على «ع» با اين نظر و احساس، با مظاهر وجود واحد در دو طبيعت: زنده و خاموش، روبرو شده بود و با بداهت و عمق خاصى درك كرده بود كه نيروى عمومى وجود بحكم همان قانونى كه از برگ سبز و از گياهى كه بر ساقهاش ايستاده و در برابر باد بحركت در مىآيد، مواظبت ميكند، بحكم همان قانون از گياه خرد شدهى خشك نيز مراقبت مىنمايد، و همان طور كه درخت كهنسال و بزرگ را مورد توجه قرار مىدهد از درختهاى ناچيز و كوچك نيز مواظبت ميكند، و همچنين مراقبت طبيعت از چهارپايان، حشرات، ملخها و پرندگان كوچك، كمتر از مراقبت آن از حيوانات وحشى و كركس فضا نيست، و بالاخره هر موجودى در صفحهى گسترده وجود، موقعيت ويژهاى دارد و از اين وجود وسيع بهرهاى گرفته است. بدين جهت كوه بلند جلوى ديد على «ع» را نسبت به ريگها و ذرات خاك نمىگرفت، و توجه به طاوس او را از توجه به مورچه خاك نشين كه در ميان شكافها و ريگهاى زمين مىجنبد باز نمىداشت، چرا كه آن هم در جهان هستى، موجودى بزرگ و چيزى فراوان بشمار مىرود .
على «ع» چنان نبود كه مفهوم وجود را در مورچه و طاوس- كه با آمدن روز پراكنده مىشوند- نسبت به خفاش كه شبش روز است و روشنائى آن را در تنگى قرار مىدهد، بيشتر ببيند، و براى مورچه و طاوس ارزش وجودى بيشترى نيست به خفاش قائل باشد. او حكمتهائى كه در موجودات بزرگ مىديد در خفاش نيز همان حكمتها را مشاهده ميكرد .