❤ |
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
من باقر علم اله العالمينم
من زيب دامان حسين و عابدينم
با نهضت علمى كه من ايجاد كردم
دين را ز معلومات خود آباد كردم
با اينكه آثار بزرگى مانده از من
با اينكه در اعجاز علمم مانده دشمن
اما تمام عمر ياد كربلايم
با صبر و ايثار و شهادت آشنايم
من از طفوليت ميان جبهه بودم
از كودكى همدرد اهل خيمه بودم
من در سه ساله رنج صد ساله كشيدم
من داغ هفتادو دو آلاله چشيدم
من با نواى سوز سينه انس دارم
با روضه حتى در مدينه انس دارم
من ديده ام در يك سفر هول قيامت
اعجاز حق ديدم ز يمن استقامت
كى ديده دستان سه ساله بسته باشد
مويش سپيد و قامتش بشكسته باشد
من ديده ام آتش به دامان رقيه
بشنيده ام صوت پريشان رقيه
آن دم كه من شاهد بحال عمه بودم
دست قضا هم سن و سال عمه بودم
با اينكه من دائم كنار عمه بودم
در محمل و در خيمه يار عمه بودم
آن دم شهودم اشك همچون ژاله ام بود
دستم به دست عمّه نُه ساله ام بود
آنگاه ديدم نيزه در دست مهاجم
از دور سوى خيمه ما بود عازم
او حمله ور شد معجر زنها بگيرد
مىخواست خلخال از همه پاها بگيرد
همبازى خود را دگر گم كرده بودم
تن را كمين بوسه سُم كرده بودم
چون ديده بودم اسبها در قتلگاهى
دهها سواره حمله مىكردند گاهى
ناگاه ديدم نيزهها مىرفت بالا
سرها نمايان شد به نوكّ نيزه حالا
از دور ديدم ابروى جدم شكسته
آنسو نماز عمه را ديدم نشسته
در علقمه ديدم دو دستى كه قلم بود
روى زمين غرقابِ خون، مشك و علم بود
ديدم پس از آن، عصر روز يازده را
اشك ستاره در كنار مِهر و مَه را
زان پس به كوفه با دو صد آلام رفتم
همراه هجده سر، سفر تا شام رفتم
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
عاقبت آه کشیدم نفسِ آخـر را
نفسِ سوخته از خاطره ای پرپر را
روضه خوانیِ مرا گرم نمودی امشب
روضه یِ آن همه گُل،آن همه نیلوفر را
آخرین حلقه یِ شب هایِ محرّم هستم
شُکر اِی زَهر ندیدم سحری دیگر را
باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است
باورم نیست تماشای تَنی بی سر را
باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود
دیدنِ ســوختنِ چـارقَــدِ دخــتر را
غارتِ خود و عَلَم،غارتِ گهواره و مَشک
غـارتِ پیرهــن و غـارتِ انگشتر را
ذوالجَناحی که زِ یالَش به زمین خون می ریخت
نیـزه هایی که رُبـودند سَــرِ اکبر را
آه در گوشه ی ویرانه که دِق مرگ شدیم
تا کـه همبـازیِ من زد نفسِ آخـر را
کمکِ عمّه شدم تا بدنَش خاک کنیم
بیـن زنجیر نهـان کرد تَنی لاغــر را
چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم
سرخ دیدم بدنش،تکّه ای از معجر را
حسن لطفی
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
بار بلا به شانه کشیدم به کودکی
از صبح تا به عصر چه دیدم به کودکی
از خیمه گاه تا ته گودال قتلگاه
دنبال عمه هام دویدم به کودکی
آن شب که در مقابل من عمه را زدند
فریاد الفرار شنیدم به کودکی
عمه اگرچه در همه جا شد سپر ولی
من ضرب دست شمر چشیدم به کودکی
آن شب که درخرابه سر آمد میان مان
چون عمه ام رقیه خمیدم به کودکی
با کعب نی لباس همه پاره پاره شد
بدتر ز اهل شام ندیدم به کودکی
یک سرخ مو زقافله ما کنیز خواست
این را به گوش خویش شنیدم به کودکی
در مجلس شراب که شخصیتم شکست
من آستین صبر جویدم به کودکی
قاسم نعمتی
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
ما در بهشت مرغ غزلخوان باقریم
در گوشه ای ز صحن شبستان باقریم
بوسه زنان پای غلامان باقریم
بیچاره ایم و دست به دامان باقریم
آنقدر لطف و جود و کرم کرده است که
همواره زیر بارش باران باقریم
از داغ قبر خاکی او لطمه می زنیم
بر سینه و به سر زده گریان باقریم
یکتا امام اهل نظر یک نظر فقط
آقا نمی کنی تو ضرر یک نظر فقط
گرد و غبار قبر شما بهتر از بهشت
یک نخ ز شال آل عبا بهتر از بهشت
من که ز تو بهشت برینی نخواستم
از من لب و ز تو کف پا بهتر از بهشت
جنت برای اهل نظر.... یک نگاه کن ...
رحمی کنی به حال گدا بهتر از بهشت
شمعی کنار پنجره های بقیع نیست
گریه کنار پنجره ها بهتر از بهشت
در خواب هم برای تو گنبد نساختیم
اصلا چرا برای تو مرقد نساختیم
از این به بعد روضه ی ما می شود شروع
با خاطرات کرببلا می شود شروع
با اشک و سوز وآه و نوا می شود شروع
دارد عزای اهل ولا می شود شروع
چون گریه های آل عبا می شود شروع
خونریزی از دو چشم شما می شود شروع
این ماجرا بگو ز کجا آب می خورد
قصه ز ظلم آن خلفا می شود شروع
جسمی میان آن درو دیوار مانده بود
ردی به سینه از نوک مسمار مانده بود
با پنج سال سن سر بر نیزه دیده ای
در زیر نیزه ها تن در خون تپیده ای
مثل رقیه مثل سکینه به شهر شام
تو مزه های ضرب لگد را چشیده ای
پای برهنه با تن زخمی دویده ای
از روی خارهای بیابان پریده ای
رقاصه ها به دور شما تاب خورده اند
دشنام و فحش و زخم زبان ها شنیده ای
روضه تمام و این دلمان غرق در غم است
این اولین گریز به ماه محرم است ....
شاعر : جعفر ابوالفتحی
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
آسمان اشک غم از دیده ما بیرون کرد
دل ما را ز غم و غصّه لبالب خون کرد
هر دلی رسته ز غم بود، به غم کرد دچار
هر سری لاف زد از عقل و خرد مجنون کرد
هر که در دایره عشق و وفا گام نهاد
چرخش از دایره عشق و وفا بیرون کرد
پنچمین حجت حق حضرت باقر که خدا
بهر او خلقت این دایره گردون کرد
گشت مسموم جفا از اثر زهر ولید
شیعیان را به جهان غمزده و محزون کرد
چه دهم شرح غمش را که ندانم به خدا
با دل خسته او زهر هلاهل چون کرد
گویم آن قدر که تا بر سر زین جای گرفت
آسمان زین فلک از غم او وارون کرد
قدر این گوهر یکدانه ندانست فلک
که غریبانه به زیر لحدش مدفون کرد
می رود اشگ غم از چشم ملایک «خسرو»
شعر جانسوز تو چون چشم ملک جیحون کرد
(محمّد خسرو نژاد)
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)