دريغا که رمضان سپری شد !
اندوها که ماه خدا رخ پنهان کرد !
افسوسا که خورشيدِ نورافشانِ شهر رحمت خاموشی گرفت !
اما مگر بنده از بندگی خسته میشود؟
مگر درهای رحمت خدا هم هيچگاه بسته میشود؟
مگر انسان رسَنِ خويش از درگاه حق میگسلد؟
مگر خدا هماره بر بندگانش بخشش نمیآورَد؟
رمضان هم که پايان يابد
ماه هم که پنهان شود
خورشيد هم که به خاموشی رود
خدا همان خداست، همان خدای رحيم بیانباز
و بنده همان بنده، با همان ناتوانی و دست نياز
رمضان اما، خوانی است گسترده
و سفرهای چيده
و فرشتگان همه در شدآمد و جوش و خروش
و صدای بالهاشان پيوسته در گوش
سفره را برچيدهاند و زين پس
هر کس به قدر کوشش خويش خورَد
و هر آدمی به اندازهی تلاش خويش روزی بَرد
بار معبودا !
امروز که واپسين روز ماه ما است
گستاخانه از تو خواهم که با سپاس، روزههايم بپذيری
و مرا در صف خاصان خويش گيری
گويی آنسان روزه گرفتهام
که تو و رسولت را خوش آمده است
هر چند در اين ميانه، ناپسندهايی هم از من سر زده
بار الها !
اگر نهالی کاشتهام
و آن را بهخوبی داشتهام
و از آن ميوهها برداشتهام
شاخسارانش را به مدد ريشههای دَرهم تنيدهاش استوار دار
و ميوههايش را به برکت سبزی بيشهاش، برقرار
تو را به چه کس سوگند دهم
بهتر از پيامآورت که وی را ستودهای؟
تو را به کدامين بندگانت سوگند دهم؟
برتر از محمد و تبار طاهرش؟
. . . اينک، در پايان ماهی که خود را در آن آزمودم
و در انتهای راهی که آن را منزل به منزل پيمودم
تو را سپاس گويم و بستايم
که تويی خدای همه عالم
و تويی که بر بندگانت مهر میورزی
از آدم تا خاتم
و از او تا نقطهی پايان عالم
... و الحَمد لله ربّ العالمين
حس عجیبی داری
نمی توانی از پنجره و چراغ های شهری ک
ه 30 روز تمام هنگام سحر یکی یکی
روشن می شدند دل بکنی
به یاد روزی می افتی که خودت را
برای اولین سحر این ماه عزیز
آماده کرده بودی
با خودت عهد بسته بودی
امسال جور دیگری باشی
با خودت عهد بسته بودی امسال
از ثانیه ثانیه این 30 روز الهی بهره ببری
انگار همین دیروز بود
که بر خوان الهی دعوت شده بودی
و انگار همین دیروز بود که هلال ماه رمضان را
لحظاتی پیش از اولین افطارت دیده بودی
و براستی که ناگهان
چه زود دیر می شود
آری هر شروعی را پایانی خواهد بود
و هر سلامی را خداحافظی.
و این سخت ترین خدافظی ست
وقتی که دل هنوز در گرو محبت اوست