زکریا، این پیامبر بزرگ که در انتظار تولد عیسی علیه السلام بود، دریافت که سرانجام امر الهی تحقق یافته است. با شتاب به دیدن مریم رفت. او را دید که مردم به دورش حلقه زده بودند و تحقیرش می کردند و به او می گفتند: «ای خواهر هارون! پدرت که مرد بدی نبود و مادرت نیز بدکاره نبود. تو این کودک را بی شوهر، چگونه آورده ای؟»
مریم بدون آنکه حرفی بزند، اشاره کرد که از کودکش بپرسند. یک باره، صدای قهقهه و تمسخر برخاست: «از او بپرسیم؟ این بچه یک روزه! ما را مسخره کرده ای. مریم! چگونه می توان با کودکی که در گاهواره است، سخن گفت!»
به ناگاه کودک به امر پروردگار، زبان گشود و گفت: «من بنده پروردگارم. او به من کتاب داده و مرا پیامبر کرده است. هر جا که باشم، مرا مبارک ساخته و در من برکت قرار داده است و مرا تا هنگامی که زنده باشم، به نماز و ادای زکات و نیکی به مادرم سفارش کرده و مرا ستیزه گر و شقی نگردانیده است. سلام بر من هنگامی که زاده شدم
ص: 41
و هنگامی که می میرم و هنگامی که دوباره زنده شوم».
بدین ترتیب، حضرت عیسی علیه السلام متولد شد.
«این است عیسی بن مریم؛ گفتار حقی که در آن تردید می کنند». (مریم: 26 - 34)