نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

موضوع: ۞*•*♥*اشعار نیما یوشیج ۞*•*♥*

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    gol ۞*•*♥*اشعار نیما یوشیج ۞*•*♥*

    امضاء


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    صبح چو انوار سرافکنده زد
    گل به دم باد وزان خنده زد

    چهره برافروخت چو اختر به دشت
    وز در دل ها به فسون می گذشت

    ز آنچه به هر جای به غمزه ربود
    بار نخستین دل پروانه بود

    راه سپارنده ی بالا و پست
    بست پر و بال و به گل بر نشست

    گاه مکیدیش لب سرخ رنگ
    گاه کشیدیش به بر تنگ تنگ

    نیز گهی بی خود و بی سر شدی
    بال گشادی به هوا بر شدی

    در دل این حادثه ناگه به دشت
    سرزده زنبوری از آنجا گذشت

    تیزپری ،‌ تندروی ،زرد چهر
    باخته با گلشن تابنده مهر

    آمد و از ره بر گل جا کشید
    کار دو خواهنده به دعوا کشید

    زین به جدل خست پر و بال ها
    زان همه بسترد خط و خال ها

    تا که رسید از سر ره بلبلی
    سوختهای ، خسته ی روی گلی

    بر سر شاخی به ترنم نشست
    قصه ی دل را به سر نغمه بست

    لیک رهی از همه ناخوانده بیش
    دید هیاهوی رقیبان خویش

    یک دو نفس تیره و خاموش ماند
    خیره نگه کرد و همه گوش ماند

    خنده ی بیهوده ی گل چون بدید
    از دل سوزنده صفیری کشید

    جست ز شاخ و به هم آویختند
    چند تنه بر سر گل ریختند

    مدعیان کینه ور و گل پرست
    چرخ بدادند بی پا و دست

    تا ز سه دشمن یکی از جا گریخت
    و آن دگری را پر پر نقش ریخت

    و آن گل عاشق کش همواره مست
    بست لب از خنده و در هم شکست

    طالب مطلوب چو بسیار شد
    چند تنی کشته و بیمار شد

    طالب مطلوب چو بسیار شد
    چند تنی کشته و بیمار شد

    پس چو به تحقیق یکی بنگری
    نیست جز این عاقبت دلبری

    در خم این پرده ز بالا و پست
    مفسده گر هست ز روی گل است

    گل که سر رونق هر معرکه است
    مایه ی خونین دلی و مهلکه است

    کار گل این است و به ظاهر خوش است
    لیک به باطن دم آدم کش است

    گر به جهان صورت زیبا نبود
    تلخی ایام ،‌ مهیا نبود





    امضاء


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    سود گرت هست گرانی مکن
    خیره سری با دل و جانی مکن
    آن گل صحرا به غمزه شکفت
    صورت خود در بن خاری نهفت
    صبح همی باخت به مهرش نظر
    ابر همی ریخت به پایش گهر
    باد ندانسته همی با شتاب
    ناله زدی تا که براید ز خواب
    شیفته پروانه بر او می پرید
    دوستیش ز دل و جان می خرید
    بلبل آشفته پی روی وی
    راهی همی جست ز هر سوی وی
    وان گل خودخواه خود آراسته
    با همه ی حسن به پیراسته
    زان همه دل بسته ی خاطر پریش
    هیچ ندیدی به جز از رنگ خویش
    شیفتگانش ز برون در فغان
    او شده سرگرم خود اندر نهان
    جای خود از ناز بفرسوده بود
    لیک بسی بیره و بیهوده بود
    فر و برازندگی گل تمام
    بود به رخساره ی خوبش جرام
    نقش به از آن رخ برتافته
    سنگ به از گوهرنایافته
    گل که چنین سنگدلی برگزید
    عاقبت از کار ندانی چه دید
    سودنکرده ز جوانی خویش
    خسته ز سودای نهانی خویش
    آن همه رونق به شبی در شکست
    تلخی ایام به جایش نشست
    از بن آن خار که بودش مقر
    خوب چو پژمرد برآورد سر
    دید بسی شیفته ی نغمه خوان
    رقص کنان رهسپر و شادمان
    از بر وی یکسره رفتند شاد
    راست بماننده ی آن تندباد
    خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
    ز آن که یکی دیده بدو برندوخت
    هر که چو گل جانب دل ها شکست
    چون که بپژمرد به غم برنشست
    دست بزد از سر حسرت به دست
    کانچه به کف داشت ز کف داده است
    چون گل خودبین ز سر بیهشی
    دوست مدار این همه عاشق کشی
    یک نفس از خویشتن آزاد باش
    خاطری آور به کف و شاد باش






    امضاء


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    آی آدم ها

    او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید

    می زند فریاد و امید کمک دارد

    آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !
    موج می کوبد به روی ساحل خاموش
    پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
    می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :

    آی آدم ها ..

    و صدای باد هر دم دلگزاتر
    در صدای باد بانگ او رساتر
    از میان آب های دور ی و نزدیک
    باز در گوش این نداها

    آی آدم ها…






    امضاء


  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    آن گل زودرس چو چشم گشود
    به لب رودخانه تنها بود

    گفت دهقان سالخورده که:
    حیف که چنین یکه بر شکفتی زود

    لب گشادی کنون بدین هنگام
    که ز تو خاطری نیابد سود

    گل زیبای من ولی مشکن
    کور نشناسد از سفید کبود

    نشود کم ز من بدو گل گفت
    نه به بی موقع آمدم پی جود

    کم شود از کسی که خفت و به راه
    دیر جنبید و رخ به من ننمود


    آن که نشناخت قدر وقت درست
    زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟








    امضاء


  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    می‌تراود مهتاب

    می‌درخشد شبتاب

    نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک

    غم این خفته‌ی چند

    خواب در چشم ترم می‌شکند

    نگران با من استاده سحر

    صبح می‌خواهد از من

    کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر

    در جگر خاری لیکن

    از ره این سفرم می‌شکند

    نازک‌آرای تن ساق گلی

    که به جانش کشتم

    و به جان دادمش آب

    ای دریغا به برم می‌شکند

    دست‌ها می‌سایم

    تا دری بگشایم

    به عبث می‌پایم

    که به در کس آید

    در و دیوار به هم ریخته‌شان

    بر سرم می‌شکند

    می‌تراود مهتاب

    می‌درخشد شبتاب

    مانده پای‌آبله از راه دراز

    بر دم دهکده مردی تنها

    کوله‌بارش بر دوش

    دست او بر در، می‌گوید با خود:

    غم این خفته‌ی چند

    خواب در چشم ترم می‌شکند








    امضاء


  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    ترا من چشم در راهم

    ترا من چشم در راهم

    شباهنگام

    که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی

    وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

    ترا من چشم در راهم

    شباهنگام

    در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

    در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

    گرم یاد آوری یا نه

    من از یادت نمی کاهم

    ترا من چشم در راهم





    امضاء


  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

    یک نفردر آب دارد می سپارد جان.

    یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند

    روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

    آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،

    آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

    که گرفتستید دست ناتوانی را

    تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،

    آن زمان که تنگ میبندید

    برکمرهاتان کمربند،

    در چه هنگامی بگویم من؟

    یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!

    آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

    نان به سفره،جامه تان بر تن؛

    یک نفر در آب می‌خواند شما را






    امضاء


  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    سبزه ها در بهار می رقصند،

    من در کنار تو به آرامش می رسم

    و آنجا که هیچ کس به یاد ما نیست

    تو را عاشقانه می بوسم

    تا با گرمی نفسهایم، به لبانت جان دهم

    و با گرمی نفسهایت، جانی دوباره گیرم.

    دوستت دارم،

    با همه هستی خود، ای همه هستی من

    و هزاران بار خواهم گفت:


    دوستت دارم را …






    امضاء


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi