با نظر به آيات قرآنى فوق و جملاتى كه از نهج البلاغه آورديم، به خوبى روشن شد كه مشيت بالغه ى تشريعى خداوندى اين است كه فساد و افساد در روى زمين منتفى شود، و انسان ها بتوانند بدون اضطراب و آلودگى به كثافت ها و ستمكارى ها زندگى كنند. اين مشيت خداوندى از انسان ها يك عمل تعبدى محض نمى خواهد، بلكه او حيات انسان ها را مى خواهد، كه با فساد در روى زمين، قطعا مختل مى شود. ممكن است در اين مورد گفته شود: اگر افساد يكى از مختصات طبيعت انسانى بوده باشد، چنانكه از سئوال فرشتگان در حكمت خلقت آدميان برمى آيد: 'آيا قرار مى دهى "مى آفرينى" در روى زمين كسى را كه فساد در آن به راه خواهد انداخت و خون ها خواهد ريخت.' [ سوره ى بقره، آيه ى 30. ]
آيات و روايات وارده در لزوم منتفى كردن فساد از روى زمين، چه نفعى خواهد داشت؟ پاسخ اين سئوال روشن است، زيرا فرشتگان نگفتند: 'آيا مفسد در روى زمين مى آفرينى؟'
بلكه سئوال اين بود كه خدايا در روى زمين كسى را مى آفرينى كه فساد خواهد كرد و خون ها خواهد ريخت. چنانكه اين آيه دلالت نمى كند بر اينكه هدف از خلقت آدميان، فساد و خونريزى بوده است، همچنين دلالت نمى كند كه انسان ذاتا مفسد و خونريز است. بلكه در طبيعت او هر دو استعداد افساد و اصلاح و خونريزى و احيا وجود دارد، و در اين طبيعت كه داراى هر دو استعداد است، بعضى از افراد اصلاح و بعضى ديگر افساد را به جريان مى اندازند.
روشن ترين دليل اين مدعا، مشاهده ى خود انسان هاست. مى بينيم نه تنها همه ى انسان ها حيوانات خون آشام نيستند و نه تنها از آدمكشى شديدترين وحشت را دارند و حتى حاضر نيستند جراحتى سبك و قابل تحمل به يك انسان، بلكه به يك حيوان وارد بياورند، بلكه مى بينيم افسادهاى مخرب و خيلى ناشايست و ناگوار، از افراد كمى كه به كلى وجدان خود را سركوب كرده اند، سر مى زند. افساد فرعونى و چنگيزى و تيمورى و ماكياولى در اقليت است، اگر چه اثر و نتيجه ى آن گسترده و فراوان است. به هر حال افساد در ذات هيچ تبهكارى، به طورى كه مجبور به آن باشد، وجود ندارد.