نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: احمد نعمت زاده فومني

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,881
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,852 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض احمد نعمت زاده فومني

    در زمستان 1323 در شهرستان فومن به دنيا آمد پس از اخذ ديپلم وارد دانشگاه نظامي تهران شد و تا دوره عالي نظامي افسر قضايي در رشته حقوق ادامه داد .

    كار سرودن شعر از دوران جواني با سرودن اشعاري در نعت خاندان پيغمبر (ص) آغاز نموده و كماكان نيز ادامه دارد . نسبت خويشاوندي ايشان با شاعر فقيد شيون فومني و آشنايي با انجمن ادبي موجب شد تا كار شعر را با جديت بيشتري پيگيري نمايد.
    برخي از فعاليت هاي هنري و ادبي ايشان :
    - همكاري 15 ساله با انجمن هاي ادبي حافظ گنبد و استان گلستان
    - دبير انجمن شعر ادب حافظ گنبد
    - عضو مجمع شعراي اهل بيت (ع)

    بيــا بنشيـن كنـار پاك بـازان

    ببيـن راز غنــاي بـي نيـــازان

    كتــاب عاشقي باز است زينب

    بـود استـاد درس عشــق بـازان

    حديث مجلس ما ني نوائيست

    نيستاني پر از عشق و گدائيست

    گدائــي كن محبت را ز زينـب

    كه اين رسم قشنگ كربلائيسـت

    بيـا بشنـو حديث داغ مستان

    زنـاي بي ســر از بند رستــان

    بلا هــرگز نبيند هر كه نوشد

    شراب وحدت از زينـب پرستان


    شير زن كربلا چشم چراغ حرم مرتضي


    نشــرعلي صاحب علم و هنـر

    زادة مــرضيـه و مـرد خطــر

    آئينــــة عشـق و مهر و وفـا

    روح منـاجـاتـي و جـان دعــا

    عشق تويعني سر بـر روي دار

    سوختن و دم نــزدن پيش يـار

    عشق تو شمشير علـي آشنــا

    منتقـــم فاجعــــة كــربلـــا

    عشق توفرياد جنون است وخـون

    مرگ در آغوش شما لالــه گون

    عشق تو تفسير خدا محوري است

    مكتب سر باختن و سروي است

    عشق تر يعني همه جا يا حسين

    لحظـــة تاريخي بـه رو حنيـن

    عشــق تو پـا برمن و برما زدن

    دل زغــم دوسـت بـه دريا زدن

    عشق تو خون دررگ دين خداست

    مرگ رجزخواني شرك و رياست

    نيسـت به ماننـد تو آزاده كـس

    زينـب مظلـومي و فريــاد رس

    فخـــر زنانــي و خـــداي ادب

    ورد زبـــان عجمـــي و عــرب

    مثـل تـو زاييــده كجا مــادري

    زينب دختر آزاده ترين خواهري

    هيـچ برادر چو تو خواهـر نديد

    گل ز گلستــان وفايــش نچيـد

    گاه درخشيــدن خورشيـد دين

    خــون تو با خون حسيـن عجين

    آئينــــه دار حـــرم عفّتــــي

    تــــاج و رو تـــاج سر عـزّتـي

    تا كه قلم نشعة هستي كشيـــد

    لطــف خــدا چون تـو زني آفريد

    زن نـه، بگو شيــر، نه! بالاتري

    از همـة شيـــردلــــان برتــري

    سايـه نشينان تــو افلاكي انـد

    نــور تو هستي همگي خاكي انـد

    سينه به سينه سخن ازجام توست

    بادة مــرد افكــن پيغــام توست

    عاشقــي دردي كـش جام تـــوام

    والــه و سرگشتـه و رام تـــوام

    خطبة تو پشت سياست شكست

    تيــر شد و بـر دل دشمن نشست

    جملــة عشــاق تــو ديوانه اند

    زينبـــي و از همــه ديوانه انــد

    بادة تـو برده زما عقل و ديــن

    بـر مـن و ميخـانـــة تـو آفريـن

    قامت تو، قامت صدق و حياست

    متـــن كلام تــو، كلام خــداسـت

    رنـج كجـا طاقت صبـرت كجـا

    درد حقيـــراســت در ايـن ماجرا

    ديـن خـدا ملعبة دســت كيست

    ذلّت ديــن داييـة پســت كيسـت

    كيســت جلودار تو شمـر زبون

    يــا ثمـر هنــد جـگرخــوار دون

    كيسـت يزيـد از شجــر مابقيـن

    واژه نفريــن شــدة در زميـــن

    در كف دريـاي تـو اينان خسنـد

    بــي پــدر و بـي هنـر و ناكسند

    دختــر ملهـب كشي و فاطمــه

    دشمـن خونخواه تو در راهمــه

    از غضبت زرد رخ شـب پرست

    لرزه بر اندام ستم گردش اسـت

    خون شفق غيرت ايمـان توست

    رنگ فلق صبح فـروزان توسـت

    بــار مصيبـت كمـرت خم نكرد

    هيبــت كّــرائي تو كـــم نكرد

    نهضت تو نهضت افشاگري ست

    منشاحق جوئي و روشن وريست

    نطق تو دم احياي كشته هاست

    حافـــظ انديشــة خون خداست

    ســرو ورا ديـــدة افتــاده اي

    پــرچـم افتــادة ايستـــاده اي

    اسم تو سر دفتر آزادگي سـت

    فعـل تو استورة دل بادگي سـت

    اين كه خدا گفته به خود آفريـن

    از تو زني بوده و الحق چونيـن

    زينبــي و زينـت آن رســـول

    فخــر حسيـن و عزيـز بتــول

    اي بــه صداي تو و پيمان تــو

    اشــك تــو وديــدة گريــان تو

    بـوسـة زن تربــت پـاك تـوام

    چلّـــه نشيــن سرخـاك تــوام

    خـاك در كـوي تـو دارشفاسـت

    ديدن و بوئيدن و مردن رواست

    دسـت مريضاد چو تــو دختري

    قافلــه سالاري و هــم رهبـري

    شــاه پـر از مـردم نـاآشناست

    قبر تو در سورية قلب ماســـت

    آه ببخشم كه بضاعت كــم است

    واژه به جا مانده و نامحرم است

    دســت مـرا گير كـه افتــاده ام

    احمـــدم و عاشــق دلــداده ام

    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  2. تشكر

    عهد آسمانى (09-01-2011)

  3.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi