نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: انتقام آن دختر پرستار را میگیرم

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    adab انتقام آن دختر پرستار را میگیرم

    ‌‍_ در همان روزها (آستانه عمليات بيت المقدس) و در منطقه مشغول صرف ناهار بوديم که ناگهان يکي از((بچه هاي تکاور نيروي دريايي ارتش)) با حالتي پريشان و آشفته وارد شد، خيیییلي بغض کرده بود و در نهايت نتوانست مانع گريه کردن خود شود.

    وقتي دليل اين حالت را از وي جويا شديم، اين تکاور که به سختي حرف مي زد، گفت:
    _(( همين الان از خرمشهر مي آيم، ساعاتي قبل صحنه هايي ديدم که بسيار تکان دهنده و وحشتناک بود و برايم به کابوسي تبديل شده است. ))

    تکاور گفت:
    _((در خرمشهر وقتي بعثي ها حمله کردند، من خود را درون يک تانکر خالي از آب پنهان نمودم، تانکر هم به حدي گلوله خورده بود که سوراخ سوراخ شده بود....

    وقتي از يکي از اين سوراخها بيرون را نگاه مي کردم، ديدم بعثي ها يک دختر پرستار را به اسارت در آورده اند. آنها بعد از آزار و اذيت بسيار به اين دختر معصوم، در نهايت تير خلاصي به سر او زدند و دخترک پرپر شد.))

    _در همين لحظه سرلشکر شهيد " عباس دوران " بسيااااااااار متاثر و ناراااااااحت شده بود، از جاي برخاست و گفت:

    _(( زود باشيد بچه ها، الان موقعش است که يک ضربه حسابي به اين نامردها بزنيم و حق آن دختر معصوم را بگيريم. ))

    وقتي با "عباس" به پرواز درآمديم ، نزديکي هاي جزيره "مينو " چادرهاي بعثي ها را مشاهده کرديم و ديديم که افسرانشان روي صندلي نشسته بودند و ساير افراد آنها به صورت چهار رديفي ايستاده بودند و آشپزها مشغول دادن غذا به آنها بودند.

    در اين هنگام به اتفاق شهيد دوران، آنها را به رگبار مسلسل بستيم و درست مانند يک سفره 100 متري که از فراز آسمان مشهود است، ديديم که همه آنها قلع و قمع و بر زمين پهن شدند....

    در اين هنگام ديدم که دماغ هواپيماي شهيد دوران چپ و راست مي شود، احساس کردم که هواپيماي وي آسيب ديده اما موضوع اين نبود بلکه اين هم رزم من چنان خشمگين و برآشفته شده بود که چپ و راست مي رفت و بعثي ها را درو مي کرد.

    در اين هنگام شهيد " دوران " فرياد مي زد :
    ((انتقام آن دختر پرستار را مي گيرم...))

    *****************************

    ((با نهایت تشکر و آرزوی بهترین ها برای امیر سرتیپ خلبان کیومرث حیدریان))
    *****************************
    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 04-02-2022 در ساعت 17:17
    امضاء



  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi