محمدعلی شاکری سیاوشانی (جانباز دفاع مقدس) - با تبریک نیمه شعبان و میلاد باسعادت حضرت مهدی (عج) که با سالروز شهادت سپهبد علی صیاد شیرازی و سالگرد عملیات والفجر یک در منطقه فکه مصادف شده است، خاطره ای از این شهید بزرگوار و بعد هم از مقاومت حیرت انگیز نیروهای ایرانی در این عملیات را بازگو می کنم.
نیروهای رژیم بعث عراق در منطقه فکه موانع بسیار گستردهای را ایجادکرده بودند و جلو آن موانع هم کمین هایی را گذاشته بودند به نام کمین اطلاع رسان! چون موانع فاصله زیادی با خط مقدم نیروهای عراقی داشت، بنا براین می توانستند خبر نزدیک شدن نیروهای ایرانی برای عملیات را به نیروهایشان در خط مقدم اطلاع دهند. راه های فراری هم برای خود داشتند.
ما هم 15نفر از برادران سپاه و ارتش از دو گردان بودیم که دو ماه جلوتر از عملیات برای پیدا کردن راهی که بتوانیم قبل از رسیدن واحدهای عمل کننده در زمان عملیات، کمین ها را از میان برداریم فکر کرده و نقشه کشیده بودیم تا نیروهای کمین دشمن نتوانند به نیروهای در خط مقدم خودشان اطلاع دهند.
شب بیستم فروردین سال 62 بود که یک شب جلوتر از آغاز عملیات، به نزدیکترین نقطه ای که سنگرهای کمین بودند رفتیم. نزدیک ظهربود. آب کم داشتیم. از مسیری که دشمن دید نداشت آمدم عقب تا آب ببرم. دیدگاهی بود در آن منطقه به نام دیدگاه یاسر. در حالی که بیست لیتری را پر از آب کرده بودم و داشتم می رفتم جلو، متوجه شدم تعدادی از فرماندهان ارتش و سپاه، ازجمله شهید بزرگوار "صیاد شیرازی" در آن دیدگاه در حال آخرین برسی ها هستند.
سلام کردم. بعد از خوش و بش، ایشان گفتند ان شاءالله فردا خبرهای خوبی بشنویم. می دانستند که ما دو ماهی می شود که در منطقه مشغول شناسایی و طراحی هستیم. در جواب گفتم ما هر آنچه در توان داریم به وظیفه خود عمل می کنیم و نتیجه اش را به خدا می سپاریم.
در حال خداحافظی، شهید صیادشیرازی گفت: مادامی که اینگونه انجام وظیفه می کنیم ما پیروزیم.
شب 21 فروردین سال62 زمان موعود فرا رسید. عملیات والفجر یک در منطقه فکه، شمال غربی شهر العماره عراق انجام می شد. حدود ساعت ده و نیم شب با آتش تهیه سنگین توپخانههای ایران، عملیات بسیار طوفانی آغاز شد. همانطور که گفتم قبل از شروع عملیات، گروه ما در چند متری کمین های دشمن، مستقر و آماده بود. به محض اولین شلیک توپخانه های ایران، سنگر کمین ها را دور زده و اجازه هیچ گونه اقدامی را ندادیم. بعضی در حال نگهبانی بودند، و بعضی در حال استراحت. در قسمت ما همگی آنها کشته شدند و از ما فقط یک نفر مجروح شد. قرار بود همین جا کار ما تمام شود.
یگان ما گردان 139 از تیپ 84 خرم آباد و گردان کمیل از لشگر27حضرت رسول(ص) وارد عمل که شدند از ما فاصله گرفتند. گروهی که ما با هم بودیم با فاصله نزدیک و سمت راستمان، یگان دیگری هم بود که تصمیم گرفتیم به پیشروی با آن یگان ادامه بدهیم.
موانع دشمن آنقدر گسترده بود که نمی شد دشمن را غافلگیر کرد. باید زیر آتش توپخانه از موانعی که نام می برم عبور می کردیم؛ آن هم با آگاهی دشمن! بیشتر جاها طول موانع به 2 کیلومتر می رسید. اول میدان مین بود، بعد کمین، کمی جلوتر باز هم میدان مین از انواع مختلف آن و بعد کانال های عمیق. بین کانال ها هم میدان مین، لبه کانال ها بشکه های فوگاز (سوزاننده)، باز هم میدان مین با مین های جهنده، داخل کانال سوم هم مسلح بود به سیم خاردار و مین های والمری و نهایتا هم سیم های خاردار که به روش های مختلف طراحی شده بود و دشمن هم بر تمام منطقه تسلط داشت و با تیرمستقیم و یا در بیشتر جاها از پدافند چهارلول (شیلیکا) برای هدف قرار دادن نیروهای ما استفاده می کرد.
کار به کندی پیش می رفت و شب به تندی؛ چون اگر شب از موانع عبور نمی کردیم، با روشن شدن هوا وسط میدان مین قلع و قمع می شدیم. بعداز موانع به خط دفاعی دشمن رسیدیم که در سنگرها و کانال های متصل به هم و با پشتیبانی ده ها تانک و نفربر دفاع می کردند.
هوا روشن شده بود. دشمن هم بر خلاف شب، با آتش تهیه بسیار شدیدتری به استقبال ما آمد. بعضی از یگان ها هنوز از موانع عبور نکرده بودند، درحالی که تدارک ما از پشت سر امکانپذیر نبود و حتی ادواتی مثل خمپاره اندازها و توپ 106 و امثالهم نتوانستند ما را همراهی و پشتیبانی کنند. تنها سلاح موثری که همراه داشتیم آرپی جی7 بود. با این حال، خط پدافندی نیروهای عراقی در قسمتی که ما بودیم درهم شکست.
غیراز کشته ها چند مجروح عراقی هم روی زمین افتاده بودند. چهار نفر هم به اسارت در آمدند که امکان عقب بردن آنها هم نبود. (البته اینها کنار ما بودند). یکی از آنها یک افسر عراقی بود که وقتی نگاه به پشت سر ما می کرد می لرزید. نیروهای عراقی کمی از ما فاصله گرفتند. دوستی به نام سعید صالحی، اهل اروندکنار آبادان بود که به زبان عربی مسلط بود. گفتم از افسر عراقی سؤال کن چرا اینقدر می لرزد.