سفر كربلا حسابي به مشكل خورده بودم. اعمال خوبم به خاطر شوخي هاي بيش از حد و صحبت هاي پشت سر مردم و غيبت ها و... نابود مي شد و اعمال زشت من باقي مي ماند. البته وقتي يك كار خالصانه انجام داده بودم، همان عمل باعث پاك شدن كارهاي زشت مي شد. 1يئات».َ السَبنِذهُسنات يَ الحَ نِچرا كه در قرآن آمده بود: «ا زيارت هاي اهل بيت: بسيار در نامه اعمال من تأثير مثبت داشت. البته زيارت هاي بامعرفتي که با گناه آلوده نشده بود. اما خيلي سخت بود. هر روز ما، دقيق بررسي و حسابرسي مي شد. كوچك ترين اعمال مورد بررسي قرار مي گرفت. همين طور كه اعمال روزانه ام بررسي مي شد، به يكي از روزهاي دوران جواني رسيديم. اواسط دهه هشتاد. پنج سال 7يكباره جوان پشت ميز گفت: به دستور آقا اباعبدالله از اعمال شما را بخشيديم. اين پنج سال بدون حساب طي مي شود. باتعجب گفتم: يعني چي!؟ گفت: يعني پنج سال گناهان شما بخشيده شده و اعمال خوب تان باقي مي ماند. نمي دانيد چقدر خوشحال شدم. اگر در آن شرايط بوديد، لذتي كه من از شنيدن اين خبر پيدا كردم را حس مي كرديد. پنج سال بدون حساب و كتاب؟! )114 . كارهاي خوب، گناهان را پاك مي كند.(قرآن کريم. سوره هود آيه 1
33 / سه دقيقه در قيامت
گفتم: اين دستور آقا به چه علت بود؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند. در دهه هشتاد و بعد از نابودي صدام، بنده چندين بار توفيق يافتم كه به سفر كربلا بروم. در يكي از اين سفرها، يك پيرمرد كر ولال در كاروان ما بود. مدير كاروان به من گفت: مي تواني اين پيرمرد را مراقبت كني و همراه او باشي؟ من هم مثل خيلي هاي ديگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولاي خودم خلوت داشته باشم، اما با اكراه قبول كردم. كار از آنچه فكر مي كردم سخت تر بود. اين پيرمرد هوش و مراقبت مي كردم. ًحواس درست و حسابي نداشت. او را بايد كاملا اگر لحظه اي او را رها مي كردم گم مي شد. خلاصه تمام سفر كربلاي من تحت الشعاع حضور اين پيرمرد شد. اين پيرمرد هر روز با من به حرم مي آمد و برمي گشت. حضور قلب من كم شده بود. چون بايد مراقب اين پيرمرد مي بودم. روز آخر قصد خريد يك لباس داشت. فروشنده وقتي فهميد كه او متوجه نمي شود، قيمت را چند برابر گفت. من جلو آمدم و گفتم: چي داري مي گي؟ اين آقا زائر مولاست. چرا اينطوري قيمت مي دي؟ اين لباس قيمتش خيلي كمتره. خلاصه اينكه من لباس را خيلي ارزان تر براي اين پيرمرد خريدم. با هم از مغازه بيرون آمديم. من عصباني و پيرمرد خوشحال بود. با خودم گفتم: عجب دردسري براي ما درست شد. اين دفعه به ما حال نداد. يكباره ديدم پيرمرد ايستاد. رو به حرم ًكربلا اصلا كرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد و با همان زبان بي زباني براي من دعا كرد. جوان پشت ميز گفت: به دعاي اين پيرمرد، آقا امام شفاعت كردند و گناهان پنج سال تورا بخشيدند. 7حسين بايد در آن شرايط قرار مي گرفتيد تا بفهميد چقدر از اين اتفاق خوشحال شدم. صدها برگه در كتاب اعمال من جلو رفت. اعمال خوب اين سال ها همگي ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
/ سه دقيقه در قيامت 34