درس ششم : نشانههاى ايمان و مؤمن حقيقىيَا ابْنَ جُندَب، اِنَّما المُؤمِنونَ الّذينَ يَخافُونَ اللّهَ و يُشْفِقُونَ اَن يُسْلَبوا ما اُعطُوا مِنَ الهُدى فَإِذا ذَكَرُوا اللّهَ وَ نَعْمائَهُ وَجِلُوا و اَشْفَقُوا وَ اِذا تُليَتْ عليْهِم اياتُهُ زادَتْهُم اِيماناً مِمّا اَظْهَرَهُ مِنْ نَفاذِ قُدرتِه وَ على ربِّهم يَتوَكَّلونَ.
ايمان ظاهرى و ايمان واقعىاسلام برخى از افراد «اسلام ظاهرى» است، در مقابل «كفر ظاهرى». اثر اين نوع اسلام مربوط است به زندگى دنيا و فقط احكامى در اين دنيا بر آن مترتّب مىشود. ممكن است كسى در ظاهر مسلمان باشد و تمام احكام اسلام هم در اين دنيا براى او ثابت باشد، اما هيچ بهرهاى از ثواب آخرت نداشته باشد و تا ابد در اسفل السافلين جهنم بسوزد. چنين كسى منافقى است كه فقط در ظاهر اظهار اسلام مىكند. احكام اسلام براى چنين شخصى ثابت است؛ نظير اين كه ريختن خونش حرام است، تصرف در اموالش جايز نيست، با مسلمانان مىتواند ازدواج كند، از پدر و مادر مسلمانش ارث مىبرد و...، ولى اينها فقط احكامى ظاهرى و براى اين دنيا هستند.
اين قسمت از روايت در مقام توضيح ايمان حقيقى و آثار آن است؛ آثارى كه مىتوان از راه آنها مؤمن حقيقى را شناخت. درباره ايمان واقعى و آثار آن، معرفى مؤمن حقيقى و مراتب و درجات ايمان، آيات و روايات بسيارى وارد شده است. دست كم، يكى از دلايل ذكر اين مطالب آن است كه بعضى افراد كه فكر سطحى دارند، تصور مىكنند كه انسان يا كافر است يا مؤمن، و اگر كافر و منكر خدا و قيامت نبود مؤمن است. مؤمن هم كه شد، با ديگر مؤمنان فرقى ندارد و همه آثار و فوايد ايمان براى او وجود دارد؛ در صورتى كه چنين نيست. از روايات و بحثهاى تاريخى چنين بر مىآيد كه اين نوع كج انديشىها از صدر اسلام وجود داشته است.
در صدر اسلام گروهى از افراد در ظاهر اظهار اسلام مىكردند، به مسجد مىآمدند، نماز مىخواندند، حتى گاهى در صف اول هم مىايستادند و خلاصه به احكام ظاهرى اسلام عمل مىكردند، ولى مسلمان واقعى نبودند. آيات بسيارى از قرآن ناظر به اينها است. اين افراد گرچه در قلبشان به خدا و پيامبر و اسلام اعتقادى ندارند اما همين كه در ظاهر اظهار اسلام مىكنند، احكام ظاهرى اسلام در موردشان اجرا مىشود. ملاك اين اسلام، گفتن شهادتين است؛ يعنى همين كه كسى شهادتين را بر زبان جارى كرد جزو مسلمانان به حساب مىآيد. شهادتين يعنى شهادت به وحدانيت خدا و رسالت پيغمبر (صلى الله عليه وآله) كه هر چه را او به عنوان رسالت از طرف خداوند آورده قبول داشته باشيم. بنابراين اگر كسى بداند چيزى را مسلّماً پيغمبر (صلى الله عليه وآله) فرموده و در عين حال بگويد آن را قبول ندارم، با پذيرش رسالت تناقض پيدا مىكند. چه طور مىتوان گفت، رسالت پيغمبر (صلى الله عليه وآله) را قبول دارم اما آنچه را او از طرف خدا آورده است نمىپذيرم؟! اين تناقض است. لذا انكار ضروريات دين موجب كفر مىگردد و اين همان «كفر ظاهرى» است. منافق اين گونه نيست، او در ظاهر مىگويد همه آنچه را پيامبر آورده قبول دارم، و اگر انكارى هم دارد در باطن و در قلب او است؛ وگرنه اگر به ظاهر هم منكر شود اين كفر ظاهرى است كه علاوه بر عذاب اخروى موجب مىشود احكام ظاهرى اسلام هم در اين دنيا در مورد او جارى نباشد. بعضى از فقها مثل حضرت امام (رحمه الله) تصريح مىكنند كه انكار ضرورى دين به انكار رسالت بازمى گردد؛ يعنى چيزى را كه شخص خودش مىداند پيامبر (صلى الله عليه وآله) به عنوان رسالت آورده قابل انكار نيست؛ مثل نماز خواندن. هر مؤمن و كافرى مىداند كه آنچه را پيغمبر (صلى الله عليه وآله) آورده قطعاً جزو رسالتش بوده است، لذا اگر بگويد آن را قبول ندارم اين تناقض است.