«سفیر شهادت»
مسلم! گرگهای گرسنه زوزه میکشند
و شهر را پر از عفونت نیرنگ کرده اند.
تاریخ، در انتظار حادثه ای است که تو سفیر نخستین فاجعه
سرخ آن شوی. سرنوشت تو را خونین نوشته اند؛
همچنان که سرنوشت کوفه را سیاه.
اسلام، وامدار واقعه ای است که این سفر،
آغاز خط سرخ آن میشود.
شهر، در هوای خیانت نفس میکشد.
پستترین قوم تاریخ، پشت دروازه ها به انتظار گامهای
استوار تو نشسته اند؛
با صد پیام و سلام و ارادت توخالی و با نامه هایی که جوهر
دروغ از سطرسطرشان میبارد.
تو سفیر نور بودی از جانب سلطان عشق آمدی
به میهمانی مشعلهای فروزان کوفیان؛ مشعلهایی که میخواهند
جسم و جان تو را در آتش جنایتی هولناک، بسوزانند
و نام پلید خود را برای همیشه بر تارک پیشانی
اهالی منحوس تاریخ، حک کنند.
گامهایت را استوار کن، برادر!
به درهایی که یکی پس از دیگری به رویت بسته میشوند نگاه نکن!
بگذار اینان درهای خانه هاشان را ببندند که آسمان، درهای فیض
و رحمتش را یکی پس از دیگری به رویت گشوده است.
بگذار دیوارهای دارالاماره، تو را به چنگ آورند!
بگذار بغض عمیقشان، سینه تحملت را خُرد کند!
بگذار مرگ، تو را به آغوش کشد!
بهشت نیز با تمام مهربانیهایش، در انتظار گامهای استوار
سفیر حسین علیهالسلام است؛
سفیر نور، سفیر ولایت عشق، سفیر شهادت... .