صفحه 1 از 11 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 110

موضوع: كرامات الرضويه (ع ) (معجزات على بن موسى الرضا(ع ) بعد از شهادت )

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض كرامات الرضويه (ع ) (معجزات على بن موسى الرضا(ع ) بعد از شهادت )

    امضاء


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    امضاء


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    مقدمه
    اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذي سَمَكَ السَّماءَ وَ نَدَبَ عِبادَهُ اِلي الدُّعاءِ وَالصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلي مَنْ قَدَمَهُ في اْلاِصْطِفاءِ مُحَمَّدٍ خاتَمِ اْلاَنْبِياءِ وَ عَلي عَلِيِ بنِ أبيطالِبِ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ مَصابيحِ الدُّجي سِيَّما عَلي قائِمِهِمْ حُجَةِ بْنِ الْحَسَنِ خاتَمِ اْلاَوْصِيا روُحي وَ أرْواحُ الْعالَمينَ لَهُ الْفِداءُ.
    اعتقاد به معجزه و امور خارق العاده و غيرطبيعي براي مردم مسلمان و معتقد به كتاب مقدس آسماني قرآن يك اصل مسلم و قطعي است زيرا قرآن كريم معجزات فراواني را براي انبياء عظام و پيامبران عاليقدر صريحا اثبات مي‌نمايد و همچنين به جانشينان و اوصياء و مقربان درگاه حق چنانچه در قرآن مي‌فرمايد وابتغوا اليه الوسيله يعني بوسيله محمد و آل محمد (ص) به خدا تقرب و آن بزرگواران را در خانه حق شفيع تا مهمات دين و دنيا و آخر را كفايت فرمايد. (ما در اينجا براي كسانيكه افكار ملل اروپا را مانند بت پرستيده و براي آن بزرگترين ارزش و احترام را قائلند.
    ناچاريم قسمتي از اعترافات دانشمندان بزرگ اروپا و نظريه مؤسسات پزشكي مغرب زمين را درباره معجزات نقل كنيم تا پيروان بي قيد شرط كشورهاي اروپا بدانند كه وقوع حوادث غيرعادي كه با هيچيك از علل و اسباب طبيعي سازش ندارد بحدي است كه آهسته آهسته اربابان اروپائي آنها را هم به زانو درآورده و آنان را ناچار به اعتراف در اين باره نموده است.
    دكتر آلكسيس كارل carril Alixis.Dr فيزيولوژيست Physiologie و زيست شناس (بيولوژي) Biologie فرانسوي و برنده اولين جايزه نوبل Nobel در آمريكا و خلاصه كسي كه در قلب كشورهاي اروپا زندگي كرده و به لحاظ شخصيت علمي فوق العاده اي كه داشت در بيشتر مجامع علمي و پزشكي اروپا سمت رياست و عضويت آن را دارا بود در كتاب (انسان موجود ناشناخته) مي‌نويسد اروپا در هر كشور و هر عصر مردم به كيفيت معجزه و درمان سريع كم و بيش بيماريها در زيارت گاهها و اماكن مقدسه معتقد بوده اند.
    اما امروز پايه اين اعتقادات سست شده و عده اي از پزشكان وجود معجزه را جايز نمي‌شمرند معهذا اين انكار با مشاهداتي كه در دست داريم بايد مورد غور و تأمل قرار گيرد.
    موارد زيادي از اين مشاهدات بوسيله پزشكي لورد Lourde (لورد محلي است كه زوار مسيحي براي دعا و زيارت و استشفاء به آنجا مي‌روند و از حضرت مريم (ع) حاجات خود را ميخواهند) جمع آوري شده است. اطلاعات كنوني ما درباره تأثير فوري نيايش (دعا) در شفاي امراض روي شرح حال بيماراني كه از امراض گوناگون چون سل استخواني و صفاقي و دمل و سرد سلي و زخمهاي چركين و سل پوستي و سرطان و غيره درمان يافته اند متكي است.
    چگونگي معالجه نزد اين و آن تفاوت زيادي ندارد. اغلب درد شديدي احساس و سپس شفاي كامل فرا مي‌رسد، بعد از چند ثانيه و يا چند دقيقه و يا حداكثر چند ساعت زخمها جوش مي‌خورد و علائم بيماري از ميان مي‌رود و اشتهاي مريض باز مي‌گردد.
    گاهي اختلالات عملي پيش از ضايعات عضوي از بين مي‌رود، در صورتي كه براي تغيير شكل استخواني در بيماري پوت (Potte) و يا عقده هاي لنفاوي سرطاني و برگشتن آنها بحال طبيعي حداقل بطور اغلب دو يا سه روز وقت لازم است اين شفاي معجزه آسا با سرعت عجيب التيام ضايعات عضوي مشخص است و شكي نيست كه ميزان اين التيام و شفا خيلي بيشتر از حد طبيعي مي‌گردد.
    بله توجه فرمائيد كه چگونه دكتر آلكسيس كارل صريحا اعتراف مي‌كند كه مشاهدات ما درباره معجزات و خوارق عادات نظريات عده اي از پزشكان شكاك را رد مي‌كند.
    اين اعتراف از يك شخصيت بزرگ علمي و كسي كه نمي‌توان كلمه ارتجاع و موهوم پرستي به او چسباند مانند دكتر آلكسيس كارل فوق العاده شايان توجه است زيرا دكتر مذكور مانند بعضي از افراد معتقد مذهبي نيست كه درباره يك رشته مسموعات خود چنين اعترافي بنمايد، او يك مرد برجسته و معروف علمي است در كشورهاي اروپا براي نظريات و افكارش ارج و ارزش مهمي قائلند چنين مردي صريحا مي‌نويسد كه نه تنها من درباره معجزات مشاهداتي دارم بلكه مؤسسه پزشكي لورد هم كه يكي از مؤسسات بزرگ پزشكي اروپا است اينگونه مشاهدات قطعي و غيرقابل تأويل و انكار را جمع آوري كرده است.
    دكتر آلكسيس كارل صريحا اعتراف نموده كه عده اي از امراض هستند مانند بيماري پوت و عقده هاي لنفاوي سرطاني كه فرضاً هم خوب شوند باز تغيير شكل استخواني و همچنين التيام و جوش خوردن بعضي از زخمها و بهبودي يافتن ضايعات عضوي در امراض ديگر مانند سل پوستي و سرطان چند روز وقت لازم دارد.
    در صورتي كه در اين قبيل شفا و بهبودي هاي غيرطبيعي و خارق العاده پس از چند ثانيه و يا چند دقيقه و يا حداكثر چند ساعت زخمها جوش خورده و ضايعات عضوي برطرف مي‌شود.
    در بين امراضي كه دكتر كارل از آنها نام برده از همه عجيبتر و خطرناك تر مرض سرطان است زيرا مرض سرطان همان مرض خطرناك و مرموزي است كه دنياي علمي اروپا را به زانو درآورده و تا اين تاريخ مؤسسات پزشكي جهان نتوانسته اند داروئي براي مبارزه با آن تهيه سازند.
    اين چنين مرض خطرناكي را دكتر كارل در شمار امراضي بحساب آورده كه به طور معجزه و خارق العاده شفا يافته است بنابراين، آيا باز مي‌توان گفت كه اعتقاد بوقوع معجزه و امور خارق العاده و غير طبيعي يك اعتقاد موهوم و بي اساس است؟! (خوانندگان محترم براي كسب اطلاعات بيشتر در اين باره به كتاب هاي دعا و آثار آن و امور خارق العاده و معجزات از نظر دانشمندان بزرگ اروپا و علوم روز و كتاب نيايش و كتاب دعا بزرگترين نيروي جهان و كتاب معجزات و كتاب دعا از نظر دانشمندان مراجعه فرمائيد)
    سبب نگارش: خيلي وقت بود كه مي‌خواستم درباره معجزات آقا امام رضا (ع) كتابي تدوين نمايم تا اينكه روايتي در اين رابطه مرا تشويق نمود كه در كتاب جامع الاخبار و امالي شيخ صدوق رحمة الله عليه مشاهده نمودم بله روايت شده كه جابر جعفي از حضرت باقر (ع) از حضرت سيدالشهداء (ع) از حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) از رسول خدا (ص) كه فرمود:
    ستد فن بضعة مني بارض خراسان ما زارها مكروب الا فرج الله كربته و لا مذنب الا غفرالله ذنوبه.
    يعني به همين زودي پاره اي از تن من در زمين خراسان دفن مي‌شود هيچ مكروب و محزون و مغمومي آن حضرت را زيارت نكند مگر اينكه خداوند متعال كرب و حزن و غم و اندوه و گرفتاري و مهم او را برطرف فرمايد و هيچ گنه كاري آن بزرگوار را زيارت ننمايد مگر اينكه پروردگار عزت گناهان او را بيامُرزد.
    بنده قوت قلبي گرفته و شروع به آن نمودم كه مردم را اميدوار ساخته و در مشكلات و سختيها بهترين راه چاره را بدست آورده و با توسلات و عرض حال نمودن به مهمات خود برسند.
    اينك حالات كساني را كه در سختيها و مشكلات و شدائد زندگي متوسل شدند و نتيجه مثبت عائد شان گرديده را كه از ناحيه مقدس حضرت امام رضا صلوات الله عليه است جمع و به نام كرامات الرضويه (ع) چاپ و در دسترس همه عزيزان قرار داديم و اين تحفه ناقابل را به پيشگاه تنها منجي عالم بشريت يعني حضرت صاحب العصر و الزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف عرضه مي‌دارم.
    در ضمن اين كتاب از كتب معتبر كه در آخر اين كتاب فهرست وار نوشته شده استفاده گرديد و از خوانندگان التماس دعا دارم.
    بار خدايا ايمان و تقوا و اخلاص و عمل صالح و حال بكاء و حافظه و حفظ قرآن و عمل به آن و توفيق بندگي و معرفت خود و اهلبيت عصمت محمد (ص) و آخر عاقبت بخيري و توفيق عبادتها را بما عنايت فرما آمين يا رب العالمين.
    شب ولادت آقا سيدالشهداء ابا عبدالله الحسين بن علي صلوات الله و سلامه عليه دوم شعبان 1413 5 /11/1371 دوشنبه علي مير خلف زاده

    امضاء


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    شفاي سيد لال

    جناب صديق محترم و ثقه معظم حاج سيد اسماعيل معروف به حميري نجل مرحوم سيد محمد خراساني كه از اهل منبر ارض اقدس رضوي در كتاب آيات الرضويه نقل فرمود:
    حاج سيد جعفربن ميرزا محمد عنبراني گفت كه من در محل خود قريه عنبران كه تا شهر مشهد مقدس تقريبا چهار فرسخ است، در فصل زمستان بآب سرد غسل كردم و در اثر غسل بآب سرد حال جنون در من پيدا شد به نحوي كه چندي در كوهستان مي‌گرديدم تا لطف الهي شامل حالم شده و از ديوانگي بهبودي يافتم، لكن زبانم از حركت و گفتار افتاد و هيچ نمي‌توانستم سخن بگويم تا پنج يا شش ماه گذشت كه به همراهي مادرم از قريه عنبران به شهر آمديم.
    پس براي معالجه به مريضخانه انگليسي رفته و حال خودم را به طبيب فهماندم او به من گفت بايستي با اسباب جراحي كاسه سر ترا برداشته و مغز سر ترا معاينه نمايم تا مرض تشخيص داده شود.
    از اين معني بسيار متوحش شدم و از علاج مأيوس گرديدم و برگشتم والده ام بي خبر من بحرم مطهر حضرت امام رضا (ع) پناهنده شده بود و منهم بي اطلاع او به حمام رفته و براي تشرف به حرم غسل زيارت نمودم و قصدم اين بود كه مشرف شوم و توسل به
    امام هشتم (ع) بجويم و عرض كنم يا شفا يا مرگ وگرنه من به محل خود برنمي گردم و سر به صحرا مي‌گذارم.
    سپس براه افتاده به كفشداري صحن كهنه كه پهلوي ايوان طلا بود رسيدم كفشدار مرا مي‌شناخت و از لالي چند ماهه من با خبر بود پس كفش از پايم بيرون آوردم و چون قدم به ايوان مبارك نهادم حالتي در خود يافتم كه نمي‌توانستم قدم از قدم بردارم يا اينكه خَم شوم يا اينكه بنشينم مثل اينكه مرا به ريسمان بسته و نگاه داشته اند متحير بودم.
    ناگهان صدائي شنيدم كه يكي مي‌گويد بلند بگو بسم الله الرحمن الرحيم والده ام كجاست خواستم بگويم نتوانستم بار ديگر همين ندا را شنيدم باز خواستم بگويم نتوانستم دفعه سوم فرياد بلند شد بگو بسم الله الرحمن الرحيم والده كجاست در اين مرتبه گويا آب سردي از فرق تا پايم ريخته شد و فرياد كشيدم بسم الله الرحمن الرحيم والده كجاست.
    تا اين فرياد را كشيدم ديدم والده ام ميان ايوان پيش من است تا مرا ديد و فهميد زبانم باز شده است از شوق به گريه درآمد و دست به گردنم در آورده و مرا بوسيد!!
    گفتم: مادر جان كجا بودي؟
    فرمود: پشت پنجره فولاد بودم شفاي تو را از امام رضا ضامن غريبان (ع) مي‌خواستم كه ناگاه صداي تو را شنيدم كه مي‌گوئي بسم الله الرحمن الرحيم والده ام كجاست صداي تو را كه شنيدم دانستم كه حضرت امام رضا (ع) تو را شفا داده است لذا نزد تو آمدم.
    سيد مي‌گويد آنگاه مردم گرد من جمع شده جامه هاي مرا پاره پاره كردند پس مرا نزد متولي آستان قدس رضوي (ع) بردند و او پنج تومان بمن داد و نيز مرا نزد حكومت وقت شاهزاده نير الدوله بردند او هم پنج تومان به من داد.
    گر جان طلبي بكوي جانانه بيا
    از عقل برون شو و چو ديوانه بيا
    شمع رخ دوست در خراسان سوزد
    اي سوخته دل بسان پروانه بيا


    امضاء


  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    اداي قرض

    خانمي علويه (سيده) كه از اهل زهد و تقوي بود و مواظبت به اوقات نمازهاي خود و ساير عبادات داشت و بواسطه تنگدستي و پريشاني دوازده تومان قرض دار شده بود و چون تمكن از اداي قرض خود نداشت در شب جمعه پنجم ربيع الثاني 1331 توسل به امام هشتم حضرت ابي الحسن الرضا (ع) جسته و الحاح بسيار كرده كه مرا از قرض آسوده فرما. پس خوابش ربوده.
    در خواب به او گفته شد كه شب جمعه ديگر بيا تا قرضت را ادا كنيم. لذا در اين شب جمعه بحرم مطهر تشرف پيدا كرده و انتظار مرحمتي آن حضرت را داشت.
    تا قريب به ساعت هشت از شب، بعد از خواندن دعاي شريف كميل چون حرم مطهر بالنسبه خلوت شده بود، آمد در پيش روي مبارك حضرت نشست در انتظار كه آيا امام (ع) چگونه قرض او را مي‌دهد.
    چون خبري نشد عرض كرد مگر شما نفرموديد شب جمعه ديگر قرض تو را مي‌دهم و امشب شب موعد است و وعده شما خلف ندارد.
    ناگهان از بالاي سر او قنديل هاي طلا كه بهم اتصال داشت بهم خورده و يكي از آنها از بالاي سر آن زن فرود آمده و منحرف شده و برابر زانوي آن زن به زمين رسيد و عجب اين است كه چون گوي بلند شده و در دامن علويه قرار گرفت.
    حاضرين از اين امر تعجب نموده و بر سر آن علويه هجوم آوردند به نحوي كه نزديك بود صدمه اي به او برسد، پس خبر به توليت وقت كه مرتضي قلي خان طباطبائي بود دادند، آن علويه را طلبيد و وجهي بوي داد و قنديل را گرفت لكن آن علويه محترمه با ورع بيشتر از دوازده تومان برنداشت و گفت من اين مبلغ را به جهت قرض خود خواسته ام و بيش از اين احتياج ندارم.
    ما بدين درگه باميد گدائي آمديم
    بنده آسا رو بدرگاه خدائي آمديم
    خسته دل بر بسته پا بشكسته دست آشفته حال
    سوي اين در با همه بيدست و پائي آمديم
    هر كه سر بر خاك ايندر شود حاجت رواست
    ما باميدي پي حاجت روائي آمديم
    پادشاهان جبهه مي‌سايند بر اين خاك راه
    ما گدايان نيز بهر جَبهه سائي آمديم
    خاك درگاه همايون تو چون فرّ هما است
    از پي تحصيل اين فرّ همائي آمديم
    وعده دادي بي نوايان را گَهِ درماندگي
    درگه درماندگي و بي نوائي آمديم
    از ازل بوديم بر الطاف تو اميدوار
    تا ابد با قول لا تَقْطَعْ رَجائي آمديم

    امضاء


  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    شفاي پا

    كربلائي رضا پسر حاج ملك تبريزي الاصل و كربلائي المسكن فرمود:
    من از كربلا به عزم زيارت حضرت علي ابن موسي الرضا (ع) براه افتادم (در روز هشتم ماه جمادي الاولي سنه 1334) تا رسيدم به ايوان كيف و آن اسم منزل اول بود.
    از تهران به جانب مشهد رضوي پس در آن منزل مبتلا به تب و لرز گرديدم و چون خوابيدم و بيدار شدم پاي چپ خود را خشك يافتم از اين جهت در همان ايوان كيف دو ماه توقف نمودم كه شايد بهبودي حاصل شود و نشد و هرچه از نقد و غيره داشتم تمام شد و از علاج نيز مأيوس شدم.
    پس با همان حالتي كه داشتم بر خواستم و دو عدد چوبي را كه براي زير بغل‌هاي خود فراهم كرده بودم و بدان وسيله حركت مي‌كردم زير بغل‌هاي خود گرفته و براه افتادم.
    گاهي بعضي از مسافرين كه مي‌ديدند من با آن حال به زيارت امام هشتم (ع) مي‌روم ترحم نموده مقداري از راه مرا سوار مي‌كردند تا پس از شش ماه روز هفتم جمادي الاولي قريب به غروب وارد مشهد مقدس شدم و شب را در بالا خيابان بسر بردم. روزش با همان چوبهاي زير بغل رو به آستان قدس رضوي نهادم و نزديك بست امام به حمام رفتم و عمله جات حمام مهرباني كرده و مواظبت از حالم نمودند تا غسل نموده و بيرون آمده روانه شدم تا به صحن عتيق رسيدم و در كفشداري چوب زير بغلم لرزيد و بزمين افتادم.
    پس با دل سوزان و چشم گريان ناليدم و عرض كردم اي امام رضا مرادم را بده آنگاه بزحمت برخواسته چوب ها را در كفشداري گذاردم و خود را بر زمين كشيدم تا بحرم مطهر مشرف گرديدم و طرف بالا سر شريف، گردن خود را با شال خود به ضريح مقدس بسته و ناليدم كه اي امام رضا مرادم را بده.
    پس بقدري ناله كردم كه بي حال شدم خوابم ربود در خواب فهميدم كسي سه مرتبه دست به پاي خشكيده من كشيد نگاه كردم سيد بزرگواري را ديدم كه نزد سر من ايستاده است و مي‌فرمايد برخيز كربلائي رضا پايت را شفا داديم.
    من اعتنائي نكردم مثل اينكه من سخن تو را نشنيدم. ديدم آن شخص رفت و برگشت و باز فرمود: برخيز كربلائي رضا كه پاي تو را شفا داديم، عرض كردم چرا مرا اذيت مي‌كني مرا بحال خود بگذار و پي كار خود برو.
    پس تشريف برد بار سوم آمد و فرمود: برخيز كربلائي رضا كه پاي تو را شفا داديم، در اين مرتبه عرض كردم تو را بحق خدا و بحق پيغمبر و بحق موسي بن جعفر كيستي.
    فرمود: منم امام رضا تا اين سخن را فرمود من دست را دراز كردم تا دامن آن حضرت را بگيرم بيدار شدم در حالتي كه قدرت بر تكلم نداشتم با خود گفتم صلوات بفرست تا زبانت باز شود. پس شروع كردم به صلوات فرستادن و ملتفت شدم كه پاي خشكيده ام شفا داده شده و از هنگام ورود بحرم تا آنوقت تقريبا نيم ساعت بيش نگذشته بود.
    چه شود ز راه وفا اگر نظري به جانب ما كني
    كه به كيمياي نظر مگر مس قلب تيره طلا كني
    يمن از عقيق تو آيتي چمن از روح تو روايتي
    شكر از لب تو حكايتي اگرش چو غنچه تو وا كني
    بنما از پسته تبسمي، بنما، ز غنچه تكلمي
    به تبسمي و تكلمي همه دردها تو دوا كني
    توشه سرير ولايتي تو مه منير هدايتي
    چو شود شها بعنايتي نگهي بسوي گدا كني
    امضاء


  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    شفاي دردها

    مشهدي رستم پسر علي اكبر سيستاني فرمود:
    من دوازده سال قبل از اين تاريخ (سيزدهم ماه ربيع الثاني سنه 1335) از سيستان به مشهد مقدس مشرف و مقيم شدم پس از دو سال زوجه ام از دنيا رفت و بعد از آن درد شديدي به پاي راست و كمرم عارض شد. به نحوي كه از درد بي تاب شده و قوه برخواستن نداشتم و به جهت نا داري و پريشاني نتوانستم به طبيب هاي ايراني رجوع كنم.
    لذا به حمالي گفتم تا مرا بر پشت نموده و به بيمارستان انگليسي برد و دكتر انگليسي در آنجا چهل روز به اقسام مختلفه و دواهاي بسيار در مقام علاج برآمد. هيچ اثر بهبودي ظاهر نشد. بلكه پاي راستم كه درد مي‌كرد روح از آن رفت و خشك شد به نحوي كه ابدا احساس حرارت و برودت نمي‌كردم. لذا از درد پا راحت شده لكن كمرم مختصري درد مي‌كرد و به جهت بي حس شدن پا نمي‌توانستم حتي با عصا بايستم. دكتر هم چون از علاج من ناميد شد به حمّالي گفت تا مرا از مريضخانه بيرون آورده پهلوي كوچه اي كه نزديك ارك دولتي بود گذاشت و من قريب ده سال در آن كوچه و نزديكي آن تكدّي مي‌كردم و بذلت تمام روزگار را مي‌گذراندم تا در اين اواخر بدرد بواسير مبتلا شدم.
    چون درد شدّت گرفت بسيار متاذي شدم و خود را به طبيب رساندم و او جاي بواسير مرا قطع كرد و بيرون آمدم از اثر قطع بواسير بيضتينم ورم كرد و مانند كوزه بزرگي شد و با اين حال درد كمرم نيز شدت كرد. و در عذاب بودم.
    روزي يك نفر ارمني از آن كوچه مي‌گذشت و شنيد كه من از درد ناله مي‌كنم از راه شماتت گفت شما مسلمانها مي‌گوئيد هر كس به كنيسه ما پناه برد دردش به درمان مي‌رسد پس تو چرا پناه نمي‌بري كه شفا بيابي (مقصود او از كنيسه حرم مطهر حضرت ثامن الائمه (ع) بود.)
    شماتت آن ارمني خيلي بر من اثر كرد بطوريكه درد خود فراموش كردم گويا بي اختيار شدم و به او گفتم كه پدر سگ تو را با كنيسه ما چكار است.
    ارمني نيز متغيّر شده به من بد گفت و چوبي هم بر سر من زد و رفت.
    من با نهايت خلق تنگي و پريشاني قصد آستان قدس امام هشتم حضرت رضا (ع) نمودم و چون قدرت راه رفتن نداشتم با سر زانوي چپ، خود را كم كم كشانيدم تا به حرم مطهر رسيدم و بالاي سر مطهر خود را با ريسماني به ضريح بستم و عرض كردم آقا جان من از در خانه ات بجائي نمي‌روم تا مرا مرگ يا شفا دهي و مرگ براي من بهتر است زيرا كه طاقت شماتت ندارم.
    پس دو روز در آستان آن حضرت بودم روز سوم درد كمر و بواسير شدت گرفت و يكي از خدام در حرم مرا اذيّت مي‌كرد كه برخيز و از حرم بيرون شو.
    مي‌گفتم آخر من شلم و دردمندم و به كسي كاري ندارم و از مولاي خود شفا يا مرگ مي‌خواهم پس با دل شكسته بقدري عرض كردم يا مرگ يا شفا و مرگ براي من بهتر است تا خوابم برد.
    در عالم خواب ديدم دو انگشت از ضريح مطهر بيرون آمد و بر سينه ام خورد و صدائي شنيدم كه فرمود برخيز!! من خيال كردم همان خادم است كه مرا اذيت مي‌كرد. گفتم اذيت مكن بار ديگر دو انگشت از ضريح بيرون آمد و بر سينه ام رسيد و فرمود برخيز.
    گفتم نه پا دارم و نه كمر: فرمود كمرت راست شد! در اين حال چشمم را باز كردم، ميان ضريح مطهر آقائي ديدم كه قباي سبز در بر و فقط عرق چيني بر سر داشت و از روي مباركش ضريح پر از نور شده بود.
    فرمود: برخيز كه هيچ دردي نداري.
    تا اين سخن را فرمود فورا برخاستم و به سرعت دست دراز كردم كه دامن آن بزرگوار را بگيرم و حاجت ديگر بخواهم از نظرم غائب شد.
    ملتفت خودم شدم كه خواب هستم يا بيدار و ديدم صحيح و سالم ايستاده ام و از درد كمر و از مرض بواسير و ورم بيضتين اثري نيست.
    هذا حرم فيه شفاء الاسقام
    فيه لملائك السموات مقام
    من يمم بابه ينل مطلبه
    من حل به فهو علي النار حرام

    امضاء


  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    شفاي لال

    شب جمعه 23 رجب 1337 زائري از نواحي سلطان آباد عراق بنام شكرالله فرمود:
    چون فهميدم جماعتي از اهل سلطان آباد (كه اين زمان آنجا را اراك مي‌گويند) قصد زيارت امام هشتم علي ابن موسي الرضا (ع) را دارند من نيز اراده تشرف به دربار آن بزرگوار نموده و عازم شدم و با ايشان پياده روبه راه نهادم و چون لال بودم بااشاره بين راه مقاصد خود را به همراهان مي‌فهمانيدم تا شب چهارشنبه 21 رجب وارد ارض اقدس شده و به حرم مطهر مشرف گرديدم.
    چون شب جمعه رسيد من بي خبر از همراهان به قصد بيتوته در حرم شريف ماندم و پيش روي مبارك امام (ع) گردن خود را به آنچه به كمرم بسته بودم به ضريح بستم و با اشاره عرض كردم اي امام غريب زبان مرا باز و گوشم را شنوا فرما سپس گريه زيادي كردم و سرم را به ضريح مقدس گذاشته خوابم ربود.
    خيلي نگذشت كسي انگشت سبابه به پيشاني من گذارد و سرم را از ضريح بلند نمود. نگاه كردم سيد بزرگواري را ديدم با قامتي معتدل و روئي نوراني و محاسني مدور و بر سر مباركش عمامه سبزي بود و تحت الحنك انداخته و بر كمر شال سبزي داشت پس با تمام انگشتان خود بر پهلوي من زد و فرمود شكرالله برخيز خواستم برخيزم با خود گفتم اول بايد گره هاي شال گردنم را باز كنم آنگاه برخيزم چون نگاه كردم ديدم تمام گره‌ها باز شده است.
    چون بر خواستم و متوجه آن حضرت شدم ديگر آن بزرگوار را نديدم لكن صداي سينه زدن و نوحه زائرين را در حرم مطهر مي‌شنيدم. آنوقت دانستم كه امام رضا (ع) به من شفا مرحمت فرموده است.
    اي شه طوس آنكه با تو راه ندارد
    در صف محشر پناه گاه ندارد
    هيچ شهي چون تو عِزة و جاه ندارد
    روشني طلعت تو ماه ندارد
    پيش تو گل رونق گياه ندارد
    هر كه در اين آستانه راه ندارد
    امضاء


  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    شفاي افليج

    شب جمعه هفتم ماه شوال سنه 1343 زني ربابه نام دختر حاج علي تبريزي ساكن مشهد مقدس كه فلج شده بود شوهرش نقل مي‌كند:
    من اين زن را تزويج نمودم چند روزي بيش نگذشته بود كه به مرض معروف به دامنه مبتلا شد و پس از مراجعه به طبيب و نه روز معالجه بهبودي حاصل شد. لكن به جهت پرهيز نكردن مرض برگشت و پس از مراجعه به طبيب و استعمال دوا دست راست و هر دو پاي او تا كمر شل شد و زمين گير گرديد.
    قريب هفت ماه هر چند بعضي دكترها و اطباء در مقام علاج برآمدند فايده اي حاصل نشد ناچار به دكتر آلماني مراجعه كرديم و او با آلات طبيبه او را معاينه نمود.
    به اعتقاد خود مرض را تشخيص داد و به معالجه پرداخت. لكن عوض بهبودي دندانهاي او روي هم و دهان او بسته شد بطوريكه قدرت بر خوردن چيزي نداشت. از اين جهت دكتر آلماني گفت مرض اين زن ديگر علاج پذير نيست مگر توسّل به طبيب روحاني.
    پس هشت روز گذشت كه فقط غذائي كه به او مي‌رسانيديم آب گوشت بود آنهم بطريق حقنه. پس از روي اضطرار باز به بعضي دكترها رجوع نموده و ايشان به مشورت يكديگر رأي به آمپول دادند و بعد از تزريق آمپول دهانش باز شد كه مي‌توانست غذا بخورد لكن همانطور سابق دست و پاي او شل و به گوشه اي افتاده بود و از جهت اينكه دكترها عاجز از علاج بودند رجوع به دكتر را ترك كرديم.
    شب پنجشنبه 6 شوال آن زن مرا نزد خود طلبيد و با حال ناتوان زبان به عذرخواهي گشود كه خيلي تو براي من زحمت كشيده اي و خيري هم از من نديده اي حال بيا و يك منت ديگر بر من بگذار و فردا شب مرا بحرم مطهر حضرت رضا ثامن الائمه (ع) برسان و آنجا مرا گذاشته خود برگرد و به خواب تا من شفا يا مرگ خود را از آن حضرت بگيرم و البته آن بزرگوار يكي از اين دو مطلب را بمن مرحمت خواهد فرمود.
    من خواهش او را قبول كرده و شب جمعه او را با مادرش به وسيله درشكه تا نزديك بست امام (ع) رسانيدم پس او را به پشت خود گرفته و بحرم مطهر برده و نزديك ضريح مقدس گذاشتم و خود به خانه برگشته خوابيدم.
    تا اينجا از زبان شوهر او بود اما خود او. گفت: چون شوهرم رفت. مادرم گفت تو اينجا نزد ضريح مقدس باش و من مي‌روم مسجد زنانه قدري استراحت كنم چون او رفت من توسل به آن حضرت جسته عرض كردم: يا مرگ يا شفا مي‌خواهم و گريه بسياري كردم و بين خواب و بيداري بودم كه ديدم ضريح مقدس شكافته شد و سيد جليلي ظاهر گرديد كه لباسهاي سبز دربر داشت به زبان تركي فرمود:
    (در اياقه) برخيز جواب نگفتم دفعه ديگر فرمود جواب ندادم مرتبه سوم كه فرمود عرض كردم (آقا من الم اياقم يخد) يعني اي آقا من دست و پا ندارم فرمود (در اياقه، مسجد گوهرشاد دست نماز آل نماز قل انر) يعني برخيز به مسجد گوهرشاد برو وضو بساز و نماز بخوان آنوقت بيا اينجا بنشين. در اين بين زني از زوار كه در حرم پهلوي من بود فرياد زد. من از فرياد او سر از ضريح مطهر برداشتم در حاليكه هيچ دردي در خود احساس نمي‌كردم پس بر خواستم با خود گفتم اول بروم مادرم را بشارت دهم. سپس به مسجد زنانه رفتم مادرم را از خواب بيدار كردم.
    گفتم برخيز كه ضامن غريبان مرا شفا مرحمت كرد مادرم سراسيمه از خواب برخاست و مرا كه به سلامت ديد به گريه درآمد و هر دو از شوق يكساعت گريه مي‌كرديم تا كم كم مردم فهميدند و بر سر من هجوم آوردند و بعضي خدام در همان ساعت عقب شوهر و پدرم رفتند و ايشان را خبر دادند و ايشان با نهايت خوشحالي آمده مرا سلامت ديدند.
    شوهرم گفت حال برخيز تا برويم، گفتم چگونه بيايم و حال آنكه حضرت به من فرموده است برخيز به مسجد گوهرشاد برو وضو ساخته نماز بخوان و بيا اينجا بنشين حال هنوز صبح نشده كه مسجد بروم وضو ساخته نماز بخوانم لذا تا طلوع فجر در حرم مطهر بودم.
    آنگاه به مسجد گوهرشاد رفته وضو ساختم و نماز خواندم و به حرم مطهر برگشتم تا طلوع آفتاب بودم بعد با شوهر خود به منزل آمدم.
    ثقه معظم ميرزا ابوالقاسم خان فرمود: كه حاج محمد برك فروش كه صاحب خانه آن زن بود مي‌گفت من آن شب در منزل خوابيده بودم و اهل خانه نيز همه خواب بودند در حدود ساعت شش و هفت از شب ناگاه ملتفت شدم كه در خانه را مي‌زنند. رفتم در را باز كردم ديدم چند نفر از خدام حرم مطهرند گفتم چه خبر است.
    گفتن امشب كسي از منزل شما به حرم آمده است؟ گفتم بلي زني كه هفت ماه است شل شده با مادرش او را براي استشفا بحرم برده اند. حال مگر در حرم مرده است. گفتند نه بلكه آقا حضرت رضا (ع) او را شفا داده است.
    ما براي تحقيق امر او آمده ايم.
    اين معجزه را در روزنامه مهر منير درج كرده اند و دكتر لقمان الملك شهادت بر صحت اين معجزه داده و صورت شهادت نامه او اين است (در تاريخ هشتم ماه رجب بنده با دكتر سيد مصطفي خان عيال مشهدي علي اكبر نجار را كه تقريبا شانزده سال دارد معاينه نموديم نصف بدن او با يك دستش و صورتش مفلوج و متشنج بود. يك هفته بود كه امكان يك قاشق آب خوردن را نداشت بعد از چندين روز معالجه موفق به باز شدن دهان او شديم كه خودش مي‌توانست غذا بخورد ولي ساير اعضاء به همان حال باقي بود و دو ماه بود كه كسان مريضه مشاراليها از بهبودي او مأيوس و متروك گذاشته بودند.
    بنده هم تقريبا مأيوس از معالجه بودم حال كه شنيدم بعد از استشفاي از دربار اقدس طبيب الهي و التجاء به خاك مطهر بقعه سنيه رضويه ارواح العالمين له الفداء در كمتر از لحظه اي بهبودي حاصل كرده حقيقتا به غير از اعجاز چيزي به نظر نمي‌رسد و از قوه طبيعيه بشريه طبقات رعيت خارج است والله متم نوره و لو كره المشركون (دكتر عبدالحسين لقمان الملك)
    گداي كوي شمائيم و حاجتي داريم
    روا مدار كه محروم از آستان برويم

    امضاء


  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    شفاي دست
    حاج غلام حسين جابوزي دختري به نام كوكب كه دست راستش شل شده بود داشت كه در آخر روز نهم ماه شوال سنه 1343 شفا يافت كه والده دختر نقل نمود.
    شبي در خانه واقعه هولناكي روي داد و اين دختر از هول و اندوه آن واقعه دست راستش بدرد آمد تا سه چهار روز بدرد گرفتار بود. آنگاه دستش از حس و حركت افتاد لذا از جهت علاج از قريه خود به ترشيز (كاشمر فعلي) آمده و نزد طبيب رفته به معالجه مشغول شديم و اثري حاصل نشد.
    پس بسوي مشهد مقدس حركت كرديم و مشرف به حريم رضوي شديم ظاهرا براي معالجه و باطناً به جهت استشفاء از دربار حضرت رضا (ع) پس چند روز نزد طبيبان ايراني رفته فايده اي نديديم. آنگاه به دكتر آلماني رجوع كرده و او براي معاينه دختر را برهنه كرد و من چون دختر خود را نزد آن اجنبي كافر برهنه ديدم بر من سخت و گران آمد آرزوي مرگ كردم كه كاش مرده بودم و ناموس خود را پيش اجنبي كافر برهنه نمي‌ديدم.
    دكتر امر كرد چشمهاي دختر را بستند و به او گفت به هر عضوي كه دست مي‌گذارم بگو آنگاه دست به هر عضو كه مي‌گذاشت دختر مي‌گفت فلان عضو است تا وقتي كه دست به دست راست او نهاد و دختر هيچ نگفت. پس سوزني مكرر به آن دست فرو كرد و دختر ابدا اظهار تألم نكرد. چون معلوم شد كه احساس درد نمي‌كند لباس او را پوشيده و چشم هاي او را باز كرد و گفت اين دست علاج ندارد و سه مرتبه گفت دست مرده است و روح ندارد. ببريد او را نزد امام خودتان مگر پيغمبر يا امام علاج كند.
    از اين سخن يقين نمودم كه چاره اي نيست بجز پناه بردن به طبيب حقيقي حضرت علي ابن موسي الرضا (ع).
    فكر بهبود خود بدل ز در ديگر كن
    درد عاشق نشود به ز مداواي طبيب
    لذا او را به حمام فرستاده تا پاكيزه شود و غسل نمايد. بالجمله قريب به غروب بود كه تشرف بحرم حقيقي و كعبه واقعي حاصل شد و دختر در پيش روي مبارك نزد ضريح نشست و عرض كرد يا امام رضا يا شفا يا مرگ، من نيز اين سخنش را به ساحت قدس امام (ع) پسنديده و همين معني را خواهش كردم و هر دو گريه بسيار نموديم آنگاه يادم آمد كه نماز ظهر و عصر را نخوانده ايم.
    به دختر گفتم برخيز كه نماز نخوانده ايم دختر برخواست به مسجد زنانه ايكه در حرم شريف است رفت براي نماز من نيز در جلوي مسجد مشغول نماز شدم نماز من تمام نشده بود. ديدم دختر بسرعت تمام از مسجد زنان بيرون آمد و از نزد من گذشت.
    من از نماز فارغ شدم به جستجوي او برآمدم كه اگر رو به منزل رفته است او را ببينم زيرا كه راه منزل را نمي‌داند و سرگردان مي‌شود. پس متوجه شدم ديدم نزد ضريح مطهر نشسته و اظهار حاجت مي‌كند كه يا شفاء يا مرگ.
    گفتم كوكب برخيز به منزل رفته تجديد وضو نموده برگرديم. گفت تو مي‌خواهي برو لكن من برنمي خيزم تا مرگ يا شفاي خود را بگيرم از انقلاب حال او منقلب شده گريه كردم و از حرم بيرون آمده به منزل خود كه در سراي معروف به گندم آباد بود رفتم ديدم همسفر ان چاي مهيا كرده اند نزد ايشان نشسته مشغول صرف چاي بودم ناگاه ديدم دختر با عجله آمد.
    تعجب كرده گفتم تو كه گفتي تا مرگ يا شفاي خود را نگيرم برنمي خيزم حال باين زودي و عجله آمده اي؟
    گفت اي پدر حضرت مرا شفا داد!! گفتم از كجا مي‌گوئي گفت نگاه كن ببين دست شل شده خود را بلند كرد و فرود آورد بطوريكه هيچ اثري از فلج در آن نبود. آنگاه گفت من همي خدمت آن حضرت عرض مي‌كردم يا مرگ يا شفا يكمرتبه حالتي مانند خواب بمن روي داد سرم را روي زانو گذاردم. سيد بزرگواري را ميان ضريح ديدم كه صورت او در نهايت نورانيت بود پس ديدم دست شل شده مرا ميان ضريح كشيد و از طرف شانه تا سر انگشتانم دست ماليد و فرمود:
    دست تو عيبي ندارد ناگاه انگشت پايم بدرد آمد چشم باز كردم ديدم يك نفر از خدمت گزاران حرم براي روشن نمودن چراغ هاي بالاي ضريح كرسي گذارده و اتفاقا يك پايه آن روي انگشت پاي من قرار گرفته پس بر خواستم و فهميدم به نظر مرحمت امام هشتم شفا يافته ام لذا بزودي خود را به خانه رسانيدم كه تو را بشارت دهم.
    هذا حرَمَ الاَْقْدَسِ مِنْ رِفْعَتِهِ
    جِبْريلُ مُواظِبٌ عَلي خِدْمَتِهِ
    يَدْعُوا اَبَدا لِمَنْ اَتي رَوْضَتِهِ
    اَنْ يُدْخِلُهُ الاِْلهُ في رَحْمَتِه

    امضاء


صفحه 1 از 11 12345 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi