معمولا در چنين محيطهايى وقتى جنايتى اتفاق مى افتد، همان جا دفن شده و آثار آن را نيز از بين مى برند و كسى سر از آن در نمى آورد. حالا چه چيزى سبب سرايت اين داستان به بيرون شد؟ شايد از مطالعه صفحه هاى قبلى بتوان علّتى براى آن پيدا كرد.
سرانجام اين جسارت و تهديد و بى پروايى ، كار را بريوسف پاك دامن و معصوم بسيار سخت كرد و زندگى در آن كاخ با عظمت ، وسيع زيبا را براى فرزند با ايمان يعقوب از سياه چال تاريك زندان مشكل تر ساخت . به خصوص وقتى كه زنان مصرى هم با زليخا هم داستان شده و به صورت خيرخواهى ، يوسف را به تسليم در برابر زليخا دعوت كردند و از سرسختى و مخالفت با وى بيمش دادند.
بلكه به گفته برخى از مفسّران و راويان : هر يك از زنانى كه يوسف را در آن مجلس ديدند، زليخاى تازه اى براى يوسف شده و تقاضاى كام جويى و عشق بارى از وى كردند و براى دست رسى به يوسف و ملاقات خصوصى با وى نقشه تازه اى ريختند و هر يك جداگانه نزد زليخا آمده و بدو مى گفتند: اجازه بده تا ما در خلوت با اين جوان كنعانى مذاكره كنيم و او را به تسليم در برابر تو سفارش نموده و براى كام روا ساختن تو آماده اش سازيم . زليخاى ساده دل و شيفته هم كه مى خواست تا با هر وسيله اى به مقصود خود نائل شود و به كام دل برسد، شرايط اين ملاقات خصوصى را در داخل كاخ فراهم مى كرد و زنان مزبور جداگانه پيش يوسف مى رفتند، اما به محض ورود سخن از عشق خود به ميان كشيده و دور از چشم زليخا و ديگران سعى مى كردند با گفتار و رفتار خود، ماه رخسار كنعانى را متوجه خود سازند و دل او را بربايند و تنها چيزى كه از آن سخنى به ميان نمى آوردند، بحث زليخا و عشق و علاقه اش به يوسف و تقاضاى ترحّم بر دل سوخته و قلب تفتيده او بود.