در کتاب اغاني آمده است که مردم مدينه عادت کرده بودند از يکديگر پول قرض کنند و براي بازپرداخت آن وعده عطاي عبداللَّه بنجعفر را بدهند. روزي مردي مقدار زيادي شکر به مدينه آورد تا بفروشد ولي به کسادي بازار برخورد و نميدانست چه بايد بکند، تا اينکه شخصي به او گفت: اگر بهنزد عبداللَّه بن جعفر بروي، او اين شکرها را از تو خواهد خريد. شکرفروش نزد عبداللَّه آمد و حال خود را به او گفت. عبداللَّه دستور داد شکرها را بياورند. آنگاه دستور داد چادري بگسترانند و کيسههاي شکر را روي آن بريزند و به مردم نيز گفت: هرکه ميخواهد از اين شکرها ببرد! مردم هجوم آوردند و هرکس هرچه ميتوانست برد. وقتي چنان ديد به عبداللَّه گفت: خودم هم چيزي بردارم؟ گفت: آري. او هم شروع کرد شکرها را در کيسهها ريخت، و چون تمام شد عبداللَّه پرسيد: قيمت شکرها چقدر بود؟ گفت: چهار هزار درهم! و عبداللَّه تمام آن چهار هزار درهم را به وي داد.(9)
زينب دختر اميرالمؤمنين عليه السلام در خانه چنين مردي که دنيا در نظرش ارزشي نداشت و دارايي خود را براي رفع نيازمنديهاي مردم ميخواست و بزرگترين لذت و خوشي زندگي خود را در اين ميديد که با ثروت زيادي که خدا به او عنايت کرده بتواند دل مستمند و مسکيني را بهدست آورد و از نيازمندي رفع نياز و حاجت کند، زندگي را آغاز کرد.
چنين مرداني اگر انبارهاي طلا و نقره و گنجهاي زيادي نيز در اختيارشان باشد بااين بخشش و کرم فوقالعاده همه را خرج ميکنند و چيزي براي خود باقي نميگذارند. لذا مينويسند: عبداللَّه در آخر عمر تنگدست شد. روزي شخصي نزد او آمد و چيزي از او خواست و چون عبداللَّه چيزي نداشت رداي خود را از تن بيرون آورد و به او داد و سرخود را بهسوي آسمان بلند کرده و گفت: پروردگارا ! ديگر مرگ مرا برسان و آنرا پوشش من گردان که پس از چند روز بيمار شد و چشم از اين جهان فروبست. تاريخ وفات او را سال 80 هجري نوشتهاند. با اين حساب عمر وي در هنگام مرگ نزديک به نود سال بود. برخي هم وفات او را در سال 90 هجري دانستهاند. وفات او در مدينه و قبرش نيز در بقيع است. ابن حجر در کتاب تهذيب التهذيب مينويسد: عبداللَّه از کساني است که از پيغمبرصلي الله عليه وآله و عمويش عليبنابيطالب عليه السلام و مادرش اسماء حديث نقل کرده است و جمع زيادي مانند حضرت ابوجعفر محمد بنعلي ابنالحسين عليه السلام، حسن بنحسن بنعلي، قاسم بنمحمد ابنابيبکر، عبداللَّه بنحسن، عروة بنزبير و ديگران نيز از او حديث نقل کردهاند. ابن ابيالحديد و ديگران داستانهايي از او نقل کردهاند به ويژه دفاعي که عبداللَّه در حضور معاويه از علي ابنابيطالب عليه السلام و خاندان بزرگوار پيغمبر کرده و عمرو ابنعاص و ديگران را رسوا ساخته است.(10) مرحوم مامقاني در کتاب رجال خود، او را مردي جليلالقدر و بزرگوار توصيف کرده است و پس از نقل داستاني از مدائني مينويسد: شبههاي در وثاقت او از نظر روايت نيست.(11) بنابراين آنچه در پارهاي از کتابها مانند کتاب اغاني و غيره نقلشده که عبداللَّه بنجعفر اهل سماع و غنا بوده، اصل و اعتباري ندارد و يا مربوط به شخص ديگري همنام اوست که به خاطر شهرت عبداللَّه بنجعفر در تاريخ به نام وي ثبت شده است و يا چنانکه برخي احتمال دادهاند از حديثهاي مجعول و اتهاماتي سرچشمه ميگيرد که دستگاه وسيع تبليغاتي بنياميه عليه خاندان ابيطالب و اميرالمؤمنين و نزديکان آن حضرت انجام ميدادند و ميخواستند به هر وسيله اين خانواده بزرگوار را نزد مردم بيقدر و ارزش جلوه دهند.(12) مانند روايات ديگري که درباره خود علي بنابيطالب و حسنينعليهم السلام و ديگران جعل کردند و با صرف صدها هزار دينار پول بيتالمال مسلمانان و اجير کردن افرادي مانند سمرة بنجندب ها و ابوهريره ها دروغهايي را به خدا و پيغمبر بستند!