صفحه 1 از 28 1234511 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 280

موضوع: تاریخ ادیان و مذاهب جهان ( جلدسوم)

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض تاریخ ادیان و مذاهب جهان ( جلدسوم)







    امضاء


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    طلوع اسلام

    مكه در آستانه ولادت پيامبر اسلام (ص )

    نورى در تاريكى

    سابقه تاريخى مكه را دانستيم ، اينك مكه را در آستانه ولادت پيامبر اسلام مى نگريم :
    قريش بر مكه مسلط است ، سيادت دارد و متولى كعبه است . اين رياست بر عهده ((قصى بن كلاب )) جد پنجم ((محمد صلى الله عليه و آله )) است . ((قصى )) در لغت به معناى ((دور افتاده )) است و لقب وى مى باشد؛ اسم او ((زيد)) بود. وجه تسميه قصى آن است كه پس از مرگ پدر، با شوهر مادرش ((ربيعه بن حزام )) از قبيله قضاعه ، به شام رفت .
    قصى نزد مادرش بزرگ شد و به مكه بازگشت و با دختر حاكم وقت مكه از قبيله خزاعه (جليل بن حبشه ) ازدواج نمود. پس از مرگ حاكم مكه ، امير و متولى كعبه شد. نخستين اقدام او تاءسيس دارالندوه بود و براى اداره شهر پر اهميت زيارتى - تجارى مكه و امور زائران كعبه قوانينى وضع كرد كه تا ظهور اسلام محترم بود... او نخستين كسى بود كه شهر سازى را در مكه رايج كرد و كوخها و آلونك هاى قبايلى را ويران ساخت : قصى بن كلاب مردم مكه را به شهر سازى تشويق كرد.
    پس از قصى ، پسرش ((عبدالدار)) وارث مناصب او شد. قصى پسرانى داشت كه با يكديگر ناسازگار بودند. در مصالحه اى صورت گرفت ، كليد دارى كعبه و رياست ((دارالندوه )) به فرزندان عبدالدار رسيد و سقايت و رفادت حاجيان به فرزندان ((عبد مناف )) داده شد.
    آنان با يكديگر در كنار كعبه پيمان اتحاد بستند و هرگز به جنگ و اختلاف روى نياوردند.
    پس از آن ، سقايت و رفادت در دست فرزندان هاشم بود. زيرا عبدالشمس غالبا در سفر بود و توان اقتصادى اندكى داشت و خانواده اى سنگين و پر خرج . هاشم مردى توانگر و ثروتمند بود.
    هاشم بنيان گذار تجارت و روابط تجارى - بازرگانى در مكه بود.
    هاشم بن عبد مناف كه جد خاندان بنى هاشم است ، نام اصلى او عمرو و لقبش هاشم بود. مسافرتهاى تجارى - فصلى مكه به شام ، حبشه يمن و... از ابتكارات هاشم است .
    هاشم با دولت روم و امرا غسانى قرار داد امنيت كاروانهاى تجارى به مكه و بالعكس را منعقد نمود.
    عبدالشمس برادر هاشم چنين پيمانى را با پادشاه حبشه بر قرار كرد. و اين آغاز روابط منظم تجارى و بازرگانى مكه بشمار مى رود.
    بين برادران هاشم اختلاف و رقابت بسيار بود. آنان نفوذ و شخصيت هاشم را نمى دانستند تحمل كنند و برخى اوقات كار به مشاجره هاى لفظى مى كشيد. اما با حكميت افراد محل مسئله خاتمه مى يافت .
    هاشم در سفرى به ((يثرب )) با زنى از طايفه ((بنى نجار)) ازدواج كرد و فرزندى يافت كه او را ((شبيه )) نام نهاد. پس از مرگ هاشم در فلسطين ، برادرش ((مطلب )) وارث او شد و رياست مكه را بر عهده گرفت .
    مطلب به يثرب رفت و برادر زاده اش شيبه را به مكه آورد. در مكه او را بنده و برده خود معرفى نمود و لذا در ميان مردم مكه ، ((شيبه )) به عبدالمطلب شهرت يافت . عبدالمطلب سر فصل جديدى در قبيله قريش و خاندان هاشم است . او پس از عموى خود ((مطلب )) مناصب موروثى خاندان هاشم را بدست گرفت . درگيرى اقتصادى عبدالمطلب با عمويش نوفل بر سر اراضى اطراف مكه ، به نفع او تمام شد.
    نوفل با عبدالشمس ائتلاف كرد و عليه عبدالمطلب متحد شدند. عبدالمطلب نيز با قبيله خزاعه عليه آنان متحد شد.
    و اين نخستين روياروئى آشكار و مشخص تاريخ اين خاندان است كه نياى امويان يعنى عبدالشمس با نياى هاشميان بنى عبدالمطلب روبروى هم قرار مى گيرند. عبدالمطلب به مكه سر و سامان داد و چاه زمزم را لاى روبى و تعمير نمود. اين چاه در زمانهاى بسيار دور توسط قبيله جرحم مسدود و خراب شده بود. عبدالمطلب با دقت زياد اين چاه را شناسايى و راه اندازى كرد. گويند به هنگام حفر چاه زمزم دو آهوى زرين و چند قبضه شمشير كه دفينه قبيله جرحم بود، بيافت . دو آهو را در كعبه نهاد و شمشيرها را وقف كعبه نمود. گويند او با آن دو آهوى زرين براى كعبه درى ساخت . و اين نخستين درى بود كه براى كعبه ساخته مى شد.
    اين گنج باعث اختلاف ميان قريش شد و عبدالمطلب كه ده پسر داشت ، نذر كرد تا در صورت پيروزى بر قريش ، يكى از فرزندانش را قربانى كند. و چنين شد. او پسرانش را در كعبه جمع كرد و قرعه به نام آنان زد؛ اتفاقا قرعه به نام ((عبدالله )) افتاد و او تصميم گرفت عبدالله را قربانى كند. قريش از او خواستند تا عبدالله فرزند رشيد عبدالمطلب با آمنه بنت وهب رئيس طايفه بنى زهره يكى از شاخه هاى قريش ، ازدواج كرد. چند ماه بعد پس از بازگشت از سفرى به شام در يثرب در گذشت . آمنه بنت وهب ((محمد صلى الله عليه و آله )) را حامله بود.
    حادثه مهم ((اصحاب الفيل ))
    در دوران حيات و رياست عبدالمطلب بر مكه و كعبه ، حوادثى مهم اتفاق افتاد؛ از جمله ماجراى ((اصحاب الفيل )) است كه در قرآن يك سوره را به خود اختصاص داده است .
    آخرين پادشاه سلسله حميرى ها ((ذونواس )) بود اين پادشاه پيرو ((دين يهود)) بود و چون به سلطنت رسيد، با مسيحيان يمن كه هوادار حكومت حبشه بودند سختگيرى بسيار كرد و تعداد بسيارى را بكشت . دولت حبشه به تحريك دولت روم در سال 526 ميلادى سپاهى گران به سوى يمن فرستاد تا ذونواس را مغلوب سازند. فرمانده سپاه روم ((ابرهه )) نام داشت كه پس از شكست ذونواس ، چند صباحى بر يمن حكومت داشت .
    پس از ((ابرهه )) فرزندانش با همين عنوان بر آن سرزمين حكم راندند.
    مورخان در مورد ((ابرهه )) آرا مختلفى دارند. گويند: ابرهه غلامى رومى بوده كه در حبشه مى زيسته است و در طى كودتائى پادشاه حبشه را بر كنار مى كند. ابرهه رئيس شورشيان بوده است . پادشاه بعدى حبشه او را به يمن فرستاد و او حاكم يمن شد.
    گويند: سلسله ابرهه 74 سال سلطنت كرده است : ((ارياط)) 20 سال ، ((ابرهه )) 23 سال ، ((يكرم بن ابرهه )) 19 سال و ((مهروق بن ابرهه )) 12 سال .
    بهر حال ((ابرهه )) براى انصراف اعراب از كعبه ، بيت القليس را ساخت كه ذكرش رفت . و چون نتيجه اى نگرفت ، در پى اهانتى كه فردى عرب به ((بيت القليس )) او روا داشت ، تصميم گرفت كعبه را ويران كند.
    ابرهه با سپاهى بزرگى به طرف مكه رهسپار شد. در سر راه اهالى طائف را با خود همراه ساخت .
    در حومه مكه سربازان ابرهه دويست شتر از شتران عبدالمطلب را به غنيمت گرفتند. اين خبر به عبد المطلب رسيد. او نزد ابرهه رفت و شترانش را خواست . ابرهه در شگفت شد و گفت : انتظار داشتم تو براى ميانجى گرى و انصراف من از تخريب كعبه به اينجا آمده باشى .
    عبدالمطلب گفت : (( انا رب الابل و للبيت رب )) : من پروردگار شترم و خانه را پروردگارى است . عبدالمطلب به مكه بازگشت و به مردم دستور داد كه شهر را خالى كنند و به كوههاى اطراف بروند.
    عبدالمطلب با چند نفر ديگر در مكه ماند تا از كعبه نگهبانى كند. چون سپاه ابرهه به مكه در آمد، پيل سواران سپاه اراده كعبه كردند. ناگهان آسمان سياه شد و چترى از پرندگان (: ابابيل ) آسمان مكه را پوشاند و رگبار سنگ ريزه آغاز شد. پيل سواران از پاى در آمدند و سپاه ابرهه هلاك شدند.
    اين حادثه شگفت در قرآن آمده و خداوند متعال آن را عبرتى تاريخى دانسته كه همه جباران و ديكتاتوران تاريخ را هشدار مي دهد.
    با ابرهه گو خيره تعجيل نيايد
    كارى كه تو مى خواهى از فيل نيايد
    رو تا بسرت جيش ابابيل نيايد
    بر فرق تو و قوم تو سجيل نيايد
    تا دشمنى تو مهبط جبريل بيايد
    تاكيد تو در مورد تضليل نيايد
    تا صاحب خانه نرساند به تو آزار
    زنهار بترس از غضب صاحب خانه
    بسپار بزودى شتر سبط كنانه
    برگرد از اين راه و مجو عذر و بهانه
    بنويس به نجاشى اوضاع شبانه
    آگاه كنش از بداطوار زمانه
    وز طير ابابيل يكى بر بنشانه
    كانجا شودش صدق كلام تو پديدار
    ابرهه از اين حادثه ، جان بدر برد و به حبشه گريخت . سيف بن ذى يزن از پادشاهان حميرى او را بر انداخت .
    ماجراى ابرهه سر فصل تاريخ عرب جاهلى گرديد و آن سال را عام الفيل گويند. گويا اين واقعه در سال 570 ميلادى اتفاق افتاده است .

    امضاء


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ولادت و كودكى پيامبر اسلام (ص )


    محمد صلى الله عليه و آله در هفده ربيع الاول عام الفيل متولد شد.
    مورخان اسلامى نوشته اند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله روز دوشنبه 17 ربيع الاول سال فيل بدنيا آمد. مادرش كودك را محمد ناميد. عبدالمطلب نوزاد را بغل گرفته ، داخل كعبه برد. خويشاوندان با نام گذارى كودك مخالفت كردند. عبدالمطلب آنان را قانع ساخت كه هاتف آسمانى به مادرش چنين توصيه كرده است . مورخان مى گويند اين نام را خود عبدالمطلب بر پيامبر گذارد و در پاسخ به اعتراض اقوام ، گفت : خواسته ام تا در آسمانها و زمين ((ستوده )) باشد. نوزاد سه روز شير مادرش را خورد. پس از آن كنيزى به نام ثويبه چهار ماه كودك را شير داد. آنگاه ((حليمه )) از ((باديه )) آمد و چون كودكى براى شير دادن نيافت ، ((محمد(ص ))) را قبول كرد. دايگان شيرده ديگر، چون محمد يتيم بود، او را قبول نمى كردند. حليمه كودك را با خود به صحرا برد. پس از دو سال او را نزد مادرش آورد. از آنجا كه وجود كودك مايه خير و بركت براى حليمه بود، دوست نداشت كودك را از خود دور كند، لذا به آمنه گفت : من از بلاى وبا در مكه بر جان كودك نگرانم . آمنه راضى شد كه كودك دوباره به صحرا برود. تا كه آن حادثه شگفت و مرموز حليمه را ترسان و نگران كرد و به ناچار محمد را نزد مادرش ‍ آورد. آن روز، محمد با يكى از فرزندان حليمه در دل صحرا به دنبال گوسفندان بود. محمد در متن صحرا با فاصله اى نه چندان دور از فرزند حليمه ، رملستان بى كران را نظاره مى كرد كه ناگهان دو سپيد پوش ظاهر شدند و انشراح صدر صورت گرفت . فرزند حليمه چنين ديد كه آن دو سپيد پوش محمد را گرفتند و به آسانى گوئى سينه اش را شكافتند. او دوان دوان نزد مادر برگشت و جريان را گزارش داد. حليمه خود را به محمد رساند، اما همه چيز عادى بود. از آن پس محمد به حضور مادر آمد. در شش سالگى با مادرش آمنه راهى يثرب شد تا از خويشاوندان مادرش ديدن كند.
    در بازگشت از يثرب ، آمنه در ((ابوا)) در گذشت و همان جا به خاك سپرده شد. محمد به همراه ام ايمن به مكه بازگشت و از آن پس ‍ نگهدارى محمد بر عهده جدش عبدالمطلب بود. پس از دو سال ، عبدالمطلب نيز در گذشت . محمد هشت سال داشت كه ((ابوطالب )) سرپرستى او را عهده دار شد. ابوطالب هر چند تنگدست و پر عائله بود، ولى در عين حال مردى نيك نفس و بزرگوار بود. او از محمد با مهربانى پذيرائى مى كرد. در 12 سالگى محمد با ابوطالب به شام رفت . در اين سفر، ابوطالب از سرنوشت ((تاريخ )) كه در دست محمد بود، با پيشگوئى راهبى مطلع شد. گويند قبل از سفر به شام ، محمد در كوههاى مكه به شبانى مشغول بود. برخى اين كار را در سن 20 سالگى دانسته اند.
    محمد(ص ) مظهر جوانمردى
    محمد در نبرد ((فجار)) شركت داشت . اين جنگ ، توطئه اى عليه مظلومان و محرومان بود كه شركت در آن و دفاع از بيچارگان ، جوانمردى مى طلبيد. محمد مظهر جوانمردى بود. او كه 20 يا 24 سال داشت ، به نفع مردم محروم وارد جنگ شد. اين جنگ ميان طايفه قريش ‍ با هوازن صورت گرفت . مورخان معتقدند كه جنگ فجار در چهار مرحله صورت گرفت و محمد در مرحله چهارم آن شركت داشته است . علت آغاز اين جنگ ، شكستن حرمت ماههاى حرام بود چرا كه در ماههاى حرام حتى حيوانات موذى از آزار مصون بودند. اين جنگ چهار سال طول كشيد. مورخان در علت آغاز مرحله چهارم و چهار ساله جنگ فجار نوشته اند كه : نعمان بن منذر از چهره هاى سر شناس ‍ جاهلى دست نشانده و مزدور امپراطورى ساسانى بود. وى استيلاى اقتصادى بسيارى بر بازار مكه داشت . عوامل منذر يكى از افراد قبيله هوازن را كشتند. اين حادثه در ماههاى حرام اتفاق افتاد و لذا جنگ بين قبائل قريش ، كنانه و هوازن و عوامل نعمان بن منذر در گرفت . پيامبر اسلام در همين مرحله از جنگ فجار شركت داشته است . محمد صلى الله عليه و آله در حلف الفضول يا اتحاديه جوانمردان مكه نيز عضو بود. رياست اين اتحاديه با محمد صلى الله عليه و آله بود. فلسفه اين اتحاديه و علت تشكيل آن از اين قرار بود كه مسافران و بيگانگانى كه به مكه مى آمدند، مورد اذيت و آزار قرار مى گرفتند. يا افراد ضعيف و ناتوان مكه در معرض ستم و غارت واقع مى شدند و اين امر بر جوانمردان مكه گران آمد. اساس اين اتحاديه بر دفاع از حق مظلومان و محرومان بود. وجه تسميه اين اتحاديه بر اين مبنى بود كه بنيانگذاران اين انجمن افرادى بودند كه نامشان فضل بود: فضل بن فضاله ، فضل بن حارث ، فضل بن وداعه و... اين اتحاديه قبلا در ميان جوانمردان قريش ‍ سابقه داشته و بسيارى از اعضاى آن در اتحاديه جديد داخل بودند.
    ازدواج با حضرت خديجه
    امضاء


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ازدواج با حضرت خديجه

    محمد صلى الله عليه و آله وقتى 25 ساله بود، با خديجه آشنا شد. گويند اشتهار اخلاقى - انسانى محمد صلى الله عليه و آله باعث شد تا توجه خديجه را بخود جلب كند. خديجه از محمد صلى الله عليه و آله خواست تا براى او به تجارت پردازد. محمد با سرمايه خديجه سفرهاى تجارى از حجاز به فلسطين و شام مى كرد. اما هرگز از سرنوشت جامعه خويش غافل نبود. صداقت ، امانت و اخلاق حسنه محمد باعث شد تا سرانجام خديجه زن ثروتمند عرب به وى پيشنهاد ازدواج دهد. محمد اين پيشنهاد را با عموى خود ابوطالب يا ((حمزه )) در ميان گذاشت . و سپس هر دو نزد ((خويلد)) به خواستگارى رفتند.
    مورخان نوشته اند كه خديجه بيوه اى بود كه قبلا دو بار ازدواج كرده بود و فرزندانى داشته كه در گذشته بودند. محمد به هنگام ازدواج با خديجه چهل ساله ، 25 سال داشت . مورخان نوشته اند كه ابوطالب پيشنهاد ازدواج محمد با خديجه را مطرح كرد و همو بود كه با گروهى از بنى هاشم به خواستگارى نزد خديجه رفت . نتيجه اوليه اين ازدواج دو پسر بود به نامهاى قاسم و عبدالله كه باقى نماندند و قبل از بعثت در گذشتند. و اما دختران محمد از خديجه به ترتيب : رقيه ، زينب ام كلثوم و فاطمه اند كه سرنوشت هر كدام از اين دختران در تاريخ روشن است . از ميان ((فاطمه )) كوثر توحيد و خاستگاه شجره طيبه امامت و هدايت گرديد. حادثه مهم ديگر زندگى محمد قبل از بعثت ، تجديد بناى كعبه است و اختلاف قريش و قبائل مكه بر سر نصب حجرالاسود. محمد در اين هنگام 35 سال داشت با درايت محمد حجرالاسود در گليمى نهاده شد و سران قبائل هر كدام گوشه اى را گرفته ، سنگ سياه را به جايگاه مخصوص رساندند و سپس محمد كه مورد احترام كليه قبائل بود، سنگ را نصب كرد. و بدين سان از خون ريزى حتمى جلوگيرى كرد. و حادثه مهم ديگر در زندگى محمد، حضور على بن ابيطالب در خانه محمد است : قحط سالى بر مكه و اطراف آن چنان مستولى شد كه ياران را نماند تاب و تحمل . ابوطالب مرد شريف و بزرگوارى كه خود زمانى سرپرستى محمد را بر عهده داشت و همچنان به حمايت از او پايدار بود، شرايط سختى داشت . فرزندان بسيار و فقر اقتصادى زندگى ابوطالب را دشوار نموده بود. و محمد صلى الله عليه و آله اينك صاحب زن و زندگى و امكانات اقتصادى . پس وقت آن رسيده است تا به يارى ابوطالب بشتابد. او و عباس راهى خانه ابوطالب شدند تا هر كدام به سهم خود كمك كرده باشند. محمد صلى الله عليه و آله دست بر دوش على عليه السلام گذاشت و او را به خانه آورد. عباس بن عبدالمطلب نيز جعفر بن ابيطالب را به خانه اش آورد. و بدين سان فشارى از دوش ابوطالب برداشته شد. در اين هنگام على عليه السلام پنج يا شش سال داشت .
    امضاء


  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    بعثت خاتم پيامبران

    محمد صلى الله عليه و آله در آستانه چهل سالگى قرار داشت و آمادگى روحى مناسبى براى قبول يك مسئوليت عظيم يافته بود. اين آمادگى در خلوت كوهستان و انزواى محمد صلى الله عليه و آله از جامعه آشفته مكه حاصل آمد. جبل النور پايگاه تنهائى محمد صلى الله عليه و آله بود و غار حرا ميعادگاه او.
    اين خلوت گزينى سخت شگفت سالها ادامه داشت . محمد صلى الله عليه و آله در آستانه بلوغ روحى ، روياهاى صادقانه اى مى بينيد كه حكايت از وقوع حادثه اى بزرگ در آينده نزديك مى دهد. اين حادثه در 27 رجب سال چهل از عام الفيل اتفاق افتاد (610 م ) در روز حادثه محمد صلى الله عليه و آله ديرتر از روزهاى ديگر به خانه برگشت . خديجه سخت نگران شد. اندكى بعد محمد صلى الله عليه و آله با رنگى پريده و تب دار به خانه بازگشت . ماجرا را براى خديجه باز گفت . خديجه دنبال ورقه بن نوفل كه مردى خردمند و هوشيار و چيز فهم بود، فرستاد. ورقه به خانه خديجه آمد و حال محمد صلى الله عليه و آله را جويا شد. او بى درنگ اظهار داشت كه : محمد صلى الله عليه و آله موعود كتاب آسمانى پيشين است ، اين را در تورات و انجيل يافته ام . و چنين بود بدين سان محمد صلى الله عليه و آله نخستين پيام وحى را در صحرا در يافت كرد و رسالت بزرگ انسانى - جهانى او آغاز شد.
    نخستين پيام با ((اقراء)) (بخوان ) آغاز شد، پيامى كه سر فصل آگاهى و دانائى انسان را بيان مى داشت و اين زير بناى فلسفه تعاليم اسلام است .
    ((سه سال دعوت مخفيانه بود. سپس دستور مبارزه علنى رسيد. شكنجه آغاز شد. پيامبر دستور مهاجرت به حبشه را صادر كرد. مهاجرت به حبشه دوبار صورت گرفت : بار اول يازده مرد و چهار زن . پس از آن كه شنيدند شكنجه مسلمانان تخفيف يافته ، به مكه بازگشتند؛ ولى بر عكس ، سخت تر شده بود بار دوم هشتاد مرد با كودكان و زنانشان هجرت كردند و تا مهاجرت پيامبر به مدينه در آنجا ماندند... در آغاز سال سوم بنى هاشم و مسلمانان در شعب ابو طالب محبوس شدند و تا سال دهم تحريم هر گونه ارتباطى با آنان طول كشيد. شق القمر را در سال نهم نوشته اند و بنابراين در همين ايام دشوار بوده است .
    امضاء


  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    قريب يك ماه پس از نجات از شعب ، خديجه و ابوطالب به فاصله سه روز فوت كردند و محمد صلى الله عليه و آله سخت تنها ماند. چند روز پس از مرگ خديجه ، پيامبر سوده بيوه يكى از مهاجران حبشه را كه در تبعيدگاه وفات كرده بود، بزنى گرفت . چندى بعد عايشه دختر ابوبكر را كه شش ، هفت ساله بود، نامزد كرد. سال يازدهم بعثت شش تن از خزرجى با پيامبر در عقبه ملاقات كردند و رسالت وى را در مدينه نشر دادند. سال دوازدهم بعثت اين شش تن با شش تن ديگر از پيمان عقبه اولى را با پيامبر بستند. در سال دوازدهم ، اسرا و معراج اتفاق افتاد... سال سيزدهم بعثت پيمان دوم عقبه رخ داد و دستور هجرت عمومى به مدينه صادر شد. اصحاب همه رفتند و پيامبر و على عليه السلام و ابوبكر ماندند. در آغاز سال چهاردهم بعثت ، توطئه همدستى در قتل پيامبر صورت گرفت . پيامبر به همراه على عليه السلام و ابوبكر سه روز بعد مكه را ترك گفت . مخالفان پيامبر مدينه را ترك كردند و گروهى كه ماندند، به ظاهر مسلمان شدند و در نهان توطئه مى كردند...)).(1)
    نخستين مسئوليت محمد (صلى الله عليه و آله ) متوجه خويشان او بود: در پيام دوم وحى فرمان يافت كه خويشاوندان خود را انذار كند.
    از ميان زنان ، نخستين ايمان آورنده به محمد (صلى الله عليه و آله ) خديجه بود و از ميان مردان ، على بن ابيطالب كه كودكى ده ساله بود.
    در طى سه سال دعوت مخفى سيزده نفر به محمد (صلى الله عليه و آله ) ايمان آوردند.
    امضاء


  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ماجراى يوم الانذار

    نخستين دعوت محمد (صلى الله عليه و آله ) از بستگانش به ((يوم الانذار)) معروف كه در خانه ابوطالب مجلسى آراست و سران قريش ‍ و خويشاوندان خود را دعوت كرد تا پيام خويش را ابلاغ كند. در اين مجلس محمد (صلى الله عليه و آله ) خطاب به خويشان خود فرمود كه دست از بت پرستى بردارند و خداى يكتا را بپرستند تا رستگار شوند. و در ضمن از آنان خواست تا در اين رسالت و دعوت او را يارى كنند. و گفت : در ميان شما كيست كه امروز دست همكارى به طرف من دراز كند؟ حاضران همگى خاموشى گزيدند.
    در اين ميان تنها على بن ابيطالب از جا برخاست و عاشقانه دست به سوى محمد دراز كرد و قول يارى و همكارى داد. ابوطالب نيز به حمايت از محمد (صلى الله عليه و آله ) پرداخت .
    سران قريش از اين حرف محمد (صلى الله عليه و آله ) ياورى نيافت ، خوشحال بودند و از بابت همكارى على نوجوان با محمد (صلى الله عليه و آله ) مى خنديدند. و آن گونه كه خلق و خوى اشراف و جاهلان مغرور است ، آن پيام انسانى را به مسخره گرفتند. ابولهب از كسانى بود كه سرسختى و عناد بيشترى نشان مى داد. همو بود كه مجلس را بهم زد و از ادامه سخنان محمد (صلى الله عليه و آله ) جلوگيرى كرد. تلاش ‍ محمد (صلى الله عليه و آله ) جلوگيرى كرد. تلاش محمد (صلى الله عليه و آله ) براى تشكيل اين جلسه سه روز ادامه داشت .
    متن سخنان محمد (صلى الله عليه و آله ) در آن جلسه تاريخى چنين است : به خدا هيچ كس براى شما چيزى بهتر از آنچه من آورده ام ... به خدائى كه جز او خدائى نيست ، من فرستاده او به سوى شما و مهم مردم جهان هستم .
    اى عشيره من ! بدانيد كه شما مانند خفتگان بيدار مى شويد و طبق كردار خود مجازات خواهيد شد. بهشت جاودان پروردگار از آن نيكوكاران است و دوزخ از آن بد كاران . اى خويشاوندان !
    پروردگارم به من دستور داده كه شما را به سوى او بخوانم . كدام يك از شما امروز دعوت مرا اجابت مى كند و از من پشتيبانى مى نمايد، تا برادر و وصى و جانشين من باشد؟
    كسى پاسخى نگفت ، سكوت سنگينى بر جلسه حاكم شد. على بن ابيطالب از ميان قوم برخاست و گفت : اى رسول خدا! دعوت تو را اجابت نمودم و پشتيبان تو هستم .
    پيامبر گفته اش ر سه تكرار كرد و جوابى از قوم نشنيد. در هر سه مرتبه على به پيامبر پاسخ مثبت داد.
    آنگاه پيامبر خطاب به حاضران گفت :
    اين جوان ، يعنى على بن ابيطالب از اين پس برادر و وصى و وارث من است ، از او اطاعت كنيد.
    سران قوم با تمسخر به ابوطالب گفتند: از پس محمد (صلى الله عليه و آله ) بايد به فرمان پسرت على باشى !
    اولين دعوت آشكار و آغاز مخالفتها
    گويا قبلا دعوتى عام از مردم مكه و قريش در كنار كوه صفا شده بود. در اين دعوت پيامبر به بالاى كوه صفا رفت و آواز داد: يا صباحاه ! و اين ندا در موقع وقوع حادثه مهمى داده مى شد. قريش كه اين ندا شنيدند، به كنار كوه آمدند و پيامبر آنان را انذار كرد. ابولهب به پيامبر گفت : تبالك ! براى اين ما را گرد آوردى ؟ و با هياهو مردم را متفرق كرد. اين حادثه قبل از دعوت اقوام در خانه بوده است .
    گفته هاى محمد (صلى الله عليه و آله ) بر بالاى كوه صفا چنين بود:
    اى مردم ! هرگاه به شما خبر دهم كه در پشت اين كوه دشمن كمين كرده و قصد جان و مال شما را دارد، قبول مى كنيد؟
    حاضران گفتند: يا محمد (صلى الله عليه و آله ) ما هرگز از تو دروغى نشنيده ايم . پيامبر ادامه داد: اى گروه قريش ! خود را از آتش نجات دهيد كه من در پيشگاه خداوند واحد برايتان كارى نمى توانم كرد. من امروز شما را از عذاب دردناك قيامت مى ترسانم . بدانيد كه موقعيت من در ميان شما همان است كه ديدبانى ، دشمن را در نقطه اى مشاهده كند و براى نجات قوم خود فرياد ((يا صباحا)) سر دهد و آنان را از خطر برهاند.
    جمعيت سكوت نمود. ابولهب سكوت را درهم شكست و گفت : واى بر تو اى محمد! (صلى الله عليه و آله ) براى همين حرفها ما را دعوت كردى ؟!
    و اين آغاز دعوت آشكار محمد (صلى الله عليه و آله ) بود. مبارزه و مخالفت با محمد (صلى الله عليه و آله ) از همين جا شروع شد و فشارهاى پى در پى بر او و پيروان اندك او كه از ميان محرومان و مظلومان بودند، آغاز گرديد. نخستين گروندگان به اسلام گروه بردگان بودند. پايگاه محمد خانه ارقم بن عبد مناف بود. در اين پايگاه مخفى ديدارها صورت مى گرفت و اسلام بر مردم عرضه مى شد. اين خانه به بيت الاسلام معروف شد. در اين خانه بود كه عمار ياسر به اسلام گرويد.
    دعوت آشكار محمد (صلى الله عليه و آله ) بر نگرانى قريش و اشراف مكه افزود. آنان چاره ها انديشيدند تا شايد بتوانند محمد (صلى الله عليه و آله ) را از اين دعوت منصرف نمايند. ابتدا با تطميع جلو رفتند. افراد شريف مكه را واسطه قرار دادند و پيشنهادهائى طلائى كردند. وقتى اين تلاشها به نتيجه نرسيد، شكنجه آغاز شد. شكنجه لازمه هر رژيم و تشكيلات خودكامه و ضد مردمى است . قريش هولناك ترين شكنجه ها را بر پيروان محمد (صلى الله عليه و آله ) روا داشتند. بردگانى چون بلال ، سميه ، عمار، ياسر و... به زير شكنجه كشيده شدند.
    تعقيب و آزار شخص پيامبر به شدت ادامه داشت بارها و بارها حضرتش را سنگ زدند، در حال نماز در كعبه شكنبه شتر بر سر و گردنش كشيدند تا خفه شود، در كوچه هاى مكه خاكستر داغ بر سرش ‍ مى ريختند و در مسير حركتش خار مى انداختند. شدت آزار پيامبر به حدى بود كه بارها به كوه مى گريخت تا در امان باشد.
    اين آزار دقيقا از وقتى شروع شد كه بتان قريش كه دكان اقتصادى و منبع درآمد سالانه آنان بود، مورد حمله محمد (صلى الله عليه و آله ) قرار گرفت . بردگان و طبقات ستم ديده آگاه مى شدند و سيادت و شرافت جاهلى اشراف ثروتمند مكه زير سئوال مى رفت .
    محققان انگيزه هاى مخالفت قريش با محمد را در سه اصل خلاصه كرده اند: 1 - شعار توحيدپرستى اساسى ترين ركن و زير بناى تعاليم اسلام منافع عظيم مردم مكه را كه از طريق زائران ساليانه تاءمين مى شد، به خاطر انداخت . آنان پاسدار 360 بت رسمى و مشهور اعراب جاهلى بودند كه همه در كعبه نگهدارى مى شد. آنان متولى بتان بودند و در هر سال زائران به بت ها هديه داده مى شد، دريافت مى داشتند.
    2 - اصول اخلاقى و مرزهاى ظريف آن كه اسلام تبليغ مى كرد، مانع اغراض شهوانى و حيوانى جامعه جاهلى بود. قبلا به شمه اى از اين فاسد ويرانگر اشاره شد. اسلام اين مراكز فساد و تباهى را نفى و محو مى كرد.
    3 - جهت گيرى ضد طبقاتى - اشرافى اسلام كه با اشراف و سادات و نظام برده پرورى در ستيز مطلق بود. موقعيت اجتماعى - اقتصادى اشراف قريش را نفى مى كرد.(2)

    امضاء


  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    مقاومت جاودانه

    مقاومت اعجاب انگيز ياران اوليه محمد (صلى الله عليه و آله ) در زير شكنجه مشركان قريش ، در تاريخ ايمان و عقيده و جهاد در راه آن ، جاودانه است : ((بلال بن رياح )) برده سياه پوست حبشى ، برد ((اميه بن خلف )) است . بلال جزء نخستين مسبضعفانى بود كه به محمد (صلى الله عليه و آله ) گرويدند و پيام روشنى بخش و آزادى آفرين وى را پاسخ مثبت دادند.
    اميه ديوانه وار بلال را به شكنجه كشيد؛ در ريگزارهاى مكه در آن تابستان داغ ، ريگهاى تفديده و سنگهاى گداخته پشت و سينه بلال را مى سوزاند و او همچنان در زير تازيانه هاى اميه احد احد احد، مى گفت و مقاومت مى كرد. اميه بر سرش فرياد مى زد كه :
    (( لا تزال ، هكذا! حتى تموت او تكبر بمحمد و تعبد اللات و الغرى )) : همچنان خواهى ماند و شكنجه خواهى ديد تا كه به محمد كافر شوى و لات و عزى را بپرستى .
    شكنجه هاى بلال آن چنان بيرحمانه بود كه دل سنگدلان مكه را بدرد آورد و برخى از اشراف مشرك گويان شدند. يكى از اشراف مكه به نام واقعه بن نوفل به اميه بن خلف گفت : به خدا سوگند اگر او را با چنين وضعى بكشى ، بدون شك قبر او زيارتگاه خواهد شد. اميه بن خلف بر شكنجه اصرار داشت . وقتى خسته مى شد، طنابى بر گردن بلال مى انداخت و به بچه هاى مكه مى سپرد تا او را در كوچه ها بگردانند. اميه و فرزندش در پيكار بدر اسير شدند. برخى از مسلمانان به كفر او راى ندادند!! ولى بلال او را رهبر و مظهر كفر معرفى كرد و گفت كه بايد كشته شود. عاقبت اميه و فرزندش كشته شدند. بلال در دوران حيات محمد از نزديكان او بود و اذان مى گفت . گويند خازن آن حضرت نيز بوده است . همو بود كه در پى فتح مكه ، برفراز بام كعبه شد و بانگ توحيد را به نيابت از ابراهيم تا محمد و از آنجا تا پايان تاريخ سر داد و كافران و مشركان ذليل و زبون مكه را به خاك افكند.
    بلال از اسوه هاى نسل نخست اسلام است ، او سندى است از فلسفه تعاليم اصيل اسلامى كه چگونه ((انسان )) مى سازد. بلال نماينده نسل غريب و مظلومى اسن كه در غربت و مظلوميت اسلام ، گمنام زيست : او در پى كودتاى سقيفه از شدت غم و اندوه در هم شكسته شد و لب فرو بست . سكوت سرخ او همچنان در تاريخ مظلوميت نسل او در هميشه تاريخ سرخ اسلام طنين انداز است : او بر بام تاريخ ايستاده است و اميه بن خلف ها را مى نگرد كه چگونه در رملستانهاى پهناور زمان موحدان را به بند كشيده اند و در زير شكنجه قطعه قطعه مى كنند. او شاهد همه اعصار خويش است .
    امضاء


  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    گويند بلال در هجرت به شام به سال 18 يا 20 هجرى درگذشت و در باب الصغير شام به خاك سپرده شد. در تاريخ حيات بلال آمده است كه : در شبى پيامبر را خواب ديد كه به وى گفت آيا ميل ندارى مرا زيارت كنى ؟! بلال رهسپار مدينه شد. در مدينه امام حسن و امام حسين را ديد. آن دو از وى خواستند تا به يادگار اذان صبح را بگويد. بلال سحرگاهان بر بام مسجد رفت و اذان گفت . در آن سحر، همه مردم مدينه گريستند. اذان بلال ياد پيامبر را در دلها زنده كرد و مردم از خانه ها به مسجد آمدند. ديگر بلال اذان نگفت . گويا يك بار ديگر به خواسته فاطمه دختر گرامى پيامبر اسلام نيز اذان گفت .
    در تاريخ حيات بلال آمده است كه او كودتاى سقيفه را به رسميت نشناخت . وقتى عمر بن خطاب از او خواست تا با ابوبكر بيعت كند، بلال گفت : هرگز.
    عمر يادآورى كرد كه : ابوبكر تو را از دست اميه بن خلف نجات داده ؛ تو را خريد و آزاد كرد.
    بلال گفت : اگر مرا در راه خدا آزاد كرده ، چه منتى بر من دارد. در غير اينصورت ، من دوست دارم همچنان برده باشم ولى با او بيعت نكنم . عمر بن خطاب گفت : پس نبايد در مدينه بمانى . و اين حكم تبعيد بلال بود. بلال به دمشق هجرت كرد، زيرا وجود او در مدينه خوارى در چشم كودتاچيان بود. او يادآور وصاياى پيامبر و خاطرات مردم بود.
    ((سميه )) مادر ((عمار)) نخستين زن ((شهيد)) در اسلام است . او نيز از ياران اوليه محمد (صلى الله عليه و آله ) بود كه در راه ايمان و عقيده خود سخت مقاومت كرد و در زير شكنجه شهيد شد.
    مشركان مادر، پدر و پسر يعنى سميه ، ياسر و عمار را به زير شكنجه كشيدند. شكنجه ها به شيوه شكنجه هاى بلال بود. مشركان اين سه تن را به چارميخ كشيده بودند و تازيانه مى زدند.
    ياسر در زير شكنجه شهيد شد. سميه در آخرين لحظات مقاومت آنچنان دژخيم را عصبانى كرد كه با نيزه به او حمله ور شد و بدينسان با فرو كردن نيزه در قلب سميه او را به شهادت رساند.
    پيامبر اسلام از شكنجه دردناك اين پيروان راستين سخت اندوهگين شد و در حق شان دعا كرد:
    (( اللهم لا تعذب احدا من ال ياسر بالنار.))
    امضاء


  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    شهادت اين ياران اوليه بر قوت ايمان و ايستادگى مسلمانان نخستين افزود. از ميان سران قريش و مشركان مكه چند نفر بودند كه فعاليت ايذائى بسيارى عليه محمد صلى الله عليه و آله و پيروان او داشتند:
    1 - وليد بن مغيره
    2 - عاص بن وائل
    3- اسود بن مطلب
    4- اسود بن عبد يغوث
    5- حارث بن طلاطليه
    هر كدام از اين شكنجه گران دچار عذاب الهى شده و هلاك گرديدند: وليد بن مغيره خار در پايش خليد و بمرد. اسود بن مطلب كور شد و به ديوار اصابت كرد و هلاك شد. اسود بن عبد يغوث پس از جنگ بدر و كشته شدن فرزندش دق مرگ شد. حارث بن عبد طلاطليه جراحتى عميق يافت و هلاكت شد. حارث بن قيس كه او نيز يكى از آزار دهندگان محمد بود، مبتلا به مرض تشنگى مفرط شد و هلاك گرديد. سر دسته اين مخالفان سر سخت ، ابولهب وزنش ام جميل بودند. خداوند اين دو را آنچنان رسوا و سركوب كرد كه عبرت تاريخ گرديد. نزول سوره اى عليه ابولهب ، كه صريحا به اسم او و زنش اشاره شد، نشانه دشمنى و عناد اين دو كه سر دسته مشركان و دژخيمان مكه بودند، مى باشد.
    امضاء


صفحه 1 از 28 1234511 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi