صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27

موضوع: نگین هویزه {خاطراتی از شهید سید حسین علم الهدی}

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    593 در 215
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض نگین هویزه {خاطراتی از شهید سید حسین علم الهدی}


    امضاء


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    593 در 215
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نگین هویزه



    خاطراتی از شهید سید حسین علم الهدی



    بسم الله الرحمن الرحیم

    مقام معظم رهبری:

    وقتی که خبر شهادت «سیدحسین علم الهدی» را شنیدم، اول چیزی که به ذهنم آمد، شهادت حافظان قرآن در صدر اسلام بود.

    ص:3
    اشاره
    «پیک افتخار» عنوانی است برای خاطراتی آموزنده از بزرگ مردان و شیر زنان این مرز و بوم در زمانه ای که تاریکی و ظلمت می رفت تا یک بار دیگر آسمان آبی اش را دلگیر کند؛ مردان و زنانی که شرف و غیرت ایرانی مسلمان را برای همیشه معنی کردند. بی شک آنان کسانی هستند که فرزندان این آب و خاک همواره به بالای بلندشان خواهند بالید!
    کیست که نام آنان را با افتخار و غرور بر زبان نراند!
    «پیک افتخار» تجدید خاطره ای است برای آنان که بودند و دیدند؛ و آیینه ای است برای آنان که نبودند اما تشنه ی رؤیت خورشید وجودشان هستند.
    ستاد آیه های ایثار و تلاش
    ص:4
    ص:5
    1
    تیمسار جعفری ( فرمانده لشکر خوزستان در زمان شاه) برای افتتاح مسجدی که در پادگان ساخته بود، مراسمی تدارک دیده بود. یکی از دوستان حسین، از او دعوت می کند که در ابتدای این جلسه، قرآن بخواند. حسین در جلسه حاضر می شود و در گوشه ای می نشیند. با ورود تیمسار به سالن، همه ی حاضرین به احترام او از جا بلند می شوند؛ حسین به بهانه ی خواندن قرآن بلند نمی شود. برنامه شروع می شود؛ حسین به پشت تریبون می رود و این آیات را از سوره ی نساء انتخاب می کند و قرائت می کند: «مالکم لا تقاتلون فی سبیل الله... » (چرا در راه خدا، و برای نجات مستضعفان، قیام نمی کنید؟)

    ص:6


    امضاء


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    593 در 215
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    در سال 51، یک سیرک مصری، که اقدام به رواج فساد در اهواز می کرد، توسط حسین و دوستانش به آتش کشیده می شود. بعد از ماجرا، حسین و یکی از دوستان نامه ای را تهیه می کنند و مخفیانه به دست مسئول سیرک می رسانند.
    «در زمانی که اسرائیل، مردم مظلوم فلسطین را آواره کرده است و ما باید دست بدست هم بدهیم و مسلمانان جهان را بیدار کنیم، جای تعجب است که در این شرایط، شما برای به فساد کشاندن جوانان کشور ما، به ایران آمده اید و...»
    ص:7
    3
    امضاء


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    593 در 215
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    در اولین دستگیری حسین، او را در بند نوجوانان زندانی می کنند. پس از مدتی که به ملاقاتش رفتیم، دیدیم اوضاع سلول ها به شدت نامناسب است؛ سلول هایی بسیار کوچک، قدیمی و کاملاً غیر بهداشتی! از حسین سئوال کردیم: چه چیز لازم داری که برایت بیاوریم؟
    گفت: فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.
    4
    در سال 53 که حسین را دستگیر کردند، او را به بند نوجوانان بردند. زندانیان، نوجوانانی بزهکار بودند که به جرم دزدی و دعوا و... به زندان افتاده بودند. روزهای اول، روزهای سختی برای حسین بود، چون دائماً توسط
    ص:8
    بعضی از زندانیان مورد تمسخر قرار می گرفت، اما طولی نمی کشد که او با صبر و حوصله چند نفر از آنها را نماز خوان می کند و دلبسته به خدا.
    مأموران زندان ناگهان متوجه می شوند که همان نوجوانان بزهکار، حالا دارند به امامت حسین، نماز جماعت می خوانند و جلسه قرائت قرآن بر پا کرده اند.
    حسین را از بند خارج می کنند و با ریسمان، به درختی که در حیاط زندان بوده، می بندند و در هوای سرد زمستان رهایش می کنند.
    5
    امضاء


  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    593 در 215
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    تابستان سال 1354، اولین سالی بود که کولر گازی خریده بودیم. هوای اهواز بسیار گرم بود وگاهی به 50 درجه می رسید. بعضی از شب ها بالای پشت بام می خوابیدیم و شب هایی که هوا خیلی گرم بود در اتاقی که کولر داشت. اما حسین هر شب به پشت بام می رفت وآن جا می خوابید. می گفت: مگر همه ی مردم کولر دارند که من زیر کولر بخوابم؟
    ص:10
    7
    در اوج تظاهرات دانشجویی علیه رژیم شاه، روزی یکی از مأمورین، به یکی از خواهران چادری که در حال عبور از سالن دانشکده بود، پرخاش کرد. حسین که شاهد این جسارت بود، به مأمور پاسخی تند داد. مأمور، حسین را دستگیر کرد و پس از ضرب و شتم به داخل کامیون برد .عده ای از خواهران دانشجو با دیدن این صحنه، علیه آن مأمور شعار دادند و بعد همگی جلوی کامیون نشستند. خواسته ی آنان آزادی حسین بود و طولی نکشید که به خواسته شان رسیدند.
    8
    امضاء


  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    593 در 215
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    در سال 56 برای زیارت و دیدار سید حسین به مشهد رفتم. حسین بحث کتب تفسیری فردی به نام آشوری را وسط کشید و با قاطعیت و استدلال گفت: این فرد دروغگو
    ص:13
    است و من حتی نسبت به مسلمان بودنش شک دارم!
    این فرد کسی بود که در سال های بعد از انقلاب، گروهک فرقان را رهبری می کرد. به شهادت رساندن استاد شهید مطهری (ره) از جمله جنایات این گروهک بود.
    12
    به اهواز آمده بود و از اینکه روی دیوارهای شهر، شعاری نوشته نشده بود، بسیار ناراحت بود. گفت: باید اقدام کنیم!
    با هم به بازار رفتیم و چند قوطی اسپری رنگی خریدیم. رفتیم موتور یکی از دوستان را هم گرفتیم. قرار گذاشتیم نیمه ی شب شعار
    ص:14
    نویسی بر دیوارها را شروع کنیم. اما آن شب به دلیل خستگی خواب ماندیم. برای نماز که بیدار شدیم، با وجود روشنی تدریجی هوا، حسین تصمیم گرفت برنامه اش را اجرا کند. سوار بر موتور از خانه بیرون رفتیم. من رانندگی می کردم و او شعار می نوشت. اولین شعار این بود: تنها راه سعادت: ایمان، جهاد، شهادت!
    13
    امضاء


  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    593 در 215
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    سید کاظم، برای ملاقات برادرش به ساواک رفت. وقتی حسین وارد اتاق شد، کاظم با کمال تعجب دید که حسین بلند قد شده است.
    ص:9
    بعد از آزادی مسئله را جویا شدیم. حسین گفت: کف پایم بر اثر شکنجه ها، بشدت زخمی شده بود. برای اینکه بتوانم به اتاق ملاقات بیایم، کفش مخصوص به من دادند که در کف آن حدود 10 سانتیمتر ابر و پنبه قرار داشت
    6
    امضاء


  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    593 در 215
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    در اولین روز که خبر سینما رکس اعلام شد، حسین پرچم سیاهی بدست گرفت و رفت در
    ص:11
    برابر سربازان رژیم ایستاد و فریاد «الله اکبر» سر داد. مردم با دیدن این شهامت، او را همراهی کردند و جمعیتی حدود 30 الی 40 نفر جمع شدند. مأموران نظامی با گاز اشک آور و تیراندازی، آنها را متفرق کردند.
    در آن روز من شاهد بودم که چندین بار با فریاد حسین، تظاهرات خیابانی شکل گرفت.
    9
    چراغ اتاقش، معمولاً از شب تا صبح روشن بود و در مدت کوتاهی که در مشهد بود، بسیاری از کتب معتبر تاریخ اسلام، به زبان عربی و فارسی، را مطالعه کرد و یادداشت برداشت. شبی میهمان او بودم و چون از تهران به مشهد رفته بودم، ابتدای شب خوابیدم، نیمه شب، حسین با حالتی عجیب، صدایم زد و گفت: بلند شو، بلند شو!
    گفتم: چه شده؟
    ص:12
    گفت: بلندشو، ببین در این کتاب درباره ی پیامبر (ص) چه چیزهایی جالبی نوشته!
    10
    حسین بیش از یک سال دانشجوی دانشگاه مشهد بود، در این مدت همه شب، یک ساعت قبل از اذان صبح از خواب برخاسته و برای اقامه نماز شب و عبادت، به حرم حضرت امام رضا (ع) می رفت.
    11
    امضاء


  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    593 در 215
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    به همراه حسین به اطراف مشهد رفتیم. بعد از طرقبه، به چشمه ای رسیدیم که آبی صاف و به شدت سرد داشت و از ارتفاع چند متری، به شکل آبشار به پایین می آمد. حسین پیراهنش را درآورد و رفت زیر آبشار ایستاد. سعی می کرد فشار آب و سردی آن را تحمل کند.
    ص:15
    گفتم: چرا این طور می کنی؟ گفت: باید خودمان را بسازیم تا بتوانیم در مقابل شکنجه های ساواک مقاومت کنیم.
    14
    روحانیون شهر برای اعتراض به عملکرد حکومت نظامی، در یکی از حسینیه های شهر تحصن کردند. اما عوامل رژیم شاه به آنجا هجوم آوردند. همه در حال گفتگو برای ارائه ی راه حل بودند که حسین پیشنهاد کرد: برای اعتراض به حکومت نظامی و رساندن پیام به گوش مردم، در یک ساعت معین از بلندگوی همه مساجد شهر، بمدت 15 دقیقه، تکبیر بگوئید!
    این طرح برای اولین بار در اهواز اجرا شد. همین که تکبیر گفتن از بلندگوی مساجد شروع شد، مردم نیز به پشت بام ها رفتند و
    ص:16
    در سراسر شهر، شعار و فریاد الله اکبر طنین انداخت.
    15
    امضاء


  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    593 در 215
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    آخرین بار وقتی دستگیر شد، ساواک او را شکنجه های سختی داد. (آثار آتش سیگار هیج گاه از پیکر حسین محو نشد.) سرانجام محکوم به اعدام شد. مادر به خاطر اعلام تنفر از رژیم پهلوی و به نشانه ی مقاومت و پایداری، هیچ گاه برای ملاقات حسین به زندان ساواک نرفت.
    ص:19
    حسین پیغام داده بود: به مادرم سلام برسانید و بگویید حال حسین خوب است، اما به او نگویید که برایش حکم اعدام صادر شده. البته من سعی می کنم فرار کنم.
    19
    سال 1356 به همراه خانواده عازم تهران بودیم. به جز ما، دو نفر دیگر هم در کوپه ی ما بودند؛ یکی نوجوان و دیگری مردی میان سال حدود چهل ساله.
    این دو هم سفر آدم های بسیار مودب ومتینی بودند و تمام راه را با هم مشغول صحبت بودند. در بین راه وقتی پسرک نوجوان از کوپه بیرون رفت، از همراه او پرسیدیم: ایشان کیست؟
    گفت: شاگردم است، اسمش هم سید حسین علم الهدی است. جوان اندیشمندی است.
    ص:20
    حسین آقا که آمد نشست، معلمش بیرون رفت. از او پرسیدیم: این آقا که همراه شما است، با شما چه نسبتی دارد؟
    گفت: ایشان استاد سید زاده، دبیر بسیار خوب و مومن دبیرستان های اهواز هستند! برای ما خیلی جالب بود که دو نفر انسان بسیارمودب، این قدر پشت سر یکدیگر از خوبی های دیگری سخن می گویند.
    20
    در سال 1356 برای سکونت به خرمشهر رفته بودیم . اولین سال ازدواج مان بود . روزی سید حسین وسید کاظم به منزل ما آمدند. سید حسین به من وخواهرش گفت: روزی یک صفحه نهج البلاغه بخوانید!.
    21
    ص:21
    پس از پیروزی انقلاب، مأمور شکنجه کننده ی حسین به همراه دیگر شکنجه گران دستگیر شد. از حسین خواسته شد که اگر شکایتی دارد، به دادگاه بدهد! حسین به دادگاه رفت و پس از نصیحت و اندرز افسری که شکنجه اش کرده بود، نامه ای نوشت و خواست که او به درگاه خدا توبه کند. او با بزرگواری از جرم شکنجه گرش درگذشت.
    در پایان نامه ی حسین آمده است: اینجانب جرمی برای سروان م. ن قائل نشده تا پس از آزادی عنصری مجاهد و مومن، در خدمت انقلاب باشند.
    22
    برای این که خطر حمله ی عراق به ایران را مستند کند و مسئولین را نسبت به این خطر آگاه کند، دست به ابتکار جالبی زد؛ یکی از سالن های مرکزی اهواز را برای برگزاری
    ص:22
    نمایشگاهی در نظر گرفت. سپس همه ی اجناس و سلاح هایی را که عراق در اختیار مرزنشینان قرار داده بود، در آن جا به نمایش گذاشت.
    از خبرنگاران دعوت کرد تا به تهیه گزارش از نمایشگاه بپردازند و خود نیز توضیحات کامل را ارائه داد. البته، این اقدام او متأسفانه مؤثر نیفتاد و دولت مسئله را جدی تلقی نکرد.
    23
    نیمه شب بود دیدم هنوز چراغ اتاق حسین روشن است. رفتم ببینم دارد چکار می کند؛ در را که باز کردم دیدم روی کتاب خوابش برده. آرام چراغ را خاموش کردم و تا خواستم از اتاق بروم بیرون، صدای حسین را شنیدم که گفت: چراغ را روشن کن. گفتم: چرا نمی خوابید، نزدیک صبح است. گفت: فردا امتحان دارم.
    ص:23
    گفتم: خواب دیدی خیر باشد؛ چه امتحانی؟ حسین چشمانش را باز کرد و گفت: امتحان دارم؛ هر روز خداوند از ما امتحان می گیرد. چراغ را روشن کردم و او به مطالعه ی خود ادامه داد.
    24
    حسین از زمان دانشجویی، هر هفته حداقل یک شب برای کمک، به مناطق محروم شهر می رفت و غذا و وسایلی را که از طریق دانشجویان یا مردم جمع کرده بود، بین مستمندان توزیع می کرد. این کار در اوایل پیروزی انقلاب که سر او خیلی شلوغ بود و همچنین در ایامی که در روز چندین جلسه ی کلاس و سخنرانی داشت، متوقف نشده بود.
    ص:24
    هیچگاه حالت خسته و پریشان او را در شبی از شب های بهار سال 1358فراموش نمی کنم. یکی دو ساعت بعد از نیمه شب، با لباس خاکی به خانه آمد. وقتی از کارش جویا شدم، در حالی که اشک در چشمش حلقه زده بود از وضعیت خانواده های مستضعف برایم تعریف می کرد.
    25
    حسین نهج البلاغه را خیلی خوب خوانده بود. ما سخنرانی های او را که با عنوان «درس هایی از نهج البلاغه» از صدای جمهوری اسلامی ایران، مرکز اهواز، پخش می شد، به خوبی در یاد داریم؛ همچنین سخنرانی هایی را که در روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی با عنوان «جنگهای پیامبر» انجام می داد و
    ص:25
    همزمان از بلندگوی همه ی مساجد شهر و همین طور در جبهه ها، پخش می شد.
    26
    در تابستان سال 59 حسین خودش را برای شرکت در مراسم حج آماده می کرد. با گروهی از دوستانش برای برگزاری راهپیمایی برائت از مشرکان برنامه ریزی می کردند. حدود سه ماه جلسات هفتگی برای تقسیم کار بین برادران، در منزل حسین برگزار می شد. حسین، احرامش را نیز آماده کرده بود، اما روز 31 شهریور، که قرار بود اولین پرواز حجاج انجام شود، همه فرودگاهها توسط عراق بمباران شد و سفر حج لغو گردید.
    27
    شب حمله ی عراق به خرمشهر، حسین بین نماز مغرب و عشا، در مسجد جزایری
    ص:26
    سخنرانی کرد و پیشنهاد کرد که پس از نماز، تا مقر سپاه راهپیمایی انجام شود. پس از نماز، نمازگزاران به منظور اعلام آمادگی در دفاع از کشور، راهپیمایی کردند و مقابل مقر سپاه پاسداران تجمع نمودند. در آنجا فریاد حسین به گوش می رسید که می گفت: امشب، شب عاشورا است. کسانی که می خواهند با اباعبدالله ع باشند، تصمیم خود را بگیرند!
    آن شب چند اتوبوس از داوطلبان به سوی خرمشهر حرکت کردند.
    28
    با پولی که قرض کرده بود، یک دستگاه موتور گازی خریده بود. با این موتور به رادیو اهواز می رفت و سخنرانی جنگ های پیامبر را اجرا می کرد. از رادیو درمی آمد و با همان موتور به
    ص:27
    جلسه فرماندهان می رفت تا در جریان وضعیت جبهه قرار گیرد.
    29
    در پاسخ به این سؤال که چرا به هویزه آمده است، گفت: من قبلاً نهج البلاغه را به صورت نظری تدریس می کردم و حالا می خواهم در هویزه آنچه را که تدریس کرده ام، به صورت عملی پیاده کنم.
    30
    با رزمندگان نماز جماعت خواندیم. بعد از نماز بچه ها دور من جمع شدند و هر کس با من صحبتی داشت. بعد از لحظاتی نگاهم به سید حسین افتاد. دیدم قرآنی در دست دارد و عده ی زیادی از بچه ها دور او هستند. به
    ص:28
    قدری زیبا از قرآن و استقامت در جنگ و... صحبت می کرد که من تعجب کردم.

    امضاء


صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi