صفحه 8 از 8 نخستنخست ... 45678
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 74 , از مجموع 74

موضوع: سه دقیقه در قیامت

  1. Top | #71

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    988
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    186 در 64
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    اين ها به حال خود رها شده اند. مي خواهند كار خوب كنند، اما توفيق نمي يابند. كار خيري هم اگر انجام دهند، يا باعث فساد مي شود و يا آن را نابود مي كنند.» من اين گفتگو را به ياد داشتم. تا اينكه سال بعد در يك جلسه فاميلي، يكي از افراد ثروتمند بي ايمان را ديدم. درست مصداق همان كلام بود. او اهل نماز و عبادت نبود، اما مي گفت هر چه از خدا بخواهم سريع مي دهد! به او گفتم: كدام كشورها رفته اي؟ گفت: بيشتر كشورهاي دنيا را رفته ام و همينطور اسم كشورها را برد. گفتم: چند بار تا حالا كربلا رفتي؟ چند سفر مشهد رفتي؟ امنيت ندارد. اما ً خنده اي از سر تمسخر كرد و گفت: كربلا كه فعلا اگر بخواهم يك قطار را كامل مي خرم و همه را مشهد مي برم. دوباره سؤالم را تكرار كردم: چندبار تا حالا مشهد رفتي؟ گفت: يكبار براي پروژه اقتصادي رفتم، اما زود برگشتم. هم رفتي؟ 7گفتم: حرم امام رضا گفت: فرصت نشد. اما اراده كنم مي روم. بعد يكي از بزرگترهاي هيئت فاميلي را صدا كرد وگفت: حاجي، امسال هزينه غذاي ده شب محرم رو به حساب من بذار. اين را گفت و بلند شد و رفت. درست يكي دو شب به محرم، اعضاي هيئت به سراغ او رفتند كه هزينه غذا را بگيرند، اما خارج از كشور بود! اين آقا بعد از عاشورا برگشت. باز مثل هميشه، مردمان عادي هزينه محرم را پرداخت كردند. خبر دارم كه هنوز اين شخص توفيق زيارت مشهد را پيدا نكرده!

    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #72

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    988
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    186 در 64
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    خيلي سخت بود. حساب و كتاب خيلي دقيق ادامه داشت. ثانيه به ثانيه را حساب مي كردند. زمان هايي كه بايد در محل كار حضور داشته باشم را خيلي بادقت بررسي مي كردند كه به بيت المال خسارت زده ام يا نه!؟ خدا را شكر اين مراحل به خوبي گذشت. زمان هايي را كه در مسجد و هيئت حضور داشتم محاسبه كردند و گفتند دو سال از عمرت را اينگونه گذراندي كه جزو عمرت محاسبه نمي كنيم. يعني بازخواستي ندارد و مي تواني به راحتي از اين دو سال بگذري. در آنجا برخي دوستان همكارم و حتي برخي آشنايان را مي ديدم، بدن مثالي آن هايي را در آنجا مي ديدم كه هنوز در دنيا بودند! مي توانستم مشكلات روحي و اخلاقي آن ها را ببينم. عجيب بود كه برخي از دوستان همكارم را ديدم كه به عنوان شهيد راهي برزخ مي شدند و بدون حساب و بررسي اعمال به سوي بهشت برزخي مي رفتند! چهره خيلي از آن ها را به خاطر سپردم. جواني كه پشت ميز بود گفت: براي بسياري از همكاران و دوستانت، شهادت را نوشته اند، به شرطي كه خودشان با اعمال اشتباه، توفيق شهادت را از بين نبرند. به جوان پشت ميز اشاره كردم و گفتم: چكار مي توانم بكنم كه من هم توفيق شهادت داشته باشم.
    75 / سه دقيقه در قيامت

    امضاء


  4. Top | #73

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    988
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    186 در 64
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    زعامت و او هم اشاره كرد و گفت: در زمان غيبت امام عصر رهبري شيعه با ولي فقيه است. پرچم اسلام به دست اوست. همان لحظه تصويري از ايشان را ديدم. عجيب اينکه افراد بسياري كه آن ها را مي شناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش مي كردند تا به ايشان صدمه بزنند، اما نمي توانستند! من اتفاقات زيادي را در همان لحظات ديدم و متوجه آن ها شدم. اتفاقاتي كه هنوز در دنيا رخ نداده بود! خيلي ها را ديدم كه به شدت گرفتار هستند. حق الناس ميليون ها انسان به گردن داشتند و از همه كمك مي خواستند اما هيچ كس به آن ها توجه نمي كرد. مسئوليني كه روزگاري براي خودشان، كسي بودند و با خدم و حشم فراوان مشغول گذران زندگي بودند، حالا غرق در گرفتاري بودند و به همه التماس مي كردند. بعد سؤالاتي را از جوان پشت ميز پرسيدم و او جواب داد. و زمان ظهور پرسيدم. در مورد امام عصرًمثلا ايشان گفت: بايد مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولايشان زودتر اتفاق بيفتد تا گرفتاري دنيا و آخرتشان برطرف شود. اما بيشتر مردم با را نمي خواهند. اگر هم بخواهند براي وجود مشکلات، امام زمان حل گرفتاري دنيايي به ايشان مراجعه مي كنند. بعد مثالي زد و گفت: مدتي پيش، مسابقه فوتبال بود. بسياري از مردم، در مکان هاي مقدس، را براي نتيجه اين بازي قسم مي دادند! امام زمان من از نشانه هاي ظهور سؤال كردم. از اينكه اسرائيل و آمريكا مشغول دسيسه چيني در كشورهاي اسلامي هستند و برخي كشورهاي به ظاهر اسلامي با آنان همكاري مي كنند و... جوان پشت ميز لبخندي زد و گفت: نگران نباش. اين ها كفي بر روي آب هستند. نيست و نابود مي شوند. شما نبايد سست شويد. نبايد سوره آل عمران دقت 139 ايمان خود را از دست دهيد. مگر به آيه ي نين» ِؤمُم مُ نتُن کِون اَعلَم الاُ نتَنوا و اَحزَلاتَوا وُهنَلاتَ نکرده اي: «و
    / سه دقيقه در قيامت 76
    ست نشويد و غمگين ُ در اين آيه خداوند متعال مي فرمايند: س نباشيد، شما اگر ايمان داشته باشيد، برترين(گروه انسان ها) هستيد.

    امضاء


  5. Top | #74

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    988
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    186 در 64
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    نكته ديگري كه آنجا شاهد بودم، انبوه كساني بود كه زندگي دنيايي خود را تباه كرده بودند، آن هم فقط به خاطر دوري از انجام دستورات خداوند! جوان گفت: آنچه حضرت حق از طريق معصومين براي شما فرستاده است، در درجه اول، زندگي دنيايي شما را آباد به من گفتند: اگر آن رابطه ً مي كند و بعد آخرت را مي سازد. مثلا پيامكي با نامحرم را ادامه مي دادي، گناه بزرگي در نامه عملت ثبت مي شد و زندگي دنيايي تو را تحت الشعاع قرار مي داد. در همين حين متوجه شدم كه يك خانم باشخصيت و نوراني پشت سر من، البته كمي با فاصله ايستاده اند! از احترامي كه بقيه به ايشان هستند. 3گذاشتند متوجه شدم كه مادر ما حضرت فاطمه زهرا وقتي صفحات آخر كتاب اعمال من بررسي مي شد و خطا و اشتباهي در آن مشاهده مي شد، خانم روي خودش را بر مي گرداند. اما وقتي به عمل خوبي مي رسيديم، با لبخند رضايت ايشان همراه بود. بود. من در دنيا ارادت 3تمام توجه من به مادرم حضرت زهرا ويژه اي به بانوي دو عالم داشتم. مرتب در ايام فاطميه روضه خواني داشتيم و سعي مي كردم كه همواره به ياد ايشان باشم. ناگفته نماند كه جد مادري ما از علما و سادات بوده و ما نيز از به حساب مي آمديم. حالا ايشان در كنار من 3اولاد حضرت زهرا حضور داشت و شاهد اعمال من بود. نه فقط ايشان که تمام معصومين را در آنجا مشاهده کردم! براي يک شيعه خيلي سخت است که در زمان بررسي اعمال، امامان معصوم: در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش باشند. از اينكه برخي اعمال من، معصومين را ناراحت مي كرد. مي خواستم از خجالت آب شوم...
    77 / سه دقيقه در قيامت
    خيلي ناراحت بودم. بسياري از اعمال خوب من از بين رفته بود. چيز زيادي در كتاب اعمالم نمانده بود. از طرفي به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نيامده بودند. براي يك لحظه نگاهم به دنيا و به منزل خودمان افتاد. همسرم كه ماه چهارم بارداري را مي گذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشماني قسم مي داد كه من بمانم. 3گريان، خدا را به حق حضرت زهرا نگاهم به سمت ديگري رفت. داخل يك خانه در محله خود ما، دو كودك يتيم، خدا را قسم مي دادند كه من برگردم. آن ها به خدا مي گفتند: خدايا، ما نمي خواهيم دوباره يتيم شويم. اين را بگويم كه خدا توفيق داد كه هزينه هاي اين دو كودك يتيم را مي دادم و سعي مي كردم براي آن ها پدري كنم. آن ها از ماجراي عمل خبر داشتند و همين طور با گريه از خدا مي خواستند كه من زنده بمانم. به جواني كه پشت ميز بود گفتم: دستم خالي است. نمي شود كاري بخواهي 3 كني كه من برگردم؟ نمي شود از مادرمان حضرت زهرا كه مرا شفاعت كند. شايد اجازه دهند تا من برگردم و حق الناس را جبران کنم. يا كارهاي خطاي گذشته را اصلاح كنم. جوابش منفي بود. اما باز اصرار كردم. گفتم از مادرمان حضرت بخواه كه مرا شفاعت كنند. 3زهرا لحظاتي بعد، جوان پشت ميز نگاهي به من كرد و گفت: به خاطر اشك هاي اين كودكان يتيم و به خاطر دعاهاي همسرت و دختري شما را 3كه در راه داري و دعاي پدر و مادرت، حضرت زهرا شفاعت نمود تا برگرديد. به محض اينكه به من گفته شد: «برگرد» يكباره ديدم كه زير پاي من خالي شد! تلويزيون هاي سياه و سفيد قديمي وقتي خاموش مي شد، حالت خاصي داشت، چند لحظه طول مي كشيد تا تصوير محو شود. مثل همان حالت پيش آمد و من يكباره رها شدم...
    / سه دقيقه در قيامت 78
    بازگشت کمتر از لحظه اي ديدم روي تخت بيمارستان خوابيده ام و تيم پزشكي مشغول زدن شوك برقي به من هستند. دستگاه شوك را چند بار به بدن من وصل كردند و به قول خودشان؛ بيمار احيا شد. روح به جسم برگشته بود، حالت خاصي داشتم. هم خوشحال بودم كه دوباره مهلت يافته ام و هم ناراحت بودم كه از آن وادي نور، دوباره به اين دنياي فاني برگشته ام. پزشكان بعد از مدتي كار خودشان را تمام كردند. در واقع غده خارج شده بود و در مراحل پاياني عمل بود كه من سه دقيقه دچار ايست قلبي شدم. بعد هم با ايجاد شوك، مرا احيا كردند. من در تمام آن لحظات، شاهد كارهايشان بودم. پس از اتمام كار، مرا به اتاق مجاور جهت ريكاوري انتقال داده و پس از ساعتي، كم كم اثر بي هوشي رفت و درد و رنج ها دوباره به بدنم برگشت. حالم بهتر شد و توانستم چشم راستم را باز كنم، اما نمي خواستم حتي براي لحظه اي از آن لحظات زيبا دور شوم. من در اين ساعات، تمام خاطراتي كه از آن سفر معنوي داشتم را با خودم مرور مي كردم. چقدر سخت بود. چه شرايط سختي را طي كردم. من بهشت برزخي را با تمام نعمت هايش ديدم. من افراد گرفتار را ديدم. من تا چند قدمي بهشت رفتم.
    79 / سه دقيقه در قيامت
    را با كمي فاصله مشاهده كردم. من 3من مادرم حضرت زهرا مشاهده کردم که مادر ما چه مقامي در دنيا و آخرت دارد. برايم سخت بود. ًتحمل دنيا واقعا دقايقي بعد، دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل كنند. آن ها مي خواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل كنند. وحشت ً همين كه از دور آمدند، از مشاهده چهره ي يكي از آنان واقعا كردم. من او را مانند يك گرگ مي ديدم كه به من نزديك مي شد! مرا به بخش منتقل كردند. برادر و برخي از دوستانم بالاي سرم بودند. يكي دو نفر از آشنايان به ديدنم آمده بودند. يكباره از ديدن چهره باطني آن ها وحشت كردم. بدنم لرزيد. به يكي از همراهانم گفتم: بگو فلاني و فلاني برگردند. تحمل هيچكس را ندارم. احساس مي كردم كه باطن بيشتر افراد برايم نمايان است. باطن اعمال و رفتار و... به غذايي كه برايم مي آوردند نگاه نمي كردم. مي ترسيدم باطن غذا را ببينم. اما از زور گرسنگي مجبور بودم بخورم. دوست نداشتم هيچ كس را نگاه كنم. برخي از دوستان و بستگان آمده بودند تا من تنها نباشم، اما نمي دانستند كه وجود آن ها مرا بيشتر تنها مي كرد! بعداز ظهر تلاش كردم تا روي خودم را به سمت ديوار برگردانم. مي خواستم هيچ كس را نبينم. اما يكباره رنگ از چهره ام پريد! من صداي تسبيح خدا را از در و ديوار مي شنيدم. دو سه نفري كه همراه من بودند، به توصيه پزشك اصرار مي كردند كه من چشمانم را باز كنم. اما نمي دانستند كه من از ديدن چهره اطرافيان ترس دارم و براي همين چشمانم را باز نمي كنم.
    / سه دقيقه در قيامت 80
    دكتر دكتر جراحي كه مرا عمل كرد، انسان مؤمن و محترمي بود. پزشكي بسيار باتقوا. به گونه اي كه صبح جمعه، ابتدا دعاي ندبه اش را خواند و سپس به سراغ من آمد. وقتي عمل جراحي تمام شد و ديدم كه برخي از انسان ها را به صورت باطني مي بينم و برخي صداها را مي شنوم، ترسيدم به دكتر نگاه كنم. بالاي سرم ايستاده بود و مي گفت: چشمانت را باز كن. فكر مي كرد كه چشم من هنوز مشكل دارد. اما من وحشت داشتم. با اصرارهاي ايشان، چشمم را باز كردم. خدا را شكر، ظاهر و باطن دكتر، انسان گونه بود. انگشتان دستش را نشان داد و گفت: اين چندتاست؟ و سؤالات ديگر. جوابش را دادم و گفتم: چشمان من سالم است. دست شما درد چشمانم را ببندم. ًنكنه، اما اجازه دهيد فعلا دكتر كه خيالش راحت شده بود گفت: هر طور صلاح مي داني. چند دقيقه بعد، يك جوان كه در سانحه رانندگي دچار مشكلات شديد شده بود را به اتاق من آوردند و در تخت مجاور بستري كردند تا آماده عمل جراحي شود.
    81 / سه دقيقه در قيامت
    من با چشمان بسته مشغول ذكر بودم. اما همين كه چشمانم را باز كردم، حيوان وحشتناكي را بر روي تخت مجاور ديدم! بدنش انسان و سرش شبيه حيوانات وحشي بود. من با يك نگاه تمام ماجرا را فهميدم. او شب قبل، همراه با يك دختر جوان كه مدتي با هم دوست بودند، به يكي از مناطق تفريحي رفته بود و در مسير برگشت، خوابش برده و ماشين چپ كرده بود. مساعد نبود، اما باطن اعمالش برايم مشخص بود. من ًحالش اصلا تمام زندگي اش را در لحظه اي ديدم. ساعتي بعد دكتر او هم بالاي سرش آمد. من همين كه بار ديگر چشمم را باز كردم، ديدم يك حيوان وحشي ديگر، بالاي تخت اين جوان ايستاده و دست هايش كه شبيه چنگال حيوانات بود را روي بدن او مي كشد! اين دكتر را كه ديدم حالم بد شد. او در نتيجه حرام خواري اينگونه باطن پليدي پيدا كرده بود. مي خواستم از آنجا بيرون بروم اما امكان نداشت. چند دقيقه بعد دكتر رفت و پدر اين جوان، در حال مكالمه با تلفن بود. به كسي كه پشت خط بود مي گفت: من چيكار كنم، دكتر مي گه غير هزينه بيمارستان، بايد ده ميليون تومان پول نقدي بياوري و به من بدهي تا او را عمل كنم. من روز تعطيل از كجا ده ميليون تومان نقد بيارم؟! دكتر خودم بار ديگر به اتاق ما آمد. گفتم: خواهش مي كنم من رو مرخص كن يا به يك اتاق خالي ديگر ببريد. گفت: چشم، پيگيري مي كنم. همان موقع يكي از دوستان، با برادرم تماس گرفت و مي خواست براي ملاقات من به بيمارستان بيايد. اما همين كه به فكر او افتادم، چنان وحشتي كردم كه گفتني نيست.
    / سه دقيقه در قيامت 82
    به برادرم گفتم هرطور شده به او بگو نيايد. من ابتدا فقط با نگاه، متوجه باطن افراد مي شدم، اما حالا... اين شخصي كه مي خواست به بيمارستان بيايد مشكلات شديد اخلاقي داشت. او با داشتن سه فرزند، هنوز درگير كارهاي خلاف اخلاقي بود و باطني بسيار آلوده داشت. اما بدتر از آن، مشاهده كردم كه فرزندانش كه الان خردسال هستند، در آينده منبع فساد و آلودگي شده و از پدرشان باطني آلوده تر خواهند داشت! علت اين مطلب هم مشخص بود. ازدواج اين مرد با زنش مشكل داشت. آن ها به هم حرام بودند و اين فرزندان، ناپاك به دنيا آمده بودند! من حتي علت اين موضوع را فهميدم. اين مرد، قبل از ازدواج با همسرش، با خواهر همسرش رابطه نامشروع داشت و اين مسئله هنوز ادامه داشت و همين باعث اين 1مشكل شده بود.
    . بنا به نظر برخي مراجع، اگر پسري با يك دختر يا پسر ديگر، رابطه نامشروع 1 داشته باشد، حق ازدواج با خواهر او را ندارد و ازدواج آن ها باطل است.
    83 / سه دقيقه در قيامت
    تنهايی آن روز در بيمارستان، با دعا و التماس از خدا خواستم كه اين حالت برداشته شود. من نمي توانستم اينگونه ادامه دهم. با اين وضعيت، حتي با برخي نزديكان خودم نمي توانستم صحبت كرده و ارتباط بگيرم! خدا را شكر اين حالت برداشته شد و روال زندگي من به حالت عادي بازگشت. اما دوست داشتم تنها باشم. دوست داشتم در خلوت خودم، آنچه را در مورد حسابرسي اعمال ديده بودم، مرور كنم. تنهايي را دوست داشتم. در تنهايي تمام اتفاقاتي كه شاهد بودم را مرور مي كردم. چقدر لحظات زيبايي بود. آنجا زمان مطرح نبود. آنجا احتياج به كلام نبود. با يك نگاه، آنچه مي خواستيم منتقل مي شد. آنجا از اولين تا آخرين را مي شد مشاهده كرد. من حتي برخي اتفاقات را ديدم كه هنوز واقع نشده بود. حتي در آن زمان، برخي مسائل و قضايا را متوجه شدم كه گفتني نيست. من در آخرين لحظات حضور در آن وادي، برخي دوستان و همكارانم را مشاهده كردم كه شهيد شده بودند، مي خواستم بدانم اين
    / سه دقيقه در قيامت 84
    ماجرا رخ داده يا نه؟! از همان بيمارستان توسط يكي از بستگان تماس گرفتم و پيگيري كردم و جوياي سلامتي آن ها شدم. چندتايي را اسم بردم. گفتند: نه، همه رفقاي شما سالم هستند. تعجب كردم. پس منظور از اين ماجرا چه بود؟ من آن ها را درحالي كه با شهادت وارد برزخ مي شدند مشاهده كردم. چند روزي بعد از عمل، وقتي حالم كمي بهتر شد مرخص شدم. اما فكرم به شدت مشغول بود. چرا من برخي از دوستانم كه الان مشغول كار در اداره هستند را در لباس شهادت ديدم؟ يك روز براي اينكه حال و هوايم عوض شود، با خانم و بچه ها براي خريد به بيرون رفتيم. به محض اينكه وارد بازار شدم، پسر يكي از دوستان را ديدم كه از كنار ما رد شد و سلام كرد. رنگم پريد! به همسرم گفتم: اين فلاني نبود!؟ همسرم كه متوجه نگراني من شده بود گفت: چيزي شده؟ آره، خودش بود! اين جوان اعتياد داشت و دائم دنبال كارهاي خلاف بود. براي به دست آوردن پول مواد، همه كاري مي كرد. گفتم: اين زنده است؟ من خودم ديدم كه اوضاعش خيلي خرابب ود. مرتب به ملائك التماس مي كرد. حتي من علت مرگش را هم مي دانم. خانم من با لبخند گفت: مطمئن هستي كه اشتباه نديدي؟ حالا علت مرگش چي بود؟ گفتم: بالاي دكل، مشغول دزديدن كابل هاي فشار قوي برق بوده كه برق او را مي گيرد و كشته مي شود. كه سالم و سر حال بود. ًخانم من گفت: فعلا آن شب وقتي برگشتيم خونه خيلي فكر كردم. پس نکنه اون
    85 / سه دقيقه در قيامت
    چيزهايي كه من ديدم توهم بوده؟! دو سه روز بعد، خبر مرگ آن جوان پخش شد. بعد هم تشييع جنازه و مراسم ختم همان جوان برگزار شد! من مات و حيران مانده بودم كه چه شد؟ از دوست ديگرم كه با خانواده آن ها فاميل بود سؤال كردم: علت مرگ اين جوان چه بود؟ گفت: بنده خدا تصادف كرده. من بيشتر توي فكر فرو رفتم. اما خودم اين جوان را ديدم. او حال و روز خوشي نداشت. گناهان و حق الناس و... حسابي گرفتارش كرده بود. به همه التماس مي كرد تا كاري برايش انجام دهند. چند روز بعد، يكي از بستگان به ديدنم آمد. ايشان در اداره برق اصفهان مشغول به كار بود. لابه لاي صحبت ها گفت: چند روز قبل، يک جوان رفته بود بالاي اعتياد داشته ًدكل برق تا كابل فشار قوي را قطع كند و بدزدد. ظاهرا هم از اين كارها مي كرده. همان بالا برق خشكش مي كند و به ًو قبلا پايين پرت مي شود. خيره شده بودم به صورت اين مهمان و گفتم: فلاني رو مي گي؟ شما مطمئن هستي؟ گفت: بله، خودم بالا سرش بودم. اما خانواده اش چيز ديگه اي گفتند.


    امضاء


صفحه 8 از 8 نخستنخست ... 45678

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi