مهتاب روی بنی هاشم
سپیده دم ملکوتی چهارم شعبان است.
ستارگان آسمان به انتظارت سوسو می زنند!
بوی بهشتی تو در افلاک پیچیده است!
تا اینکه در التهاب روحانی این لحظاتِ نورانی
شهاب وجودت به زمین هدیه می شود!
و پسران سیاه چشم بهشتی تو را، از آسمان
بدرقه می کنند و قرصِ زرین ماهتاب، پیش
جمالت سر به محاق ابر فرو می برد.
از عرش که می آمدی، فرشتگانِ ملکوت، چشم از تو
بر نمی داشتند و عاشقان زمینی ات، صد
ترنج دل، به تیر نگاه تو مجروح کردند!
ماه من، عباس! امشب تو در بنی هاشم طلوع می کنی!
آیا از ماهرویان عرب، کسی هست تا قنداقه ی بهشتی ات
را درآغوش گیرد و بر چشمان زیبای تو رکوع کند؟
ماه من! عباس! خداوند کدام شرابِ رضوانی در
خمیر تو ریخته است که جادوی چشمانت، بی تاب مان می کند؟
در کدام لحظه ی آفرینش تو را بویید که بوی خدا می دهی؟
از کدام خاک آفریدت که به خاکیان نمی مانی؟!
مهتاب روی بنی هاشم!
هبوط آسمانی تو بر خاکیان تهنیت باد!
تو به آفتاب مانی به کمال حسن و طلعت
که نظر نمی تواند که ببیندت که ماهی
زینب رودی بیدگلی