صفحه 8 از 11 نخستنخست ... 4567891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 110

موضوع: كرامات الرضويه (ع ) (معجزات على بن موسى الرضا(ع ) بعد از شهادت )

  1. Top | #71

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,763
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,072
    مورد تشکر
    11,160 در 2,992
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    نامه حضرت

    عالم جليل شيخ مهدي يزدي واعظ ساكن ارض اقدس رضوي متوفاي در مشهد فرمود داماد من ملا عباس برايم نقل فرمود:
    قريب بيست سي سال قبل هر وقت بحرم مطهر حضرت رضا (ع) جهت زيارت مي‌رفتم هميشه پيرمردي را مشغول تلاوت قرآن مي‌ديدم.
    از حال او تعجب كردم كه هروقت صبح و عصر و شب وارد حرم مي‌شوم مشغول تلاوت قرآن است مگر اين پيرمرد كار ديگري بجز تلاوت كلام الله ندارد.
    روزي نزديك او رفتم و بعد از سلام مطلب خود را به او اظهار نمودم.
    گفتم مگر شما هيچ شغلي نداريد كه من پيوسته شما را در اين مكان شريف به قرآن خواندن مي‌بينم.
    گفت مرا حكايتي است و از آن جهت نمي‌خواهم از حضور قبر آن حضرت دور شوم. و آن قصه اين است.
    من از وطن با پسر خود به زيارت اين بزرگوار حركت كردم در بين راه گروهي از تركمنان به ما رسيدند و پسر جوان مرا گرفته و بردند و مرا بواسطه اينكه پير و از كار افتاده بودم نبردند. من با نهايت افسردگي به پابوس اين بزرگوار مشرف شدم و درد دل خود را به آن حضرت عرض كردم كه يابن رسول الله من پير و ناتوانم و بغير همان پسر جوان كسي را ندارم او را هم تركمنان از من گرفتند و بردند و حال من بيكس و بيچاره شده ام و من پسر خود را از شما مي‌خواهم.
    از اين تضرع و زاري من اثري ظاهر نشد و نتيجه اي بدست نيامد تا شب جمعه اي نزديك ضريح مقدس بسيار گريه كردم و عرض نمودم كه يا مرگ مرا از خدا بخواه و يا پسرم را بمن برسان.
    پس از شدت گريه و بي حالي مرا خواب ربود در علام رؤيا ديدم وجود مقدس حجت خدا حضرت رضا روحي فداه از ضريح مطهر بيرون آمد و بمن فرمود تو را چه مي‌شود من قضيه و حال خودم را به خدمتش به عرض رساندم.
    ديدم آن حضرت كاغذي بمن داد و فرمود: اين كاغذ را بگير و صبح از شهر بيرون رو در خارج شهر قافله اي خواهي ديد كه به سمت بخارا (افغانستان فعلي) مي‌رود تو با اهل قافله همراه شو تا به بخارا برسي.
    در آنجا اين كاغذ مرا به حاكم بخارا برسان و او پسر تو را بتو مي‌رساند چون از خواب بيدار شدم ديدم كاغذ مرحمتي آن بزرگوار مهر شده در دست من است و در پشت آن نوشته شده به حاكم بخارا برسد.
    خوشحال شده و صبح از دروازه بيرون آمدم قافله اي كه فرموده بود ديدم پس با آنها به راه افتادم زيرا اهل قافله از تجار بودند و چون سرگذشت خود را بآنها اظهار كردم آنها مرا مواظبت كردند تا به بخارا و بدر خانه حاكم رسانيدند.
    من در آنجا به بعضي گفتم كه به حاكم بگوئيد كه يكنفر آمده و با شما كاري دارد و كاغذي از طرف حضرت امام رضا (ع) آورده است.
    تا اين خبر را به او دادند ديدم خود حاكم با سر و پاي برهنه بيرون دويد و كاغذ امام صلوات الله عليه را گرفت و بوسيد و بر سر نهاد. آنوقت به خادم خود گفت فلان تاجر كجاست او را حاضر كنيد.
    به امر حاكم رفتند و آن تاجر را حاضر نمودند سپس حاكم به او گفت كه حضرت رضا (ع) براي من مرقوم فرموده كه پسر اين پيرمرد را از تو به پنجاه تومان خريداري كنم و به او برگردانم و اگر اطاعت نكنم تا شب كار مرا تمام كند.
    آن مرد تاجر براي فروش حاضر شد و حاكم چند نفر را با من همراه كرد و گفت برو نگاه كن و به ببين پسر تو همان است يا نه لذا من با آن چند نفر به خانه آن تاجر رسيدم چشمم به پسر خود افتاد. و او مرا ديد يكمرتبه دست به گردن يكديگر درآورده و معانقه كرديم و بسيار خوشوقت شديم و بعد به نزد حاكم رفتيم.
    حاكم گفت: حضرت رضا (ع) براي من نوشته است كه خرج راه شما را هم بدهم اين بود كه امر كرد تا دو مركب براي ما آوردند و مخارج راه را نيز به ما داد و هم خطي براي ما نوشت كه كسي متعرض ما نشود سپس با پسر خود حركت كرده و رو براه نهاديم تا باين ارض اقدس رسيديم و حالا پسر من روزها پي كاري مي‌رود و من شغلي ندارم بجز خدمت قبر اين بزرگوار بنشينم و تلاوت قرآن كنم. [39].
    دلا منال كه دلدار ما رضا است رضا
    غمين مباش كه غمخوار ما رضا است رضا
    ز فتنه هاي زمان و ز شرّ مردم دون
    مترس چونكه نگه دار ما رضا است رضا
    بهر مرض كه شوي مبتلا بوي كن روي
    طبيب درد و پرستار ما رضا است رضا
    ز قاطعان ره دين نه خوف دار نه بيم
    چرا كه قافله سالار ما رضا است رضا
    بهر بليّه كه گشتي دچار باك مدار
    يقين بدان كه مددكار ما رضا است رضا
    ز جور روي زمين گر شوي چو شب تاريك
    چراغ راه شب تار ما رضا است رضا
    بود اميد بفرياد ما رسد در حشر
    از آنكه در دو جهان يار ما رضا است رضا

    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #72

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,763
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,072
    مورد تشکر
    11,160 در 2,992
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    مرحمت حضرت


    مرحوم سيد نعمة الله بن سيد عبدالله موسوي شوشتري جزائري صاحب كتاب انوار نعمانيه و مقامات النجاة و غير هما در كتاب زهر الربيع خود فرموده:
    زمانيكه من مشرف به زيارت حضرت علي بن موسي الرضا (ع) شدم هنگام مراجعت در سنه هزار و يكصد و هفت از راه استر آباد عبور كردم.
    در استر آباد يكي از افاضل سادات و صلحاء براي من نقل كرد كه چند سال قبل در حدود سال هزار و هشتاد طائفه تركمن هجوم آوردند به استر آباد و اموال مردم را بردند و زنها را اسير كردند.
    از جمله دختري را كه بردند، مادر بيچاره اش بغير از او فرزندي نداشت و چون آن پيرزن به چنين بليه اي گرفتار شد روز و شب در فراق دختر خود گريه مي‌كرد و آرام و قرار نداشت.
    تا اينكه با خود گفت حضرت رضا صلوات الله عليه ضامن بهشت شده است براي كسي كه او را زيارت كند پس چگونه مي‌شود كه ضامن برگشتن دختر من بمن نشود. پس خوب است كه من به زيارت آن بزرگوار بروم و دختر خود را از آن حضرت بخواهم اين بود كه حركت كرد و به زيارت آن حضرت رسيد و دعا مي‌كرد و دختر خود را طلب مي‌نمود.
    اما از آن طرف دختر را كه اسير كرده بودند بعنوان كنيزي بتاجر بخارائي فروختند و آن تاجر دختر را بشهر بخارا برد تا بفروشد و در بخارا شخص مومن و صالحي از تجّار در عالم خواب ديد كه در درياي عظيمي دارد غرق مي‌شود و دست و پا مي‌زند تا اينكه خسته شد و نزديك بود هلاك شود ناگاه ديد دختري پيدا شد و دست دراز كرد و او را از آب بيرون كشيد و از دريا نجات يافت.
    تاجر از آن دختر اظهار تشكر كرد و از خواب بيدار شد لكن آنروز از آن خواب بسيار متفكر و حيران بود تا اينكه جلوي حجره تجارتي خود بود كه ناگاه شخصي نزد وي آمد و گفت من كنيزي دارم و مي‌خواهم او را بفروشم و اگر تو بخواهي او را خريداري كن و سپس دختر را بر او عرضه داشت تا چشم آن مؤمن به دختر افتاد ديد همان دختري است كه ديشب در خواب ديده با خوشحالي و تعجب تمام او را خريد و به خانه آورد و از حال او و حسب و نسب او پرسيد.
    آن دختر شرح حال خود را مفصلاً بيان كرد مرد مؤمن و تاجر از شنيدن قصه دختر غمگين و فهميد دختر مومنه و شيعه است پس به آن دختر گفت باكي بر تو نيست و ناراحت و غمگين نباش زيرا من چهار پسر دارم و تو هر كدام از آنها را بخواهي براي خود بعنوان شوهري اختيار كن.
    دختر گفت به يك شرط و آن اينكه مرا با خود به مشهد مقدس به زيارت حضرت رضا (ع) ببرد.
    پس يكي از آن چهار پسر اين شرط را قبول كرد و دختر را به حباله نكاح خود درآورد آنگاه زوجه خود را برداشت و به عزم عتبه بوسي حضرت ثامن الائمه ارواحنا له الفداء حركت نمود.
    لكن دختر در بين راه بيمار شد و شوهر بهر قسمي بود او را بحال مرض به مشهد مقدس رسانيد و جائي براي سكونت اختيار و اجاره نمود و خود مشغول پرستاري گرديد و لكن از عهده پرستاري او برنمي آمد در حرم مطهر حضرت رضا (ع) از خداي تعالي درخواست كرد كه زني پيدا شود تا توجه و پرستاري از زوجه بيمارش نمايد.
    چون اين حاجت را از درگاه خدا طلبيد و از حرم شريف بيرون آمد در دار السياده كه يكي از رواق هاي حرم شريف رضوي است پيرزني را ديد كه رو بجانب مسجد مي‌رود.
    به آن پيرزن گفت اي مادر، من شخصي غريبم و زني دارم بيمار شده و من خودم از پرستاري او عاجزم خواهش دارم اگر بتواني چند روزي نزد من بيائي و براي خدا پرستاري از مريضه من بنمائي.
    آن زن هم در جواب گفت: منهم اهل اين شهر نيستم و به زيارت آمده ام و كسي را هم ندارم و حال محض خوشنودي اين امام مفترض الطاعه مي‌آيم. سپس با هم به منزل رفتند در حاليكه مريضه در بستر افتاده بود و ناله مي‌كرد و روي خود را پوشيده بود.
    پيرزن نزديك بستر رفت و روي او را باز كرد ديد آن مريضه دختر خود اوست كه از فراقش مي‌سوخت. پيرزن تا دختر را ديد از شوق فرياد زد كه به خدا قسم اين دختر من است.
    دختر تا چشم باز كرد مادر خود را ببالين خود ديد به گريه درآمد كه اين مادر من است آنگاه مادر و دختر يكديگر را در آغوش گرفتند و از مرحمت هاي امام هشتم صلوات الله عليه اظهار مسرت و خوشحالي نمودند. [40].
    وادي سينا ستي يا روضه خلد برين
    بارگاه قبله هفتم امام هشتمين
    حبّذا اين بارگاه بهتر از وادي طور
    فرّحا اين پايگاه برتر از عرش برين
    يا لها من روضة واللّه روض من جنان
    بابي ثاويه طبتم فادخلوها خالدين
    هركه خواهد گو بيا و هر كه خواهد گو برو
    هذه جنّات عدن ازلفت للمتّقين
    امضاء


  4. Top | #73

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,763
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,072
    مورد تشکر
    11,160 در 2,992
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    شفاي بصر

    محمد بن علي نيشابوري هفده سال نابينا بود و هيچ چيز را نمي‌ديد. لذا بقصد زيارت حضرت رضا (ع) حركت كرد و خود را به مشهد آن حضرت رسانيد.
    با حال تضرع و زاري نزد قبر مطهر مشرف گرديد و زيارت كرد فوضع وجهه علي قبره الشريف باكياً فرفع رأ سه بصيراً و سميّ بالمعجزي يعني آنگاه روي خود را بر قبر شريف نهاد در حاليكه گريه مي‌كرد و چون سربلند كرد ديده هاي او روشن شده و ناميد شد به معجزي.
    و چون اين عنايت و مرحمت از آن امام ثامن ضامن (ع) به او شد تا آخر عمر در مشهد رضوي اقامت كرد و هيچ گونه دردي بچشم او راه نيافت معروف شده بود به معجزي. [41].
    خاك در تو ما را به زاب زندگاني
    در سر هواي سروت عمري است جاوداني
    هر درد و غم كه داري خواهم بجان كه باشد
    درد از تو عافيتها غم از تو شادماني
    دست شكستگان گير اي صاحب مروّت
    فرياد خستگان رس اي آنكه مي‌تواني
    نبود پناه ما را جز خاك آستانت
    رو بر در كه آريم گر از درت براني

    امضاء


  5. Top | #74

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,763
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,072
    مورد تشکر
    11,160 در 2,992
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    شفاي محمد ترك


    سيد نبيل عالم جليل آقاي حاج سيد علي خراساني معروف بعلم الهدي فرمود مشهدي محمد ترك سالهاي چند بود بمن اظهار ارادت مي‌كرد و به نماز جماعت حاضر مي‌شد.
    لكن چون مردم درباره او گمان خوشي نداشتند من چندان به او اظهار محبت نمي‌كردم تا اينكه چه پيش آمدي براي او شد كه چشمهاي او كور شد و به فقر و پريشاني گرفتار گرديد.
    من بسياري از روزها مي‌ديدم بچه اي دست او را گرفته و بعنوان گدائي او را مي‌برد و او بزبان تركي شعر مي‌خواند و مردم چيزي به او مي‌دهند. بسياري از اوقات او را در حرم مطهر حضرت رضا (ع) مي‌ديدم كه دست به شبكه ضريح مطهر گرفته و طواف مي‌كند و با صداي بلند چيزي مي‌خواند و كراراً از پهلوي من مي‌گذشت و چون كور بود مرا نمي‌ديد.
    چون خدام او را مي‌شناختند مانع صدا و گريه او نمي‌شدند تا اينكه هفت سال تقريباً گذشت روزي شنيدم كسي گفت حضرت رضا (ع) مشهدي محمد را شفا مرحمت نموده.
    من اعتنائي باين گفته ننمودم تا قريب دو ماه گذشت. روزي او را در بست پائين خيابان با چشم بينا و صورت و لباس نظيف ديدم بخلاف سابق كه جامه كثيف و مندرس داشت و او بسرعت مي‌رفت.
    چون چشمش بمن افتاد بطرف من آمد و دست مرا بوسيد و گفت (قربان الوم) من هفت سال است شما را نديدم.
    گفتم مشهدي محمد تو كه كور بودي و چشمان تو خشكيده بود مگر چه شده است كه حال مي‌بيني؟! شروع كرد بتركي جواب دادن (من جده قربان الوم شفا وردم) گفتم فارسي بگو و او بزحمت به فارسي سخن مي‌گفت.
    گفت قربان جدت شوم كه مرا شفا داد با اينكه من روزي هنگام عصر به منزل رفتم زوجه ام بي بي گريه مي‌كرد و آرام نمي‌گرفت من سبب پرسيدم جواب نداد و چاي براي من دم كرد و گذارد و از اطاق با حال گريه بيرون رفت.
    من هرقدر اصرار كردم كه براي چه گريه مي‌كني جواب نداد لكن بچه هاي من گفتند كه مادر ما با زن صاحبخانه نزاع كرده لذا پرسيدم بي بي امروز براي چه نزاع كردي.
    گفت اگر خدا ما را مي‌خواست اين گونه پريشان نمي‌شديم و تو كور نمي‌گشتي و زن صاحب خانه به ما منت نمي‌گذاشت و نمي‌گفت اگر شما مردمان خوبي بوديد كور و فقير نمي‌شديد اين سخنان را با گريه گفت و از اطاق با حال گريه بيرون رفت. من از اين قضيه بسيار منقلب شدم و فوراً بر خواستم و عصاي خود را برداشتم كه از خانه بيرون شوم. بچه‌ها فرياد زدند مادر بيا كه پدر مي‌خواهد برود بي بي آمد و گفت چاي نخورده كجا مي‌روي گفتم شمشير برداشتم بروم با جدت جنگ كنم يا چشمم را بگيرم يا كشته شوم و تو ديگر مرا نخواهي ديد.
    آن زن هرچه خواست مرا برگرداند قبول نكردم و بيرون شده و يكسره بحرم مشرف گرديدم و فرياد زدم با حال گريه من جدت علي را كشته ام من جدت حسين را كشته ام من چشم مي‌خواهم.
    پاسدار حرم دست به شانه من زد كه اين اندازه داد مزن وقت مغرب است مگر تو نماز نمي‌خواني چون در بالاسر مبارك بودم گفتم مرا رو به قبله كن.
    پس مرا در مسجد بالاسر رو به قبله نمود و مهري نيز براي من پيدا كرد و بمن داد و گفت نماز بخوان لكن ملتفت باش عقب سرت دو نفر از اشخاص محترمند ايشان را اذيت نكني.
    پس نماز مغرب را خواندم و باز شروع بناله و گريه و استغاثه نمودم شنيدم كه آن دو نفر به يكديگر مي‌گفتند اين سگ هرچه فرياد مي‌زند حضرت رضا جواب او را نمي‌دهد. اين سخن بسيار بر من اثر كرد و دلم بي نهايت شكست چند قدم جلو رفتم تا خود را به ضريح رسانيدم و بشدت سرم را به ضريح زدم بقصد هلاك شدن و يقين كردم كه سرم شكست پس حال ضعف بر من روي داد.
    شنيدم يكي مي‌گويد محمد چه مي‌گوئي؟ تا اين فرمايش را شنيدم نشستم باز سرم را بشدت كوبيدم.
    دو دفعه شنيدم: محمد چه مي‌گوئي اگر چشم مي‌خواهي بتو داديم.
    از دهشت آن صدا سربلند كردم و نشستم ديدم همه جا را مي‌بينم و مردم را ديدم ايستاده و نشسته مشغول زيارت خواندن مي‌باشند و چراغها روشن است از شدت شوق باز سرم را به ضريح زدم.
    در آن حال ديدم ضريح شكافته شد آقائي ايستاده و بمن نگاه مي‌كند و تبسم مي‌نمايد و مي‌فرمايد محمد محمد چه مي‌گوئي چشم مي‌خواستي بتو داديم.
    ديدم آن بزرگوار از مردم بلندتر و جسيم تر و چشمان درشت و محاسن مدور و با لباس سفيد و شالي بر كمر مانند شال شما گفتم سبز بود گفت بلي سبز بود و ديدم تسبيحي در دست داشت كه مي‌درخشيد نمي‌دانم چه جواهري بود كه مثل آن نديده بودم. و آن حضرت همي مي‌فرمود چه مي‌گوئي چه مي‌خواهي؟
    من به آن حضرت نگاه مي‌كردم و به مردم نگاه مي‌كردم كه چرا متوجه آن جناب نيستند مثل اينكه آن حضرت را نمي‌بينند و هرقدر آنروز فرمود چه مي‌خواهي مطلبي بنظرم نيامد كه چيزي عرض كنم.
    سپس فرمود به بي بي بگو اين قدر گريه نكند كه گريه او دل ما را مي‌سوزاند.
    عرض كردم بي بي آرزوي زيارت خواهرت را دارد فرمود مي‌رود. پس از نظرم رفت و ضريح بهم آمد و من بر خواستم پاسدار كه مرا بينا ديد گفت شفا يافتي گفتم بلي.
    پس زوار ملتفت شدند و بر سر من ريختند و لباسهاي مرا پاره پاره كردند لذا خودم را به كوري زدم و فرياد زدم از من كور چه مي‌خواهيد و زود از حرم بيرون آمدم و از دار السياده خودم را به كفش داري رساندم. و چون كفشدار مشغول دادن كفشهاي زوار بود من به او گفتم كفش مرا بده كه مي‌خواهم زودتر بروم.
    كفشدار مرا كه بينا ديد تعجب كرد و گفت مشهدي محمد مگر مي‌بيني مگر حضرت رضا (ع) تو را شفا مرحمت فرموده است. گفتم بلي و زود بيرون شدم. ميان صحن كه رسيدم ديدم صحن خلوت است بفكر افتادم حال كه مي‌خواهم بروم به خانه چگونه دست خالي بروم زيرا كه بچه‌ها گرسنه اند و ما غذائي نداريم و قند و چاي هم لازم است.
    لذا از همانجا توجه به قبر مبارك نموده عرض كردم: اي آقا چشم به من دادي گرسنگي خود و بچه‌ها را چكنم. ناگاه دستي پيدا شد صاحب دست را نديدم چندي در دست من گذاشت چون نگاه كردم يك عدد اسكناس ده توماني بود. پس رفتم بازار و نان و لوازم ديگر گرفته رو به خانه نهادم بين راه همسايه ام را ديدم گفت مشهدي محمد بعجله مي‌روي مگر بينا شده اي.
    گفتم بلي. حضرت رضا (ع) مرا شفا داده تو كجا مي‌روي؟
    گفت: مادرم بد حال است عقب دكتر مي‌روم گفتم احتياج نيست يك لقمه از اين نان را بگير كه عطاي خود حضرت رضا (ع) است به او بخوران شفا مي‌يابد. او لقمه نان را گرفت و برگشت من نيز به خانه آمدم و خودم را اولاً به كوري زدم و لوازم خانه را به زوجه ام دادم پس چون اسباب چاي را آورد و بچه‌ها دور من بودند و زوجه ام از اطاق بيرون شده بود من گفتم قوري جوشيد.
    بچه گفتند مگر مي‌بيني؟ گفتم بلي
    فرياد كردند مادر بيا كه پدر ما بينا شده.
    بي بي آمد قضيه را به او گفتم و او بسيار خوشوقت شد و شب را به خوشي گذرانديم. صبح احوال مادر همسايه را پرسيدم گفتند قدري از آن نان را در دهان او گذاشتيم و به هر زحمتي بود به او خورانيديم چون تمام لقمه از گلوي او فرو رفت حالش بهتر شد و اكنون سالم است. [42].
    اي نفست چاره درماندگان
    جز تو كسي نيست كس بي كسان
    گر تو براني به كه رو آورم
    يار شو اي مونس غمخوارگان
    پيش تو با ناله و آه آمدم
    چاره كن اي چاره بيچارگان
    معتذر از جرم و گناه آمدم
    اي كه شفا دادي تو درماندگان

    امضاء


  6. Top | #75

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,763
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,072
    مورد تشکر
    11,160 در 2,992
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    نامه اطباء

    آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائري رحمة الله عليه فرمود نامه اي بخط مرحوم لقمان الملك كه شرح حال و شفاء مريضه اي نوشت و عين عبارت آن نامه اين است كه:
    بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين والصلواة علي اشرف خلقه محمد المصطفي و افضل السلام علي حججه و مظاهر قدرته الائمه الطاهرين واللعنه علي اعدائهم والمنكرين لفضائلهم والشاكين في مقاماتهم العالية الشامخة. شرح اعجازي كه راجع بيك نفر مريضه محترمه ظهور نمود بقرار ذيل است.
    اين مخدره تقريباً بين 45 و 46 سال سن دارد، متجاوز از يك سال بود مبتلا به مرض رحم بود كه خودِ بنده مشغول معالجه بودم و روز به روز درد و ورم شدّت مي‌نمود با شور با آقاي دكتر سيد ابوالقاسم قوام رئيس صحيه شرق مشاراليها را به مريضخانه آمريكائيها فرستاده بنده توصيه اي به رئيس مريضخانه نوشتم كه مادام كپي و خانمهاي طبيبه معاينه نموده و تشخيص مرض را بنويسند ايشان پس از معاينه نوشته بودند:
    امضاء


  7. Top | #76

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,763
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,072
    مورد تشکر
    11,160 در 2,992
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    رحم زخم است و محتاج بعمل جراحي است و چند مرتبه مشاراليها به آنجا رفته و همين طور تشخيص داده بودند و مريضه راضي بعمل نشده بود. بعد از آن مشاراليها را براي تكميل تشخيص فرستادم نزد مادام اخايوف روسي ايشان هم عقيده شده بودند و باز هم براي اطمينان خاطر و تحقيق تشخيص نزد پرفسور اكوبيانس و مادام اكوبيانس فرستادم ايشان پس از يك ماه تقريباً معاينه و معالجه به بنده نوشته بودند كه اين مرض سرطان است و قابل معالجه نيست خوب است برود به تهران شايد با وسائل برقي و الكتريكي نتيجه اي گرفته شود چنانچه آقاي دكتر ابوالقاسم خان و خود بنده در اول، همين تشخيص سرطان داده بوديم مشاراليها علاوه بر اينكه حاضر به رفتن تهران نبود.
    مزاجاً بقدري عليل و لاغر شده بود كه ممكن بود درد و فرسخ حركت تلف بشود در اين موقع زير شكم كاملاً متورم شده و يك غده اي در زير شكم در محل رحم تقريباً به حجم يك انار بزرگ بنظر آمد كه غالباً سبب فشار مثانه و حبس البول ميشد و بعد پستانها متورم و صلب شده خواب و خوراك بكلي از مريضه سلب شده كه ناچار بودم براي مختصر تخفيف درد روزي دو دانه آمپول دو سانتي مرفين تزريق مي‌نمود كه اخيراً آن هم بيفايده و بلا اثر ماند تا يكشب بكلي مستاصل شده مقدار زيادي ترياك خورده بود كه خود را تلف كند.
    بنده را خبر دادند تا جلوگيري از خطر ترياك گردد چون چند سال بود كه بنده با اين خانواده كه از محترمين و معروفين اين شهر هستند مربوط و طرف مراجعه بودند خيلي اهتمام داشتم بلكه فكري جهت اين بيچاره كه فوق العاده رقت آور بود بشود و از هر جهت مايوس بودم يقين داشتم سرطان شعب و ريشه هاي خود را به خارج رحم و مبيضه‌ها دوانيده و مزاج هم بكلي قواي خود را از دست داده است براي قطع خيال مشاراليها قرار گذاشتيم آقاي دكتر معاضد رئيس بيمارستان رضوي كه متخصص در جراحي است هم معاينه نمايند.
    امضاء


  8. Top | #77

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,763
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,072
    مورد تشکر
    11,160 در 2,992
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ايشان پس از معاينه به بنده گفتند چاره منحصر بفرد بنظر من خارج كردن تمام رحم است من هم به مشاراليها گفتم كه شما اگر حاضر به عمل جراحي هستيد چاره منحصر است والا بايد همين طور بمانيد.
    گفت بسيار خوب اگر در عمل مُردَم كه نعم المطلوب و اگر نمُردَم شايد چاره اي بشود تصميم براي عمل گرفت و همان روز كه اواخر ربيع الثاني سنه 1353 و روز چهارشنبه بود ديگر تا يك هفته او را ملاقات ننمودم، يعني از عيادتش خجالت ميكشيدم خودش هم از خواستن من خجالت ميكشيد تا پس از يك هفته ديدم با كمال خوبي آمد مطب بنده و اظهار خوش وقتي مي‌نمود قضيه را پرسيدم گفت بلي شما كه به من آخرين اخطار را نموديد و عقيده دكتر معاضد را گفتيد من اشك ريزان با قلب بسيار شكسته از همه جا مأيوس شده و گفتم:
    يا علي بن موسي الرضا تا كي من در خانه دكترها بروم و بالاخره مايوس شدم رفتم يك هفته شروع به روضه خواني نموده متوسل به حضرت موسي بن جعفر (ع) شدم شب هشتم (شب شنبه) در خواب ديدم يكنفر از دوستان زنانه ام كه شوهرش سيد و از خدام آستان قدسي رضوي (ع) است يك قدري خاك آورد بمن داد كه آقا (يعني شوهرم) گفت اين خاك را من از ميان ضريح مقدس آوردم خانم بمالد به شكمش من هم در خواب ماليدم و بعد ديدم دخترم باعجله آمد كه خانم برخيز دكتر سواره آمده دم در (يعني بنده) و ميگويد به خانم بگوئيد بيا برويم نزد دكتر بزرگ من هم با تعجيل بيرون آمدم و ديدم شما سوار اسب قرمز بلندي هستيد گفتيد بيائيد برويم من هم براه افتادم تا رسيديم به يك ميدان محصوري ديدم يك نفر بزرگواري ايستاده و جمعيتي كثير در پشت سرش،
    من او را نمي‌شناختم اما تا رسيدم دستش را گرفتم و گفتم يا حجة ابن الحسن (عجل الله فرجه) بداد من برس او با حال عتاب فرمود بشما كه گفت نزد فلان دكتر برويد يكي از دكترها را اسم برد. بعد افتادم به قدم هايش باز گفتم بداد من برس ثانياً فرمود بشما كه گفت نزد فلان دكتر برويد استغاثه كردم فرمود برخيز تو خوب شده و مرضي نداري.
    از خواب بيدار شدم و حال آمده ام و اثري از مرض نمانده است بنده تا دو هفته از نضر اين قضيه عجيب براي اطمينان كامل از عود مرض خودداري كردم و بعد از پرفسور اكوبيانس تصديق كتبي گرفتم كه اگر همين مرض بدون وسائل طبي و جراحي بهبودي حاصل نمايد بكلي خارج از قانون طبيعت است و آقاي دكتر معاضد هم نوشت كه چاره منحصر بفرد اين مرض را در خارج كردن تمام رحم ميدانستم و حالا چهار ماه است تقريباً به هيچ وجه از مرض مزبور اثري نيست پس از اين قضيه مادام اكوبيانس باز مريضه را معاينه كامل كرد اثري در رحم و پستانها نديده از همان ساعت خواب و خوراك مريضه به حالت صحت برگشته و از سابق سوء هضمي مزمن داشت كه آن هم رفع شده است.
    الاقل العاصي دكتر عبدالحسين تبريزي لقمان الملك تمام شد

    امضاء


  9. Top | #78

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,763
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,072
    مورد تشکر
    11,160 در 2,992
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    بعد آقاي سيد صدرالدين در زير آن تصديق خط دكتر را نموده بود باين عبارت:
    بسمه تعالي
    اين نوشته كه حاكي از كرامت باهره است خط جناب مستطاب عمدة الاكابر آقاي دكتر لقمان الملك است
    (صدرالدين الموسوي)
    چون مرحوم آية اله پيغام داده بودند كه آقاي دكتر لقمان قضيه را مشروحاً بنويسد و آقاي سيد صدرالدين هم خط او را تصديق كنند اين است كه آقاي لقمان مفصلاً شرح دادند و آقاي سيد صدرالدين هم تصديق نوشتند. [43].
    بي قرار است دلم ز شوق لقا
    در غم گوي يار محو و فنا
    مرغ دل سوي يار پروازش
    هُدهُد دل بشهر و ملك سبا
    گشته ام عازم و مقيم حرم
    بر حريم ولي مُلك ولا
    شاه اقليم و مُلك خطه طوس
    هشتمين حجّت وشه والا
    پور موسي رضا (ع) امام بحق
    مظهر ايزدي و نور سما
    آستانش حريم حق باشد
    آستان حق است حريم رضا(ع)
    غم نباشد حقير ترا بجهان
    زائري برويّ و نور خدا
    امضاء


  10. Top | #79

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,763
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,072
    مورد تشکر
    11,160 در 2,992
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    شفاي مرحوم كلباسي

    مرحوم كلباسي (ره) در كتابش راه طاعت و بندگي فرمود:
    در ماه ذي الحجه 1379 در اصفهان از پله افتادم و استخوان وَرِك شكست و لذا مدتي در بيمارستان آقاي رحيم زاده بودم و دكترها مرا از بهبودي مايوس نمودند.
    عازم مشهد شدم چون به تهران رسيد به مناسبت دوستي كه با حاج عبدالله مقدم در تهران داشتم به بيمارستان بازرگانان رفتم و مدتي تحت پذيرائي و معالجه بودم كه دكتر معالجم دكتر مسعود بود تا پس از يك هفته دكتر اظهار داشت كه معالجه شما منحصر به يكي از اين دو راه است. يا صد هزار ريال براي حلقه اي از طلا بدهيد و يا شصت هزار ريال بدهيد براي ورود استخواني از آمريكا تا بهبودي حاصل شود.
    چون جناب زبدة العلماء و الفضلاء آقاي شيخ محمد تقي فلسفي زيد افضاله خبردار شدند با حقير پيغام دادند كه هر طور ميل شما باشد يكي از اين دو عمل انجام داده شود و اگر از لحاظ پول در زحمت باشيد دوستاني در تهران حاضرند كه وجه را پرداخت كنند.
    من در پاسخ پس از تشكر و امتنان گفتم قدرت بر تحمل چنين عمل را ندارم باز صبح فردا دكتر مسعود اظهار داشت كه من كاملاً ميدانم كه شما از علماء فعّاليد حيف است كه تا آخر عمر در كنار خانه افتاده باشيد و خوب است به يكي از دو معالجه تن در دهيد پس من در فكر بودم تا اينكه شب پس از خوردن شام چون خود را قادر بر تحمل يكي از اين دو عمل نديدم متوجه حضرت رضا (ع) شدم و بسيار گريه كردم و عرض كردم:
    اي آقا در جناب تو خصيصه ايست كه در آباء عظام و فرزندان گرامت نيست و آن اين است كه آن قدر كرامات و خوارق عادات كه از قبر مباركت ظاهر شده از هيچ يك از آنان آشكار نگشته چه شود كه امشب نظري به اين غريب دور از وطن بفرمائيد.
    آنانكه خاك را بنظر كيميا كنند
    آيا شود كه گوشه چشمي بما كنند
    پس از گريه و التجاء به حضرت رضا (ع) به خواب رفتم و آن بزرگوار را در عالم رويا زيارت كردم و ديدم جماعتي در عقب آن حضرت بودند كه من ايشان را نشناختم و آن حضرت به من فرمود:
    كلباسي تو خوب شدي تا اين را فرمود از شدت فرح از خواب بيدار شدم و ملتفت شدم كه درد پاي من قدري ساكت شده و ميتوانم برخيزم ولي بر نخاستم تا صبح شد و آقاي دكتر مسعود آمد و گفت بنا بر چه شده؟ گفتم از عمل منصرف شده ام و حال ميتوانم راه بروم.
    گفت نمي‌تواني، من فوراً از تخت پائين آمدم و روي تخت نشستم دكتر تعجب كرد و گفت عكس برداشتند و پس از عكس برداري از جراحي منصرف شد و من همان وقت به جانب مشهد مقدّس حركت نمودم و چون به مشهد رسيدم دوستان مرا به بيمارستان آمريكائيها بردند و هزار ريال دادند تا پس از چهار روز عكس برداري گفتند شما آثار شكستگي نداريد و اگر بوده بهبودي يافته و پول را هم بر گردانيدند و همان روز به منزل آمدم و فرداي آن روز حضرت حجة الاسلام آقاي چهل ستوني كه از تهران به زيارت مشرف شده بودند به عيادت من آمدند و فرمودند شما چرا بزودي از تهران حركت كرديد، گفتم به جهت اين خواب و بعد از اين خواب حال تحمل در من نماند و حركت كردم.
    ايشان اصرار كردند كه به بيمارستان حضرت رضا (ع) بروم لذا به آن بيمارستان رفتم نزد دكتر بولوند كه اول دكتر در شكسته بندي است و او گفت شكستگي استخوان اصلاح شده است فقط بايستي مدتي استراحت نمائيد خواه در منزل و خواه در بيمارستان و من به واسطه اشتغالات علمي منزل را اختيار كردم. [46].
    اي شهنشاه خراسان شه معبود صفات
    آسمان بهر تو برپا و زمين يافت ثبات
    منشيان در دربار تو اي خسرو دين
    قد سيانند نويسند برات حسنات
    شرط توحيد توئي كس نرود سوي بهشت
    تا نباشد بكفش روز جزا از تو برات
    ساعتي خدمت قبر تو ايا سبط رسول
    بهتر از زندگي خضر وهم از آب حيات
    خوشتر از سلطنت و زندگي جاويد است
    دادن جان بسر كوي تو هنگام ممات
    گرد و خاك حرمت توشه قبر است مرا
    كه تن پر گنهم را كشد اعلا درجات
    خاك كوي تو شوم تا كه بيابند مرا
    در كف مقدم زوار تو روز عرصات
    غرقه بحر گناهيم و نداريم اميد
    غير لطف تو كه ما را دهي از لجه نجات
    كي پسندي كه با اهل جهنم گويند
    اي بهشتي ز چه گشتي تو ز اهل دركات

    امضاء


  11. Top | #80

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,763
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,072
    مورد تشکر
    11,160 در 2,992
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    شفاي مرض اعصاب


    عالم جليل محمد ثار اللهي كه در كتاب خود فرموده:
    من به قسمي ضعف اعصاب گرفتار شدم كه از بيانش عاجز م و بغير از پروردگار كسي از حالم آگاه نبود و قريب ده ماه در قم و طهران نزد اطباء مشغول معالجه شدم بهبودي حاصل نگرديد يكي از اثرات آن امراض خيالات فاسده گوناگون بود كه مرا ناراحت مي‌كرد كه به ايمان خود خائف بودم پس به قلبم افتاد كه علاج درد من جز در آستان مقدس حضرت ثامن الائمه علي بن موسي الرضا (ع) ممكن نخواهد شد.
    لذا عازم حركت شدم لكن بعض آقاياني كه با آنها معاشرت داشتم كه از جمله آية الله حاج سيد محمد رضا گلپايگاني ادام الله بقاه بود مرا منع كردند بواسطه عدم تمكن مادي و من از تصميم خود منصرف نشدم و با مختصر وسيله با عائله روانه شدم و اوائل ماه رمضان بود مشرف گرديدم.
    اعتقادم چنين بود كه به محض ورود كسالتم بر طرف ميشود پس شب و روز در حرم متوسل به آن حضرت بودم و منتظر نظر مرحمت و گاهي جسورانه عرض مي‌كردم من به جز در خانه شما جائي سراغ ندارم كه فرياد رسي كنند اگر شما جائي بهتر از در خانه خودتان سراغ داريد به من نشان دهيد و گاهي عرض مي‌كردم هرگاه صحت مزاج و بدني من اصلاح نيست كسالت روحي و خيالات فاسده را دفع فرمائيد كه آسيبي به ايمانم نرسد تا شب بيست و دو يا سه بار از حرم مطهر به منزل آمدم و چون عائله من به حرم بودند منزل را خلوت ديدم با حال اضطرار به كيفيتي مخصوص متوسل به چهارده معصوم و حضرت معصومه و حضرت ابي الفضل (عليهم السلام) شدم.
    آنگاه با حال خستگي سر به بالش گذاشته خوابم برد در عالم رويا ديدم در يك بيابان وسيعي ميباشم واحدي در آنجا نيست ناگاه منبر يا چهار پايه بلندي به نظرم رسيد و سيد جليل القدري را بالاي آن ديدم كه تحت الحنك خود را انداخته و رو به قبله ايستاده و گويا مشغول دعا است در آن اثناء پانزده يا شانزده مرغ بزرگ ديدم از هوا بزمين آمدند و من مرغ به آن بزرگي نديده بودم و به گردن هر يك ورقه اي بود بقدر صفحه وزيري.
    من خيال كردم آن اوراق را براي من آورده اند لكن يكي از آنها نزديك من آمد و ورقه اي كه به گردن داشت بدست من داد و بر آن يك سطر نوشته بود و من خطي به آن خوبي نديده بودم كه روح مرا زنده كرد و چون خواندم نوشته بود (ثبتك الله بالقول الثابت) و من در آن حال بقدري مسرور و فرحناك شدم كه وصف نمي‌توانم بكنم و چون بيدار شدم حال خود را مثل ديگران صحيح و سالم ديدم و تا سه روز ديگر آن خيالات و كسالت روحي بحمدالله به بركت وجود مبارك حضرت رضا (ع) رفع شد. [47].
    مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَري قبراً بِرُؤيَتِهِ
    يُفَرِجُ اللّهُ عَمَّنْ زاَدُه كُرَبَهُ
    فَلْيَأ تِ ذَا الْقَبْرِ اِنْ اللّهُ اَسْكَنَهُ
    سُلالَةً مِنْ رَسُوْلِ اللّهِ مُنْتَجَبَةً
    امضاء


صفحه 8 از 11 نخستنخست ... 4567891011 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi