گشته بودند، مردم را از ستمکاری سپاه یزید و جنایات فجیعی که بر حسین و یاران او رفت، آگاه می‌کردند و توقف زینب در مدینه کافی بود که آتش حزن را در سینه شیعیان بر افروزد و مردم را علیه دربار یزید تهییج کند. تا آنجا که حاکم مدینه، یزید را نامه کرد که: زینب به قوت عقل و منطق، مردم مدینه را به هیجان آورده و می‌خواهد به کمک ایشان به خونخواهی حسین برخیزد.
    یزید فرمان داد که بقیه خاندان حسین را در شهرها پراکنده کند و حاکم مدینه زینب را گفت: از مدینه خارج شود و به هر کجا که خواهد مقام کند.
    زینب با خشم و هیجان پاسخ داد:
    خداوند می‌داند چه بر سر ما آمد! بهترین ما کشته شدند، بازماندگان را همچون چهارپا از این سو به آن سو راندند و ما را بر جهازهای بی روپوش نشانیدند، به خدا اگر خون ما را بریزید از مدینه بیرون نخواهیم رفت.
    زنان بنی‌هاشم از خشم یزید بر وی ترسیده و با نرمی و ملاطفت درخواست کردند که مدینه را ترک گوید.
    زینب دختر عقیل گفت: دخر عمو! وعده خدا در حق ما راست
    ص: 121
    است و هر جا را از زمین بخواهیم میراث ما می‌کند و ستمکاران را کیفر می‌دهد به جایی برو که در امان باشی!
    زینب ناچار از مدینه بیرون رفت و از آن پس مدینه او را ندید.



    امضاء


  8. Top | #67

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    *** زینب از مدینه به مصر رفت ...
    چه سفرهای بسیار که زینب کرد! ...
    آیا مقدر است که او سراسر عمر خود را از شهری به شهری در حرکت باشد و در زمین جای امنی نیابد؟
    زنان بنی هاشم که همراه وی بودند، متوجه شدند که عقیله با افکاری دست به گریبان است و سخت مضطرب و محزون به نظر می‌رسید، چنان که تا بدان وقت او را چنان ندیده بودند، هر چه خواستند خاطر او را تسکین دهند بر اضطراب و نگرانی او افزود، ناچار دست به درمان دیگری زدند؛ ذکر مصیبت کربلا ...
    شاید با ریختن اشک، اندوه وی تخفیف یابد ولی اشک در چشم زینب خشک شده و جراحتی عمیق و کشنده در دل وی پدید آمده بود.
    امضاء


  9. Top | #68

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    0* 0
    منزلهای آخرین این سفر، بر مسافرین دشوارتر و گرفتگی خاطرشان بیشتر بود.
    کاروان از زمین حجاز، وطن آباء و اجداد و مهد پرورش کودکی، گذشت و به وادی نیل رسید.
    سرزمینی که نه وطنی است و نه خویشی ....
    ص: 122
    افق را ابری متراکم گرفته و ماه در آسمان نمی‌درخشید، بیابان شرقی را هوایی تیره و راکد و سنگین پرساخته و گویی در نظر قافله محزون، که راهی دراز پیموده است منجمد شد و سراسر وادی را وحشتی فرا گرفته بود.
    سپس منظره تغییر یافت ...
    در همان لحظه که سیده زینب قدم به خاک مصر گذاشت هلال شعبان سال 61 نیز طلوع کرد. در روشنایی ماه معلوم شد گروهی از مردم مصر قافله را استقبال کرده‌اند. اینان تا نزدیک قریه (بلبیس) در رکاب مسافرین بودند و در آنجا عده دیگری که از پایتخت آمده بودند به ایشان ملحق شد.
    این عده مرکب از مسلمة بن مخلد انصاری امیر مصر و گروهی از علما و اعیان مملکت بود که برای زیارت دختر زهرا و خواهر امام شهید آمده بودند.
    چون چشم ایشان به زینب افتاد به گریه افتادند. و او را در میان گرفتند تا به پایتخت رسید.
    مسلمة بن مخلد وی را به خانه برد و زینب نزدیک یک سال در آنجا اقامت گزید و در این مدت جز با زنان پارسا و از جان گذشته ملاقات نکرد.
    سپس گردش به پایان رسید.
    سیده زینب، شامِ روزِ یکشنبه چهار دهم رجب سال 22 (به اشهر اقوال) زندگی را بدرود گفت و دیده‌هایی را که قتلگاه کربلا را دیده بود به
    ص: 123
    هم نهاد. و هنگام آسودگی، پیکری رسید که خستگی‌های طاقت فرسایی را متحمل شده بود.
    او را در خانه مسلمة بن مخلد انصاری که منزل وی بود به خاک سپردند. گور وی تا امروز مزار است و مسلمانان از نقاط دور دست به زیارت آن می‌روند.
    اما داستان مصیبت‌های جانگداز وی سالها و قرنهاست که ورد زبانها می‌باشد.
    ص: 124
    امضاء


  10. Top | #69

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    خونخواه!

    زینب پس از برادر، بیش از یک سال و نیم نزیست، اما در همین مدت کوتاه توانست مسیر تاریخ را تغییر دهد.
    بنی امیه گمان می‌کردند قتل حسین آخرین فصل از تاریخ شیعه است! این پندار هم چندان بی جا نبود پس از قتل حسین جز مشتی کودک و چند زن داغ دیده کسی از خاندان علی علیه السلام به جای نماند.
    بنی امیه دیدند، علی کشته شد و در اوضاع، تغییری پدید نیامد و پس از قتل حسن، با آن که شهرت داشت، معاویه قاتل اوست. رخنه‌ای در کار دولت رخ نداد بلکه کار معاویه قوت گرفت، سپس حسین را در کوفه و پیش روی شیعیان او کشتند و چنان می‌نمود که کوفیان برای دومین بار این حادثه را تجدید خواهند کرد و فرزند او علی را می‌طلبند و سپس وی را به یزید می‌سپارند! آری ظاهر حال چنین می‌نمود ولی اندکی پیش از آن که پرده بیفتد و صحنه پایان یابد، «سیده زینب» بر روی صحنه پدید شد و مردم کوفه و بنی امیه را به باد لعنت و سرزنش گرفت و با این عمل از افتادن پرده ممانعت کرد.
    و گمان دارم تا زمین و مردمی که بروی آن هستند، اگر دگرگون نشوند. پرده نخواهد افتاد.


    امضاء


  11. Top | #70

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,759
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    *** زینب تا مزه پیروزی را در کام ابن زیاد و یزید و بنی امیه تلخ نکرد وتا در جام فاتحین قطرات زهر کشنده نریخت، نرفت.
    ص: 125
    با اقدام زینب، شادیِ بنی امیه دیری نپایید و پیروزی آنان دوامی نیافت و زمانی دراز نگذشت که نتیجه کار زینب به شکست و نابودی امویان منتهی شد.
    هنوز زینب از شام نرفته بود که یزید احساس کرد بر روی شادمانی که از قتل حسین بر او دست داده است پرده تیره‌ای کشیده می‌شود و تیرگی آن اندک اندک شدید می‌گردد، تا آنجا که به پشیمانی سخت مبدّل شد و در سه سال باقی مانده عمر وی، گریبان او را رها نکرد.
    ابن زیاد نیز از او زیان بسیار دید.
    طبری گوید: چون عبیدالله، حسین و فرزندان او را به قتل رسانید، سرهای آنان را به شام فرستاد و یزید از کار وی خرسند شد و منزلت عبیدالله نزد او بالا رفت، ولی اندکی نگذشت که پشیمان گشته و می‌گفت:
    چه می‌شد اگر سخن حسین را می‌شنیدم و هر چه می‌خواست بدو می‌دادم. خدا عبیدالله را لعنت کند که او را کشت و مرا نزد مسلمانان مبغوض کرد و با کشتن حسین تخم کینه مرا در دل آنان کاشت.
    مرا با ابن زیاد چکار؟
    و بر او غضب کرد.
    و شعر یحیی بن حکم اموی را شنید که:
    شماره فرزندان سمیه به اندازه ریک‌هاست.
    و خاندان پیغمبر را نسلی نمانده.


    امضاء


صفحه 7 از 8 نخستنخست ... 345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi