اگر ایرانیان چنین نبودند، امروز این همه معارف غنی اسلام در دانش های گوناگون به دست ما نمی رسید. نمونه ای برای اثبات اینکه ایرانیان، اسلام را با آغوش باز پذیرفتند، ماجرای اسلام آوردن هرمزان، یکی از حکمرانان دولت ساسانی است. وقتی هرمزان را در مدینه به حضور خلیفه دوم آوردند، عمر از او خشمگین بود و خواست او را بکشد. هرمزان تشنه بود و آب خواست. آب آوردند. خواست بخورد، ولی دستانش می لرزید. عمر گفت: چرا می لرزی؟ گفت: می ترسم مرا بکشی. عمر گفت: تا آب نخوری، تو را نخواهم کشت. هرمزان پس از گرفتن این قول از عمر، آب را نخورد و آن را به زمین ریخت. عمر خشمگین شد و خواست او را بکشد. در این هنگام امیرمؤمنان، علی علیه السلام به یاری اش شتافت و از کشته شدن او جلوگیری و به هرمزان اشاره کرد که اسلام اختیار کند. دیگر یاران نیز چنین گفتند. پس او اسلام اختیار کرد. پرسیدند: چرا ابتدای امر اسلام نیاوردی؟ گفت: چون در آن وقت، همه گمان می کردند که از ترس کشته شدن مسلمان شدم، ولی اکنون با میل و رغبت اسلام آوردم.(2) هرمزان اسلام آورد و از آن پس، از ارادتمندان علی علیه السلام بود.

1- بحارالانوار، ج 67، ص 168.
2- داود الهامی، سیری در تاریخ تشیع، قم، انتشارات مکتب اسلام، 1375، ص 29.
ص:15
از این ماجرا به خوبی می توان فهمید که اسلام آوردن وی، با خواست و گرایش قلبی بوده است. دیگر ایرانیان نیز چنین بوده اند؛ زیرا اگر بدون رغبت بود و از روی اجبار اسلام اختیار کرده بودند، می توانستند بعدها که قدرت داشتند و حکومت اموی با حمایت ایرانیان از بین رفت، به جای جنگیدن با بنی امیه، به دلیل ستم حاکمان اموی، با اصل اسلام مبارزه کنند.