🏵️ گول زرق و برق زر را می خوری ای دل چرا ؟
زندگی را می کنی بر خویشتن مشکل چرا
غنچه گل شد ، گل خزان گردید و بلبل شد خموش
مانده ای ای باغبان ، حیران و پا در گِل چرا
عمر طی شد ، نوجوانی رفت و پیری سررسید
حبّ دنیا را نمی سازی برون از دل چرا
چهره پرچین گشت و قامت دال و موی سر سپید
از مکافات عمل بنشسته ای غافل چرا
کاخ ها گردید کوخ و کوخ ها گردید کاخ
زاد راهی برنمی داری از این منزل چرا
نوح رفت و کشتی اش بشکست و طوفان شد تمام
غافلی ای بی خبر زاندیشه ساحل چرا
کاروان مرگ هر دم می زند کوس رحیل
برنمی خیزی برای بستن محمل چرا
عمر چون رفت از کفت دیگر نمی آید به کف
این سخن حقّ است ، حق را می کنی باطل چرا
مزرع کشت است دنیا از برای آخرت
برنمی داری از آنچه کشته ای حاصل چرا
مرگ مأمور است و معذور از برای بردنت
راحت و آسوده خوابیدی در این منزل چرا
از من « ژولیده » بشنو ای به دنیا بسته دل
حب دنیا را نمی سازی برون از دل چرا
( ژولیده نیشابوری )
کهنه سربازان ایران