صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 24

موضوع: حسن بن علي عليهماالسلام بيدارترين سردار

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,835
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,976 در 11,462
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    محبوبيت نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

    مـحـبـوبيت امام مجتبى عليه السلام در كودكى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى همه كـس مـشـهـود بـود. پـيـامـبـر او را پـاره تـن ، نـور ديـده ، مـيـوه دل و گـل خـوشـبـوى بـوسـتـان نبوت مى ناميد. پيوسته او را فرزند خود مى خواند و مى فـرمـود: ((هـمـه فـرزندان مادران به پدرشان نسبت مى برند جز اولاد فاطمه ، كه آنان بـه من نسبت مى برند)). از عمق دل به او عشق مى ورزيد، دست او را مى گرفت ، بر روى دامـن خـود مـى نـشـانـد و بـه مردم مى گفت : ((هر كه اين فرزند مرا دوست بدارد مرا دوست داشـتـه ، و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است . خداوند دوست بدارد كسى را كه حسن مرا دوست بدارد)).
    و گـاه مـى فـرمـود: ((خـداونـد مـرا بـه دوستى حسن و حسين فرمان داده است )). و گاه مى فرمود: ((من در جنگم با هر كس كه با تو در جنگ باشد)).
    بـه هـنـگـام گـريـه او، سـر از پـا نـشـنـاخته ، از منبر به زير مى آمد، او را در آغوش مى گـرفـت و آرام مـى كـرد، آن گـاه بـه مـنـبر باز مى گشت . او را در آغوش مى گرفت و مى بوييد و مى بوسيد و به او مى گفت : ((تو آقا، فرزند آقا، و برادر آقايى )).
    او در كودكى در سجده نماز بر دوش پيامبر مى نشست و آن حضرت از شدت مهر به او سر از سـجـده بـرنمى داشت تا خود فرود آيد، و گاه به نهايت نرمى و عطوفت او را از دوش خود فرود مى آورد. گاهى ديگر او را بر دوش مى نشاند و مى فرمود: ((چه خوب مركبى است مركب تو، و چه خوب سوارى هستى تو!))
    پـيـامـبـر در مـراقـبـت و تـربـيـت او سـخت مى كوشيد. گاهى او را بر دامن مى نشاند و او را تـشـويق مى كرد كه از سينه مباركش بالا برود و راه رفتن را بياموزد و مى گفت : حزقة ، حزقة ، ترق عين بقة (كودك كوچك و نوپاى من ، از سينه ام بالا برو اى كودك ريز نقش من ).
    گـاه او را بـا بـرادر كـوچـكـش حـسين عليه السلام به كشتى گرفتن وا مى داشت و در حين كـشـتـى او را تـشـويـق مـى كـرد، و مـى فـرمـود: ((مـن حـسـن را تـشـويـق مـى كـنـم ، زيـرا جبرئيل حسين را تشويق مى كند)).
    پـيـامـبـر صـلّى اللّه عليه و آله او و حسين را دو گوشواره عرش خدا مى ناميد و زينت جهان آفرينش مى دانست . درباره آن دو بزرگوار مى فرمود: ((حسن و حسين امامند، خواه قيام كنند و خـواه دست از قيام بردارند.((15)) )) و مى فرمود: ((حسن و حسين دو آقاى جوانان بهشتى اند)).
    مردى در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خطايى مرتكب شده بود، خود را از بيم پنهان كرد. روزى امام حسن و امام حسين را در راهى تنها ديد، آنان را بر دوش گرفت و نزد پيامبر صـلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت : يا رسول اللّه ، من به خداوند و اين دو كودك شما پناه آورده ام .
    پيامبر خنديد و به او فرمود: برو، تو آزادى ....
    پـيـامـبـر تـا آنـجـا بـه شـخصيت او ارج مى نهاد كه در كودكى ، امضاى او را پاى برخى قـراردادهـا مـى نـهـاد و بـديـن وسيله شايستگى او را براى امامت و خلافت روشن مى ساخت . هـنـگـامـى كـه هـيـئتى از طائف به نام هيئت ثقيف آمدند و قراردادى جهت عدم تعرض بسته شد پـيـامبر امام حسن را فرمود تا پاى قرارداد را امضا كند. و نيز در صلح حديبيه كه پيامبر در زيـر درخـتـى از مـسـلمـانـان بـيـعـت مـجـدد گـرفـت ، دو كـودك خـردسـال او حـسـن و حـسـيـن هـم بـيـعـت كـردنـد و پـيـامـبـر فـرمـود: از افـراد خـردسـال كـسى با ما بيعت نخواهد كرد مگر كسى كه از ما خاندان باشد.((16))
    محبوبيت نزد امير مؤ منان عليه السلام
    هنگامى كه ابن عباس مردم را به بيعت با آن حضرت فراخواند، مردم سخن او را پذيرفته ، گفتند: راستى كه چقدر حسين بن على نزد ما محبوب است ! بى شك او سزاوار خلافت است .((17))
    خوف از خدا و عبادت
    امـام مـجـتـبـى عـليـه السـلام عـابدترين ، پارساترين و برترين مردم زمان خود بود. او بـارهـا بـا پـاى پـيـاده بـلكـه با پاى برهنه به حج خانه خدا رفت و در اين راه قدمهاى مـبـاركـش ورم كـرد ((18)) . او را در هـمـه حال در ياد خدا مى ديدند. هر گاه ياد مرگ و قبر و قيامت و صراط و ايستادن در موقف حساب مـى كرد مى گريست و گاه ناله اى مى زد و بيهوش مى شد. به هنگام وضو رنگ مى باخت و در نماز لرزه بر اندامش مى افتاد و مانند مارگزيده به خود مى پيچيد.
    امـام بـاقـر عليه السلام مى فرمود: چون هنگام وفات امام مجتبى عليه السلام فرا رسيد، حـضـرت سـخـت مـى گـريـسـت ، گـفـتـنـد: شـمـا بـا آنـكـه جـايـگـاهـتـان در نـزد رسـول خدا صلّى اللّه عليه و آله چنين و چنان است و پيامبر آن سخنان ارزنده را در حق شما فـرمـوده و بـيـسـت بـار پـيـاده بـه حـج رفـتـه ايـد و امـوال خـود را سـه بـار جـزء بـه جـزء در راه خـدا تقسيم كرديد، ديگر از چه مى گرييد؟ فـرمـود:از قـبر و قيامت وحشت دارم و غم جدايى از دوستان دلم را مى آزارد.((19))
    آرى او عـبـادتـهـاى عـاشـقـانـه و خائفانه پدر را ديده بود، بيهوشى هاى مكرر پدر را در نـخـلسـتانهاى مدينه مشاهده كرده بود، و طبيعى بود كه از او درس بياموزد و مجذوبيت به حق را لمس كند و خوف از مقام حق را تجربه نمايد.
    او رضاى هيچ كس را بر رضاى حق ترجيح نمى داد، و در راه اطاعت فرمان خدا زخم زبانها را به جان مى خريد.
    در هـنـگام قرائت قرآن چون به يا ايها الذين ءامنوا مى رسيد، مى گفت : لبيك اللّهم لبيك (بله اى پروردگار، ندايت را شنيدم و دعوتت . رابه گوش جان خريدم ).
    بـه هـنگام قرائت آيات عذاب ، رنگ از چهره مباركش مى پريد و از عذاب دوزخ به خدا پناه مى برد.
    او دربـاره دعـا مـى فـرمـود: خـداونـد چـنـان نـيـسـت كـه بـاب سـؤ ال را بـر بـنـدگـان بـگـشـايـد و بـاب اجابت را ببندد. از اين رو بسيار دعا مى كرد و با خداوند راز و نياز فراوان داشت .
    جراءت و شجاعت
    تـاريـخ بـيـش از هـمـه در خـانـدان پـيـامبر به چشم مى خورد پردلى ، دليرى ، دلاورى و جـراءت و شـجـاعـت است . تاريخ سرشار از دلاوريهاى پيامبر، على ، فاطمه ، حسن ، حسين و... اسـت . از كودكى آثار شجاعت و رك گويى در او نمايان بود روزى ابوبكر بر منبر پـيـامـبـر نـشـسـتـه بـود حسن هشتاد ساله آمد و معترضانه به او گفت : از جاى پدرم پايين بيا!...
    و نيز در فتح مكه هنگامى كه ابوسفيان خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد تا عهدنامه مـشـركـان را تـمـديـد كـنـد و آن حـضـرت نـپـذيـرفـت ، وى بـه عـلى عـليـه السـلام متوسل شد و كارى از پيش نبرد، نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و گفت : از اين كودك بخواهد كـه با جدش در اين باره صحبت كند و با اين كار آقايى عرب و عجم را براى خود بخرد. حـسـن 5 ـ 6 سـاله جـلو آمد، يك دست بر بينى و دست ديگرش را بر ريش ابوسفيان نهاد و گـفـت : اى ابـوسـفيان ، به يگانگى خدا و رسالت محمد صلّى اللّه عليه و آله گواهى ده تا شفيع تو گردم ....
    او در هـنـگـام تـبعيد ابوذر آن يار صميمى پيامبر به امر خليفه سوم ، با آن كه خليفه از بـدرقـه او جـدا مـنـع كـرده بـود بى باكانه به همراه پدر و برادر و تنى چند از ياران باوفاى پدر، او را مشايعت كرد و به او دلدارى داد.
    امام حسن از روزى كه پدر بزرگوارش به خلافت رسيد در خدمت پدر و نماينده او بود. در عزل و نصب ها دستى باز داشت ، براى بسيج كردن كردن مردم كوفه از سوى پدر بدان سـامـان اعـزام شـد. او بـا سـخنرانى شورانگيز خود ـ با آنكه بيمار بود ـ ده هزار نفر از مـردم كـوفه را بسيج كرد و ابوموسى اشعرى ـ آن مهره فاسد و منصوب از سوى خلفاى پـيـشـيـن ـ را كـه وسـوسـه آغـاز نـمـوده و مـردم را از جـنـگ دلسـرد مـى كـرد، از حـكـومـت عزل نمود.

    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,835
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,976 در 11,462
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    محبوبيت نزد امير مؤ منان عليه السلام

    هنگامى كه ابن عباس مردم را به بيعت با آن حضرت فراخواند، مردم سخن او را پذيرفته ، گفتند: راستى كه چقدر حسين بن على نزد ما محبوب است ! بى شك او سزاوار خلافت است .((17))
    خوف از خدا و عبادت
    امـام مـجـتـبـى عـليـه السـلام عـابدترين ، پارساترين و برترين مردم زمان خود بود. او بـارهـا بـا پـاى پـيـاده بـلكـه با پاى برهنه به حج خانه خدا رفت و در اين راه قدمهاى مـبـاركـش ورم كـرد ((18)) . او را در هـمـه حال در ياد خدا مى ديدند. هر گاه ياد مرگ و قبر و قيامت و صراط و ايستادن در موقف حساب مـى كرد مى گريست و گاه ناله اى مى زد و بيهوش مى شد. به هنگام وضو رنگ مى باخت و در نماز لرزه بر اندامش مى افتاد و مانند مارگزيده به خود مى پيچيد.
    امـام بـاقـر عليه السلام مى فرمود: چون هنگام وفات امام مجتبى عليه السلام فرا رسيد، حـضـرت سـخـت مـى گـريـسـت ، گـفـتـنـد: شـمـا بـا آنـكـه جـايـگـاهـتـان در نـزد رسـول خدا صلّى اللّه عليه و آله چنين و چنان است و پيامبر آن سخنان ارزنده را در حق شما فـرمـوده و بـيـسـت بـار پـيـاده بـه حـج رفـتـه ايـد و امـوال خـود را سـه بـار جـزء بـه جـزء در راه خـدا تقسيم كرديد، ديگر از چه مى گرييد؟ فـرمـود:از قـبر و قيامت وحشت دارم و غم جدايى از دوستان دلم را مى آزارد.((19))
    آرى او عـبـادتـهـاى عـاشـقـانـه و خائفانه پدر را ديده بود، بيهوشى هاى مكرر پدر را در نـخـلسـتانهاى مدينه مشاهده كرده بود، و طبيعى بود كه از او درس بياموزد و مجذوبيت به حق را لمس كند و خوف از مقام حق را تجربه نمايد.
    او رضاى هيچ كس را بر رضاى حق ترجيح نمى داد، و در راه اطاعت فرمان خدا زخم زبانها را به جان مى خريد.
    در هـنـگام قرائت قرآن چون به يا ايها الذين ءامنوا مى رسيد، مى گفت : لبيك اللّهم لبيك (بله اى پروردگار، ندايت را شنيدم و دعوتت . رابه گوش جان خريدم ).
    بـه هـنگام قرائت آيات عذاب ، رنگ از چهره مباركش مى پريد و از عذاب دوزخ به خدا پناه مى برد.
    او دربـاره دعـا مـى فـرمـود: خـداونـد چـنـان نـيـسـت كـه بـاب سـؤ ال را بـر بـنـدگـان بـگـشـايـد و بـاب اجابت را ببندد. از اين رو بسيار دعا مى كرد و با خداوند راز و نياز فراوان داشت .
    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,835
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,976 در 11,462
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    جراءت و شجاعت

    تـاريـخ بـيـش از هـمـه در خـانـدان پـيـامبر به چشم مى خورد پردلى ، دليرى ، دلاورى و جـراءت و شـجـاعـت است . تاريخ سرشار از دلاوريهاى پيامبر، على ، فاطمه ، حسن ، حسين و... اسـت . از كودكى آثار شجاعت و رك گويى در او نمايان بود روزى ابوبكر بر منبر پـيـامـبـر نـشـسـتـه بـود حسن هشتاد ساله آمد و معترضانه به او گفت : از جاى پدرم پايين بيا!...
    و نيز در فتح مكه هنگامى كه ابوسفيان خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد تا عهدنامه مـشـركـان را تـمـديـد كـنـد و آن حـضـرت نـپـذيـرفـت ، وى بـه عـلى عـليـه السـلام متوسل شد و كارى از پيش نبرد، نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و گفت : از اين كودك بخواهد كـه با جدش در اين باره صحبت كند و با اين كار آقايى عرب و عجم را براى خود بخرد. حـسـن 5 ـ 6 سـاله جـلو آمد، يك دست بر بينى و دست ديگرش را بر ريش ابوسفيان نهاد و گـفـت : اى ابـوسـفيان ، به يگانگى خدا و رسالت محمد صلّى اللّه عليه و آله گواهى ده تا شفيع تو گردم ....
    او در هـنـگـام تـبعيد ابوذر آن يار صميمى پيامبر به امر خليفه سوم ، با آن كه خليفه از بـدرقـه او جـدا مـنـع كـرده بـود بى باكانه به همراه پدر و برادر و تنى چند از ياران باوفاى پدر، او را مشايعت كرد و به او دلدارى داد.
    امام حسن از روزى كه پدر بزرگوارش به خلافت رسيد در خدمت پدر و نماينده او بود. در عزل و نصب ها دستى باز داشت ، براى بسيج كردن كردن مردم كوفه از سوى پدر بدان سـامـان اعـزام شـد. او بـا سـخنرانى شورانگيز خود ـ با آنكه بيمار بود ـ ده هزار نفر از مـردم كـوفه را بسيج كرد و ابوموسى اشعرى ـ آن مهره فاسد و منصوب از سوى خلفاى پـيـشـيـن ـ را كـه وسـوسـه آغـاز نـمـوده و مـردم را از جـنـگ دلسـرد مـى كـرد، از حـكـومـت عزل نمود.


    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,835
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,976 در 11,462
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    او در تـمـام جـنـگهاى پدر از جمل و صفين و نهروان حضور جدى داشت و دلاوريهاى او در اين جـنـگـهـا زبـان زد اسـت . در جنگ جمل بر ميمه سپاه و برادرش حسين عليه السلام بر ميسره بـود و ديـگـر بـرادرش مـحـمـد را بـه پـيـشـروى فرمان داد، او به پيش رفت ولى كارى صـورت نـداد و زخـم خـورده بـازگـشـت . و هـنگامى كه به حسن فرمان داد او صف دشمن را شكست و وظيفه اش را انجام داد. محمد حنفيه در نزد پدر اندكى شرمگين شد، ولى امام به او چنين دلدارى داد كه : ((پسرم ، تو فرزند منى و حسن فرزند پيامبر است ...!)) آرى و در نهايت او بود كه با وارد آوردن ضربه كارى بر شتر عايشه ، كار جنگ را يكسره كرد.
    در صـفـيـن مـردم را تـشـجـيـع مـى كـرد و بـا شعارهاى آتشين خود مردم را به راه مى انداخت ((20)) . و خود چنان بر قلب لشكر مى زد كه يورشهاى پياپى او عـلى عـليـه السـلام را نـگران كرده ، فرمود: ((اين جوان را از رفتن به ميدان باز داريد، مبادا با مرگ او و برادرش حسين نسل پيامبر به صلّى اللّه عليه و آله قطع شود!)).
    در زمان خلافت ، هنگامى كه در كنار پل سـابـاط((21)) اردو زده بودند و امام در آنجا سخنرانى كرد كه اشاره بـه بـى وفـايـى مردم داشت و نيز شايعه صلح آن حضرت ميان مردم پيچيده بود، پس از سـخـنـرانى هنگام حركت كه سوار بر اسب بود شخصى فرو برد و كارد را به استخوان رسـانـد، آن امام زخم خورده اما دلير، از همان روى اسب خود را بر گردن وى انداخت و او را چنان به زمين زد كه گردنش شكست . در نامه هايى كه آن امام بزرگ پيش از صلح و پس ‍ از آن بـه مـعـاويـه نـوشته است روح حماسه موج مى زند، و او خود فرمود كه : ((به خدا سوگند، اگر يارانى مى يافتم ، شب و روز را در جهاد با معاويه به سر مى بردم )).
    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,835
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,976 در 11,462
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    سيادت و هيبت

    شكوه و جلال معنوى امام مجتبى عليه السلام زبانزد خاص و عام بود و اين صفتى بود كه از جد بزرگوار خويش به ارث داشت . فاطمه زهرا عليهاالسلام در هنگام رحلت پيامبر دو كـودك خـود را نـزد آن حـضـرت آورد و عـرضـه داشـت : اينها كودكان شما هستند، هر كدام را چـيـزى بـه ارث دهـيـد. فرمود: هيبت و سيادت و شكوهم از آن حسن ، و شجاعت و سخايم از آن حسين . در روايت ديگر او و برادرش ‍ حسين را آقا و سرور جوانان بهشتى ناميد.
    مردى به او گفت : وه ، چه با عظمت هستى ! فرمود: اين عزت ايمان است كه در من مشاهده مى كنى ((22))
    در روايـت آمده : پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هيچ كس به هيبت و شكوه امام مجتبى نـرسـيد. گاه بر در خانه فرشى مى گستردند و حضرت بر روى آن نشست ، اما عابران بـه احـتـرام و جـلال حـضـرتـش بـر روى آن مـى نـشـسـت ، امـا عـابـران بـه احـتـرام و جـلال حـضـرتـش مـى ايـسـتـادنـد و راه بـنـد مـى آمـد. و چون چنين مى ديد برمى خاست و به منزل مى رفت تا مزاحمتى براى مردم پيدا نشود.
    در راه مـكه چون پياده مى شدند، حتى سعد بن ابى و وقاص آن دلاور عرب را را ديدند كه پـيـاده شـده و در كـنـار حـضـرتـش در حـركـت اسـت . بـه گـفـتـه واصـل بن عطا: نور چهره انبيا و فروغ و شكوه پادشاهان در چهره حسن ديده مى شد. و به گـفـتـه ابـن زبـيـر آن دشـمـن سـرسـخـت خـانـدان رسـالت : مادران در هيبت و بلند پايگى فرزندى چون نزاده اند.
    ابن عباس براى آن حضرت ركاب مى گرفت تا ايشان سوار مركب شوند. شخصى به او گفت : شما با اين سن و سال براى او ركاب مى گيرى ؟! ابن عباس گفت : اى نادان ، مگر نـمـى دانـى كـه او فرزند رسول خداست ؟ آيا اين نعمت خدا بر من نيست كه براى او ركاب بگيرم ؟!
    امـام باقر عليه السلام فرمود: حسين عليه السلام به احترام برادرش ‍ حسن عليه السلام در پيش روى او لب به سخن نمى گشود.

    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,835
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,976 در 11,462
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    فروتنى

    او در عـيـن هـيـبت و جلال بسيار فروتن بود. با مردم مى جوشيد و هر كس به راحتى بر آن حـضـرت بـار مـى يـافـت . او از جـد گـرامـى و پـدر بـزرگـوارش آموخته بود كه نبايد شـخـصيت مردم در برابر هيبت و جلال آنان شكسته شود. او طبق تعاليم عاليه اسلام خوش نـداشـت كه نشسته باشد و ديگران به احترام او ايستاده ، حتى اجازه نمى داد به احترام او از جا برخيزند.((23))
    بـراى اسـلام كـردن بـه او دست بر سينه نمى نهادند و تا كمر خم نمى شدند بلكه با صـداى بلند سلام مى كردند، حتى حضرتش به شيوه جد گرامى اش خود به سلام كردن پـيـشدستى مى نمود. با كودكان و فقيران مى نشست و از آنان دلجويى مى كرد. روزى امام بـر جـمعى از فقيران گذشت كه بر زمين نشسته و ذرات گوشت و استخوانهايى را كه در دست داشتند پاك كرده مى خوردند. هنگامى كه امام را ديدند از او خواستند كه با آنان هم غذا شود. امام بدون درنگ نشست و مشغول به خوردن شد و فرمود: خداوند متكبران را دوست نمى دارد. سپس از آنان خواست كه با او به خانه اش روند، و به آنان غذا و لباس بخشيد .
    روزى ديگر در مجلسى نشسته بود، هنگامى كه خواست برخيزد و بيرون رود فقيرى از راه رسيد، امام به او خوش آمد گفت و به رويش ‍ لبخندى زد و فرمود:
    تو هنگامى نشستى كه ما برخاسته و قصد رفتن داريم ، آيا اجازه رفتن مى دهى ؟!....
    بردبارى و رحمت
    آن حـضـرت بـسـيـار بـردبـار و نرمخو بود و آن را به ديگران نيز سفارش ‍ مى كرد. در فـرمان جنگى كه براى ابن عباس نوشت چنين آمده است : ((با سربازان نرمخو باش ، با روى باز و گشاده برخورد كن ... هرگز خود به جنگ آغاز مكن ، ولى اگر آنها جنگ را آغاز كردند تو از مبارزه شانه خالى مكن )).
    داسـتـان آن حـضـرت بـا مـرد شـامـى مـعـروف اسـت كـه وى آنـچـه از بـغـض ‍ و كـيـنـه بـا آل عـلى داشـت در حـضـور حـضرتش بر زبان آورد، اما امام با تبسمى به او فرمود: ظاهرا غـريـب هـسـتـى ، مـا عـذر تـو را مى پذيريم ، مشكلت را برطرف مى كنيم اگر بى پناهى پناهت مى دهيم ... آن مرد با شنيدن اين سخنان به گريه افتاد و پس از اقرار به امامت آن حـضـرت ، گـفـت : تـا بـه حـال تـو و پـدرت مـبـغـوض ترين افراد نزد من بوديد و اينك محبوبترين خلايق در نظر من هستيد....
    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,835
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,976 در 11,462
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    مـردى بـه آن حـضـرت گـزارش داد كـه فـلانـى در حـق شـمـا بـسـيـار بدگويى مى كند. فرمود:((مرا به زحمت افكندى ، اينك بايد براى خودم و او استغفار كنم )).
    پـس از شـهـادت آن امام ، مروان آن دشمن ديرينه در زير تابوت او آمد و جنازه را بر دوش مـى كـشـيـد. امـام حـسين عليه السلام به او فرمود: ديروز خون به جگرش ريختى و امروز جنازه اش را بر دوش ‍ مى كشى ؟! مروان گفت : من اين ارادت را به كسى ابراز مى دارم كه شكيبايى او با كوهها برابرى مى كرد.((24))

    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,835
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,976 در 11,462
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    ياريگرى و سخاوت

    امـام مـجـتـبـى عـليـه السـلام دريـاى جـود و بـخـشـش و كانون مهر و عاطفه بود. فريادرس مـحـرومـان بـود و يـاور مـسـتـمـنـدان ، تـا آنـجـا كـه او را كـريـم اهـل بـيـت خوانده اند. چه بسا افرادى كه هستى ساقط بودند و در سايه عنايات حضرتش به نوايى رسيدند. تاريخ از بخششهاى كريمانه او داستانها به خاطر دارد.
    روايات مى گويد: او سه بار همه اموال خود را در راه خدا قسمت كرد، حتى از دو جفت كفش و نعلين جفتى را خود برداشت و جفتى را در راه خدا داد.
    زمـانـى از كـسـى مـزرعـه اى را خـريـدارى كـرد و پـول آن را تـمـاما پرداخت نمود، ولى بعدها خبر شد كه فروشنده به خاطر نيازش آن را فـروخـتـه اسـت . امـام بـدون پـس گـرفـتن پول ، مزرعه را دوباره در اختيار صاحب اولش گذاشت .
    روزى در مـسجد ديد كه مردى دعا مى كند و مى گويد: خداوندا، هزار درهم به من عطا كن كه مشكلم را برطرف سازم . امام او را به خانه برد، تفقد كرد و فرمود: اى مرد، حق ما را غصب كـرده انـد و امـوال مـا را بـه تـاراج بـرده انـد و چـيـزى از مـال براى ما نگذاشته اند، اندك موجودى ما را بپذير. آن گاه ده هزار و به روايتى پنجاه هزار درهم به او عطا كرد.
    او در كار احسان هرگز خود را طلبكار نمى دانست و چشمداشت تشكر و سپاس نداشت بلكه خـود را مـديـون آنـان مـى دانـسـت كـه سـبـب شـده انـد حـضـرتـش در صـف اهـل احـسـان قـرار گـيـرد. او پـيش از اظهار نياز ديگران ، همين كه نياز آنها را درك مى كرد احسان مى نمود و هرگز اجازه نمى داد عرق شرم بر جبين نيازمند بنشيند.
    زمـانـى سـوار بـر اسـب زيـبـايـى بـود، بـه شـاعـرى كـه قبلا درباره او بد گفته بود برخورد نمود. وى گفت : چه اسب زيبايى ! همين كه امام علاقه او را به آن اسب دانست از آن پياده شد و آن را به وى سپرد.
    روزى در اعـتـكـاف و در حـال طـواف بـود كـه مـردى آمـد و گفت : طلبكار مرا تهديد كرده و آبـرويـم در خـطـر اسـت . امام طواف را قطع كرد و با او به نزد طلبكار به راه افتادند. ابـن عـبـاس گـفـت : گـويا فراموش كرده ايد كه در اعتكاف به سر مى بريد (و نبايد از مسجد بيرون رويد)!
    امـام فـرمـود: ((رفـع حـاجـت مـؤ مـن امـرى ضـرورى است و برابر با ساليان دراز عبادت پروردگار)).
    گـاه مـالى را قـرض مـى گـرفت و در راه خدا زكات يا صدقه مى داد، و از اين رو در اثر بخشندگى فوق العاده ، به هنگام مرگ ديونى داشت كه بعدها ادا شد.
    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,835
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,976 در 11,462
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    زهد و پارسايى

    زهـد را اگـر بـه مـعـنـاى عـدم دلبـسـتـگى به دنيا و امور دنيوى بدانيم ، امام مجتبى عليه السـلام از طـلايـه داران ايـن صفت بود. او بر همه چيز دنيا براى خدا پشت پا زد و براى اجـراى فـرمـان حـق و حـفـظ خون مسلمانان و رعايت آزادى اجتماعى و سياسى آنان ، رياست و حكومت چند روزه دنيا را پشت گوش افكند و هزاران تير جانكاه از زخم زبان ها و اتهامها را به جان خريد.
    حضرتش هرگز دلبسته مال و ثروت نبود و اموال خود را بارها ميان فقرا تقسيم كرد.
    بـا ايـن صـفـت سـر و وضـعـى مرتب و مناسب داشت ، پاكيزه و آراسته بود، لباس خوب و جذاب مى پوشيد. تجمل افراطى نداشت ولى همان را كه داشت به وضعى مى آراست .
    آن حـضـرت مردى عفيف و پاكدامن بود. نمونه اى از آزمايشى كه براى يوسف پيامبر عليه السـلام پـيـش آمـد بـراى او رخ داد و او پـيـروزمند و سرافراز از اين آزمايش الهى بيرون آمد((25))


    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,835
    تشکر
    35,205
    مورد تشکر
    35,976 در 11,462
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    دانش بيكران

    امام مجتبى از خاندانى است كه علم آنان اكتسابى نيست بلكه موهبتى از جانب حق تعالى است . از ايـن رو شـرط سنى در آنان لحاظ نمى شود و هر گاه نيازمند به دانستن چيزى باشند از آن آگاه خواهند شد. داستانهايى از كودكى آن حضرت در اظهار علوم ثبت و ضبط است كه ايـن مـخـتـصـر را گـنجايش آنها نيست . خبر دادن از انگيزه آمدن اعرابى نزد پيامبر و شرح سـفـر او، پـاسـخ بـه مـسـائل قـيـصـر روم ، پـاسـخ بـه مـسـائل خضر، برخى از داوريها در حيات پدر، بحثهاى گوناگون تفسيرى و بيان مفاهيم اخـلاقـى ((26)) ، تـعـليـم وضو در كودكى به پيرمرد، همه و همه نشانگر علم و آگاهى بى پايان او در كودكى و بزرگسالى است .
    در كـودكـى در مـحـضـر پـيـامبر صلّى اللّه عليه و آله حاضر مى شد، آياتى را كه تازه نـازل شده بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر مردم مى خواند مى شنيد و حفظ مى كرد و به خانه آمده ، براى مادر باز مى گفت ....
    حضور ذهن و حاضر جوابى از نشانه هاى بارز علم الهى آن حضرت بود.

    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi