صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 79

موضوع: سه دقیقه در قیامت

  1. Top | #31

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,016
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    سفر كربلا حسابي به مشكل خورده بودم. اعمال خوبم به خاطر شوخي هاي بيش از حد و صحبت هاي پشت سر مردم و غيبت ها و... نابود مي شد و اعمال زشت من باقي مي ماند. البته وقتي يك كار خالصانه انجام داده بودم، همان عمل باعث پاك شدن كارهاي زشت مي شد. 1يئات».َ السَبنِذهُسنات يَ الحَ نِچرا كه در قرآن آمده بود: «ا زيارت هاي اهل بيت: بسيار در نامه اعمال من تأثير مثبت داشت. البته زيارت هاي بامعرفتي که با گناه آلوده نشده بود. اما خيلي سخت بود. هر روز ما، دقيق بررسي و حسابرسي مي شد. كوچك ترين اعمال مورد بررسي قرار مي گرفت. همين طور كه اعمال روزانه ام بررسي مي شد، به يكي از روزهاي دوران جواني رسيديم. اواسط دهه هشتاد. پنج سال 7يكباره جوان پشت ميز گفت: به دستور آقا اباعبدالله از اعمال شما را بخشيديم. اين پنج سال بدون حساب طي مي شود. باتعجب گفتم: يعني چي!؟ گفت: يعني پنج سال گناهان شما بخشيده شده و اعمال خوب تان باقي مي ماند. نمي دانيد چقدر خوشحال شدم. اگر در آن شرايط بوديد، لذتي كه من از شنيدن اين خبر پيدا كردم را حس مي كرديد. پنج سال بدون حساب و كتاب؟! )114 . كارهاي خوب، گناهان را پاك مي كند.(قرآن کريم. سوره هود آيه 1
    33 / سه دقيقه در قيامت
    گفتم: اين دستور آقا به چه علت بود؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند. در دهه هشتاد و بعد از نابودي صدام، بنده چندين بار توفيق يافتم كه به سفر كربلا بروم. در يكي از اين سفرها، يك پيرمرد كر ولال در كاروان ما بود. مدير كاروان به من گفت: مي تواني اين پيرمرد را مراقبت كني و همراه او باشي؟ من هم مثل خيلي هاي ديگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولاي خودم خلوت داشته باشم، اما با اكراه قبول كردم. كار از آنچه فكر مي كردم سخت تر بود. اين پيرمرد هوش و مراقبت مي كردم. ًحواس درست و حسابي نداشت. او را بايد كاملا اگر لحظه اي او را رها مي كردم گم مي شد. خلاصه تمام سفر كربلاي من تحت الشعاع حضور اين پيرمرد شد. اين پيرمرد هر روز با من به حرم مي آمد و برمي گشت. حضور قلب من كم شده بود. چون بايد مراقب اين پيرمرد مي بودم. روز آخر قصد خريد يك لباس داشت. فروشنده وقتي فهميد كه او متوجه نمي شود، قيمت را چند برابر گفت. من جلو آمدم و گفتم: چي داري مي گي؟ اين آقا زائر مولاست. چرا اينطوري قيمت مي دي؟ اين لباس قيمتش خيلي كمتره. خلاصه اينكه من لباس را خيلي ارزان تر براي اين پيرمرد خريدم. با هم از مغازه بيرون آمديم. من عصباني و پيرمرد خوشحال بود. با خودم گفتم: عجب دردسري براي ما درست شد. اين دفعه به ما حال نداد. يكباره ديدم پيرمرد ايستاد. رو به حرم ًكربلا اصلا كرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد و با همان زبان بي زباني براي من دعا كرد. جوان پشت ميز گفت: به دعاي اين پيرمرد، آقا امام شفاعت كردند و گناهان پنج سال تورا بخشيدند. 7حسين بايد در آن شرايط قرار مي گرفتيد تا بفهميد چقدر از اين اتفاق خوشحال شدم. صدها برگه در كتاب اعمال من جلو رفت. اعمال خوب اين سال ها همگي ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
    / سه دقيقه در قيامت 34
    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #32

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,016
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    آزار مؤمن در دوران جواني

    در پايگاه بسيج شهرستان فعاليت داشتم. روزها و شب ها با دوستانمان با هم بوديم. شب هاي جمعه همگي در پايگاه بسيج دور هم جمع بوديم و بعد از جلسه قرآن، فعاليت نظامي و گشت و بازرسي و... داشتيم. در پشت محل پايگاه بسيج، قبرستان شهر ما قرار داشت. ما هم بعضي وقت ها، دوستان خودمان را اذيت مي كرديم! البته تاوان تمام اين اذيت ها را در آنجا دادم. برخي شبهاي جمعه تا صبح در پايگاه حضور داشتيم. يك شب زمستاني، برف سنگيني آمده بود. يكي از رفقا گفت: كسي جرئت داره الان تا انتهاي قبرستان برود؟! گفتم: اين كه كار مهمي نيست. من الان مي روم. او هم به من گفت: بايد يك لباس سفيد بپوشي! من سرتا پا سفيدپوش شدم و حركت كردم. خس خس صداي پاي من بر روي برف، از دور هم شنيده مي شد. من به سمت انتهاي قبرستان رفتم! اواخر قبرستان كه رسيدم، صوت قرآن شخصي را از دور شنيدم! يك پيرمرد روحاني كه از سادات بود، شب هاي جمعه تا سحر، در انتهاي قبرستان و در داخل يك قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن مي شد. فهميدم كه رفقا مي خواستند با اين كار، با سيد شوخي كنند. مي خواستم برگردم اما باخودم گفتم: اگر الان برگردم، رفقاي من فکر مي کنند ترسيده ام. براي همين تا انتهاي قبرستان رفتم.
    35 / سه دقيقه در قيامت
    امضاء


  4. Top | #33

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,016
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    هرچه صداي پاي من نزديك تر مي شد، صداي قرائت قرآن سيد هم بلندتر مي شد! از لحن او فهميدم كه ترسيده ولي به مسير ادامه دادم. تا اينكه به بالاي قبري رسيدم كه او در داخل آن مشغول عبادت بود. يكباره تا مرا ديد فريادي زد و حسابي ترسيد. من هم كه ترسيده بودم پا به فرار گذاشتم. پيرمرد سيد، رد پاي مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتي وارد پايگاه شد، حسابي عصباني بود. ابتدا كتمان كردم، اما بعد، از او معذرت خواهي كردم. او با ناراحتي بيرون رفت. حالا چندين سال بعد از اين ماجرا، در نامه عملم حكايت آن شب را ديدم. نمي دانيد چه حالي بود، وقتي گناه يا اشتباهي را در نامه عملم وقتي كسي را اذيت كرده بودم، از درون عذاب ً مي ديدم، خصوصا مي كشيدم. گويي خودم به جاي آن طرف اذيت مي شدم. از طرفي در اين مواقع، باد سوزان از سمت چپ وزيدن مي گرفت، طوري كه نيمي از بدنم از حرارت آن داغ مي شد! وقتي چنين اعمالي را مشاهده مي كردم، به گونه اي آتش را در نزديكي خودم مي ديدم كه چشمانم ديگر تحمل نداشت. همان موقع ديدم كه آن پيرمرد سيد، كه چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و كنار جوان پشت ميز قرار گرفت. سيد به آن جوان گفت: من از اين مرد نمي گذرم. او مرا اذيت كرد. او مرا ترساند. من هم گفتم: به خدا من نمي دانستم كه سيد داخل قبر عبادت مي كند. جوان رو به من گفت: اما وقتي نزديك شدي فهميدي كه مشغول قرآن خواندن است. چرا همان موقع برنگشتي؟ ديگه حرفي براي گفتن نداشتم. خلاصه پس از التماس هاي من، ثواب دو سال عبادت هاي مرا برداشتند و در نامه عمل او قرار دادند تا راضي شود.
    / سه دقيقه در قيامت 36
    امضاء


  5. Top | #34

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,016
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    دو سال نمازي كه بيشتر به جماعت بود. دو سال عبادت را دادم به 1خاطر اذيت و آزار يك مؤمن! ٭٭٭ در لابه لاي صفحات اعمال خودم به يك ماجراي ديگر از آزار مؤمنين برخوردم. شخصي از دوستانم بود كه خيلي با هم شوخي مي كرديم و همديگر را سركار مي گذاشتيم. يكبار در يك جمع رسمي با او شوخي كردم و خيلي بد او را ضايع كردم. خودم هم فهميدم كار بدي كردم، براي همين سريع از او معذرت خواهي كردم. او هم چيزي نگفت. گذشت تا روز آخر كه مي خواستم براي عمل جراحي به بيمارستان بروم. دوباره به همان دوست دوران جواني زنگ زدم و گفتم: فلاني، من خيلي به تو بد كردم. يكبار جلوي جمع، تو را ضايع كردم. خواهش مي كنم مرا حلال كن. من شايد از اين بيمارستان برنگردم. بعد در مورد عمل جراحي گفتم و دوباره به او التماس كردم تا اينكه گفت: حلال كردم، ان شاءالله كه سالم و خوب برگردي. آن روز در نامه عملم، همان ماجرا را ديدم. جوان پشت ميز گفت: اين دوست شما همين ديشب از شما راضي شد. اگر رضايت او را نمي گرفتي بايد تمام اعمال خوب خودت را مي دادي تا رضايتش را 2كسب كني، مگر شوخي است، آبروي يك انسان مؤمن را بردي.
    فرمودند: حرمت مؤمن حتي از كعبه بالاتر است. مصاحبه با 7. امام صادق1 راوي اين کتاب، بارها به خاطر گريه هاي ايشان قطع شد.

    امضاء


  6. Top | #35

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,016
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    يادآوري اين خاطرات برايش بسيار سخت بود. ديدم كه تأثيرگذار بود. روزي آن 9. بعدها مطلبي از رسول گرامي اسلام2 حضرت به کعبه نگاه کردند و فرمودند: « اي کعبه! خوشا به حال تو، خداوند چقدر تو را بزرگ و حرمتت را گرامي داشته! به خدا قسم حرمت مؤمن از تو بيشتر است، زيرا خداوند تنها يک چيز را از تو حرام کرده، ولي از مؤمن سه چيز را حرام کرده: مال، جان و آبرو، تا کسي 293، ص2به او گمان بد نبرد» روضئ الواعظين، ج
    37 / سه دقيقه در قيامت
    حسينيه مي خواستم بنشينم و همان جا زار زار گريه كنم. براي يك شوخي بي مورد دو سال عبادت هايم را دادم. براي يك غيبت بي مورد، بهترين اعمال من محو مي شد. چقدر حساب خدا دقيق است. چقدر كارهاي ناشايست را به حساب شوخي انجام داديم و حالا بايد افسوس بخوريم. در اين زمان، جوان پشت ميز گفت: شخصي اينجاست كه چهار ساله منتظر شماست! اين شخص اعمال خوبي داشته و بايد به بهشت برزخي برود، اما معطل شماست. با تعجب گفتم: از چه كسي حرف مي زنيد؟ مناي مسجدمان را ديدم كه در مقابلم و در ُيكي از پيرمردهاي ا كنار همان جوان ايستاده. خيلي ابراز ارادت كرد و گفت: كجايي؟ چند ساله منتظرت هستم. بعد از كمي صحبت، اين پيرمرد ادامه داد: زماني كه شما در مسجد و بسيج، مشغول فعاليت فرهنگي بوديد، تهمتي را در جمع به شما زدم. براي همين آمده ام كه حلالم كنيد. آن صحنه برايم يادآوري شد. من مشغول فعاليت در مسجد بودم. كارهاي فرهنگي بسيج و... اين پيرمرد و چند نفر ديگر در گوشه اي نشسته بود. بعد پشت سر من حرفي زد كه واقعيت نداشت. او به من تهمت بدي زد. او نيت ما را زير سؤال برد. عجيب تر اينكه، زماني اين تهمت را به من زد كه من ابتداي حضورم در بسيج بود و نوجوان بودم!!
    / سه دقيقه در قيامت 38
    آدم خوبي بود. اما من نامه اعمالم خيلي خالي شده بود.

    امضاء


  7. Top | #36

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,016
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    به جوان پشت ميز گفتم: درسته ايشان آدم خوبي است، اما من همين طوري 1 نمي گذرم. دست من خالي است. هر چه مي تواني از او بگير. جوان هم رو به من كرد و گفت: اين بنده خدا يك وقف انجام داده كه خيلي بابركت بوده و ثواب زيادي برايش مي آيد. او يك حسينيه را در شهرستان شما، خالصانه براي رضاي خدا ساخته كه مردم از آنجا استفاده مي كنند. اگر بخواهي ثواب كل حسينيه اش را از او مي گيرم و در نامه عمل شما مي گذارم تا او را ببخشي. با خودم گفتم: «ثواب ساخت يك حسينيه به خاطر يك تهمت؟! خيلي خوبه.» بنده خدا اين پيرمرد، خيلي ناراحت و افسرده شد، اما چاره اي نداشت. ثواب يك وقف بزرگ را به خاطر يك تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخي. براي تهمت به يك نوجوان، يك حسينيه را كه بااخلاص وقف كرده بود، داد و رفت! اما تمام حواس من در آن لحظه به اين بود كه وقتي كسي به خاطر تهمت به يك نوجوان، يك چنين خيراتي را از دست مي دهد، پس ما كه هر روز و هرشب پشت سر ديگران مشغول قضاوت كردن و حرف زدن هستيم چه عاقبتي خواهيم داشت؟! ما كه به راحتي پشت سر مسئولين و دوستان و آشنايان خودمان هرچه مي خواهيم مي گوييم... 2باز جوان پشت ميز به عظمت آبروي مؤمن اشاره كرد.
    سوره عبس را فهميدم «هرکسي(در روز جزا براي خودش) 37.تازه معناي آيه 1 گرفتاري دارد و همان گرفتاري خودش برايش بس است و مجال اين نيست که به فکر کس ديگري باشد.» سوره نور مي فرمايد: «کساني که دوست دارند زشتي ها در ميان مردم 19.آيه 2 باايمان رواج يابد، براي آنان در دنيا و آخرت عذاب دردناکي است ...» در تفسير اين آيه مي فرمايد: هر کس آنچه را درباره ي مؤمني ببيند 7امام صادق يا بشنود، براي ديگران بازگو کند، از مصاديق اين آيه است.
    39 / سه دقيقه در قيامت
    امضاء


  8. Top | #37

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,016
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    اعجاز اشک ايستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه مي کردم. انگار هيچ اراده اي از خودم نداشتم. هيچ کار و عملم قابل دفاع نبود. فقط نگاه مي کردم. يکي آمد و دو سال نمازهاي من را برد! ديگري آمد و قسمتي از کارهاي خير مرا برداشت. بعدي... بلاتشبيه شبيه يک گوسفند که هيچ اراده اي ندارد و فقط نگاه مي کند، من هم فقط نگاه مي کردم. چون هيچ گونه دفاعي در مقابل ديگران نمي شد کرد. در دنيا، انسان هرچند مقصر باشد، اما در دادگاه از خود دفاع مي کند و با گرفتن وکيل و... خود را تاحدودي از اتهامات تبرئه مي کند. اما اينجا... مگر مي شود چيزي گفت؟! فقط نگاه مي کردم. حتي آنچه در فکر انسان بوده براي همه نمايان است، چه رسد به اعمال انسان. براي همين هيچ کس نمي تواند بي دليل از خود دفاع کند. در کتاب اعمال خودم چقدر گناهاني را ديدم که مصداق اين ضرب المثل بود: آش نخورده و دهن سوخته. شخصي در مقابل من غيبت کرده يا تهمت زده و من هم در گناه او شريک شده بودم. چقدر گناهاني را ديدم که هيچ لذتي برايم نداشت و فقط سرافکندگي برايم ايجاد کرد.
    / سه دقيقه در قيامت 40
    امضاء


  9. Top | #38

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,016
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    خيلي سخت بود. خيلي. حساب و کتاب خدا به دقت ادامه داشت. اما زماني که بررسي اعمال من انجام مي شد و نقايص کارهايم را مي ديدم، گرماي شديدي از سمت چپ به سوي من مي آمد! حرارتي که نزديک بود تمام بدنم را بسوزاند. اما... اين حرارت تمام بدنم را مي سوزاند، طوري که قابل تحمل نبود. همه جاي بدنم مي سوخت، بجز صورت و سينه و کف دستهايم! براي من جاي تعجب بود. چرا اين سه قسمت بدنم نمي سوزد؟! لازم به تکلم نبود. جواب سؤالم را بلافاصله فهميدم. من از نوجواني در هيئت و جلسات فرهنگي مسجد محل حضور 7 داشتم. پدرم به من توصيه مي کرد که وقتي براي آقا امام حسين و اهل بيت :اشک مي ريزي، قدر اين 3و يا حضرت زهرا اشک را بدان. اشک بر اين بزرگان، قيمتي است و ارزش آن را در قيامت مي فهميم. پدرم از بزرگان و اهل منبر شنيده بود که اين اشک را به سينه و صورت خود بکشيد و اين کار را مي کرد. من نيز وقتي در مجالس اهل بيت:گريه مي کردم. اشک خود را به صورت و سينه ام مي کشيدم. حالا فهميدم که چرا اين سه عضو بدنم نمي سوزد! نکته ديگري که در آن وادي شاهد بودم بحث اشک و توبه بر درگاه الهي بود. من دقت کردم که برخي گناهاني که مرتکب شده بودم در کتاب اعمالم نيست! بعد از اينکه انسان از گناهي توبه مي کند و ديگر سمتش نمي رود، از اعمالش حذف مي شود. ً مرتکب شده کاملاًگناهاني که قبلا آنجا رحمت خدا را به خوبي حس کردم. حتي اگر کسي حق الناس مظالم ّ بدهکار است اما از طلبکار خود بي اطلاع است، با دادن رد برطرف مي شود. اما حق الناسي که صاحبش را بشناسد بايد در دنيا برگرداند. حتي اگر يک بچه از ما طلبکار باشد و در دنيا حلال نکرده باشد، بايد در آن وادي صبر کنيم تا بيايد و حلال کند.
    41 / سه دقيقه در قيامت
    امضاء


  10. Top | #39

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,016
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    بيت المال از ابتداي جواني و از زماني كه خودم را شناختم، به حق الناس و بيت المال بسيار اهميت مي دادم. پدرم خيلي به من توصيه مي كرد كه مراقب بيت المال باش. مبادا خودت را گرفتار كني. از طرفي من پاي منبرها و مسجد بزرگ شدم و مرتب اين مطالب را مي شنيدم. لذا وقتي در سپاه مشغول به كار شدم، سعي مي كردم در ساعاتي كه در محل كار حضور دارم، به كار شخصي مشغول نشوم. اگر در طي روز كار شخصي داشتم و يا تماس تلفني شخصي داشتم، به همان ميزان و كمي بيشتر، اضافه كاري بدون حقوق انجام مي دادم كه مشكلي ايجاد نشود. با خودم مي گفتم: حقوق كمتر ببرم و حلال باشد خيلي بهتر است. از طرفي در محل كار نيز تلاش مي كردم كه كارهاي مراجعين را به دقت و با رضايت انجام دهم. اين موارد را در نامه عملم مي ديدم. جوان پشت ميز به من گفت: خدا را شكر كن كه بيت المال برگردن نداري وگرنه بايد رضايت تمام مردم ايران را كسب مي كردي! گرفتار هستند. ً در همان جا كساني را مي ديدم كه شديدا ًاتفاقا گرفتار رضايت تمام مردم، گرفتار بيت المال. اين را هم بار ديگر اشاره عد زمان و مكان در آنجا وجود نداشت. ُكنم كه ب
    / سه دقيقه در قيامت 42
    يعني به راحتي مي توانستم كساني را كه قبل از من فوت كرده اند ببينم، يا كساني را كه بعد از من قرار بود بيايند! يا اگر كسي را مي ديدم، لازم به صحبت نبود، به راحتي مي فهميدم كه چه مشكلي دارد. يكباره و در يك لحظه مي شد تمام اين موارد را فهميد. من چقدر افرادي را ديدم كه با اختلاس و دزدي از بيت المال به آن طرف آمده بودند و حالا بايد از تمام مردم اين كشور، حتي آن ها كه بعدها به دنيا مي آيند، حلاليت مي طلبيدند! اما در يكي از صفحات اين كتاب قطور، يك مطلبي براي من نوشته بود كه خيلي وحشت كردم!

    امضاء


  11. Top | #40

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,016
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    يادم افتاد كه يكي از سربازان، در زمان پايان خدمت، چند جلد كتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و ً گذاشت روي طاقچه و گفت: اين ها اينجا بماندتا سربازهايي كه بعدا مي آيند، در ساعات بيكاري استفاده كنند. كتاب هاي خوبي بود. يك سال روي طاقچه بود و سربازهايي كه شيفت شب بودند، يا ساعات بيكاري داشتند استفاده مي كردند. بعد از مدتي، من از آن واحد به مكان ديگري منتقل شدم. همراه با وسايل شخصي كه مي بردم، كتاب ها را هم بردم. يك ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس كردم كه اين كتاب ها استفاده نمي شود. شرايط مكان جديد با واحد قبلي فرق داشت و سربازها و پرسنل، كمتر اوقات بيكاري داشتند. لذا كتاب ها را به همان مكان قبلي منتقل كردم و گفتم: اينجا بماند بهتر استفاده مي شود. جوان پشت ميز اشاره اي به اين ماجراي كتاب ها كرد و گفت: اين كتاب ها جزو بيت المال و براي آن مكان بود، شما بدون اجازه، آن ها را به مكان ديگري بردي، اگر آن ها را نگه مي داشتي و به مكان اول نمي آوردي، بايد از تمام پرسنل و سربازاني كه در آينده هم به واحد شما مي آمدند، حلاليت مي طلبيدي!
    43 / سه دقيقه در قيامت
    ترسيدم. با خودم گفتم: من تازه نيت خير داشتم. من از كتاب ها ًواقعا استفاده شخصي نكردم. به منزل نبرده بودم، بلكه به واحد ديگري بردم كه بيشتر استفاده شود، خدا به داد كساني برسد كه بيت المال را ملك شخصي خود كرده اند!!!
    امضاء


صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi