صفحه 3 از 16 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 152

موضوع: قصه های قرآن به قلم روان

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    چگونگى توبه حضرت آدم عليه‏السلام و توسل او به پنج تن عليهم السلام‏


    پس از آن كه آدم و حوا از آن درخت ممنوع خوردند و بر اثر اين گناه (ترك اولى) از آن همه نعمت‏ها و آرامش بهشتى محروم گشتند، به طور سريع به اشتباه خود پى بردند و توبه كردند. به گناه خود اقرار نمودند و از درگاه الهى طلب رحمت كرده و گفتند:
    پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم، و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود.
    خداوند به آن‏ها فرمود: از مقام خويش فرود آييد، در حالى كه بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر دشمن خواهيد بود (شيطان دشمن شما است و شما دشمن او) و براى شما در زمين قرارگاه و وسيله بهره‏گيرى تا زمان معينى است، در زمين بنده مى‏شويد و در آن مى‏ميريد و در رستاخيز از آن خارج مى‏شويد.(44)
    به اين ترتيب آدم و حوا به زمين آمدند و گرفتار رنجهاى زمين شدند، ولى توبه حقيقى كردند و خداوند توبه آنها را پذيرفت.
    خداوند مهربان به آدم عليه‏السلام و حوا عليهاالسلام لطف كرد و كلماتى را به آن‏ها آموخت تا آن‏ها در دعاى خود آن كلمات را از عمق جان بگويند و توبه خود را آشكار و تكميل نمايند.(45)
    از امام باقر عليه‏السلام نقل شده آن كلمات كه آدم و حوا، هنگام توبه گفتند چنين بودند:
    اَلّلهُمِّ لا اءِلهَ اءِلَّا أَنتَ سُبحانَكَ و بِحمدِكَ رَبّ ظلمتُ نَفسِى فاغفِرلِى اءِنَّكَ خيرُ الغافِرينَ؛
    خدايا! معبودى جز تو نيست، تو پاك و منزه هستى، تو را ستايش مى‏كنم، من به خود ستم كردم، مرا ببخش كه تو بهترين بخشندگان هستى.
    اَلّلهُمِّ لا اءِلهَ اءِلَّا أَنتَ، سُبحانَكَ و بِحمدِكَ رَبّ ظلمتُ نَفسِى فَارحَمنِى اءِنَّكَ خيرُ الرَّاحِمينَ؛
    خدايا! معبودى جز تو نيست، تو پاك و منزه هستى، تو را ستايش مى‏كنم، پروردگارا! من به خود ستم كردم، به من رحم كن كه تو بهترين رحم‏كنندگان هستى.
    اَلّلهُمِّ لا اءِلهَ اءِلَّا أَنتَ، سُبحانَكَ و بِحمدِكَ رَبّ اءِنِّى ظلمتُ نَفسِى فَتُب عَلىَّ اءِنَّكَ اَنتَ التَّوابُ الرَّحيمِ؛
    خدايا! معبودى جز تو نيست، تو پاك و منزه هستى، تو را ستايش مى‏كنم، پروردگارا! من به خود ستم كردم، توبه‏ام را بپذير كه تو بسيار توبه‏پذير و مهربان هستى.(46)
    مطابق رواياتى كه از طريق شيعه و اهل تسنن نقل شده، در كلماتى كه خداوند به آدم عليه‏السلام آموخت، و او به آن‏ها متوسل شده و توبه‏اش پذيرفته شد نام پنج تن آل عبا عليهم السلام بود، او گفت: بِحَقَّ محمدٍ وَ علىٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الحسنِ و الحُسَينِ(47)
    و در روايت امامان اهل بيت عليهم السلام چنين آمده: آدم عليه‏السلام سر بلند كرد و عرش خدا را ديد، كه در آن نام‏هاى ارجمندى نوشته شده بود، پرسيد: اين نام‏هاى ارجمند از آن كيست؟ به او گفته شد: اين نام‏ها نام برترين خلايق در پيشگاه خداوند متعال است كه عبارتند از: محمد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام. آدم براى پذيرش توبه‏اش، به آن‏ها متوسل شد و خداوند به بركت وجود آنها، توبه او را پذيرفت.(48)


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    دو پسر آدم و ازدواج آن‏ها


    حضرت آدم عليه‏السلام و حوا عليهاالسلام وقتى كه در زمين قرار گرفتند، خداوند اراده كرد كه نسل آن‏ها را پديد آورده و در سراسر زمين منتشر گرداند. پس از مدتى حضرت حوا باردار شد و در اولين وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، يكى دختر و ديگرى پسر به دنيا آمدند. نام پسر را قابيل و نام دختر را اقليما گذاشتند. مدتى بعد كه حضرت حوا بار ديگر وضع حمل نمود، باز دو قلو به دنيا آورد كه مانند گذشته يكى از آن‏ها پسر بود و ديگرى دختر. نام پسر را هابيل و نام دختر را ليوذا گذاشتند.
    فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسيدند.براى تأمين معاش، قابيل شغل كشاورزى را انتخاب كرد، و هابيل به دامدارى مشغول شد. وقتى كه آن‏ها به سن ازدواج رسيدند (طبق گفته بعضى:) خداوند به آدم عليه‏السلام وحى كرد كه قابيل با ليوذا هم قلوى هابيل ازدواج كند، و هابيل با اقليما هم قلوى قابيل ازدواج نمايد.(49)
    حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ كرد، ولى هواپرستى باعث شد كه قابيل از انجام اين فرمان سرپيچى كند زيرا اقليما هم‏قُلويش زيباتر از ليوذا بود، حرص و حسد آن چنان قابيل را گرفتار كرده بود كه به پدرش تهمت زد و با تندى گفت: خداوند چنين فرمانى نداده است، بلكه اين تو هستى كه چنين انتخاب كرده‏اى؟(50)

  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    دو قربانى فرزندان آدم عليه‏السلام‏


    حضرت آدم عليه‏السلام براى اين كه به فرزندانش ثابت كند كه فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابيل و قابيل فرمود: هركدام چيزى را در راه خدا قربانى كنيد، اگر قربانى هر يك از شما قبول شد او به آن چه ميل دارد سزاوارتر و راستگوتر است. [نشانه قبول شدن قربانى در آن عصر به اين بود كه صاعقه از آسمان بيايد و آن را بسوزاند].
    فرزندان اين پيشنهاد را پذيرفتند. هابيل كه گوسفند چران و دامدار بود، از بهترين گوسفندانش يكى را كه چاق و شيرده بود برگزيد، ولى قابيل كه كشاورز بود، از بدترين قسمت زراعت خود خوشه‏اى ناچيز برداشت. سپس هر دو بالاى كوه رفتند و قربانى‏هاى خود را بر بالاى كوه نهادند، طولى نكشيد صاعقه‏اى از آسمان آمد و گوسفند را سوزانيد، ولى خوشه زراعت باقى ماند. به اين ترتيب قربانى هابيل پذيرفته شد، و روشن گرديد كه هابيل مطيع فرمان خدا است، ولى قابيل از فرمان خدا سرپيچى مى‏كند.(51)
    به گفته بعضى از مفسران، قبولى عمل هابيل و رد شدن عمل قابيل، از طريق وحى به آدم عليه‏السلام ابلاغ شد، و علت آن هم چيزى جز اين نبود كه هابيل مردى با صفا و فداكار در راه خدا بود، ولى قابيل مردى تاريك دل و حسود بود، چنان كه گفتار آن‏ها كه در قرآن (سوره مائده آيه 27) آمده بيانگر اين مطلب است، آن جا كه مى‏فرمايد: هنگامى كه هر كدام از فرزندان آدم، كارى براى تقرب به خدا انجام دادند، از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. آن برادرى كه قربانيش پذيرفته نشد به برادر ديگر گفت: به خدا سوگند تو را خواهم كشت. برادر ديگر جواب داد: من چه گناهى دارم زيرا خداوند تنها از پرهيزگاران مى‏پذيرد.
    نيز مطابق بعضى از روايات از امام صادق عليه‏السلام نقل شده كه علت حسادت قابيل نسبت به هابيل، و سپس كشتن او اين بود كه حضرت آدم عليه‏السلام هابيل را وصى خود نمود، قابيل حسادت ورزيد و هابيل را كشت، خداوند پسر ديگرى به نام هبة الله به آدم عليه‏السلام عنايت كرد، آدم به طور محرمانه او را وصى خود قرار داد و به او سفارش كرد كه وصى بودنش را آشكار نكند، كه اگر آشكار كند قابيل او را خواهد كشت... قابيل بعدها متوجه اين موضوع شد و هبة الله را تهديد كرد كه اگر چيزى از علم وصايتش را آشكار كند، او را نيز خواهد كشت.(52)


  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    كشته شدن هابيل و دفن جنازه او


    حسادت قابيل از يك سو و پذيرفته نشدن قربانيش از سوى ديگر، كينه او را به جوش آورد، نفس سركش بر او چيره شد، به طورى كه آشكارا به قابيل گفت: تو را خواهم كشت.
    آرى وقتى حرص، طمع، خودخواهى و حسادت بر انسان چيره گردد، حتى رشته رحم و مهر برادرى را مى‏بُرَد، و خشم و غضب را جايگزين آن مى‏گرداند.
    هابيل كه از صفاى باطن برخوردار بود و به خداى بزرگ ايمان داشت، برادر را نصيحت كرد و او را از اين كار زشت برحذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهيزگاران را مى‏پذيرد، تو نيز پرهيزگار باش تا خداوند عملت را بپذيرد، ولى اين را بدان كه اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى، من دست به كشتن تو نمى‏زنم، زيرا از پروردگار جهان مى‏ترسم، اگر چنين كنى بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخيان خواهى شد كه جزاى ستمگران همين است.
    نصايح و هشدارهاى هابيل در روح پليد قابيل اثر نكرد، و نفس سركش او سركش‏تر شد و تصميم گرفت كه برادرش را بكُشد(53)لذا به دنبال فرصت مى‏گشت تا به دور از پدر و مادر، به چنان جنايت هولناكى دست بزند.
    شيطان، قابيل را وسوسه مى‏كرد و به او مى‏گفت: قربانى هابيل پذيرفته شد، ولى قربانى تو پذيرفته نشد، اگر هابيل را زنده بگذارى، داراى فرزندانى مى‏شود، آن گاه آن‏ها بر فرزندان تو افتخار مى‏كنند كه قربانى پدر ما پذيرفته شد، ولى قربانى پدر شما پذيرفته نشد.(54)
    اين وسوسه همچنان ادامه داشت تا اين كه فرصتى به دست آمد. حضرت آدم عليه‏السلام براى زيارت كعبه به مكه رفته بود، قابيل در غياب پدر، نزد هابيل آمد و به او پرخاش كرد و با تندى گفت: قربانى تو قبول شد ولى قربانى من مردود گرديد، آيا مى‏خواهى خواهر زيباى مرا همسر خود سازى، و خواهر نازيباى تو را من به همسرى بپذيرم؟! نه هرگز.
    هابيل پاسخ او را داد و او را اندرز نمود كه: دست از سركشى و طغيان بردار.(55)
    كشمكش اين دو برادر شديد شد. قابيل نمى‏دانست كه چگونه هابيل را بكشد، شيطان به او چنين القاء كرد: سرش را در ميان دو سنگ بگذار، سپس با آن دو سنگ سر او را بشكن.(56)
    مطابق بعضى از روايات، ابليس به صورت پرنده‏اى در آمد و پرنده ديگرى را گرفت و سرش را در ميان دو سنگ نهاد و فشار داد و با آن دو سنگ سر آن پرنده را شكست و در نتيجه آن را كشت. قابيل همين روش را از ابليس براى كشتن برادرش آموخت و با همين ترتيب، برادرش هابيل را مظلومانه به شهادت رسانيد.(57)
    از امام صادق عليه‏السلام نقل شده كه فرمود: قابيل جسد هابيل را در بيابان افكند. او سرگردان بود و نمى‏دانست كه آن جسد را چه كند (زيرا قبلاً نديده بود كه انسان‏ها را پس از مرگ به خاك مى‏سپارند). چيزى نگذشت كه ديد درندگان بيابان به سوى جسد هابيل روى آوردند، قابيل (كه گويا تحت فشار شديد وجدان قرار گرفته بود) براى نجات جسد برادر خود، مدتى آن را بر دوش كشيد، ولى باز پرندگان، اطراف او را گرفته بودند و منتظر بودند كه او چه وقت جسد را به خاك مى‏افكند تا به آن حمله‏ور شوند.
    خداوند زاغى به آن جا فرستاد. آن زاغ زمين را كند و طعمه خود را ميان خاك پنهان نمود(58) تا به اين ترتيب به قابيل نشان دهد كه چگونه جسد برادرش را به خاك بسپارد.
    قابيل نيز به همان ترتيب زمين را گود كرد و جسد برادرش هابيل را كه در ميان آن دفن نمود. در اين هنگام قابيل از غفلت و بى خبرى خود ناراحت شد و فرياد بر آورد:
    اى واى بر من! آيا من بايد از اين زاغ هم ناتوانتر باشم، و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن كنم؟(59) (مائده 31)
    اين نيز از عنايات الهى بود كه زاغ را فرستاد تا روش دفن را به قابيل بياموزد و جسد پاك هابيل، آن شهيد راه خدا، طعمه درندگان نشود. ضمناً سرزنشى براى قابيل باشد كه بر اثر جهل و خوى زشت، از زاغ هم پست‏تر و نادان‏تر است و همين نادانى و خوى زشت، او را به جنايت قتل نفس واداشته است.



  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    اندوه شديد آدم عليه‏السلام، و دلدارى خداوند


    قابيل جنايتكار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد. آدم عليه‏السلام پرسيد: هابيل كجاست؟
    قابيل گفت: من چه مى‏دانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودى كه سراغش را از من مى‏گيرى؟!
    آدم عليه‏السلام كه از فراق هابيل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بيابان‏ها نهاد تا او را پيدا كند. همچنان سرگردان مى‏گشت اما چيزى نيافت. تا اين كه دريافت كه او به دست قابيل كشته شده است، با ناراحتى گفت: لعنت بر آن زمينى كه خون هابيل را پذيرفت.(60)
    از آن پس آدم عليه‏السلام از فراق نور ديده و بهترين پسرش، شب و روز گريه مى‏كرد، و اين حالت تا چهل شبانه روز ادامه يافت.(61)
    آدم عليه‏السلام در جستجوى ديگر، قتلگاه هابيل را پيدا كرد و طوفانى از غم در قلبش پديدار شد. آن زمين را كه خون به ناحق ريخته پسرش را پذيرفته، لعنت نمود، و نيز قابيل را لعنت كرد. از آسمان ندايى خطاب به قابيل آمد كه لعنت بر تو باد كه برادرت را كُشتى...
    حضرت آدم عليه‏السلام بسيار غمگين به نظر مى‏رسيد و آه و ناله‏اش از فراق پسر عزيزش بلند بود. و شكايتش را به درگاه خدا برد، و از او خواست كه ياريش كند و با الطاف مخصوص خويش، او را از اندوه جانكاه نجات دهد.
    خداوند مهربان به آدم عليه‏السلام وحى كرد و به او بشارت داد كه: آرام باش، به جاى هابيل، پسرى را به تو عطا كنم كه جانشين او گردد.
    طولى نكشيد كه اين بشارت تحقق يافت، و حوا عليهاالسلام داراى پسر پاك و مباركى گرديد. روز هفتم اين نوزاد، خداوند به آدم عليه‏السلام چنين وحى كرد: اى آدم! اين پسر از ناحيه من به تو هِبَه (بخشش) شده است، نام او را هبة الله بگذار. آدم عليه‏السلام از وجود چنين پسرى خشنود شد، و نام او را هبة الله گذاشت.(62)


  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    اشعار جانسوز آدم عليه‏السلام در سوگ هابيل‏


    آدم عليه‏السلام در سوگ جانسوز پسر شهيدش، اشعار زير را سرود و خواند:
    تغيّرت البلاد و من عليها فوجه الْأَرْض مغبرّ قبيح
    تغير كل ذى طعم و لون و قَلَّ بشاشة الوه المليح
    ارى طول الحياد علىَّ غمّاً و هل انامن حياتى مستريح
    و مالى لا اجود بسكب دمع و هابيل تضمنه الضريح
    قتل قابيل هابيلاً اخاه فواحُزنى لَقَد فقد المليح
    يعنى: سرزمين‏ها و آن چه در آن‏ها هست همه دگرگون شده، و چهره زمين غبارآلود و زشت گشته است.
    مزه هر غذايى، و رنگ هر چيزى تغيير يافته، وچهره شاداب و نمكين اندك شده است.
    طول زندگى را براى خود اندوهى دراز مى‏نگرم، آيا روزى خواهد آمد كه از اين زندگى پر رنج راحت شوم؟
    چه شده كه اشكهايم جارى نمى‏گردد، و چشمهايم از اشك فشانى دريغ مى‏كنند، با اين كه پيكر هابيل در ميان قبر قرار گرفته است.
    قابيل برادرش هابيل را كشت، واى بر اين اندوه كه به فراق هابيل زيبايم گرفتار شدم.(63)


  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    چند پرسش از آدم عليه‏السلام و پاسخ‏هاى او


    روزى حضرت آدم عليه‏السلام در محلى نشسته بود، ناگاه شش نفر را كه سه نفر از آن‏ها سفيد روى و نورانى و سه نفر از آن‏ها سياه روى و بد منظر بودند مشاهده كرد. اتفاقاً آن شش نفر نزد آدم آمدند، سفيدرويان در سمت راست آدم و سياه‏رويان در سمت چپ او نشستند.
    براى آدم چنين منظره‏اى شگفت آور و غير عادى بود، بى درنگ از آن‏ها خواست خود را معرفى كنند و بعد به سمت راست خود توجه كرد و از يكى از سفيدرويان پرسيد: تو كيستى؟
    من عقل و خرد هستم.
    آدم عليه‏السلام: جاى تو در كجاست؟
    جاى من در مغز و دستگاه انديشه انسان است.
    آدم عليه‏السلام از سفيدروى ديگر پرسيد: تو كيستى؟
    من مهر و عطوفت هستم.
    آدم عليه‏السلام: جاى تو در كجاست؟
    جاى من در دل انسان است.
    آدم عليه‏السلام از سومين نفر از سفيد رويان پرسيد: تو كيستى؟
    من حيا هستم.
    آدم عليه‏السلام جاى تو در كجاست؟
    جاى من در چشم انسان است.
    به اين ترتيب، آدم عليه‏السلام فهميد كه مركز و مظهر عقل مغز است، مركز و مظهر مهر و عاطفه قلب است و مظهر و مركز حيا، چشم مى‏باشد.
    آن گاه حضرت آدم عليه‏السلام به سمت چپ نگريست و از سياه‏رويان خواست تا خود را معرفى كنند. از يكى از آن‏ها پرسيد:
    تو كيستى؟
    من خودخواهى و كبر هستم.
    آدم عليه‏السلام جاى تو در كجاست؟
    جاى من در مغز و دستگاه انديشه انسان است.
    آدم عليه‏السلام: مگر عقل در آن جا قرار نگرفته است؟
    چرا، ولى هنگامى كه من در آن جا مستقر مى‏شوم، عقل فرار مى‏كند.
    آدم از دومين نفر از سياه‏رويان پرسيد: تو كيستى؟
    من رشك و حسد هستم.
    آدم عليه‏السلام: جاى تو در كجاست؟

    جاى من در دل است.
    آدم عليه‏السلام: مگر مهر و عاطفه در آن جا قرار نگرفته است؟
    چرا، ولى وقتى كه من در آن جا جاى مى‏گيرم مهر و عاطفه بيرون مى‏رود.
    آدم عليه‏السلام از سومين نفر از سياه رويان پرسيد: تو كيستى؟
    من طمع و آز هستم.

    آدم عليه‏السلام: جاى تو در كجاست؟
    - جاى من در چشم است.
    آدم عليه‏السلام: مگر حيا در آن جا جاى نگرفته است‏
    چرا، ولى زمانى كه من در آن جا جاى بگيرم، حيا مى‏رود.(64)
    به اين ترتيب حضرت آدم عليه‏السلام درك كرد كه خودخواهى و كبر دشمن عقل است، رشك بردن مخالف عاطفه مى‏باشد و طمع و حيا ضد همديگرند.



  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    گريه جانسوز آدم عليه‏السلام و جبرئيل براى مصائب امام حسين عليه‏السلام‏

    در آيه 37 بقره مى‏خوانيم:

    فَتَلَقّى آدَمُ مِن رَبِّه كلماتٍ فَتابَ عَلَيهِ؛

    آدم عليه‏السلام (هنگام توبه از ترك اُولى) كلماتى را از خداوند دريافت كرد (و با آن‏ها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذيرفت.

    در كتاب الدرالثمين، در تفسير اين آيه آمده است آدم عليه‏السلام در اين هنگام عرش را ديد كه در آن نام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و امامان عليهم السلام نوشته شده بود. جبرئيل بر او نازل شد و به آدم تلقين كرد تا اين كلمات را بگويد:

    يا حَميدُ بِحقِّ محمَّد، يا عالِىُ بِحَقِّ عَلىٍّ، يا فاطِرُ بِحقِّ فاطِمَةَ، يا مُحسِنُ بِحقِّ الحَسَنِ و الحُسَينِ، و مِنكَ الاِحسانُ؛

    اى خداى ستوده به حق محمد، اى خداى ارجمند به حق على، اى آفريدگار به حق فاطمه، اى احسان بخش به حق حسن و حسين عليهماالسلام و از تو است احسان.

    آدم عليه‏السلام وقتى كه اين كلمات را به زبان آورد، همين كه نام حسين عليه‏السلام به زبانش آمد، دلش شكست و قطرات اشك از چشمانش سرازير گرديد و گفت: اى برادرم جبرئيل! علت چيست كه با ذكر نام حسين عليه‏السلام قلبم مى‏شكند و اشكم جارى مى‏گردد؟!

    جبرئيل گفت: اى آدم! بر اين پسرت حسين عليه‏السلام مصيبت جانسوزى وارد مى‏شود كه همه مصيبت‏ها در نزد آن كوچك است.

    آدم عليه‏السلام گفت: برادرم جبرئيل! آن مصيبت چيست؟

    جبرئيل گفت: حسين عليه‏السلام با لب تشنه و تنها و غريب و بى يار و ياور كشته مى‏شود. اگر او را در آن روز ببينى چنين صدا مى‏زند:

    واعطشاه! وا قلة ناصراه!؛ اى واى از سوز تشنگى، واى از كمى ياور!

    از شدت تشنگى آسمان، در مقابل چشمانش تيره و تار مى‏گردد، هيچ‏كس جواب او را جز با شمشيرها و وسيله كشتن نمى‏دهد، سر او را همانند گوسفند اما از قفا جدا كنند، و آن چه را از فرش و اسباب خانه دارد همه را غارت مى‏كنند، سرهاى او و يارانش را در شهرها مى‏گردانند، در حالى كه زنان اهل بيتش از كنار آن سرها عبور داده مى‏شوند...

    در اين هنگام جبرئيل و آدم عليه‏السلام همچون زنان پسر از دست داده براى مصيبت حسين عليه‏السلام گريه كردند.(65)

  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    شيث وصى حضرت آدم عليه‏السلام‏

    هابيل به شهادت رسيد، ولى خداوند با لطف و عنايت خاص خود، به زودى با جانشين پسرش، جاى او را پر كرد. هنگام كشته شدن او، همسرش حامله بود كه پس از مدتى داراى پسرى شد و آدم عليه‏السلام او را به نام پسر مقتولش، هابيل نهاد و به عنوان هابيل بن هابيل خوانده مى‏شد.

    پس از آن به لطف خداوند، از حوا پسر ديگرى متولد شد. آدم نام او را شيث گذاشت و فرمود: اين پسرم هبة الله (عطيه خدا) است. شيث هم پيامبر بود و هم وصى حضرت آدم عليه‏السلام.

    شيث كم كم بزرگ شد و به سن ازدواج رسيد. خداوند حوريه‏اى به صورت انسان كه نامش ناعمه بود براى شيث فرستاد، شيث تا او را ديد شيفته او شد، خداوند به آدم عليه‏السلام وحى كرد تا ناعمه را همسر شيث گرداند، آدم نيز چنين كرد و پس از مدتى از اين زن و شوهر جديد دخترى متولد شد و به سن ازدواج رسيد، آدم به دستور خدا او را همسر هابيل بن هابيل (پسر عمويش) نمود و به اين ترتيب نسل آدم عليه‏السلام از اين طريق، افزايش يافت.(66)

  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    سال آخر عمر آدم عليه‏السلام و وصيت او

    حضرت آدم عليه‏السلام به سال‏هاى آخر عمر رسيد. 930 سال از عمرش گذشته بود.(67)

    خداوند به او وحى كرد كه پايان عمرت فرا رسيده و مدت پيامبريت به سر آمده است، اسم اعظم و آن چه كه خدا از اسماء ارجمند به تو آموخته و همه گنجينه نبوت و آن چه را مردم به آن نياز دارند، به شيث عليه‏السلام واگذار كن و به او دستور بده كه اين مسأله را پنهان داشته و تقيه كند تا در برابر آسيب برادرش قابيل در امان بماند، و به دست او كشته نگردد.

    به روايت ديگر: حضرت آدم عليه‏السلام هنگام مرگ، فرزندان و نوادگان خود را كه هزاران نفر شده بودند، به دور خود جمع كرد و به آن‏ها چنين وصيت نمود:

    اى فرزندان من! برترين فرزندان من، هبة الله، شيث است، و من از طرف خدا او را وصى خود نمودم، از اين رو آن چه از سوى خدا به من تعليم داده شده به شيث مى‏آموزم تا مطابق شريعت من حكم كند كه او حجت خدا بر خلق است.

    اى فرزندانم! از او اطاعت كنيد و از فرزندان او سرپيچى نكنيد كه وصى و جانشين و نماينده من در ميان شما است.

    سپس طبق دستور آدم عليه‏السلام صندوقى ساختند. ايشان صحايف آسمانى را در ميان آن نهاد و آن صندوق را قفل كرده و كليد آن را به شيث عليه‏السلام تحويل داد و به او گفت:

    وقتى از دنيا رفتم، مرا غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار. اين را بدان كه از نسل تو پيامبرى پديدار مى‏شود كه او را خاتم پيامبران خدا گويند، اين وصيت را به وصى خود بگو و او به وصى خود نسل به نسل بگويد تا زمانى كه آن حضرت ظاهر گردد.

    يكى از بشارت‏هاى آدم عليه‏السلام به مردم عصرش، بشارت به آمدن حضرت نوح عليه‏السلام بود.

    آن‏ها را مخاطب قرار مى‏داد و مى‏فرمود: اى مردم! خداوند در آينده پيامبرى به نام نوح عليه‏السلام مبعوث مى‏كند، او مردم را به سوى خداى يكتا دعوت مى‏نمايد ولى قوم او، او را تكذيب مى‏كنند و خداوند آن‏ها را با طوفان شديد به هلاكت مى‏رساند. من به شما سفارش مى‏كنم كه هر كس از شما زمان او را درك كرد، به او ايمان آورده و او را تصديق كند كند و از او پيروى نمايد، كه در اين صورت از غرق شدن در طوفان، مصون مى‏ماند.

    آدم عليه‏السلام اين وصيت را به وصى خود شيث، هبة گوشزد نمود، و از او عهد گرفت كه هر سال در روز عيد، اين وصيت (بشارت به آمدن نوح عليه‏السلام) را به مردم اعلام كند. هبة الله نيز به اين وصيت عمل كرد و هر سال در روز عيد، مژده آمدن نوح عليه‏السلام را به مردم اعلام مى‏نمود. سرانجام همانگونه كه آدم عليه‏السلام وصيت كرده بود و هبة الله هر سال آن را يادآورى مى‏كرد، حضرت نوح عليه‏السلام ظهور كرد و پيامبرى خود را اعلام نمود.

    عده‏اى بر اساس وصيت آدم عليه‏السلام به نوح عليه‏السلام ايمان آوردند و او را تصديق كردند(68) ولى بسيارى او را تكذيب نموده و بر اثر بلا (طوفان عظيم) به هلاكت رسيدند.


صفحه 3 از 16 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi