در شب عاشورا
شيخ مفيدرحمه الله مينويسد: حضرت عليبن الحسين عليه السلام در روايتي چنين فرمود است: در شب عاشورا در خيمهام نشسته بودم و عمهام زينب از من پرستاري ميکرد، در آنهنگام پدرم به خيمه خود رفت و جوين غلام آزاد شده ابيذر غفاري نزد او نشسته بود و شمشير آنحضرت را اصلاح ميکرد، پدرم شروع بهخواندن اشعار زير کرد که حاکي از بيوفايي دنياست: يا دَهْرُ! اُفٍّ لَکَ مِنْ خَليلِ کَمْ لَکَ بِالاِشْراقِ وَ الاَصيلِ مِنْ صاحِبٍ اَوْ طالِبٍ قَتيلِ وَ الدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بِالبَديلِ وَ اِنَّما الاَمْرُ اِلَي الجَليلِ وَ کُلُّ حَيٍّ سالِکٌ سَبيلِ و اين اشعار را دو يا سه بار تکرار کرد و من از خواندن اين اشعار مقصود او را دانستم ، بغض گلويم را گرفت اما خودداري کردم و به هر ترتيبي بود خاموش شدم و دانستم زمان بلا فرارسيده است. ولي عمّهام زينب چون دل نازکتر از من بود با شنيدن اين اشعار ، بيتاب شد و نتوانست خودداري کند، و لذا بيتابانه از جا برخاست و بهنزد امامعليه السلام دويد و گفت: واثَکْلاهُ لَيْتَ المَوْتُ اَعْدَمَنِي الحَياةَ، اَليَوْمَ ماتَتْ اُمّي فاطِمَة وَ اَبي عَلِيّ وَ اَخِي الحَسَن، يا خَليفَةَ الماضي وَ ثُمالَ الباقي ! [ آه از اين مصيبت! اي کاش مرگ من رسيده بود! امروز چنان است که مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن از دنيا رفتهاند اي بازمانده گذشتگان، و اي دادرس بازماندگان!] امامعليه السلام که چنان ديد نظري به خواهر افکند و بدو فرمود: يا اُخَيَّة لايُذْهِبَنَّ حِلْمَکِ الشَيْطانُ ! [ خواهر جان! مواظب باش شيطان حلم و شکيباييت را نربايد!] اين جمله را گفت و بهدنبال آن، اشک ، چشمان امامعليه السلام را گرفت و سپس فرمود: لَوْ تُرِکَ القَطاليلاً لَنام ! [ اگر مرغ قط را به حال خود وا ميگذاشتند آسوده ميخوابيد!] زينب با شنيدن اين جمله تأثر و اندوهش بيشتر شد و گفت: يا وَيْلَتاه اَفَتَغْتَصِبْ نَفْسَکَ اِغْتِصاباً فَذاکَ اَقْرَح لِقَلْبي وَ اَشَدُّ عَلي نَفْسي ! [ اي واي بر من! آيا دل بهمرگ نهادهاي؟ اين بيشتر دل مرا ريش ميکند و بر من سختتر و ناگوارتر است!] و بهدنبال آن دست برد و گريبان خود را چاک زد و بيحال بر زمين افتاد! امامعليه السلام که چنان ديد برخاست و آب بهصورت خواهر پاشيد و با کلمات زير او را دلداري و آرامش داد: يا اُخْتاه اِتّقِي اللَّه وَ تَعَزَّي بِعَزاءِ اللَّهِ، وَ اعْلَمي اَنَّ اَهْلَ الاَرْضِ يَمُوتُونَ وَ اَهْلَ السَّماءِ لايَبْقُونَ، وَ اَنَّ کُلَّ شَيءٍ هالِکٌ اِلاَّ وَجْهَ اللَّهِ الَذي خَلَقَ الخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ، وَ يَبْعَثُ الخَلْقَ وَ يُعيدُهُمْ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَه!. جَدّي خَيْرٌ مِنّي وَ اَبي خَيْرٌ مِنّي وَ اُمِيّ خَيْرٌ مِنّي وَ اَخي خَيْرٌ مِنّي، وَلي وَ لِکُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللَّهصلي الله عليه وآله اُسْوَة . [ خواهر جان! پرهيزکاري و شکيبايي پيشه کن ، بردبارباش و بدان که اهل زمين ميميرند و اهل آسمان نخواهند ماند و همه چيز هلاک ميشود جز خداوندي که آفريدگان را بهقدرت خود آفريد و مردم را برانگيخت، و او يگانه بيهمتاست. [خواهر جان] جدّ من [رسول خدا] از من بهتر بود و مادرم از من بهتر بود و پدرم از من بهتر بود و برادرم به از من بود [که همه از اينجهان رفتند] و من و هر مسلماني بايد بهرسول خدا تأسّي کنيم.] حسين عليه السلام با اين سخنان زينب را آرام کرد و به دنبال آن ، زينب را سوگند داد که خواهرم! نبايد در کشته شدن من گريبان چاک زني و روي خود را بخراشي و در اين باره سفارشي در اينباره به زينب کرد که شاعر پارسي زبان مرحوم عمّان ساماني آن را اينگونه بهنظم درآورده است:
جان خواهر! در غمم زاري مکن
با صدا بهرم عزاداري مکن
هرچه باشد تو علي را دختري
عصمتاللهي و زهرا پروري
معجر از سرپرده ، ازرخ وامکن
آفتاب و ماه را رسوا مکن
خانهسوزان را تو صاحبخانهباش
با زنان در همرهي ، مردانهباش
باتو هستم جان خواهر همسفر
توبهپا اين راه پويي من به سر
امامعليه السلام مانند اينکه با اين سخنان ضمن سفارش خواهر به صبر و سکون و بردباري ونوعي تصرّف تکويني در دل زينب ، او را براي روبهرو شدن با مصايب دشوار بعدي آماده کرد، زيرا وضع دختر فاطمه عليها السلام از آن ساعت به بعد تغيير کرد و ديگر از آن گونه بيتابيها از او ديده نشد.