بى شك پيغمبر بشدت به على ع مى انديشيد، قراين بسيارى در حياتش نشان مى دهد كه در على ع به چشمى خاص مى نگرد، اما مى داند كه رجال قوم هرگز به اين جوان سى واند ساله اى كه جز محمد صلى الله عليه و آله در جامعه پناهى و جز جانبازيهايش در اسلام سرمايه اى ندارد، ميدان نخواهند داد و رهبرى او را بسادگى تحمل نخواهند كرد.
قوى ترين جناح سياسى اسلام ، جناح ابوبكر است : عمر، ابوعبيده ، سعد بن ابى وقاص ، عثمان ، طلحه و زبير از عناصر اصلى اين جناح اند...
در ((سيره ابن هشام )) نام كسانى كه پس از اعلام بعثت به اسلام گرويده اند، با ذكر نام و مشخصات و زمان و شرايط ورود، به ترتيب آمده است . مى دانيم كه نخستين كسى كه از خارج خانه محمدصلى الله عليه و آله بدو مى گروند، ابوبكر است .
سپس ، ابوبكر گروهى را به اسلام مى آورد كه دسته جمعى با دعوت وى به محمد (صلى الله عليه و آله ) مى گروند.از اينجا پيوند خاص اين وعده با ابوبكر در جاهليت كاملا مشخص مى شود. اينان پنج تن اند: عبدالرحمن بن عوف ، عثمان ، سعد بن ابى وقاص ، طلحه و زبير. همبستگى خصوصى اينان با يكديگر چنان است كه حتى دين خويش را با هم انتخاب مى كنند و به صلاح ديد ابوبكر. همه اينى پنج تن را يك جاى ديگر باز در تاريخ كنار هم مى بينيم . كى و كجا؟ سى و شش شال بعد در شوراى عمر، شورائى كه با چنان حقه اى على (عليه السلام ) را كنار زد، شورائى كه عبدالرحمن بن عوف در آن رئيس بود و حق وتو داشت و عثمان را به خلافت برگزيد. اعضاى شوراى عمر، جز على (عليه السلام )، كم و كاست همين پنج تن اند.
ابوبكر شخصيت برجسته اين گروه مخفى است ، و عمر با انتخاب همين پنج تن ، و نيز نقشى كه در سقيفه داشت ، پيوستگى خود را با اين گروه نشان داد. اينان از سال اول بعثت تا نيم قرن بعد، در جنگ جمل ، همه جا تا بوده اند، يكديگر را داشته اند و در همه صحنه هاى سياسى اين نيم قرن پرآشوب و حساسى كه تاريخ اسلام را شكل مى دهد، نقش اساسى را بعهده داشته اند.
اين جناح نيرومند سياسى در برابر ((على ع )) قرار دارند؛ هر سه ((حليفه )) از اينهايند، و نخستين جنگ را عليه ((على ع )) نيز ((طلحه و زبير))، دو تن از اعضاى اين باند سياسى برپا كردند. موقعيتى را كه ((سعد و قاص )) نيز در زمان ((عمر)) داشت و نقش منفى و مخالفى كه در حكومت ((على ع )) بازى كرد، نشان دهنده اين وحدت و همبستگى خاص و همبستگى وى با آنها است .
آنچه را ما اكنون مى بينيم ، بى شك پيغمبر، آنگاه كه در مكه با مردم وداع مى كرد و سرنوشت امت خويش را در دست اينان مى يافت ، مى ديد و دبان مى انديشيد. على ع در برابر اين جناح كاملا تنها است ؛ مردانى كه به وى ايمان دارند: ابوذر، سلمان ، عمار و چند تن ديگر، داراى چنين همبستگى پنهانى سياسى نيستند؛ غيبت همگى آنان در سقيفه آن را نشان مى دهد. مسئوليت پيامبر اكنون سخت خطير و حساس است . اعلام على عليه السلام به عنوان بزرگترين شخصيتى كه شايستگى رهبرى امت را دارد، وحدتى را كه در جامعه بدوى و قبايلى عرب بدست آمده است و تنها ضامن بقاى اين امت جوان است ، متزلزل خواهد نمود.
از سوى ديگر، اگر محمد صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام سكونت ، آيا حقيقتى را فداى مصلحتى نكرده است ؟
ضعف زمينه اجتماعى على عليه السلام مگر نه معلول قدرت دينى او است ؟ مگر تنهائى سياسى او جز بخاطر خشونت و قاطعيتى است كه در راه محمد صلى الله عليه و آله نشان داده است ؟ مگر شمشير پر آوازه وى كه هر طايفه اى را داغدار كرده است ، جز به فرمان محمد صلى الله عليه و آله و براى خدا فرود مى آمده است ؟ كينه هايى كه از او در دلها هست ، مگر به گفته پيغمبر كه چند روز پيش در مكه گفت ، جز بخاطر خشونتى كه در ذات خدا و در راه خدا نشان مى دهد؟
سكوت ((محمد)) صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام او را در تاريخ بى دفاع خواهد گذاشت . شرايط سياسى جامعه و تركيب اجتماعى و طبقاتى قبايل آن ، و دسته بنديهاى مصلحتى چنان ايژست كه بى شك على را نه تنها محروم خواهند ساخت ، بلكه سيماى او را در اسلام مسخ خواهند كرد، او را در تاريخ چنان بدنام خواهند نمود كه پاك ترين مسلمانان براى تقرب به ((خدا)) و ((محمد))، بد و لعن فرستند! مگر چنين نشد؟
آيا محمد صلى الله عليه و آله از على عليه السلام كه جز او مدافعى ندارد، دفاع نخواهند كرد؟ آيا با سكوت خويش او را بدست تاريخ بيرحمى كه آن جناح سياسى نيرومند ساختند و سپس بدست بنى اميه و بنى عباس سپردند، پايمال نخواهند ساخت ؟
ده ميل از مكه دور شده اند. پيغمبر تصميم خويش را گرفت . اينجا ((غدير خم )) است ، سر راه مدينه و تهامه و نجد و يمن و حضر موت . آنجا كه مسلمانانى كه با وى آمده اند، هر دسته از گوشه اى فرا مى روند و ديگر هيچگاه از محمد سخنى نخواهند شنيد.
دستور داد آنانكه پيش تر رفته اند بر گردند و صبر كرد تا آنها كه دنبال آمده اند، برسند. سنگها را توده كرده و از جهاز شترها منبرى بزرگ برپا نمودند و پيغمبر پس از ايراد خطبه اى طولانى ، على را با چنين سبكى دقيق و قاطع معرفى كرد...
(( من كنت مولاه . فهذا على مولاه اللهم و ال من والاه ، و عاد من عاداه وانصر من نصره ، واخذل من خذله ))
پس از پايان معرفى على عليه السلام ، اين آيه را بر مردم خواند كه :
(( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا ))
بايكوت اقتصادى اهل البيت عليه السلام
كودتاى سقيفه به مثابه پيروزى جاهليت بدوى بر اسلام نبوى است . تمركز (( احقاد بدر و تراث احد )) در شبيخون بر اسلام امامت است ، جريان شومى كه خلافت غصب را در تاريخ اسلام بنياد نهاد و از همان آغاز بر اندام اسلام لباس وارونه افكند.
كودتاچيان پس از غلبه بر مسلمانان و غصب قدرت به تهديد و تطميع اصحاب و نفى و تبعيد اهل بيت پيامبر پرداختند.
نخستين اقدام ، فشار اقتصادى بود. ((غصب فدك )) به همين منظور صورت گرفت اين مزرعه كه پشتوانه اقتصادى دختر پيامبر اسلام بود، توسط ابوبكر بن ابى قحافه مصادره گرديد. دستاويز ابوبكر حديثى بود كه به پيامبر نسبت مى داد كه : (( ان الانبيا لاپورثون و: نحن معاشر الانبيا لانورث ، ما تركناه صدقه ))
((فدك )) زمين حاصل خيزى بود كه در نزديكى ((خيبر)) قرار گرفته بود و يكصد و چهل كيلومتر با ندينه فاصله داشت . پس از پيروزى نبرد خيبر و انعقاد صلح بين يهوديان با مدينه فاصله داشت . پس از پيروزى نبرد خيبر وانعقاد صلح يهوديان آن سامان و مسلمانان ، پيامبر اسلام ((فدك )) را به دخترش ((فاطمه )) اهدا نمود. در تاريخ آمده است كه ابوبكر در برابر عكس العملهاى فاطمه عليه السلام تصميم گرفت فدك را به وى برگرداند و براى اين منظور سندى نگاشت . عمر بن خطاب به وى توصيه كرد كه در آمد اقتصادى فدك پشتوانه خوبى براى مقاصد ما است . (70) فدك در ادوار مختلف تاريخ توسط خلافت غصب دست به دست مى گشت و به مثابه بخشى از فشارهاى اقتصادى خلفاء عرب بر اهل بيت پيامبر اسلام بشمار مى رفت . امام على بن ابيطالب عليه السلام در دوره خلافت خويش طى نامه اى بر مالكيت فدك تصريح كرده است و به دلائل سياسى غصب فدك اشاره فرموده است (71)
كودتاى سقيفه و ارتداد مردم ؛
با غلبه جاهليت خشن بدوى و روح نظام قبايلى ، اسلام پوستين وارونه شد كه بسيار ترسناك مى نمود و همه را گريزان ساخت . نخستين واكنش رسمى و علنى مردم به كودتا، نپرداختن زكاه بود. چرا كه ابوبكر را به رسميت نشناخته و خليفه رسول خدا نمى دانستند.
((مالك بن نويره )) در راءس مخالفان كودتا قرار داشت . ((ابوبكر))، به جنگ روى آورد و سركوب را پيشه ساخت . ((خالد بن وليد)) سردار نظامى كودتا و رئيس گارد ضربتى ((سقيفه )) را براى سركوب مخالفان اعزام داشت در اينجا بود كه ماهيت كودتاچيان براى مردم بيشتر روشن شد. چرا كه ((خالد بن وليد)) پس از كشتن ((مالك بن نويره ))، با همسرش همبستر شد، مردان قبيله را كشت و زنان را به اسارت آورد. و اين رسوائى و ننگ بزرگى براى كودتاچيان بود كه همچنان در تاريخ اسلام زشتى خود را حفظ كرده است . ((مالك بن نويره )) و متحدان وى را در تاريخ اسلام به ((اهل الرده )) مى شناسيم خشم ابوبكر بدين خاطر بود كه مالك بن نويره در مدينه كودتا را برسميت نشناخت و رسما به ابوبكر گفت : ((اى ابابكر! به حال خود باش و برو در خانه ات بنشين ! و از اين گناه بزرگ خود استغفار كن ، و خلافت را به صاحبش باز گردان . آيا شرم نمى كنى ؟ در مكانى نشسته اى كه خدا و رسولش ، ديگرى را در روز ((غدير خم )) معرفى كرده و عذرى براى كسى باقى نگذاشت )) ((مالك بن نويره )) كسى است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره او فرمود:
(( من اراد ان ينظر الى رجل من اهل الجنه ، فلينظر الى هذا الرجل (72) ))
پس از ابوبكر، عمر بن خطاب به قدرت رسيد. روى كار آمدن عمر بخشى از توافقى بود كه قبلا بر سر تقسيم قدرت بين سران كودتا بعمل آمده بود. وقتى او توسط يك ايرانى به نام ابولولو ترور شد، شوراى ساخت او كه مركب از شش نفر بود، موظف به انتقال قدرت بود. شوراى ساخت عمر فرمايشى و در عين حال پليسى بود، چرا كه هر كس با جانشين از قبل تعيين شده عمر مخالفت مى كرد، بايد گردن زده مى شد. عمر بن خطاب فرزندش عبدالله را ناظر بر اين شورا قرار داده بود. عبدالله بن عمر بعدها در دوره خلافت فرزندش عبدالله را نظر بر اين شورا قرار داده بود. عبدالله بن عمر بعدها در دوره خلافت امام على بن ابيطالب عليه السلام به توطئه پدرش در حضور امام على (عليه السلام ) و جمع بزرگى از اصحاب درجه اول پيامبر اسلام اعتراف كرد. (73)
با كشته شدن عمر بن خطاب ، شوراى فرمايشى باند كودتا قدرت را به عثمان بن عفان واگذار كرد. حكومت عثمان نقطه اوج غلبه اشرافيت جاهلى و نظام قبايلى عربى بود. تا آنجا كه انقلاب عمومى به حكومت و حيات عثمان پايان داد.
پيراهن خونين عثمان پرچم معاوية بن ابى سفيان شد و باند اموى وارث كودتا گرديد. نفاق و شقاق جامعه را در برگرفته بود. معاويه زمينه ساز حكومت هزار ماهه سياه امويه گرديد.
اين واقعيت تاريخى محرز است كه ابوبكر به هنگام مرگ بر جايگزينى عثمان پس از عمر بن خطاب تاءكيد و تصريح كرده بود. عثمان كه خود كاتب ابوبكر بود، دستور يافت تا در رابطه با تعيين جانشين مكتوبى بنويسد.
در اين مكتوب به خلافت عمر بن خطاب و پس از او عثمان بن عفان تصريح شده بود. شوراى ساخت عمر بن خطاب به خلافت عثمان راى داد. عثمان خوشاوندان خود را يكى پس از ديگرى به كار گماشت و بيت المال را در اختيار آنان قرار داد و بر مسلمانان همه گونه سختى روا داشت . شاكيان از هر طرف به مدينه روى آوردند. مردم كوفه و بصره و مصر بسيار ناراضى بودند. عثمان به شاكيان وقعى ننهاد و شورش عمومى آغاز شد. عثمان متقاعد شد كه مروان حكم را از خود دور كند و والى مصر را عوض نمايد. اما چنين نكرد. مروان همچنان در خدمت عثمان بود و به سمت دبير مخصوص وى درآمد. فرمان ولايت مصر را به نام محمد بن ابى بكر نوشت . اما توطئه اى پنهان براى قتل او تدارك ديد. مردم مصر كه فرمان خليفه را به نام محمد بن ابى بكر ديدند، راضى شدند و راهى ديار خويش گرديدند. آنان در طى راه غلامى را ديدند كه بر شترى هموار شتابان بسوى مصر در حركت است . محمد بن ابى بكر دستور داد تا او را به حضور آوردند. از او پرسيدند. به كجا مى روى ؟ غلام گفت : از طرف عثمان به مصر مى روم و براى عبدالله والى مصر پيامى دارم . گفتند: آن پيام چيست ؟
گفت : راز مولاى خود را نخواهم گفت . در بازرسى بدنى او چيزى نيافتند، چون مشك آب او را پاره كردند شيشه اى يافتند، كه سرش موميائى شده بود و در داخل آن كاغذى نهفته بود. و آن نامه عثمان به والى مصر بود:
((بسم الله الرحمن الرحيم . از بنده خدا ((عثمان )) به عبدالله بن ابى سراح والى مصر. چون عمرو بن بديل خزاعى نزد تو آمد، سر او را از بدن جدا كن و علقمه بن عديس و كنانة بن بشير و... را دست و پاى قطع كن و بگذار تا در خون خود بغلتند و جان دهند و آن گاه جسد آنان را از درختان خرما بياويز. منشور محمد بن ابى بكر را كه از طرف من در دست دارد، ناديده بگير و اگر بتوانى ، او را به هر حيله از پاى درآر و از حكومت بر مصر دست ندار.))
محمد بن ابى بكر و همراهانش در شگفت شدند و از نيمه راه به مدينه بازگشتند و نامه عثمان را براى مردم مدينه قرائت كردند. آنگاه نامه عثمان را نزد امام على بن ابى طالب عليه السلام بردند و بعد به خود عثمان نشان دادند، عثمان نامه را انكار كرد و اظهار بى اطلاعى نمود. امام على عليه السلام فرمود كه اين غلام مخصوص تو است و اين نامه به مهر تو ممهور است و اين شتر نيز از آن تو مى باشد، چگونه بى اطلاع هستى ؟!
مردمى كه در اطراف خانه خليفه به عنوان اعتراض گرد آمده بودند، در نظر داشتند كه وارد خانه او شوند. ولى على عليه السلام و حسين عليه السلام و حسن عليه السلام از ورود مردم جلوگيرى كردند. عده اى از ديوار خانه بالا رفتند و او را به قتل رساندند. اين حادثه در روز جمعه 12 ذوالحجه سال 36 هجرى بود.(74)