آخرین بار وقتی دستگیر شد، ساواک او را شکنجه های سختی داد. (آثار آتش سیگار هیج گاه از پیکر حسین محو نشد.) سرانجام محکوم به اعدام شد. مادر به خاطر اعلام تنفر از رژیم پهلوی و به نشانه ی مقاومت و پایداری، هیچ گاه برای ملاقات حسین به زندان ساواک نرفت.
ص:19
حسین پیغام داده بود: به مادرم سلام برسانید و بگویید حال حسین خوب است، اما به او نگویید که برایش حکم اعدام صادر شده. البته من سعی می کنم فرار کنم.
19
سال 1356 به همراه خانواده عازم تهران بودیم. به جز ما، دو نفر دیگر هم در کوپه ی ما بودند؛ یکی نوجوان و دیگری مردی میان سال حدود چهل ساله.
این دو هم سفر آدم های بسیار مودب ومتینی بودند و تمام راه را با هم مشغول صحبت بودند. در بین راه وقتی پسرک نوجوان از کوپه بیرون رفت، از همراه او پرسیدیم: ایشان کیست؟
گفت: شاگردم است، اسمش هم سید حسین علم الهدی است. جوان اندیشمندی است.
ص:20
حسین آقا که آمد نشست، معلمش بیرون رفت. از او پرسیدیم: این آقا که همراه شما است، با شما چه نسبتی دارد؟
گفت: ایشان استاد سید زاده، دبیر بسیار خوب و مومن دبیرستان های اهواز هستند! برای ما خیلی جالب بود که دو نفر انسان بسیارمودب، این قدر پشت سر یکدیگر از خوبی های دیگری سخن می گویند.
20
در سال 1356 برای سکونت به خرمشهر رفته بودیم . اولین سال ازدواج مان بود . روزی سید حسین وسید کاظم به منزل ما آمدند. سید حسین به من وخواهرش گفت: روزی یک صفحه نهج البلاغه بخوانید!.
21
ص:21
پس از پیروزی انقلاب، مأمور شکنجه کننده ی حسین به همراه دیگر شکنجه گران دستگیر شد. از حسین خواسته شد که اگر شکایتی دارد، به دادگاه بدهد! حسین به دادگاه رفت و پس از نصیحت و اندرز افسری که شکنجه اش کرده بود، نامه ای نوشت و خواست که او به درگاه خدا توبه کند. او با بزرگواری از جرم شکنجه گرش درگذشت.
در پایان نامه ی حسین آمده است: اینجانب جرمی برای سروان م. ن قائل نشده تا پس از آزادی عنصری مجاهد و مومن، در خدمت انقلاب باشند.
22
برای این که خطر حمله ی عراق به ایران را مستند کند و مسئولین را نسبت به این خطر آگاه کند، دست به ابتکار جالبی زد؛ یکی از سالن های مرکزی اهواز را برای برگزاری
ص:22
نمایشگاهی در نظر گرفت. سپس همه ی اجناس و سلاح هایی را که عراق در اختیار مرزنشینان قرار داده بود، در آن جا به نمایش گذاشت.
از خبرنگاران دعوت کرد تا به تهیه گزارش از نمایشگاه بپردازند و خود نیز توضیحات کامل را ارائه داد. البته، این اقدام او متأسفانه مؤثر نیفتاد و دولت مسئله را جدی تلقی نکرد.
23
نیمه شب بود دیدم هنوز چراغ اتاق حسین روشن است. رفتم ببینم دارد چکار می کند؛ در را که باز کردم دیدم روی کتاب خوابش برده. آرام چراغ را خاموش کردم و تا خواستم از اتاق بروم بیرون، صدای حسین را شنیدم که گفت: چراغ را روشن کن. گفتم: چرا نمی خوابید، نزدیک صبح است. گفت: فردا امتحان دارم.
ص:23
گفتم: خواب دیدی خیر باشد؛ چه امتحانی؟ حسین چشمانش را باز کرد و گفت: امتحان دارم؛ هر روز خداوند از ما امتحان می گیرد. چراغ را روشن کردم و او به مطالعه ی خود ادامه داد.
24
حسین از زمان دانشجویی، هر هفته حداقل یک شب برای کمک، به مناطق محروم شهر می رفت و غذا و وسایلی را که از طریق دانشجویان یا مردم جمع کرده بود، بین مستمندان توزیع می کرد. این کار در اوایل پیروزی انقلاب که سر او خیلی شلوغ بود و همچنین در ایامی که در روز چندین جلسه ی کلاس و سخنرانی داشت، متوقف نشده بود.
ص:24
هیچگاه حالت خسته و پریشان او را در شبی از شب های بهار سال 1358فراموش نمی کنم. یکی دو ساعت بعد از نیمه شب، با لباس خاکی به خانه آمد. وقتی از کارش جویا شدم، در حالی که اشک در چشمش حلقه زده بود از وضعیت خانواده های مستضعف برایم تعریف می کرد.
25
حسین نهج البلاغه را خیلی خوب خوانده بود. ما سخنرانی های او را که با عنوان «درس هایی از نهج البلاغه» از صدای جمهوری اسلامی ایران، مرکز اهواز، پخش می شد، به خوبی در یاد داریم؛ همچنین سخنرانی هایی را که در روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی با عنوان «جنگهای پیامبر» انجام می داد و
ص:25
همزمان از بلندگوی همه ی مساجد شهر و همین طور در جبهه ها، پخش می شد.
26
در تابستان سال 59 حسین خودش را برای شرکت در مراسم حج آماده می کرد. با گروهی از دوستانش برای برگزاری راهپیمایی برائت از مشرکان برنامه ریزی می کردند. حدود سه ماه جلسات هفتگی برای تقسیم کار بین برادران، در منزل حسین برگزار می شد. حسین، احرامش را نیز آماده کرده بود، اما روز 31 شهریور، که قرار بود اولین پرواز حجاج انجام شود، همه فرودگاهها توسط عراق بمباران شد و سفر حج لغو گردید.
27
شب حمله ی عراق به خرمشهر، حسین بین نماز مغرب و عشا، در مسجد جزایری
ص:26
سخنرانی کرد و پیشنهاد کرد که پس از نماز، تا مقر سپاه راهپیمایی انجام شود. پس از نماز، نمازگزاران به منظور اعلام آمادگی در دفاع از کشور، راهپیمایی کردند و مقابل مقر سپاه پاسداران تجمع نمودند. در آنجا فریاد حسین به گوش می رسید که می گفت: امشب، شب عاشورا است. کسانی که می خواهند با اباعبدالله ع باشند، تصمیم خود را بگیرند!
آن شب چند اتوبوس از داوطلبان به سوی خرمشهر حرکت کردند.
28
با پولی که قرض کرده بود، یک دستگاه موتور گازی خریده بود. با این موتور به رادیو اهواز می رفت و سخنرانی جنگ های پیامبر را اجرا می کرد. از رادیو درمی آمد و با همان موتور به
ص:27
جلسه فرماندهان می رفت تا در جریان وضعیت جبهه قرار گیرد.
29
در پاسخ به این سؤال که چرا به هویزه آمده است، گفت: من قبلاً نهج البلاغه را به صورت نظری تدریس می کردم و حالا می خواهم در هویزه آنچه را که تدریس کرده ام، به صورت عملی پیاده کنم.
30
با رزمندگان نماز جماعت خواندیم. بعد از نماز بچه ها دور من جمع شدند و هر کس با من صحبتی داشت. بعد از لحظاتی نگاهم به سید حسین افتاد. دیدم قرآنی در دست دارد و عده ی زیادی از بچه ها دور او هستند. به
ص:28
قدری زیبا از قرآن و استقامت در جنگ و... صحبت می کرد که من تعجب کردم.