صفحه 11 از 11 نخستنخست ... 7891011
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 110 , از مجموع 110

موضوع: كرامات الرضويه (ع ) (معجزات على بن موسى الرضا(ع ) بعد از شهادت )

  1. Top | #101

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    طلبه بحريني


    سيد جليل سيد محمد موسوي خادم روضه منوره رضويه كه بيشتر اوقات به زيارت عتبات ائمه (عليهم السلام) در عراق مشرف مي‌شد فرمود:
    سيدي صالح در كاظمين بمن فرمود خوشا بحال تو كه از خدمتگذاران و خدام عتبه مقدسه سلطان خراسان هستي، زيرا كه كار دنيا و آخرت من به بركت وجود مبارك آن حضرت اصلاح گرديد و من از آن بزرگوار حكايتي دارم و آن اين است:
    من در بحرين در مدرسه مشغول تحصيل علم بودم و در نهايت فقر و سختي مي‌گذرانيدم تا اينكه روزي به جهت شغلي از مدرسه بيرون آمدم ناگهان چشمم به دختري آفتاب طلعت افتاد و او تازه از حمامي كه برابر مدرسه بود بيرون آمد. من تا او را ديدم عشق او در دل من جاي گرفت و محو جمال او شدم. غافل از اينكه او دختر شيخ ناصر لؤلؤي است كه متمول تر از او در بحرين نيست. با جمله صورت آن پري رخسار از نظرم نمي‌رفت و از مطالعه و مباحثه و عبادت بازماندم.
    تا اينكه خبردار شدم كه جماعتي عزم زيارت امام غريبان و ضامن بي كسان حضرت رضا (ع) دارند. من با خود گفتم كه دواي اين درد جانكاه تو از دربار آن حضرت به درمان مي‌رسد و تو بايد شربت اين مرض سخت خود را از شربت خانه آن سرور بدست آوري. لذا من هم با آن جماعت حركت كرده و روبراه نهادم تا اينكه در اول ماه مبارك رمضان به آستان قدس آن بزرگوار مشرف شدم.
    شب شد در عالم خواب خدمت آن حجت حق حضرت ثامن الائمه (ع) رسيدم. آن حضرت بمن فرمود تو در اين ماه مهمان مائي و بعد از آن تو را روانه بحرين مي‌نمائيم و حاجت تو را برمي آوريم.
    چون بيدار شدم يك نفر بمن سه تومان بعنوان هديه داد و من تمام ماه مبارك رمضان را به وظائف طاعات و عبادات قيام مي‌نمودم تا اينكه ماه مبارك رمضان به آخر رسيد آنگاه خدمت آن حضرت مشرف شدم و آن سرور را وداع نمودم و از روضه مطهره بيرون آمدم تا اينكه به پائين خيابان رسيدم ناگهان از طرف راست خود كسي مرا باسم صدا زد. و به من گفت الا ن خواب بودم و در عالم خواب خدمت حضرت رضا (ع) مشرف گرديدم.
    آن حضرت به من فرمود طلبي كه از فلان شخص داري و از وصول آن مأيوس شده اي من آن وجه را بتو مي‌رسانم به شرط آنكه يك اسب و ده تومان بدهي به آن كسي كه الا ن كه بيدار مي‌شوي و از خانه بيرون مي‌روي به درخانه با تو مصادف خواهد شد پس آن مرد به فرموده امام (ع) عمل كرد يك اسب و ده تومان بمن داد و من سوار شدم و از شهر خارج گرديدم.
    چون به منزل اول كه آنجا را طرق مي‌گويند رسيدم تاجري بمن رسيد كه بواسطه سدّ راه در آنجا متحير بود و امام هشتم (ع) را در خواب ديده بود كه آن حضرت به او فرموده بود كه اگر منافع فلان پانصد تومان خودت را به فلان سيد بحريني كه فردا به فلان هيئت و لباس مي‌آيد بدهي من تو را به صحت و سلامت به مقصدت مي‌رسانم و درباره تو نيز شفاعت خواهم كرد.
    آن تاجر تا مرا ملاقات كرد با من مصاحبت نمود و با هم حركت كرديم تا رفتيم به اصفهان سپس آن تاجر صد تومان بمن داد و من از آن وجه اسباب دامادي خود را فراهم كردم و روبراه نهاده و به سلامتي وارد بحرين شدم و رفتم در همان مدرسه اي كه قبلا بودم ساكن شدم.
    چند روز گذشت ناگهان ديدم شيخ ناصر لؤلؤئي كه پدر همان دختر است با حشم و خدم خود وارد مدرسه شد و يكسره نزد من آمد و خودش را روي دست و پاي من انداخت كه ببوسد من در مقام امتناع برآمدم.
    گفت چگونه دست و پاي تو را نبوسم و حال آنكه من به بركت تو داخل در شفاعت حضرت رضا (ع) شده ام. زيرا من ديشب گذشته در خواب خدمت آن بزرگوار مشرف شدم آن حضرت به من فرمود كه اگر شفاعت مرا مي‌خواهي بايد فردا بروي به فلان مدرسه و فلان حجره كه سيدي از اهل اين شهر به زيارت من آمده بود و حال برگشته و دختر تو را خواهان است.
    اگر دخترت را به او بدهي من شفيع تو مي‌شوم در روزي كه لا ينفع مال و لا به نون اين بود كه شيخ ناصر آن دختر را بمن تزويج كرد.
    بعد از آن باز امام هشتم (ع) را در خواب ديدم فرمود برو بسوي نجف سپس من به نجف رفتم و يكسال در آنجا توقف نمودم. باز آن بزرگوار را در عالم رؤيا زيارت كردم كه فرمود يكسال در كربلا باش و يك سال در كاظمين تا باز امر من بتو برسد. و اينك من در كاظمين هستم تا اينكه يك سال تمام شود و بعد چه امر فرمايد. [69].
    اي ولي حق توئي چو روح روانم
    من ز جوار تو دور مي‌نتوانم
    هجر تو چون مي‌برد زتاب و توانم
    گوشه ابروي تست منزل جانم
    بهتر از اين گوشه پادشاه ندارد
    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #102

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    سوغات

    مرحوم حاج غلامحسين ازغدي معروف به حاج آخوند كه از موثقين و دوستان بود بلاواسطه نقل كرد:
    زني از محارم من كه مؤمنه و بسيار فقيره و تهي دست بود حالش اين بود كه سالي يكمرتبه از ازغد كه چهار فرسخي شهر مشهد است با پاي پياده به زيارت حضرت رضا (ع) مي‌آمد. و چون برمي گشت براي هر يك از اطفال قبيله سوغات مي‌آورد مانند كفش و كلاه و سينه بند و امثال اينها. هر وقت ما به او مي‌گفتيم تو كه پياده و با دست خالي مي‌روي پس پول از كجا مي‌آوري كه اين چيزها را مي‌خري.
    مي‌گفت من وقتي بحرم مي‌روم حضرت رضا (ع) را ميان ضريح مي‌بينم و آن بزرگوار احوال مرا و اطفال را و عدد آنها را مي‌پرسد. و باندازه اي پول بمن مي‌دهد كه براي اطفال سوغاتي و تحفه بخرم و شما مگر وقتي بحرم مي‌رويد آن حضرت را نمي‌بينيد. و چون چنين جواب مي‌داد ما سكوت مي‌كرديم و گمان مي‌كرديم كه او چون فقيره است در مشهد گدائي و تكدي مي‌كند و پولي بدست مي‌آورد و سوغاتي مي‌خرد.
    تا اينكه يك سفر چون روانه مشهد شد من پشت سرش آمدم تا به مشهد رسيد و ديدم به خانه يك نفر ازغدي ها رفت و من بيرون آن خانه منتظر او شدم تا اينكه وضو ساخته بيرون آمد تا بحرم برود. من هم عقب سرش رفتم تا بحرم شريف رسيد و خود را به ضريح مطهر چسبانيد. من در حرم ايستادم تا وقتي از حرم بيرون آمد.
    خودم را به او رساندم و سلام كردم چشمش كه بمن افتاد از ملاقات من اظهار خوشحالي كرد سپس به او گفتم برابر ضريح چقدر طول دادي. گفت بلي حضرت رضا (ع) با من احوال پرسي كرد و احوال اطفال قبيله را پرسيد و پول بمن مرحمت فرمود كه براي اطفال سوغاتي بخرم آنگاه دستش را باز كرد ديدم چند قران ميان دست اوست. آنوقت فهميدم كه آن زن بواسطه اخلاص و صدق به چنين مقامي رسيده كه امام را مي‌بيند و با او سخن مي‌گويد و من هرچه كردم كه آن پولها را بگيرم و به جهتش سوغات بخرم قبول نكرد و گفت بايد خودم بخرم. [70].
    از ديده دل اگر رضا را بيني
    مرآت جمال كبريا را بيني
    گر پرده اوهام بيك سو فكني
    اندر پس اين پرده خدا را بيني

    امضاء


  4. Top | #103

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    رد سائل نكند

    حضرت حجة الاسلام آقاي حاج ميرزا حبيب الله ملكي دام ظله از حاج سيد حسين حكاك نقل كرد:
    در زماني كه حاج ميرزا موسي خان، متولي آستان قدس رضوي بود يك نفر از علماء نجف به زيارت حضرت رضا (ع) مشرف شده بود. چندي كه گذشت هزينه و مخارجش تمام شد و از اين جهت پريشان بود كه در غربت چه كند.
    لذا در حرم مطهر اظهار حاجت به امام هشتم (ع) نمود كه اي آقا مرحمتي بفرما و مرا از اين پريشاني نجات بخشا و هرگاه مرا از اين بليه خلاص نفرمايي مي‌روم نجف و خدمت جدت آقا اميرالمؤمنين (ع) از حضرتت شكايت مي‌نمايم خودش گفته است تا من چنين عرض كردم ديدم در آنجا كسي است كه نشناختم او كيست بمن فرمود غم مخور كه خدا وسيله ساز است. اين را گفت و گذشت و من از حرم بيرون آمدم لكن در امر خود متفكر بودم كه چه خواهد شد.
    روز ديگر وقتي در منزل بودم ناگاه يكنفر آمد و خود را معرفي كرد كه من يكي از دربانان آستان قدس رضوي و از جانب آقاي متولي باشي خدمت شما رسيده ام. پس مبلغ پول قابلي بمن داد و گفت اين وجه را آقاي توليت براي شما فرستاده بعد از آن معلوم شد كه حاج ميرزا موسي خان خود نائب التوليه حضرت رضا (ع) را در خواب ديده و آن بزرگوار به او چنين دستور داده كه فلان كس در فلان جاست و تو فلان مبلغ براي او بفرست و به او بگو كه شكايت از من خدمت جدم حضرت اميرالمؤمنين (ع) نكند. پسر من ولي عصر كه به او فرموده غم مخور كه خدا وسيله ساز است. [71].
    اي كه از دردت بغير حق كسي آگاه نيست
    راه درمان را ز من بشنو كه جز آن راه نيست
    بهر هر دردي توجه كن بدرگاه رضا
    در جهان درمانگهي بهتر از آن درگاه نيست


    امضاء


  5. Top | #104

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    زيارت قاچاقي

    آقا ميرزا اسحق لنكراني نقل نمود:
    هنگاميكه اوضاع مملكت روسيه بهم خورد من قصد نمودم از آنجا بطرف ايران حركت كنم بقصد زيارت حضرت ثامن الائمه (ع) و چون تذكره (گذرنامه) براي آمدن به ايران نمي‌دادند ناچار بودم كه قاچاقي بيايم و قاچاق آمدن هم بسيار سخت بود در وقت گذشتن از سرحد و اگر كسي دچار مستحفظين سرحد مي‌شد مجازاتش هم سخت بود لكن من با اين حال متوكلا علي الله به راهنمائي يك نفر از قاچاقچي ها روبراه نهادم تا از پشت قراولخانه روسيه كه سرحد بود رد شده و گذشتم.
    چون نزديك قراولخانه ايران رسيدم سه نفر از سالدات روسي جلوي من آمدند و مرا گرفتند و گفتند برگرد آنگاه چند شلاق بمن زدند و در نهايت خشم مرا به جلو انداخته و آزارم مي‌نمودند و بر گردانيدند.
    من در آنوقت بسيار مضطرب و گريان شدم و اشك در چشمم جاري گرديد و روي بجانب خراسان نموده عرض كردم يا امام رضا من بقصد زيارت و خاك بوسي آستان تو مي‌آمدم از كرم تو دور است كه نجات مرا از خدا نخواهي همين كه اين توسل از دل من گذشت فورا مثل اينكه يكباره آبي روي خشم ايشان ريخته شد. دست از من برداشته و با كمال آرامي و ملاطفت گفتند:
    هر كجا مي‌خواهي برو ما ديگر بتو كاري نداريم و چون رها شدم خودم را به قراولخانه ايران رسانيدم قراول ايراني گفت من ديدم كه آنها تو را گرفته بودند و راهي هم بر مساعدت با تو نداشتم خوب شد كه خداوند به قلب آنها انداخت از تو دست برداشتند. [72].
    دلا بسوي رضا هر كس كه راه ندارد
    اميد مرحمت از رحمت اِله ندارد
    هر آن كس كه ز كوي رضا پناه نگيرد
    يقين بدان بدو عالم دگر پناه ندارد
    نسيم روضه او زنده مي‌كند دل مرد
    ضياء شمع ورا هيچ مهر و ماه ندارد
    گذار سر به حريمش بريز اشك ز ديده
    بگو جلال تو را هيچ پادشاه ندارد
    بگو ز راه دراز آمده بَرِ تو فقيري
    كه زاد و بود بجز نامه سياه ندارد
    نهاده ام چو سگي در ره تو روي تضرع
    به سويم ار نظري افكني گناه ندارد
    غريق جهلم و مقهور نفس و مانده و حيران
    رهي گشا به كسي كه دليل راه ندارد

    امضاء


  6. Top | #105

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    جواب نامه

    حاج ميرزا حسن طبيب (لسان الاطباء) فرمود:
    وقتي كه عازم زيارت حضرت ابي الحسن الرضا (ع) شدم آن زمان مرحوم علامه فقيد زاهد حاج ملا محمدبن محمد مهدي معروف به حاجي اشرف و حجت اشرفي (كه از مشاهير علماء بشمار آمده كه در احوالاتش در كتاب قصص العلماء گفته اند آن جناب از نصف شب تا صبح مشغول عبادت و تضرع و زاري و مناجات با حضرت باري تعالي بوده و بسر و سينه مي‌زد. و هر كس او را مي‌ديده خيال مي‌كرده كه تازه از بيماري برخاسته.) در وطن اصلي خود اشرف بود و من به جهت امر وصيت نامه خود خدمت آن بزرگوار رفتم.
    آن جناب تا مطلع شد كه من عازم زيارتم فرمود هنگاميكه خواستي حركت كني بمن خبر بده. از اين جهت وقتي خواستم حركت كنم نزد آن جناب مشرف شدم پس آن مرحوم پاكتي بمن داد و فرمود (لدي الورود) اين نامه را تقديم حضور امام (ع) كن و در مراجعت خود جوابش را بگير و براي من بياور. من اين تكليف و امر او را عاميانه پنداشتم كه چگونه من جواب بگيرم و لذا از آن ارادتي كه به آن جناب داشتم كاسته شد.
    لكن بزرگي او مرا مانع شد كه ايرادي بگيرم در هرحال از خدمتش مرخص شدم و حركت نمودم تا اينكه به آستان قدس امام هشتم (ع) مشرف گرديدم و نظر به اسقاط تكليف پاكت را به ضريح مطهر انداختم.
    چند ماه هم براي تكميل زيارت توقف نمودم و سخن آن مرحوم كه جواب نامه را بگيرم و بياور از نظرم محو شده بود، تا شبي كه صبحش عازم بر حركت بودم براي زيارت وداع مشرف شدم. و چون پس از نماز مغرب و عشاء مشغول نماز زيارت شدم شنيدم صداي قرق باش بلند شد كه زائرين از حرم بيرون روند و خدام آن حضرت حرم را تنظيف نمايند.
    من متحير شدم كه اول شب كه وقت در بستن نيست ولي تا من از نماز زيارت فارغ شدم ديدم در حرم مطهر كسي نمانده به غير از من پس من برخاستم كه از حرم بيرون روم ناگاه ديدم بزرگواري در نهايت عظمت و جلالت از طرف بالا سر با كمال وقار قدم مي‌زند. چون برابر من رسيد فرمود:
    حاج ميرزا حسن وقتي كه به اشرف رسيدي سلام مرا به حاجي اشرفي برسان و بگو:
    آئينه شو جمال پري طلعتان طلب
    جاروب زن بخانه و پس ميهمان طلب
    آنگاه از برابر من گذشت و غائب گرديد. من بفكر افتادم كه اين بزرگوار كه بود كه مرا باسم خواند و پيغام داد. پس برخاستم و گردش كردم در حرم مطهر او را نديدم و يكمرتبه ملتفت شدم كه اوضاع حرم به مثل اول است و مردم در حرم مطهر بعضي ايستاده و بعضي نشسته اند و مشغول زيارت و عبادتند.
    حال ضعفي بمن روي داد و چون بحال آمدم از هر كس پرسيدم چه حادثه در حرم روي داد مردم از سئوال من تعجب كردند كه حادثه اي نبوده تو چه مي‌پرسي آنوقت فهميدم كه عالم مكاشفه اي براي من روي داده بود و عقيده ام به حاجي زياد شد و بر غفلت خود متأثر شدم.
    پس از مشهد حركت كردم تا به اشرف رسيدم و يكسره رفتم در خانه مرحوم حاجي تا پيغام حضرت رضا (ع) را به او برسانم و چون در را كوبيدم صداي حاجي بلند شد كه حاجي ميرزا حسن آمدي قبول باشد بلي. [73].
    آئينه شو جمال پري طلعتان طلب
    جاروب زن بخانه و پس ميهمان طلب
    امضاء


  7. Top | #106

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    عناب شفابخش

    سيد جليل حاج سيد محمدعلي جزائري فرمود:
    من در اول ماه ذي الحجه 1373 مشرف شدم به زيارت امام هشتم حضرت ابوالحسن الرضا (ع) و آنوقت مصادف بود با ماه اول پائيز و هوا نسبت بحال من كه ساكن خوزستانم و آنجا از مناطق حاره است قدري سرد بود و اتفاقا روز عرفه در ايوان شرقي مسجد گوهرشاد مشغول اعمال آنروز و دعاي حضرت سيدالشهداء (ع) شدم و بسيار عرق نمودم و بواسطه غفلت تحفظ خود از هواي سرد مبتلا به زكام شديدي شدم و بدرد سينه و سرفه گرفتار گرديدم و من باين مرض در زمستان هاي خوزستان سابقه داشتم كه هر سال يكماه و دو ماه طول مي‌كشيد و پس از معالجات بسيار بهبودي حاصل مي‌شد. لكن در اين مسافرت چون باين مرض دچار شدم و پرستاري هم نداشتم به دكتر مراجعه نكردم و از اتفاقات اين بود كه چون زوار بسيار آمده بودند و رفقاي سفر من به جهت اينكه شايد هنگام رفتن بليط ماشين بدست نيايد از اوائل ورود به مشهد بفكر تهيه بليط قطار بودند. تا اينكه قبل از عرفه بليط گرفتند براي روز عيد غدير و من ناچار بودم كه به ايشان حركت كنم و مرض من هم از روز عرفه كه مبتلا شدم روز بروز شدت مي‌كرد. تا شب عيد غدير كه مي‌بايست روزش حركت كنيم آخر شب با زحمت بحرم مطهر مشرف شدم و براي شفاي اين مرض خود از حضرت رضا (ع) خواهش و استدعاء نمودم و التماس كردم پس از آن قصد كردم خود را به ضريح مطهر برسانم و سينه ام را براي استشفاء به ضريح شريف بمالم و از آن حضرت شفا طلب كنم.
    لكن بقدري جمعيت زوار زياد بود كه راه عبور در حرم مطهر ميسر نبود از اين جهت من با حال ضعف و مرضي كه داشتم بمقصد نرسيدم پس قصد كردم كه چون از حرم بيرون شوم عتبه در پيش روي آن حضرت را ببوسم و سينه خود را به عتبه بمالم آنجا هم ممكن نشد.
    آنگاه در دار الحفاظ اندكي تأمل كردم و بسيار ملول بودم كه ميسر نشد سينه خود را به ضريح يا به عتبه در بمالم. پس خود را تسلي دادم به اينكه اكنون از دري كه تازه در دار الحفاظ گذاشته شده و مردم از آن در به مسجد گوهرشاد و كفش داري مي‌روند و چند پله دارد مي‌روم و سينه خود را بر آن پله بقصد استشفاء مي‌مالم لذا آمدم تا به پله‌ها كه از مرمر است رسيدم.
    آنجا هم ديدم علي الاتصال زائرين مي‌آيند و مي‌روند پس من به هر زحمتي بود خم شدم كه پله را ببوسم ديدم دو دانه عناب ريز روي پله مرمر گذاشته شده و با آن همه رفت و آمد مردم اين دو دانه عناب تكان نخورده پس فورا آنها را برداشتم و حال عجيبي در خود يافتم كه قابل وصف نيست و قدري در حالت بهت و حيرت بودم ابتدا خيال موهومي كردم كه شايد يكي از زائرين عناب براي تبرك بحرم مطهر آورده و اين دو دانه افتاده آنگاه با خود گفتم چگونه مي‌شود روي پله باين صافي و اين همه ازدحام مردم اين دو دانه عناب بماند.
    پس با حال شعف با دو دانه عناب به منزل آمدم و چون رفقاي من آن دو دانه عناب را در دست من ديدند و از جريان كار من مطلع شدند يكي از ايشان به خواهش بسيار يكدانه را از من براي خود گرفت و من همان ساعت كمي از آن دانه ديگر را خوردم و بقيه آنرا براي اهل بيت و بچه هاي خود نگاه داشتم و همان وقت متوجه خود شدم كه هيچ اثري از كسالت و سرفه و درد سينه در من نيست. لذا همان روز با رفقاي خود ناهار و هم خربزه بسيار خوردم و فرداي آنروز حركت كرديم و از آن زمان به نظر مرحمت حضرت رضا صلوات الله عليه تاكنون كه 1376 مي‌باشد در زمستان ها راحت هستم و از آن بيماري به هيچگونه اثري بروز نكرده و الحمدلله علي كل نعمه. [74].
    اي كه رو كرده بسويت همه اربا دعا
    دردمندان همه از خاك درت جسته شفا
    من چه گويم بتو اي خسرو اقليم بقا
    كه خدا گفته ثناي تو لقب داده رضا
    توئي آن مظهر الطاف خداوند رؤف
    نكني دور ز خود سائل مسكين و گدا
    امضاء


  8. Top | #107

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    بي احترامي به زوار


    صديق معظم فخر الواعظين نقل فرمود: حاج شيخ عباسعلي معروف به محقق كه مرحوم ميرزا مرتضي شهابي كه در زمان سابق دربان باشي كشيك سوم آستان قدس رضوي بود ده مجلس روضه خواني فراهم نمود. و والد مرا با حاج شيخ مهدي واعظ و مرا هم بواسطه پدرم براي منبر رفتن دعوت كرد و سفارش كرد كه همه شما هر شب بايستي متوسل شويد به امام نهم حضرت جوادالائمه (ع) و بايد ذكر مصيبت آن حضرت بشود و من چون تازه كار بودم و معلوماتم در منبر كم بود بر من دشوار بود و هرچند گفتند كه جهت توسل به امام جواد (ع) هر شب چيست مي‌گفت اكنون باشد و من در آخر كار بشما خواهم گفت اين بود كه ما هر شب متوسل به آن بزرگوار مي‌شديم تا ده شب تمام شد.
    آنگاه شب ديگر ما اهل منبر را براي شام خوردن دعوت نمود آنوقت گفت جهت توسل من در هر ده شب به امام جواد (ع) اين بود كه من در روز كشيك و خدمت خود در صحن مطهّر برسم و عادتي كه داشتم با دربانان مشغول جاروب كردن صحن كهنه مي‌شديم و جوي آبي كه از صحن مي‌گذشت و دو طرف آن نهر يك پله پائين مردم از زائر و مجاور لب آن آب مي‌نشستند به جهت وضو ساختن.
    يك روز همان قسمي كه مشغول جاروب كردن بوديم. نزديك سقاخانه اسماعيل طلائي برابر گنبد مطهر ديدم چند نفر از زائرين نشسته اند و مشغول خوردن خربزه مي‌باشند و تخمهاي خربزه را آنجا ريخته و كثيف كرده اند من اوقاتم تلخ شد و گفتم اي آقايان اينجا كه جاي خربزه خوردن نيست لااقل مي‌بايست پوستها و تخم هاي خربزه را در جوي آب بريزيد تا زير پاي كسي نيايد ايشان از سخن من متغيّر شدند و گفتند مگر اينجا خانه پدر تست كه چنين مي‌گوئي و دستور مي‌دهي من نيز عصباني و متغير شدم و با پاي خود بقيه خربزه و پوستها و تخمها را ميان جوي آب ريختم.
    آنها بر خواستند و رو به حضرت رضا (ع) نموده گفتند: اي امام رضا ما خيال كرديم اينجا خانه تست كه آمديم و اگر مي‌دانستيم خانه پدر اين مرد است نمي‌آمديم اين سخن گفتند و رفتند. من هم عقب كار خود رفتم و چون شب شد و خوابيدم در عالم خواب ديدم در ايوان طلا جنجال و غوغائي است نزديك رفتم كه بفهمم چه خبر است ديدم آقاي بزرگواري وسط ايوان ايستاده است و يك سه پايه اي در وسط ايوان گذاشته شده چون آن زمان رسم بود كه شخص مقصر را به سه پايه مي‌بستند و شلاق مي‌زدند.
    پس آن آقاي بزرگوار فرمود بياوريدش، تا اين امر از آن سرور صادر شد مأمورين آمدند و مرا گرفتند و نزد سه پايه آوردند و بستند كه شلاق بزنند. من بسيار متوحش شدم و عرض كردم مگر گناه من چيست و چه تقصير كرده ام. فرمود مگر صحن خانه پدر تو بود كه زائرين مرا ناراحت كردي و با پا خربزه ايشان را بجوي آب ريختي. خانه، خانه من و زوار هم مهمان منند تو چرا چنين كردي.
    از اين فرمايش آن حضرت چنان حال انفعالي بمن روي داد كه نمي‌توانم بيان كنم و مأمورين تا خواستند مرا بزنند من از ترس و وحشت اين طرف و آن طرف نگاه كردم كه شايد آشنائي پيدا شود كه واسطه نجات من گردد. در اين حال متوجه شدم كه يك آقاي جواني پهلوي آن حضرت ايستاده و ديدم آن جوان حال وحشت مرا كه ديد به آقا عرض كرد اي پدر اين مقصر را بمن ببخشيد.
    تا اين سخن را گفت مرا آزاد كردند. آنگاه نگاه كردم نه سه پايه اي ديدم و نه شلاقي پرسيدم اين جوان كه بود گفتند اين آقازاده پسر آن حضرت امام جواد است. سپس من از خواب بيدار شدم بفكر آن زائرين افتادم و روزش در جستجوي آنها برآمدم و به هر زحمتي بود ايشان را پيدا كردم و بسيار عذرخواهي نمودم و بعد ايشان را دعوت كردم و پذيرائي نمودم و از خود راضي كردم حال شما آقايان بدانيد كه من آزاد شده حضرت جوادم و از اين جهت بود كه ده شب متوسل به آن بزرگوار شدم. [75].
    پيش آمرزش گنه كاران رسيد از كردگار
    رحمت ايزد فرود آمد زمين شد لاله زار
    حجّت نهم ولي حق سمّي مصطفي
    معني اسماء حُسني مظهر پروردگار
    نجل احمد بسط حيدر فخر دين پور رضا
    نور چشم فاطمه، آن خسرو عزّ و وقار

    امضاء


  9. Top | #108

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    برگ سبز


    صديق معظم سيد مكرم حاج سيد محمد معروف به امين الذاكرين نقل فرمود: يك نفر از تجار محترم خرمشهر بنام حكيم به مشهد مقدس براي زيارت مشرف شده بود و چون مريض بود من به همراهي حضرت حجة الاسلام حاج سيد علي اكبر خوئي شب ماه مبارك رمضان به عيادتش رفتيم.
    در آن مجلس ذكري از زيارت حضرت رضا (ع) شد. آن مريض گفت من حكايتي در خصوص مرحمت آن حضرت درباره زائرينش دارم و آن اينست:
    در يكي از مسافرتهاي خود كه به مشهد مقدس مشرف شده بودم شبي به مجلس ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء (ع) رفته بودم در آنجا شخصي را ديدم كه به زبان طائفه بختياري سخن مي‌گفت لكن به لباس عرب بود. من به او گفتم كه من شما را بشكل عرب مي‌بينم اما به زبان بختياري صحبت مي‌نمائي؟
    گفت بلي چون من اصلا بختياري هستم لكن از زمان پدر خود تاكنون در بصره سكونت دارم لذا بصورت عربم و من چند سال است كه هر سال به مشهد مقدس مشرف مي‌شوم و هر سال يك ماه توقف مي‌كنم و آنگاه از خدمت حضرت رضا (ع) مرخص مي‌شوم و به محل سكونت خود بصره مي‌روم و سبب تشرف من هر سال اين است كه چون سفر اول مشرف شدم يازده ماه ماندم و توقف نمودم و در آن سفر شبي در عالم خواب ديدم آمده ام براي تشرف بحرم مطهر چون به نزديك در پيش روي امام (ع) رسيدم كه آنجا اذن دخول مي‌خوانند ديدم طرف دست چپ تختي است و خود حضرت رضا (ع) روي آن نشسته است و هر نفري كه مي‌آيد و مي‌خواهد وارد حرم شود آن حضرت برمي خيزد و مي‌ايستد و چند قدمي استقبال آن زائر مي‌نمايند تا او داخل حرم مي‌شود آنگاه مي‌نشيند و كسي از آن در خارج نمي‌شود پس من هم داخل شدم.
    چون نگاه كردم ديدم زائرين بعد از زيارت هنگام خروج از حرم از در پائين پاي مبارك بيرون مي‌روند لذا من هم از همان در خارج شدم. در آنجا ديدم تختي طرف دست چپ گذاشته شده و خود حضرت رضا (ع) روي آن تخت تشريف دارد و ميزي در برابر آن حضرت هست و روي آن ميز جعبه اي است و در آن جعبه برگهاي سبزي است. و نيز ديدم هر يك نفر از زائرين تا از حرم مطهر بيرون مي‌آيد امام (ع) از جاي خود برمي خيزد و يكي از آن برگهاي سبز را برمي دارد به آن زائر عطا مي‌نمايد و مي‌فرمايد (خذ هذا امان من النار و انا ابن رسول الله) يعني بگير اين را كه اين امان است از آتش منم پسر رسول خدا (ص) چون آن زائر مي‌رفت آن جناب چند قدم براي بدرقه او برمي داشت.
    در آن حال هيبت و عظمت و جلالت آن سرور مرا چنان گرفته بود كه جرأت نداشتم كه نزديك شوم. بالاخره بخود جرأت دادم و پيش رفتم و دست و پاي آن جناب را بوسيدم و عرض كردم آقا زوار بسيار است بر شما سخت و اذيت و دشوار است كه اين قدر از جاي خود حركت مي‌فرمائيد.
    فرمود آنها بر من واردند و بر من است كه ايشان را پذيرايي نمايم آنگاه برگ سبزي هم به من عطا نمود فرمود (خذ هذا امان من النار و انا ابن رسول الله) و من آن برگ را گرفتم ديدم كه بخط طلا آن عبارت نوشته شده بود.
    از خواب بيدار شدم و از اين جهت من براي زيارت آن حضرت هر سال مشرف مي‌شوم و يكماه مي‌مانم و مرخص مي‌شوم. [76].
    امام ثامن و ضامن حريمش چون حرم آمن
    زمين از عزم او ساكن سپهر از عزم او پويا
    نهال باغ عليين بهار مرغذار دين
    شميم روضه ياسين نسيم دوحه طاها
    ز رويش پرتوي انجم ز جودش قطره اي قلزم
    جنابش قبله هفتم رواقش كعبه دلها


    خاك آستان

    مرحوم محدث بيرجندي علامه حاج شيخ محمدباقر بن محمدحسن قائني در كتاب كبريت احمر فرمود:
    در سفري كه مشرف شدم به زيارت حضرت رضا (ع) پاي احقر چند شبانه روز چنان به شدت درد گرفت كه خواب را از من گرفته بود و از شدت درد، بدن اين ضعيف مرتعش مي‌شد (مي لرزيد) و اين درد و حال خود را از كسان خود پنهان مي‌داشتم كه اسباب ناراحتي آنها نشود و بر آن صبر مي‌كردم با آنكه طاقت صبر نداشتم.
    روزي به حضرت ثامن الائمه (ع) عرض كردم و عرض حال كردم و از خاك روي سنگهاي روضه عرش درجه گرفتم و برپاي خود و مواضع درد ماليدم فورا درد زائل گرديد و استراحت يافتم و الحمدلله بعد هم عود نكرد و اين معجزه باهره را خود مشاهده كردم از بركت آن حرم مطهر. [77].
    هست دعا در حرمش مستجاب
    بهر مريضان همه دار الشفاست
    هركه زند بوسه بدرگاه او
    شافعش از مهر بروز جزاست
    ضامن آهوش از آن خوانده اند
    زانكه پناه همه شاه و گداست

    امضاء


  10. Top | #109

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    برو كار كن


    صاحب نفس قدسيه شيخ محمدحسين قمشه اي فرمود:
    من در اوائل جواني كه در مشهد مقدس رضوي مشغول تحصيل بودم بسيار مفلوك بودم و در كمال فلاكت و پريشاني بسر مي‌بردم و بواسطه نا داري به روزه استجاري امرار معاش مي‌نمودم. يك وقتي سه روز پي درپي روزه گرفتم و به جزئي چيزي سحري و افطاري خود را گذرانيدم لكن روز سوم در حرم مطهر حضرت (ع) از حال رفتم.
    سيد بزرگواري را به بالين خود ديدم كه فرمود برخيز برو كار كن روزه بر تو حرام است من بر خواستم و به منزل خود رفتم و تعجب نمودم كه آن سيد بزرگوار كه بود كه از حال و روزه من خبر داشت پس من در اطاق خود كاسه مسي داشتم، بردم فروختم و امر افطار خود را گذراندم و بعد از آن عقب كاري رفتم.
    چند روزي كه گذشت بر شانه و بازوي من دردي عارض شد كه آرام و آسايش مرا سلب نمود. لذا به چند طبيب رجوع كردم و علاج نشد آنگاه يكنفر از اطباء گفت اين مرض تو شقاقلوس است و چاره و علاجش بجز بريدن كتف تو نمي‌شود و من چون تحمل بر درد و الم نداشتم ناچار براي عمل جرّاحي راضي و حاضر شدم لكن طبيب گفت برو چند نفر از علماي مشهور را ملاقات كن و قضيه خود را بگو و نوشته اي از ايشان براي من بياور كه فردا براي من مسؤوليتي نباشد.
    من از مطب او بيرون آمدم و با نهايت پريشاني و حيراني بحرم مطهر حضرت رضا (ع) مشرف شدم و خود را به ضريح آن حضرت چسبانيدم و شروع كردم به گريه كردن و در دل گفتن و هر كس كه مي‌خواست نزديك من بيايد فرياد مي‌زدم كه خود را به من نزن و ملتفت باش (زيرا انگشتي كه به دستم مي‌خورد گويا مرا مي‌كشت) در همين حال بودم كه ناگاه سيّد جليلي را ديدم كه گويا همان سيّد بزرگوار سابق بود به من فرمود روزه بر تو حرام است، داد زدم آقا ملتفت باشيد كه خود را به من نزنيد چرا كه دستم درد مي‌كند.
    ولي آن آقا نزديك آمد و دست مبارك خود را بر شانه من گذاشت و فرمود درد نمي‌كند هرچه خواستم امتناع كنم نشد همين قسم دست شريف خود را پائين مي‌كشيد و بازوي مرا فشار مي‌داد و مي‌فرمود دردي ندارد تا به همه دست من دست كشيد مگر سر ناخن ابهام يا سبابه و گويا آنرا براي علامت باقي گذارد و چون چنين كرد فورا به بركت دست مباركش تمام آلام و اسقام رفع گرديد و چون از مرض و درد شفا يافتم، نزد طبيب رفته و دستم را به او نشان دادم گفت اين كار، كار عيسي بن مريم است و از طاقت بشر بيرون است. [78].
    بيا برو به پناه رضا شهنشه طوس
    حريم درگه او را ز فرط شوق ببوس
    اگرچه غرق گناهي برو بر در بارش
    ز لطف و رأفت احسان حق مشو مأيوس
    بحال گريه نما توبه و خضوع و خشوع
    در آن مقام تملق نما چو گربه لوس
    بخاك مرقد او سر گذار و اشك بريز
    كه جن و انس ملائك نهاداند رؤس
    بخواه حاجت خود را هرآنچه مي‌خواهي
    كه مستجاب شود در مزار شمس شموس

    امضاء


  11. Top | #110

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    پاورقي

    [1] آيات الرضويه.
    [2] آيات الرضويه.
    [3] آيات الرضويه.
    [4] آيات الرضويه.
    [5] كرامات رضويه.
    [6] كرامات رضويه.
    [7] كرامات رضويه.
    [8] كرامات رضويه.
    [9] كرامات رضويه.
    [10] روزنامه خراسان: شماره 1377.
    [11] كرامات رضويه.
    [12] كرامات رضويه.
    [13] كرامات رضويه.
    [14] كرامات رضويه.
    [15] كرامات رضويه.
    [16] روزنامه خراسان: شماره 3692.
    [17] كرامات رضويه.
    [18] كرامات رضويه.
    [19] دارالسلام محدث نوري.
    [20] محركه علني است و آن پيسي ظاهر پوست باشد.
    [21] دارالسلام محدث نوري.
    [22] تحفة الرضويه.
    [23] دارالسلام محدث نوري.
    [24] دارالسلام محدث نوري.
    [25] تحفة الرضويه.
    [26] دارالسلام محدث نوري.
    [27] دارالسلام محدث نوري.
    [28] دارالسلام محدث نوري.
    [29] دارالسلام محدث نوري.
    [30] دارالسلام محدث نوري.
    [31] روضات الزاهرات.
    [32] روضات الزاهرات.
    [33] روضات الزاهرات.
    [34] روضات الزاهرات.
    [35] روضات الزاهرات.
    [36] ثاقب المناقب.
    [37] تتميم امل الامل.
    [38] فوائد الرضويه.
    [39] كرامات رضويه.
    [40] رياض الابرار.
    [41] فوائد الرضويه.
    [42] كرامات رضويه.
    [43] الكلام يجر الكلام: ج 1.
    [44] الكلام يجر الكلام: ج 1.
    [45] الكلام يجر الكلام: ج 1.
    [46] راه طاعت و بندگي.
    [47] سبيل الفلاح در اصول عقايد.
    [48] دروس دينيه: ج 3.
    [49] فتح و فرج.
    [50] عيون اخبار الرضا.
    [51] عيون اخبار الرضا.
    [52] عيون اخبار الرضا.
    [53] عيون اخبار الرضا.
    [54] عيون اخبار الرضا.
    [55] عيون اخبار الرضا.
    [56] مناظره دكتر و پير.
    [57] توسلات يا راه اميدواران.
    [58] توسلات يا راه اميدواران.
    [59] داستانهاي شگفت.
    [60] داستانهاي شگفت.
    [61] داستانهاي شگفت.
    [62] داستانهاي شگفت.
    [63] داستانهاي شگفت.
    [64] راحة الروح يا كشتي نجات.
    [65] منتخب التواريخ.
    [66] دارالسلام عراقي.
    [67] دارالسلام عراقي.
    [68] دارالسلام نوري.
    [69] دارالسلام نوري.
    [70] منتخب التواريخ.
    [71] كرامات رضويه.
    [72] الكلام يجر الكلام.
    [73] طرائق الحقايق: ج 3.
    [74] كرامات رضويه.
    [75] كرامات رضويه.
    [76] كرامات رضويه.
    [77] كبريت احمر.
    [78] معجزات.
    امضاء


صفحه 11 از 11 نخستنخست ... 7891011

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi