*** از دیدن زینب، و شنیدن سخنان او مجلس بر یزید تنگ شد و گفت: تا آنان را بیرون برند و تا علی بن الحسین را که غل در گردن داشت درآوردند، علی گفت:
- اگر پیغمبر ما را چنین بسته میدید میگشود.
یزید که هنوز بانگ زینب در گوش او طنین انداز بود گفت:
- راست گفتی و دستور داد تا غل از گردن او بگرفتند و مانند کسی که عذر خواهد او را نزدیک خویش آورد سپس گفت:
علی بن الحسین! تو بگو:
- پدرت پیوند مرا برید و حقم را انکار کرد و بر سر پادشاهی با من جنگید. خدا بدو چنان کرد که میبینی!
علی این آیه از قرآن را خواند:
«ما اصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ الَّا فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ انْ نَبْرَأَها انَّ ذلِکَ عَلَیَ اللَّه یَسیرٌ.» (1) 13
یزید خواست که این آیه قرآن را بخواند:
________________________________________
1- - حدید: 22.
ص: 114
«وَما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ ایْدِیْکُمْ ...» (1) 14
لیکن بانگ دلخراش زنان که از دور به گوش میرسید او را خاموش کرد.
تنها زنان بنی هاشم نمیگریستند، بلکه زنان بنی امیه نیز در سوگواری با آنان شریک شدند، و از خاندان معاویه زنی نماند جز آنکه نوحه کنان به استقبال آمد.
سه روز پیوسته، نوحه گری بر پا بود، سپس یزید گفت: تا بار سفر ایشان بسته و بانگاهبانی امین و سواران و کمک کاران آنها را به سوی مدینه روانه کردند.
و گویند یزید علی را برای وداع خواست و گفت:
لعنت خدا بر عمر بن سعد، زیاد باد، به خدا اگر من با پدرت بودم هر چه میخواست بدو میدادم و بدانچه توانایی داشتم بلاگردان او میشدم هر چند در این کار بعض فرزندان من به هلاکت رسید، لیکن قضای خدا چنین بود! و او را گفت: تا هر حاجت دارد بنویسد سپس به جای خویش شد. و بانگ زینب در گوش او بود و میخواست با خشونت و الحاح او را از خود براند.
0* 0