صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 44

موضوع: ویژه نامه گرامیداشت مقام استاد و معلم{باغبان شکوفه های علم و ایمان }

  1. Top | #31

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    صحبت از معلم است



    عطر گرم خورشید، از ابریشم کلامش شنیده می شود.
    تکیه بر سلیقه دریا، پیرامون را به رنگ های آبی، پیوند می زند.

    در چهار گوشه کلاس، گل هایی از بهارستان صبح اردیبهشت
    می کارد تا زیبایی های آن سوی مرز تماشا را لذت ببریم.


    لب که می گشاید، نور می نوشیم از واژه های آینه گونش.
    صدای باران، در ما طنین افکن می شود؛
    مقابل مهربانی هایِ ممتد او.


    خنده که می زند، جشن رویش غزل های نگفته است.
    صحبت از معلم است و نام آمیخته با روشنی
    او که خوش بوترین رایحه دل هاست.

    معلم، جدیتی است تمام، برای برداشتن رکودها و تیرگی ها.
    یگانه فکوری است که در ادامه بهار، نکات
    سبزش همیشه جذاب است و دل نشین.


    امروز، می آید و تمامی مدیحه سرایانِ ادب
    این چنین بوسه بر دست معلم می زنند:


    بالاترین نقطه نور، جایی است که نخستین
    خوبی تو آغاز می شود.


    محمدکاظم بدرالدین





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #32

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,674
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,057
    مورد تشکر
    1,903 در 1,054
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    به غیر جان، چه می توان، که افکنم به پای تو
    مرا، که هر چه دارم از تو دارم و عطای تو

    تویی که بند جهل را، گشوده ای ز دست من
    منم که نقد عمر را، فکنده ام به پای تو

    تویی که گر جفا کنی، به روی دیده جای تو
    تویی که گر وفا کنی، سرای دل سرای تو

    تویی که نور معرفت، دمیده از فروغ تو
    تویی که دیو جهل و کین رمیده از صفای تو

    تویی که گر به پاس تو، قلم به جنبش آورم
    یقین که دیو جهل و کین رمیده از صفای تو


    چو جان من به رایگان ز علم زنده کرده ای
    بیا که جان خود کنم به رایگان فدای تو

    من ار طبیب گشتم و فزون شد بهای من
    من این بها نیافتم مگر که از بهای تو


    به لوح دل چه می نهد؟ به غیر نقش مهر تو
    کسی که هم چو من شود زمانی آشنای تو

    هنوز در دو چشم من هزار جلوه می کند
    کلاس درس و محفل صفای بی ریای تو


    هنوز در دو گوش من نوید زندگی دهد
    چو نغمه ی فرشتگان، کلام جان فزای تو

    هنوز در سرای دل به یادگار می برم
    نشاط خنده های تو، شرار خشم های تو


    گذشت عمر در دلم، همی زند شرار غم
    چه قامت خمیده ی تو بینم و عصای تو!



    امضاء

  4. Top | #33

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,674
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,057
    مورد تشکر
    1,903 در 1,054
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    نام مبارکت



    رو به روی پنجره گذشته نشسته ام و خاطرات روزهای خوب
    با توبودن را مرور می کنم؛


    روزهایی که نام تو را در دفتر آموخته های شیرین کودکی ام ثبت کرده اند.


    هنوز هم می شود، صدای سرفه های مکرّرت
    را پای تخته سیاه خاطرات شنید.


    شیرینی لبخندت را، هنوز هم در ذائقه دیروزهایم مزه مزه می کنم؛

    دیروزهایی که صلابت نگاهت، بر شیطنت های کودکانه ام، سایه می انداخت.

    کاش هنوز هم من بودم و تو بودی و فضای پر نشاط کلاس کوچکی
    که به احترام صدای گام های تو یکپارچه «برپا» می شد!

    کاش لحظات عمرم، پشت نیمکت های چوبی محضر تو در جا می زد
    و باز چشمان نافذ و کلام شیوای تو، روح تشنه ام را سرشار می کرد!


    می خواهم با تمام سلول های احساسم تورا ستایش کنم؛

    تو که با نام مبارکت، علم آبرو می گیرد، ایمان در قلب های تشنه رسوخ می کند
    و اخلاق، والاترین ارزش انسانی می شود.



    امضاء

  5. Top | #34

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,674
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,057
    مورد تشکر
    1,903 در 1,054
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    صحبت از معلم است



    عطر گرم خورشید، از ابریشم کلامش شنیده می شود.
    تکیه بر سلیقه دریا، پیرامون را به رنگ های آبی، پیوند می زند.

    در چهار گوشه کلاس، گل هایی از بهارستان صبح اردیبهشت
    می کارد تا زیبایی های آن سوی مرز تماشا را لذت ببریم.


    لب که می گشاید، نور می نوشیم از واژه های آینه گونش.
    صدای باران، در ما طنین افکن می شود؛
    مقابل مهربانی هایِ ممتد او.


    خنده که می زند، جشن رویش غزل های نگفته است.
    صحبت از معلم است و نام آمیخته با روشنی
    او که خوش بوترین رایحه دل هاست.

    معلم، جدیتی است تمام، برای برداشتن رکودها و تیرگی ها.
    یگانه فکوری است که در ادامه بهار، نکات
    سبزش همیشه جذاب است و دل نشین.


    امروز، می آید و تمامی مدیحه سرایانِ ادب
    این چنین بوسه بر دست معلم می زنند:


    بالاترین نقطه نور، جایی است که نخستین
    خوبی تو آغاز می شود.


    محمدکاظم بدرالدین




    امضاء

  6. Top | #35

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,674
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,057
    مورد تشکر
    1,903 در 1,054
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    فرشتگان برای معلم بال می گسترند



    نیمکت های چوبی، بیشتر از درختان سرسبز جنگل، میوه

    می دهند؛ وقتی که ریشه در نگاه معلم داشته
    باشی و گوشِ دل بر کلام او بسپاری؛

    چراکه او خود، درختی است که هر لحظه، با کلامش،
    شاخه هایش را به جان تشنگان دانش، پیوند می زند.


    محبت مادر و استواریِ پدر را در تو دیدم.
    شایسته ترین کلام در وصف تو، سخن رسول خداست که فرمود:

    کسی که برای علم از خانه خارج می شود
    فرشتگان، بال های خود را زیرپای او می گسترانند
    و حتی ماهیان دریا برای او طلب آمرزش می کنند... .


    روزت گرامی باد، ای مسجود فرشتگان، ای معلم!





    امضاء

  7. Top | #36

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,674
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,057
    مورد تشکر
    1,903 در 1,054
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    دست هایت را می بوسم




    با «نام و یاد ایزد دانا دوباره....» آغاز به سخن که می کنی.
    از لا به لای کلماتت طنین صدای انبیا به گوش می رسد.

    تبار این کلمه ها به اندیشه هایی می رسد که خزانه دارشان
    لقمان حکیم بود.تو میراث دار گنجینه های حکمتی!


    آغاز به سخن که می کنی، کلمه ها به پرواز در می آیند
    بالا می روند و می پیوندند به کانون هر چه «کلمه طیّبه» است.


    سخن بگو تا چشم ها از خواب ندانستن برخیزند
    تا قدم های خشکیده توانی تازه بگیرد، تا حرف ها و
    گفته ها مهمانمان کنند در لحظاتی چند.


    سخن بگو تا حروف الفبا، دانه دانه بر زمین باران ندیده
    جانمان ببارد و خوشه خوشه، حدیث زندگی از وجودمان بروید.

    نام عشق را تو به ما آموختی


    معلم!دست هایت را می بوسم که زانوزدن پیش پای
    درس تو، خستگی از تن می زداید.


    سخنانت شفا بخشند، آیه های اخلاقی ات، آسمانی.
    اشاره هایت به تخته سیاه، درس آموز نکته هایی در فراسویند.

    سال ها گچ به دست گرفتن، رو سفیدی ات
    را در پیشگاه حقیقت به ارمغان آورده است.


    از مجازها گذشته ای، رسیده ای به ارزش انسانیت
    که فراتر از نام ها و نشان هاست.

    معلم! دست هایت را می بوسم؛
    دست هایی را که به هنرمندی شان ایمان دارم.


    هنر جادویی است، عاشقانه زیستن است
    ذره ذره سوختن و حرف به حرف آموختن.



    هدیه بی دریغت، گرفتن دست هاست؛ دست هایی که دارند
    در مرداب فرو می روند و پاداش بی دریغ بودنت
    بی کرانه بودنت در رساندن پیام خورشید به گوش خاک نشین ها.


    فلسفه بودن تو نثار کردن است.
    دست هایت را می بوسم؛ دست های بخشنده ات را.
    دست های تو ارزش بوسیدن دارد.

    سخن بگو! سخن تو، بوی خدا می دهد.
    آغاز به سخن که می کنی، عالم از زبان تو سخن می گوید.

    انسانیت را به یادمان می آوری؛ دوباره و چند باره.


    معلم، ای فریاد ناشنیده آسمانی!
    حضور هر روزه ات، استمرار آیه هایی است که از نو می توان
    آموخت و نکته هایی که از نو می توان یاد گرفت.


    نو زایی زندگی در حضور هر روزه توست.
    هم «درس عشق» می دهی هم «درس علم»

    دست هایت را می بوسم!



    میثم امانی


    امضاء

  8. Top | #37

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,674
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,057
    مورد تشکر
    1,903 در 1,054
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    مکتب عشق

    عشق با تو آغاز شد.
    کلاس خاطره ها با یاد تو جان گرفت.
    تو در سپیدی برگ های دفتر دلمان جریان داری.



    تو بودی و کوله باری از مهر؛
    ما بودیم و تشنگی در وادی محبّت تو ما بودیم
    و خانه های دلمان در آستانه چلچراغی از مهربانی ات.

    بر لبت باران نور بود و دل ما کویر تاریکی؛
    قطره قطره بر سطح ترک خورده زمین دلمان باریدی
    و علم در ما جوانه زد.

    نگاهت، مکتب عشق بود
    و ما مکتب نشین چشم هایت بودیم.

    ما دست در دست تو نهادیم
    تا راه پرپیچ و خم زندگی را با تو گام برداریم.

    دل به دل ما سپردی و گرمای وجودت را
    در سرمای تمام فرازها و نشیب ها همراهمان کردی
    تا در یخ بندان جهالت، در جا نزنیم.


    چراغ دانشی که در دست ماست،
    روشنایی از تو دارد، معلّم!





    امضاء

  9. Top | #38

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,674
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,057
    مورد تشکر
    1,903 در 1,054
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    باغبان



    باغچه کوچکت همیشه بهاری!
    کلماتی که بر تخته سیاه می نویسی
    ابرهای بهاری اند که باران را به تشنگی گلبرگ ها مهمان می کنند.


    همه اتفاقهای تو به گل سرخ می رسند.
    پنجره های کلاست را با پروانه ها فرش کرده ای و
    دیوارهای کلاست را با بوسه شاپرک ها، کاغذدیواری.


    نیمکت های کلاس، مثل کلام تو هیچ گاه بوی کهنگی نمی گیرند.
    کلاست باغچه ای از گل های همیشه بهار است
    که عطر زندگی را از جانت می آکنند.


    نفس هایت رسولان روشنی اند. کلمات تو ساده ترین
    شکل ترجمه خورشید است ؛

    وقتی بر روی مستطیل جامانده بر دل دیوار می نویسی
    و نور را نقاشی می کنی. گرد گچ های سفید که بر شانه هایت
    می نشیند، انگار با لبخندی مهربان، دماوند در مقابلمان ایستاده است؛

    با همان سربلندی همیشگی.

    اگر کسی چروک های پیشانی ات را دنبال کند،
    به رنج باغبانی می رسد که سال هاست گل هایش
    را از بیم خزان، به بهارهای در راه سپرده است،
    باغبانی که هر صبح، با لبخندی بی پایان، بهار را به باغش دعوت می کند.


    همه جاده هایی که تو نشان می دهی،
    به «خرد و روشنی» می رسند. صدای گام هایت،
    زمزمه محبتی است که پیام آور دنیایی از مهربانی است.


    صدایت، قاصدک هایی اند که خبر از آینده ای روشن
    ، از روزهای نیامده برایمان می آورند.


    همیشه خستگی هایت را پشت لبخندهای ما گم می کنی
    ؛ لبخندهایی که بوی افتخار و غرور و سربلندی می دهند،
    لبخندهایی که بوی امید می دهند، لبخندهایی که بوی بالندگی می دهند.


    ما ماهیان قرمز کوچکی هستیم که غیر از آب ندیدیم و
    از هم می پرسیم آب را و تو رودی هستی که به اقیانوس های
    دور، پیوندمان می دهی و آب را برایمان بخش می کنی.


    تو ابری؛ جان تشنه کویری ما را از باران دانش سیراب
    می کنی.تو چشمه ای هستی که زلالی را در
    زیر سایه درخت دانایی به ما تعارف می کنی.

    تو به ما یاد می دهی تا مثل همه پرنده ها پرواز کنیم
    و یادمان می دهی که خویش را به خداوند برسانیم؛
    مثل تمام آه هایی که از دل های سوخته می آید.


    وقتی که مثل همیشه آرام آرام شروع می کنی به
    صحبت کردن، انگار قناری های مست
    دارند بهار را آواز می کنند!

    دست های گرمت را می فشاریم که گرم ترین دست دوستی هاست.
    آب حیات، همین کلماتی اند که تو به ما می آموزی
    بی آنکه چشم طمعی داشته باشی؛


    تنها لبخند ما کافیست. کلماتی که تو می آموزی
    هیچ گاه فراموش نخواهیم کرد.


    ما درس چگونه زندگی کردن را از تو آموخته ایم
    و تمام دار و ندارمان، کوله باریست از آموخته های
    تو که سال ها پیش از مسافر شدن، در دست هایمان
    نهادی تا سربلند به مقصد برسیم.


    همیشه دلگرممان کردی تا جاده های پرپیچ
    و خم زندگی را با امیدواری طی کنیم.


    حالا که باغچه زیبایت به بار نشسته، بخند؛ بخند مثل
    همیشه، تا ما همه خستگی راه را فراموش کنیم.


    بخند، زیبا بخند!
    بهار جاودانه گل هایی که تو پرورش دادی

    مبارک باغبان؛ خسته نباشی!

    عباس محمدی



    امضاء

  10. Top | #39

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,674
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,057
    مورد تشکر
    1,903 در 1,054
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    دری به خانه خورشید




    تو کیستی که کاروان زندگی در مسیر رفتن خود هرگ
    ز از احتیاج قافله سالاری تو خالی نیست؟

    هر جا در کوچه های تاریک بی خبری، دری
    به خانه خورشید باز می شود، تو گشاینده آن دری.


    هر جا صدای ستم دیده ای به ستوه آمده از ظلم نعره
    برمی کشد و خواب زمانه را می آشوبد، تو جرئت دهنده آن فریادی...

    هر جا حقیقتی نوظهور سر از خاک برمی آورد
    تو نخستین کاشف رویش آن هستی.



    امضاء

  11. Top | #40

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,674
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,057
    مورد تشکر
    1,903 در 1,054
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    امام سجّاد ( علیه السّلام ) :


    « حَقُّ سائِسِكَ بِالعِلمِ ، التَّعظيمُ لَهُ و التَّوقيرُ لِمَجلِسِهِ و حُسنُ الاِستِماعِ إلَيهِ ؛»

    حق استاد تو اين است كه بزرگش دارى و محضرش را محترم
    شمارى و با دقّت به سخنانش گوش بسپارى .



    من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 620







    امضاء

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi