صفحه 1 از 7 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 68

موضوع: قصه ها و آیه ها

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    book قصه ها و آیه ها


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    دیباچه

    قرآن کریم، صحیفه جاویدان رحمت خداوند است که در قالب کلمات و آیات، صورتی مکتوب یافته است. ژرفا و جامعیت آموزه ها و اشارات این کتاب مقدس آسمانی سبب شده است پژوهندگان بسیاری به تدبّر در جنبه های گوناگون آن همت گمارند.
    یکی از جنبه های قرآن، داستان گویی و پرداختن به سرنوشت اقوام و پیامبران الهی است که در جای خود بسیار پندآموز است، ولی هنوز زوایای گوناگون این داستان ها آن گونه که بایسته است، کاویده نشده است.
    قصه و داستان گویی، وسیله ای مناسب برای تبشیر و انذار است. در واقع، قرآن کریم تمام داستان و قصه های گذشتگان را برای عبرت گیری خردمندان بیان کرده است و سخنی ساختگی و افسانه نیست. قصه های قرآن برخلاف بسیاری از قصه های ادبی که عنصر خیال و پندار در آنها نقش به سزایی دارد، نه تنها با واقعیت منطبق است، بلکه این وقایع، مهم ترین و حساس ترین رویدادهای تاریخی انسان هستند که تا ابد، بیدارگر و روشن گر خواهند بود. قرآن با بیان این داستان ها، بزرگ ترین لغزش ها و انحراف های
    ص: 1
    بشری را به شیوه های بی نظیر و جذاب به نمایش می گذارد و راه کار پرهیز از آن را نیز تبیین می کند.
    این پژوهش را که پژوهشگر ارجمند، خانم زهرا قربان عسکری از پژوهشگران ارجمند معاونت برون مرزی گرد آورده، گامی است برای آشنایی بیشتر خوانندگان با داستان های قرآنی و آگاهی از سرگذشت اقوام و افرادی که در قرآن کریم به آنها اشاره شده است. امید که مورد توجه و استفاده اصحا رسانه قرار گیرد.
    انّه ولیّ التوفیق
    اداره کل پژوهش
    مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما
    ص: 2


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    پیش گفتار

    کتاب قرآن در میان همه کتاب های آسمانی پیش از خود ممتاز است، به گونه ای که مجموع آموزه های آنها را دربردارد. همچنین تأمین کننده نیازهای بشری به علوم و معارف برای رشد و تعالی تا صبح قیامت است. درباره قرآن باید گفت با توجه به مجموعه معارف گوناگون صنایع ادبی و قصص گذشتگان در آن، تاکنون هیچ کتابی از تراوش های فکر بشر، در عظمت و عمق معانی و لطافت و ظرافت الفاظ و جملات، قدرت هماوردی و رویارویی با آن را نداشته است و در آینده نیز نخواهد داشت. از همین روست که خالق قرآن می فرماید: «اگر تمامی انس و جن جمع شوند و یکدیگر را کمک کنند، نخواهند توانست حتی یک سوره مثل سوره های این کتاب را بیاورند». (اسراء: 90)
    قرآن این معجزه جاودان الهی، نزد حضرت محمد صلی الله علیه و آلهبه ودیعه گذارده شده و برای تعلیم و تزکیه امت اسلام و همه امت های پیش از آن، به شیوه های نو و بی بدیل از جمله شیوه احسن القصص آراسته شده است. خداوند درباره قصه های قرآن می فرماید: «همانا که این قصه گویی (قرآن) یک پارچه حق و درست است». (آل عمران: 62)
    نیز می فرماید: «ما داستان آنها را راست و درست به تو گزارش می کنیم». (کهف: 13)
    اصولاً آگاهی از تاریخ ملت ها به انسان می فهماند که چه رفتارهایی درست یا ناپسند است. تاریخ امت ها نشان می دهد که کدام یک در اثر پیمودن راه حق و درستی، به نیک بختی رسیدند و کدام یک بر اثر گناه و نادرستی به هلاکت افتادند. بنابراین، سرگذشت پیشینیان، وسیله عبرت و آگاهی است. به همین دلیل، خداوند نیز در قرآن مجید از این روش به نیکویی یاد می کند و می فرماید:
    ص: 3
    لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ ِلأُولِی اْلأَلْبابِ ما کانَ حَدیثًا یُفْتَری وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُدًی وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤمِنُونَ. (یوسف: 111)
    سرگذشت آنان برای عبرت و پند گرفتن عاقلان است. آن سرگذشت ها مطالبی نیست که به دروغ نقل شود، بلکه آنچه پیش روی ماست، تصدیق می کند و هر چیزی را بیان می کند و تفصیل می دهد و هدایت و رحمت برای افراد باایمان است.
    بر اساس این آیه شریفه، نقل سرگذشت و داستان زندگی گذشتگان:
    الف) برای پند گرفتن است.
    ب) بیان واقعیت هاست و با افترا و دروغ آمیخته نیست.
    ج) وقایع به صورتی آمده است که گویا هم اکنون اتفاق می افتد.
    د) حقایق امور را بیان و تجزیه و تحلیل می کند.
    ه- ) وسیله هدایت و رحمت است.
    امام علی علیه السلام درباره عبرت آموزی از امت های پیشین می فرماید:
    از مصیبت ها و رویدادهای تلخی که برای امت های پیشین بر اثر زشت کاری ها و بدکرداری هایشان پیش آمده است، برحذر باشید و عبرت بگیرید. حوادث مربوط به آنان را در نیکی و بدی به یاد آورید و برحذر باشید که مانند آنان باشید. پس چنانچه درباره تفاوت وضع و حال آنان فکر کردید، در آن راهی قدم بگذارید که سربلندی آنان را فراهم ساخت، دشمنان آنان را نابود کرد و برای آنان تن درستی به ارمغان آورد. نعمت ها و خوشی را بر آنان ارزانی داشت و پیوند دوستی آنان را استوار کرد؛ یعنی از جدایی بپرهیزید، به یکدیگر مهربانی کنید و دوستان خود را نیز به مهر و محبت به دیگران سفارش کنید. همچنین از راه و روشی که کیان آنان را درهم ریخت و قدرتشان را از بین برد، دوری کنید؛ یعنی از کینه توزی، دشمنی، بدخواهی برای دیگران و یاری نکردن دیگران اجتناب کنید. درباره
    ص: 4
    حالات مؤمنان پیش از خود بیندیشید و ببینید هنگام آزمایش های الهی و رویدادهای جان فرسا چگونه بودند؟ آیا چنین نبود که آنان بیش از دیگران سختی کشیدند و رنج بردند و با تنگ دستی زندگی کردند؟
    فرعون ها (حکمرانان ستم پیشه) آنان را به بدترین شیوه عذاب کردند و تلخی را جرعه جرعه به ایشان نوشانیدند؛ زیرا زیر سلطه و استیلای آنها بودند و چاره ای برای نافرمانی و دفاع نمی یافتند. تا آن گاه که خداوند، شکیبایی و پایداری آنان را در راه محبت خود، مورد توجه قرار داد و آنان را از آن گرفتاری های سخت رهایی بخشید. در این هنگام، مؤمنان به فرمانروایی رسیدند و به آرزوهای خود دست یافتند.(1)
    مجموعه قصه ها و آیه ها درصدد است با نگاهی هر چند کوتاه به سرگذشت اقوام و اشخاصی که قرآن حکیم در آیات نورانی خود پیوسته به آنها اشاره کرده است، بتواند گامی در جهت عبرت آموزی مخاطبان رسانه بردارد. همچنین بر این نکته تأکید کند که زندگانی بشر در دوره های گوناگون به گونه ای غریب به صورت مشابه تکرار می شود. پس چه نیکوست انسان ها از تکرار حوادث تلخ گذشته جلوگیری کنند و در خلق وقایع شیرین بسی کوشا باشند.
    ص: 5
    ________________________________________
    1- [1] . نهج البلاغه، خطبه قاصعه.



  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    یوسف پاک دامن

    حضرت یوسف علیه السلام، پیامبر بزرگ الهی، زندگی پرماجرایی را پشت سر گذاشته است. قرآن کریم از داستان زندگی او به عنوان «احسن القصص» یعنی نیکوترین داستان ها یاد می کند.
    یوسف علیه السلام در کودکی در پی حسد و بغض برادرانش به چاه افکنده شد، ولی به لطف خداوند نجات یافت. آن گاه به عنوان غلام، به بارگاه عزیز مصر راه یافت. همسر عزیز مصر عاشق حضرت یوسف شد. بر سر راه او دام ها گستراند و زمینه انجام گناه را برایش فراهم آورد. با این حال، یوسف با نیروی ایمان از آن دوری جست. پس به جرم پاکی و پاکدامنی به زندان افتاد. خداوند به سبب خویشتن داری او، زندان را نردبان ترقی اش قرار داد و از آنجا به فرمانروایی مصر رسید. از شما دعوت می کنیم که شنونده این بخش از زندگی حضرت یوسف علیه السلام باشید.10

  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ***
    زلیخا با خود به خلوت نشسته بود. می اندیشید چگونه راز عشق خود را برملا کند. نگرانی او از یوسف بود. وی جوانی بسیار پاک و باایمان بود و در امر خدمت گزاری، صادق و امین. زلیخا می دانست افکندن مردان باایمان و خداپرست در دام هوس های شیطانی، کاری سخت و دشوار است. با این همه هر روز در پی ترفندی بود که یوسف را به خود نزدیک کند.
    آن روز، عزیز مصر در خانه نبود. زلیخا به بهانه ای یوسف را به حضور طلبید و در همان حال، درها را بست. یوسف جوان، متحیر شد و گفت: «به خدا پناه می برم. او
    ص: 6
    پرورش دهنده من است و مرا منزلتی نیکو داده است».
    آیا می دانی که ستم کاران رستگار نمی شوند؟ سپس با شتاب به سوی در شتافت.
    عقل و بصیرت در وجود زلیخا مغلوب تمایلات شده بود. عجولانه در پی یوسف برآمد و پیراهن یوسف را گرفت. جامه پاره شد. در همین حال، عزیز مصر وارد شد.
    زلیخا رنگ پریده و هراسان شد، ولی خیلی زود به خود آمد و با حیله گفت: «ای عزیز، یوسف حرمت همسر تو را پاس نداشته است. جزای کسی که با زن تو قصد بدی داشته باشد، چیست جز آنکه به زندان افتد یا به عذابی دردآور گرفتار آید؟» (یوسف: 25)
    یوسف با تعجب گفت: «حقیقت چنین نیست. بانوی شما مرا به سوی خود خواند و پیراهن من بر درستی گفته هایم گواهی می دهد.» پادشاه مصر ناباورانه به آن دو می نگریست. او یوسف را می شناخت و نمی توانست ادعای همسرش را بپذیرد. چهره اش از خشم به سرخی گرایید. شخص همراه وی که شاهد ماجرا بود، گفت: «با کمی تأمل می توان حقیقت را دریافت. اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، یوسف گنه کار است، ولی اگر جامه او از پشت دریده شده باشد، همسر شما دروغ می گوید».
    عزیز مصر به خیانت همسرش پی برد، ولی چون به او علاقه مند بود، از وی خواست توبه کند و از یوسف نیز درخواست کرد که این ماجرا را در جایی بازگو نکند. با این حال، کم کم داستان علاقه زلیخا به یوسف علیه السلام در میان زنان اشراف مصر انتشار یافت. همه زلیخا را سرزنش می کردند و او را در گمراهی آشکار می دیدند. زلیخا که با وجود اظهار تمایل خویش، از سوی یوسف تحقیر شده بود، زمینه ای فراهم آورد تا یوسف به زندان برود و به رنج و محنت درافتد. در این حال، یوسف دست به دعا برداشت و گفت:
    ای پروردگار من! برای من زندان دوست داشتنی تر است از آنچه مرا بدان می خوانند و اگر مکر این زنان را از من دور
    ص: 7
    نگردانی، به سوی آنان خواهم گرایید و در شمار نادانان قرار می گیرم. (یوسف: 33)
    خداوند دعای یوسف را که از اعماق جانش سرچشمه می گرفت، اجابت کرد. او سال ها در زندان ماند، ولی سرانجام بی گناهی و پاکی و شایستگی اش بر همگان ثابت شد و بار دیگر نزد عزیز مصر، عزت و مکنت یافت.
    نکته مهم و زیبا در این داستان که در سوره یوسف نقل شده، این سخن یوسف علیه السلام است که تنها توکل به خدا و یاری او را موجب رهایی انسان از وسوسه های نفس می داند و می فرماید:
    من هرگز خود را تبرئه نمی کنم؛ زیرا نفس اماره همواره آدمی را به بدی ها دعوت می کند، مگر آن کس را که مورد عنایت خداوند قرار گیرد. همانا خداوند نسبت به بندگانش، بخشنده و مهربان است. (یوسف: 53)


    چیرگی سپاه رحمان بر لشکر شیطان

    ابرهه سرگرم گفت وگو با یکی از یاران خود بود. او گفت: «اکنون که به حکومت یمن دست یافته ام، باید دین مسیح را ترویج و پیروان آن را تقویت کنم.» دوست وی گفت: «سرور من، عموم مردم هر سال به مکه ره سپار می شوند تا خانه ای به نام کعبه را زیارت کنند. اول باید کاری کنید که دل های مردم از مکه به سوی دیگری متمایل شود».
    ابرهه گفت: «راست گفتی، ولی چاره این کار آسان است. کلیسایی مجلل و بزرگ برپا می کنیم که عظمت آن، مردم را متوجه خود کند و از آن پس به سوی آن بشتابند».
    در شهر _صنعا_ غوغایی برپا بود. مردم با تعجب به کلیسای بزرگ شهر می نگریستند. زینت های به کار رفته در آن، چشم ها را خیره می ساخت. پارچه ها و پرده های نفیس آن، توجه همه را به خود جلب می کرد. ابرهه می اندیشید که با این ترفند، به رقابت با کعبه برخاسته است. با این حال، چیزی نگذشت که مراسم حج فرا رسید و مردم بی اعتنا به
    ص: 8
    بنایی که ابرهه ساخته بود، فوج فوج به سوی مکه شتافتند.
    ابرهه وقتی دید کلیسای او نتوانسته است دل ها را به سوی خود جذب کند، خشمگین شد و سوگند یاد کرد خانه ای را که ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام آن را برپا کرده اند، ریشه کن کند. او برای این کار لشکری عظیم فراهم آورد.


    ***
    قبایل عرب، نگران و مضطرب گرد هم آمدند. یکی گفت: «دردی سنگین است که یک فرد حبشی بخواهد کعبه را تخریب کند و ما نظاره کنیم».
    دیگری گفت: «چگونه ممکن است ما با او مقابله کنیم. ابرهه با لشکری مجهز از اسب و فیل و سواره و پیاده به سوی مکه در حرکت است. غارتگری های او رعب و وحشت در دل ها افکنده است. ذونواس حاکم پیشین یمن با سپاهیانش به نبرد با ابرهه برخاست، ولی خیلی زود شکست خورد. اکنون ذونواس به اسارت ابرهه درآمده است. ما نیز باید تسلیم وی شویم».
    ابرهه، سرمست از غرور، در خیمه خود نشسته بود. دربان وارد شد و گفت: «اینک، عبدالمطلب، رئیس مکه و سرور قریش بیرون خیمه است و می خواهد وارد شود.» ابرهه اجازه داد. وقتی عبدالمطلب وارد شد، ابرهه از هیبت و وقار او از جای خود برخاست و وی را احترام کرد. سپس پرسید: «چه می خواهی؟» عبدالمطلب گفت: «به من خبر رسیده است که سپاهیان تو شتران مرا گرفته اند. آمده ام آنها را باز پس گیرم.» ابرهه گفت: «عجب، من برای خراب کردن کعبه و ویران کردن اساس عظمت تو آمده ام، ولی تو به فکر شتران خویش هستی؟» سپس روی به سران خود کرد و افزود: «اگر این مرد از من درخواست می کرد که از همین جا برگردم، بازمی گشتم».
    عبدالمطلب با آرامش خاصی گفت: «من صاحب شترهایم هستم. کعبه هم خدایی دارد که خود از آن محافظت می کند».
    صدای قهقهه ابرهه در فضای خیمه پیچید و گفت: «حال به زودی خواهی دید که
    ص: 9
    از کعبه، ویرانه ای بیش نخواهد ماند.» ابرهه دستور داد شتران عبدالمطلب را به او باز پس دادند و خود در حالی که سپاهیان فیل سوار پیشاپیش او قرار داشتند، به راه خود ادامه داد.
    هنوز وارد شهر مکه نشده بود که ناگاه آسمان تیره و تار شد. پرندگانی کوچک بر فراز آسمان مکه نمایان شدند و بالای سر سپاه ابرهه رسیدند. در منقار آنها سنگریزه های کوچکی بود که هر یک را بر سر سپاهیان ابرهه فرود آوردند. هر سنگریزه، یک تن از سپاهیان ابرهه را هلاک کرد. سپاهیان، وحشت زده در حال فرار بودند، ولی پرندگان به آنها مهلت فرار نمی دادند.
    در زمان کوتاهی تمام سپاهیان ابرهه به جز یک نفر هلاک شدند. آن فرد نیز با شتاب خود را به حبشه رسانید و نزد نجاشی، پادشاه حبشه آمد و ماجرا را باز گفت. نجاشی با بهت و حیرت پرسید: «آن پرندگان به چه صورت بودند که این سپاه عظیم را نابود کردند؟» در آن حال، پرنده ای در آسمان ظاهر شد. مرد آن را به نجاشی نشان داد و گفت: «این از همان پرندگان خطرناک است.» هنوز سخن مرد به پایان نرسیده بود که پرنده، سنگریزه ای را بر سر وی فرود آورد و او در مقابل چشمان حیرت زده نجاشی جان سپرد.
    بدین گونه خداوند نشان داد که خود صاحب کعبه است و با دست قدرت خود آن را محافظت خواهد کرد. سرنوشت فیل سواران از عجیب ترین و حیرت انگیزترین حوادث جهان است که در سال تولد پیامبر بزرگ اسلام اتفاق افتاد. خداوند، این حادثه را در سوره فیل چنین یادآور می شود:
    آیا ندیدی خدایت با سپاهیان فیل چه کرد؟ آیا مکرشان را سبب گمراهی شان نگردانید و بر سر آنها پرندگانی فوج فوج فرستاد که با سنگ های کوچکی، آنها را هدف قرار می دادند. پس آنها را چون کاه خورده شده قرار داد.
    ص:

  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    چیرگی سپاه رحمان بر لشکر شیطان

    ابرهه سرگرم گفت وگو با یکی از یاران خود بود. او گفت: «اکنون که به حکومت یمن دست یافته ام، باید دین مسیح را ترویج و پیروان آن را تقویت کنم.» دوست وی گفت: «سرور من، عموم مردم هر سال به مکه ره سپار می شوند تا خانه ای به نام کعبه را زیارت کنند. اول باید کاری کنید که دل های مردم از مکه به سوی دیگری متمایل شود».
    ابرهه گفت: «راست گفتی، ولی چاره این کار آسان است. کلیسایی مجلل و بزرگ برپا می کنیم که عظمت آن، مردم را متوجه خود کند و از آن پس به سوی آن بشتابند».
    در شهر _صنعا_ غوغایی برپا بود. مردم با تعجب به کلیسای بزرگ شهر می نگریستند. زینت های به کار رفته در آن، چشم ها را خیره می ساخت. پارچه ها و پرده های نفیس آن، توجه همه را به خود جلب می کرد. ابرهه می اندیشید که با این ترفند، به رقابت با کعبه برخاسته است. با این حال، چیزی نگذشت که مراسم حج فرا رسید و مردم بی اعتنا به
    ص: 8
    بنایی که ابرهه ساخته بود، فوج فوج به سوی مکه شتافتند.
    ابرهه وقتی دید کلیسای او نتوانسته است دل ها را به سوی خود جذب کند، خشمگین شد و سوگند یاد کرد خانه ای را که ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام آن را برپا کرده اند، ریشه کن کند. او برای این کار لشکری عظیم فراهم آورد.


  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ***
    قبایل عرب، نگران و مضطرب گرد هم آمدند. یکی گفت: «دردی سنگین است که یک فرد حبشی بخواهد کعبه را تخریب کند و ما نظاره کنیم».
    دیگری گفت: «چگونه ممکن است ما با او مقابله کنیم. ابرهه با لشکری مجهز از اسب و فیل و سواره و پیاده به سوی مکه در حرکت است. غارتگری های او رعب و وحشت در دل ها افکنده است. ذونواس حاکم پیشین یمن با سپاهیانش به نبرد با ابرهه برخاست، ولی خیلی زود شکست خورد. اکنون ذونواس به اسارت ابرهه درآمده است. ما نیز باید تسلیم وی شویم».
    ابرهه، سرمست از غرور، در خیمه خود نشسته بود. دربان وارد شد و گفت: «اینک، عبدالمطلب، رئیس مکه و سرور قریش بیرون خیمه است و می خواهد وارد شود.» ابرهه اجازه داد. وقتی عبدالمطلب وارد شد، ابرهه از هیبت و وقار او از جای خود برخاست و وی را احترام کرد. سپس پرسید: «چه می خواهی؟» عبدالمطلب گفت: «به من خبر رسیده است که سپاهیان تو شتران مرا گرفته اند. آمده ام آنها را باز پس گیرم.» ابرهه گفت: «عجب، من برای خراب کردن کعبه و ویران کردن اساس عظمت تو آمده ام، ولی تو به فکر شتران خویش هستی؟» سپس روی به سران خود کرد و افزود: «اگر این مرد از من درخواست می کرد که از همین جا برگردم، بازمی گشتم».
    عبدالمطلب با آرامش خاصی گفت: «من صاحب شترهایم هستم. کعبه هم خدایی دارد که خود از آن محافظت می کند».
    صدای قهقهه ابرهه در فضای خیمه پیچید و گفت: «حال به زودی خواهی دید که
    ص: 9
    از کعبه، ویرانه ای بیش نخواهد ماند.» ابرهه دستور داد شتران عبدالمطلب را به او باز پس دادند و خود در حالی که سپاهیان فیل سوار پیشاپیش او قرار داشتند، به راه خود ادامه داد.
    هنوز وارد شهر مکه نشده بود که ناگاه آسمان تیره و تار شد. پرندگانی کوچک بر فراز آسمان مکه نمایان شدند و بالای سر سپاه ابرهه رسیدند. در منقار آنها سنگریزه های کوچکی بود که هر یک را بر سر سپاهیان ابرهه فرود آوردند. هر سنگریزه، یک تن از سپاهیان ابرهه را هلاک کرد. سپاهیان، وحشت زده در حال فرار بودند، ولی پرندگان به آنها مهلت فرار نمی دادند.
    در زمان کوتاهی تمام سپاهیان ابرهه به جز یک نفر هلاک شدند. آن فرد نیز با شتاب خود را به حبشه رسانید و نزد نجاشی، پادشاه حبشه آمد و ماجرا را باز گفت. نجاشی با بهت و حیرت پرسید: «آن پرندگان به چه صورت بودند که این سپاه عظیم را نابود کردند؟» در آن حال، پرنده ای در آسمان ظاهر شد. مرد آن را به نجاشی نشان داد و گفت: «این از همان پرندگان خطرناک است.» هنوز سخن مرد به پایان نرسیده بود که پرنده، سنگریزه ای را بر سر وی فرود آورد و او در مقابل چشمان حیرت زده نجاشی جان سپرد.
    بدین گونه خداوند نشان داد که خود صاحب کعبه است و با دست قدرت خود آن را محافظت خواهد کرد. سرنوشت فیل سواران از عجیب ترین و حیرت انگیزترین حوادث جهان است که در سال تولد پیامبر بزرگ اسلام اتفاق افتاد. خداوند، این حادثه را در سوره فیل چنین یادآور می شود:
    آیا ندیدی خدایت با سپاهیان فیل چه کرد؟ آیا مکرشان را سبب گمراهی شان نگردانید و بر سر آنها پرندگانی فوج فوج فرستاد که با سنگ های کوچکی، آنها را هدف قرار می دادند. پس آنها را چون کاه خورده شده قرار داد.
    ص:


  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    ابراهیم بت شکن

    قرآن کریم به عنوان کتابی حیات بخش و روشنگر، عبرت های تاریخ را بیان می کند. در بخشی از وقایع قرآن کریم، لغزش ها و انحراف های بشری به شیوه ای بی نظیر، زیبا و جذاب به نمایش گذاشته و با استدلال های محکم و معقول، اندیشه های انسانی به تفکر و تعقل فراخوانده شده اند. از جمله آنها حکایاتی است که درباره اصل توحید و دلایل اثبات آن از سوی حضرت ابراهیم علیه السلام آمده است:

  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    ***

    «بشتاب ابراهیم، عید سالانه فرا رسیده است. باید که همه به صحرا برویم و جشن بزرگی برپا کنیم».

    ابراهیم گفت: «من بیمار هستم و نمی توانم با شما همراه شوم».

    - «چه می گویی ابراهیم، این بزرگ ترین عید است. هیچ کس در شهر نمی ماند».

    - «من پوزش می طلبم و در همین جا می مانم».

    - «بسیار خوب، ولی تو خود را از شادی بزرگی محروم می سازی».

    ابراهیم وقتی که مطمئن شد همه به خارج شهر رفته اند، آرام وارد بتکده شد. محیط وسیعی را یافت که انباشته از بت های کوچک و بزرگ بود. در کنار بت ها خوراکی های فراوانی به چشم می خورد. ابراهیم رو به بت ها کرد و با لبخندی تمسخرآمیز گفت: چرا غذا نمی خورید؟ چرا حرف نمی زنید؟ سپس با خود زمزمه کرد: سنگ های تراشیده به دست انسان چگونه سخن بگویند.

    ابراهیم که دلش از جهالت مردم عصر خود به درد آمده بود، بت ها را به زمین انداخت. سپس تبری برداشت و تمام بت ها را شکست و سنگ های تراشیده را خرد کرد. آن گاه تبر را در گردن بت بزرگ گذاشت و از بت خانه خارج شد.

    مردم بابل شادمان از مراسم عید بازگشتند و به سوی معبد رفتند تا بت های خودر ا

    ص: 11

    به خاطر این فرح و شادی که نصیب شان نمودند ستایش کنند. چیزی نگذشت که صدای همهمه و فریاد برخاست:

    - بلای عظیمی بر سرمان فرود آمده، بت ها خرد شده اند.

    - چه کسی این اهانت را در حق خدایان ما روا داشته؟ او از ستم کاران است.

    صدایی از میان جمع برخاست: این کار ابراهیم است. او خدایان ما را کوچک می شمرد و تحقیر می کند. او می گوید موجودات بی جان، شایسته ستایش نیستند. امروز نیز تنها ابراهیم در شهر مانده بود.

    مردم در پی ابراهیم برآمدند و با خشم و کینه او را گرفتند. فردی از او پرسید: آیا تو ا ین اهانت را در حق خدایان ما روا داشته ای؟

    ابراهیم گفت: «شاید بت بزرگ بت ها را شکسته است. از او سؤال کنید».

    مردم حیرت زده و ساکت ماندند، آنها به ضمیر خود مراجعه کردند و به خود گفتند: حتماً ما خود ستمگریم. سپس سرهایشان را به زیر افکندند و گفتند: «ابراهیم، تو می دانی که این بت ها حرف نمی زنند.

    ابراهیم گفت: آیا به جای خدای یکتا موجوداتی را پرستش می کنید که ذره ای نفع و ضرر به حال شما ندارند. وای بر شما و آنچه به جای خدا می پرستید. چرا اندیشه نمی کنید»؟

  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ***

    نمرود، پادشاه بابل از شدت خشم راه می رفت و ناسزا می گفت:

    ابراهیم کیست؟ او با چه جرئتی از خدای یگانه نام می برد. فوراً او را به نزد من بیاورید.

    وقتی که ابراهیم مقابل نمرود قرار گرفت، گفت: این چه آشوبی است که به پا کرده ای، خدای یگانه دیگر کیست؟ آیا تو جز من خدایی می شناسی؟

    ابراهیم پاسخ داد: «خدای من کسی است که زنده است و زنده می کند و می میراند.

    ص: 12

    تنها خدای من است که جان می بخشد و جان می گیرد».

    نمرود با صدای بلند خندید و از روی غضب گفت: این که کار مهمی نیست. من نیز زنده می کنم و می میرانم. سپس دستور داد دو نفر زندانی را آوردند. در همان حال، امر کرد یکی از آنها را کشتند و دیگری را آزاد کردند. آن گاه رو به ابراهیم کرد و گفت: دیدی ابراهیم، این کار آسانی است.

    ابراهیم گفت: «ولی خدای من آفریدگار توانایی است که به امر او خورشید از جانب مشرق طلوع می کند، تو آن را از مغرب بیرون بیاور».

    نمرود که در برابر استدلال ابراهیم عاجز مانده بود، بهت زده شد و ابراهیم را از درگاه خود راند.


صفحه 1 از 7 12345 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi