صفحه 9 از 9 نخستنخست ... 56789
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 82 , از مجموع 82

موضوع: داستان های نماز

  1. Top | #81

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    جشن به خاطر نماز


    مردم ، گروه - گروه به طرف منزل «سيّد بن طاووس » مى رفتند، كوچه ها شلوغ بود و شاگردان سيّد نمى دانستند كه اين جشن ، به چه مناسبتى برگزار مى شود. هر كدام در ذهن خود گمانى مى داشت ، امّا از آن مطمئن نبود؛ يكى مى گفت لابد «عيد» است و ما نمى دانيم . آن ديگرى مناسبت ديگرى را حدس مى زد. امّا همگى سيّد را خوب مى شناختند و مى دانستند كه حتماً آن جشن مناسبتى دارد.
    منزل سيّد از جمعيت موج مى زد، ذكر صلوات و قرائت شعر در مدح ائمه (عليهم السّلام ) فضاى خانه را پر كرده بود و در اين ميان تنها سيّد بود كه مى دانست آن جشن براى چيست ؟
    سكوت سيّد طاقت شاگردان را طاق كرده بود، سرانجام يكى از آنان پرسيد: اگر مناسبت جشن را بدانيم ، بيشتر خوشحال خواهيم شد.
    تبسّم شيرينى بر چهره سيّد نقش بست و گفت : امروز يكى از بهترين روزهاى عمر من است . چندين سال پيش ، در چنين روزى من به سن تكليف رسيدم و لياقت آن را پيدا كردم كه مورد خطاب خداوند رحمان باشم و به اداى تكليف الهى بپردازم ، از اين جهت ، من هر سال اين روز را جشن مى گيرم .(89)

    فضيلت نماز جمعه
    دو حديث
    «قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله :
    من ترك الجمعة ثلاثاً من غير عذر طبع اللّه على قلبه » .
    (المحجة البيضاء، ج 2، ص 14)
    «رسول خدا - صلى اللّه عليه وآله - فرمود:
    كسى كه سه بار پى در پى بدون عذر و جهت ، نماز جمعه را ترك كند، خداوند بر دلش مهر ضلالت مى زند».

    «قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله :
    عليك بالجمعة فانها حج المساكين » .
    (وسائل الشيعة ، ج 5، ص 5)
    «رسول خدا - صلى اللّه عليه وآله - فرمود:
    برتو باد به نماز جمعه ؛ زيرا نماز جمعه به منزله حج فقرا است (چون بسيارى از آثار و ثوابهاى حج در نماز جمعه هست ) ».



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #82

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    فضيلت نماز جمعه


    امام باقر ( عليه السّلام ) مى فرمايد: «فرشتگان ، هر جمعه از آسمان فرود مى آيند و كاغذهايى از نقره و قلمهايى از طلا دارند. مقابل درب مسجد، بر تختهايى از نور مى نشينند، هر كس در نماز جمعه شركت كند، به ترتيب ورود، مى نويسند تا وقتى كه نماز جمعه به اتمام برسد و امام جمعه (از جايگاه خويش ) بيرون بيايد».(90)
    سفارش لقمان حكيم به فرزندش
    «لقمان حكيم » به فرزندش درباره نماز اين طور سفارش مى كند: «فرزندم ! نماز بسيار بخوان ، ابداً نماز اول وقت را به تاءخير نينداز و دين خود را نسبت به اوّل وقت نماز، ادا كن . نماز را با جماعت بخوان ، هر چند در سخت ترين شرايط و حالات باشد. قرآن را تلاوت كن و ياد خدا را هرگز فراموش ‍ نكن » . (91)
    رعايت نظم در اقامه نماز جماعت
    حضرت امام خمينى (قدّس سرّه ) در يكى از تابستانها كه در تهران بودند، در نماز جماعت حضرت آيت اللّه سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى ( قدّس سرّه ) شركت مى كردند. آيت الله رفيعى قزوينى ، در مسجد جمعه تهران ، اقامه جماعت مى كردند، ولى منظم تشريف نمى آوردند. در يكى از روزها كه آيت اللّه رفيعى دير كرده بودند، حضرت امام ( قدّس سرّه ) برخاستند و به مردم گفتند:«بياييد با هم به آقا بگوييم مرتب بيايد. اين طورى كه ايشان غيرمرتب مى آيند، وقت بسيارى از مردم ضايع مى شود پس همه با هم به آقا مى گوييم كه مرتب تشريف بياورند».
    در همين هنگام آقا تشريف آوردند، نماز كه تمام شد، يك نفر به آقا گفت : «سيد جوانى به مردم مى گفت به آقا بگوييد مرتب تشريف بياورند».
    آيت اللّه رفيعى فرمودند: آن سيد چه كسى بود؟
    آن شخص حضرت امام (قدّس سرّه ) را كه در جانب ديگر نماز مى خواندند، نشان دادند، همينكه چشم آقا به حضرت امام (قدّس سرّه ) افتاد، فرمودند: «ايشان حاج آقا روح اللّه هستند، مردى هستند بسيار فاضل ، وارسته ، بسيار باتقوا، منظم و مهذّب ، حق با ايشان است ، اگر يك وقت من دير آمدم ، از ايشان بخواهيد تا به جاى من نماز بخوانند». (92)

    اُنس حضرت امام (ره ) به نماز
    نقل است : ظهر روزى كه فرزند گرانقدر امام ( قدّس سرّه ) (شهيد مصطفى خمينى ( قدّس سرّه ) ) به شهادت رسيده بود، منزل حضرت امام ( قدّس سرّه ) پر بود از كسانى كه از دور و نزديك براى عرض تسليت به محضر ايشان آمده بودند. اذان ظهر كه شد، حضرت امام برخاست ، وضو گرفت و به مسجد رفت . مردم شهر نجف وقتى فهميدند كه حضرت امام به مسجد رفته اند، گروه گروه براى عرض تسليت به مسجد وارد شدند.
    مردم وقتى امام ( قدّس سرّه ) را مى ديدند كه به صلابت كوه ايستاده و گريه نمى كند، به شدت تحت تاءثير قرار گرفته و گريه مى كردند. حضرت امام ( قدّس سرّه ) با آرامش و وقار تمام ، نماز ظهر و عصر را خواند و پس از نماز، در مسجد، روضه خوانى شروع شد. (93)

    رعايت حال ديگران در نماز جماعت
    در يكى از روزها كه پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) نماز ظهر را به جماعت اقامه مى كردند، دو ركعت آخر را به سرعت و بدون اينكه مستحبات را انجام دهند، نماز را تمام نمودند. بعد از پايان نماز، گروهى از حضرت پرسيدند: اى رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله )! آيا در نماز حادثه اى پيش آمد كه نماز را با اين سرعت به اتمام رسانديد؟
    پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمودند: «آيا صداى گريه و بى تابى كودك را در ميان زنان نمى شنيديد؟!». (94)

    پوشيدن لباس زيبا در نماز
    امام حسن مجتبى ( عليه السّلام ) هنگام نماز، بهترين لباسهايش را مى پوشيد. عده اى از آن حضرت پرسيدند چرا هنگام نماز، بهترين لباسهايتان را مى پوشيد؟
    حضرت در پاسخ فرمودند: «خداوند متعال جميل است و جمال را دوست دارد و به همين خاطر، من بهترين لباسهايم را مى پوشم » . خداوند فرموده است : (... خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ...)(95) ، «با زينتهاى خود در مساجد حاضر شويد». (96)

    اهتمام حضرت امام خمينى (ره ) به نماز در اول وقت
    روز اوّلى كه شاه فرار كرد، حضرت امام خمينى ( قدّس سرّه ) در «نوفل لوشاتوى فرانسه » بودند. آن روز حدود سيصد الى چهارصد خبرنگار اطراف منزل حضرت امام ( قدّس سرّه ) جمع شده بودند، تختى گذاشتند و حضرت امام ( قدّس سرّه ) روى آن ايستادند. تمام دوربينها روشن بود و كار مى كرد. قرار بود هر چند نفر خبرنگار يك سؤ ال بكنند.
    هنوز بيشتر از سه سؤ ال نشده بود كه صداى دلنواز اذان ظهر شنيده شد، بلافاصله امام ( قدّس سرّه ) محل را ترك كردند و فرمودند وقت فضيلت نماز ظهر مى گذرد. تمام حاضرين متعجب شدند. كسى از امام ( قدّس سرّه ) خواهش نمود كه شما چند دقيقه اى صبر كنيد تا حداقل چند سؤ ال ديگر بشود.
    امام فرمودند: به هيچ وجه نمى شود و رفتند. (97)
    شبيه همين جريان را در شرح حال شهيد مظلوم حضرت آيت اللّه بهشتى نقل نموده اند كه آن شهيد، با خبرنگاران خارجى مصاحبه مى كرد، ناگهان صداى اذان به گوشش رسيد، از جايگاه خويش برخاست . خبرنگاران پرسيدند: كجا مى رويد؟ آقاى بهشتى فرمودند: به طرف نماز مى روم . (98)

    شيوه حل شدن مشكلات علمى بوعلى سينا
    هرگاه «شيخ الرئيس بوعلى سين» در مسايل علمى به مشكلى برمى خورد، وضو مى گرفت و به مسجد مى رفت و نماز مى خواند و از خدا مى خواست كه آن مساءله مشكل را براى او آسان گرداند». (99)
    نماز آيات
    پيامبر اسلام ( صلّى اللّه عليه و آله ) از «ماريه قبطيه » فرزندى به نام «ابراهيم » داشت ، ابراهيم در سال هشتم هجرى در مدينه متولد شد و در سال دهم هجرى از دنيا رفت . وقتى كه ابراهيم از دنيا رفت ، در آن روز، تصادفاً خورشيد گرفت و مردم به هم مى گفتند: چون فرزند پيامبر اسلام ( صلّى اللّه عليه و آله ) از دنيا رفته ، خورشيد گرفته است .
    وقتى پيامبر از حرفهاى مردم آگاه شد، به آنان فرمودند:
    «اى مردم ! خورشيد و ماه هر دو از نشانه هاى خداوند مى باشند كه به دستور او حركت مى كنند، كسوف و گرفتگى خورشيد، هيچ ربطى به مرگ فرزند من ندارد وقتى يكى از آن دو (خورشيد و ماه ) گرفته شد، نماز آيات بخوانيد...».(100)

    پرداخت زكات در حال ركوع
    آخرين سفير الهى در مسجد مدينه نماز ظهر مى خواند، جانشين او نيز پشت سر رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) به نماز ايستاده بود. فقيرى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك نمود اما هيچ كس به او چيزى كمك نكرد.
    فقير با دلى شكسته گفت : «اللّهم اشهد انى سئلت فى مسجد رسول اللّه فلم يعطنى احد شيئ».
    «خدايا! شاهد باش من در مسجد رسول خدا از مردم كمك خواستم ، ولى هيچ كس مرا كمك نكرد».
    وقتى آن فقير با خود زمزمه مى كرد، حضرت على ( عليه السّلام ) در ركوع نماز بود، با انگشت كوچكش فقير را متوجه خود نمود، فقير نزد آن حضرت آمد و با اشاره آن حضرت ، انگشتر را از انگشت آن حضرت بيرون آورد و با خوشحالى و رضايت ، مسجد را ترك نمود.
    در اين هنگام رسول خدا فرمودند: (... رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى# وَيَسِّرْلِى اءَمْرِى# وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانى# يَفْقَهُوا قَوْلِى# وَاجْعَلْ لِى وَزيراً مِنْ اءَهْلِى# هرُونَ اءَخِى# اُشْدُدْ بِهِ اءَزْرِى ). (101)
    «... خدايا! سينه مرا گشاده گردان ، كار مرا بر من آسان گردان ... و وزيرى از خاندانم برايم قرار ده و به وسيله او پشتم را محكم كن ».
    هنوز سخن پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) به پايان نرسيده بود كه جبرئيل آيه 55 از سوره مائده را بر او نازل نمود.
    (اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ ءَامَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ).
    «ولى و سرپرست و رهبر شما تنها خداست و پيامبر او و آنانكه ايمان آورده اند و نماز را به پا مى دارند و در حال ركوع ، زكات مى پردازند». (102)

    سجده خونين
    ... و رمضان آخر براى على (ع ) صفاى ديگرى داشت براى اهل بيتش ‍ اضطراب و دلهره ، در اثر خبرهايى كه پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) داده بودند و علايمى كه خود على ( عليه السّلام ) مى دانست و گاهى اظهار مى كرد، يك ناراحتى و اضطراب در بين اهل بيت و اصحاب نزديك پيدا شده بود، چيزهاى عجيبى مى گفت و در ماه رمضان آخر عمر، هر شبى در يك جا ميهمان بودند، ولى خيلى كم غذا مى خوردند، اين بچه ها دلشان به حال پدر مى سوخت و به حال او رقت مى كردند و سؤ ال مى نمودند پدرجان ! شما چرا اين طور كم غذا مى خوريد؟ مى فرمود: مى خواهم در حالى خداى خودم را ملاقات كنم كه شكمم گرسنه باشد، مى فهميدند، كه براى على ( عليه السّلام ) يك انتظارى است ، انتظار نزديكى ، و گاهى نگاه مى كرد به آسمان و مى گفت : آن كه به من خبر داده است حبيبم پيغمبر، راست گفته است ....
    شب نوزدهم ماه مبارك رمضان كه رسيد، بچه ها مى آمدند پيش على ( عليه السّلام ) و تا پاسى از شب در خدمت على ( عليه السّلام ) بودند. امام حسن ( عليه السّلام ) رفتند به خانه خودشان ، على ( عليه السّلام ) يك مصلاّ داشت ، در آنجا عبادت مى كرد، شبها نمى خوابيد، معمولاً وقتى كه از كارهاى خودش ، و از كارهاى زندگى و اجتماعى اش فارغ مى شد، مى رفت در مصلاّ و در خلوت راز با رب الارباب ، امام حسن ( عليه السّلام ) هنوز صبح طلوع نكرده ، آمد پيش پدر و رفت مستقيم به مصلاى پدر... و اميرالمؤ منين به فرزندش فرمود: پسرجان ! من ديشب ... همينطور كه نشسته بودم خوابم برد، يك دفعه پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) را در عالم رؤ يا ديدم ، عرض كردم يا رسول الله ! من از دست اين امت تو چه خون دلها خوردم !
    حضرت فرمودند: نفرين كن ، نفرين كردم بر آنها كه خداوند مرا از آنها بگيرد و يك انسان نالايق را بر آنها بفرستد ...
    امام بيرون آمدند، و مرغابيها به صدا درآمدند، امام فرمودند: بله الا ن صداى مرغ است ، ولى طولى نمى كشد كه صداى نوحه گرى انسانها در همينجا بلند مى شود.
    بچه ها جلو اميرالمؤ منين را گرفتند و مى گفتند: پدر جان ! نمى گذاريم شما برويد به مسجد و حتماً بايستى يك نفر ديگر را به نيابت بفرستى . اول فرمودند خواهرزاده ام «جعدة بن جُبير» را بگوييد برود و با مردم نماز جماعت بخواند، بعد خودشان نقض كردند و فرمودند نه خودم مى روم .
    عرض كردند: اجازه بدهيد كسى شما را همراهى كند فرمود: خير نمى خواهم كسى مرا همراهى كند....
    به طرف مسجد حركت نمود آمد و آمد، خودش اذان صبح را مى گفت ، نزديك اذان صبح بود، رفت بالاى ماءذنه فرياد الله اكبر! الله اكبر! را بلند كرد، اذان كه گفت ، با آن سپيده دم خداحافظى كرد و گفت : اى صبح ! اى سپيده دم ! اى فجر! از روزى كه على به اين دنيا چشم گشوده است ، آيا روزى بوده است كه تو بدمى و چشم على در خواب باشد.
    وقتى كه امام به مسجد رفت و به نماز ايستاد، پليدترين انسانها «عبدالرحمن بن ملجم مرادى »، شمشير زهرآلودش را بر سر آن حضرت فرود آورد، «سبحان ربى الاعلى و بحمده » امام وقتى در بستر افتاده بود، فرمود:«به خدا قسم وقتى اين ضربت بر فرق من وارد شد، مَثَل من مَثَل عاشقى بود كه به معشوق خودش رسيده ، مَثَل آن كسى بود كه در شب ظلمانى ، دنبال چاه آبى مى گردد تا خيمه و خرگاهش را بردارد و به آنجا برود، اگر در آن تاريكى ، آن چاه آب را پيدا كند، چقدر خوشحال مى شود» آرى مَثَل او هم مَثَل همان شخص است كه حافظ مى گويد:

    دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
    اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

    چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
    آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند (103)

    اللّه تو لبيك ماست
    مردى بود كه هميشه با خداى خودش راز و نياز مى كرد و داد اللّه ! اللّه ! سر مى داد. شيطان يك وقتى بر او ظاهر شد و وسوسه اش نمود، و كارى كرد كه اين مرد براى هميشه خاموش شد، يعنى يك وقتى به سراغش آمد و گفت : اى مرد! اين همه كه اللّه ! اللّه ! گفتى و مرتّب سحرها بلند مى شوى اللّه ! اللّه ! مى گويى آنهم با اين همه درد، آخر يك مرتبه شد كه تو لبيك بشنوى ؟! تو اگر درِ هر خانه اى رفته بودى ، اين اندازه ناله كرده بودى ، لااقل يك مرتبه جوابت را داده بودند. و يك دفعه گفته بودند «لبيّك »، اين مرد ديد حرف منطقى است ، (البتّه به ظاهر)، سبب شد كه دهانش بسته شود و ديگر اللّه ! اللّه ! نمى گفت . در عالم رؤ يا هاتفى به او گفت : تو چرا مناجات خودت را؟ ترك كردى گفت من مى بينم اين همه مناجات كه مى كنم و اين همه درد و سوزى كه دارم ، يك مرتبه نشد در جواب من لبيك گفته شود! هاتف به او گفت : ولى من ماءمورم از طرف خدا جوابت را بدهم :
    گفت همان اللّه تو لبيّك ماست
    آن نياز و سوز و دردت پيك ماست

    همان دردى كه ما در دل تو قرار داديم ، همان سوزى كه ما در دل تو قرار داديم ، همان عشق و شوقى كه ما در دل تو قرار داديم ، اين خودش ‍ لبيك ماست . (104)
    شهادت مدرس بعد از نماز
    مرحوم مدرس ( قدّس سرّه ) را پس از ده سال تبعيد، به خانه خرابه اى در شهر «كاشمر» آورده بودند. اين خانه كوچك در كنار قبرستان شهر قرار داشت . به ماءموران دستور داده بودند كه از آن خانه با دقت مراقبت كنند و آن پيرمرد زندانى را زيرنظر داشته باشند، به آنان گفته شده بود كه پيرمرد، بزرگترين دشمن رضا شاه است .
    روزهاى آخر ماه رمضان بود، «آيت اللّه سيد حسن مدرس » كه آهسته آهسته عصايش را بر زمين مى زد و زير لب صلوات مى فرستاد، داخل اتاقش رفت . حالا ديگر از او فقط مقدارى پوست و استخوان مانده بود اما با همان حالش ، همه روزهاى ماه رمضان را روزه گرفته بود، براى او سختى در زندگى چيز تازه اى نبود با سختى ، دوستى ديرينه اى داشت .
    او خود را از جوانى به كم غذايى عادت داده بود و از همان دوران ، روزهاى زيادى را با كارهاى سخت گذرانده بود. در ايام تحصيل ، روزهاى پنجشنبه و جمعه را عملگى كرده بود تا پول تحصيل خود را درآورد.
    وى در كنار سماور كوچكى كه در كنار اتاقش ، غل غل مى كرد؛ روى زمين نشست و مقدارى چاى در قورى ريخت و آن را روى سماور گذاشت ، بعد به آهستگى برخاست ، سجاده اش را برداشت و بر زمين پهن كرد، در آن دنياى بزرگ ، فقط آن سجاده كوچك و كهنه بود كه اشكهاى چشم مدرس را ديده بود.
    مدرس ، رو به قبله نشست و با صداى بلندى مشغول خواندن قرآن شد. در همان لحظه در اتاقش باز شد و سه ماءمور بدون خبر وارد شدند.
    مدرس به آرامى روى برگرداند و زير لب گفت : «سلام » !
    سه ماءمور با بى احترامى داخل اتاق شدند و نشستند. مدرس هم بدون توجه به آنها، مشغول خواندن قرآن شد. آن سه ماءمور خيلى آهسته با يكديگر مشغول صحبت شدند؛ اما مدرس اصلاً به آنها توجهى نداشت . سركار جهانسوزى رو به مدرس كرد و با صداى بلندى گفت : آهاى سيّد! چاى نمى خورى ؟!
    مدرس بدون اينكه بازگردد، جواب داد: افطار كه بشود، مى خورم . تا اذان مغرب چيزى نمانده بود، آن سه نفر دوباره مشغول صحبت شدند، مدرس برخاست و شروع به خواندن نماز مستحبى كرد.
    از دور صداى ضعيف اذان مى آمد، جهانسوزى برخاست و در حالى كه به مدرس خيره شده بود، به سماور نزديك شد. مدرس سر بر سجده گذاشته بود و ذكر مى گفت . او به تندى يك استكان چاى ريخت . يكى ديگر از ماءموران ، پاكت كوچكى را كه در دست داشت ، داخل استكان خالى كرد، دست آن ماءمور مى لرزيد، از داخل پاكت ، گرد سفيد رنگى به داخل استكان سرازير شد، همين كه مدرس سلام نماز را داد، جهانسوزى استكان چاى را نزديك مدرس برد و گفت : چايى بخور!
    مدرس ، با همان آرامش ، استكان را برداشت ، بعد از گفتن «بسم اللّه »، چاى را با يك دانه قند سر كشيد. سپس برخاست و در حالى كه يك دور از عمامه اش را از سرش باز كرده و روى گردنش انداخته بود، آماده نماز شد. هر سه ماءمور با اضطراب ، مدرس را نگاه مى كردند.
    آنها هر لحظه انتظار داشتند كه پيكر نحيف و استخوانى مدرس نقش بر زمين شود، اما مدرس در ركعت سوم هم قيام كرد و نمازش را با آرامش ‍ ادامه داد. آن سه با تعجب به همديگر نگاه كردند.
    سم بر بدن او اثر نكرده بود. وقتى مدرس سر از سجده برداشت و نشست ، آن سه نفر به سوى مدرس هجوم بردند، دو تن از آنها، دستها و پاهاى مدرس را گرفتند و يكى از آنها عمامه را به گردن مدرس پيچيد و دو سوى آن را با قدرت تمام كشيد.
    مدّتى بعد، ديگر حتى صداى خِرخِر ضعيف نفسهاى مدرس هم شنيده نشد، چشمهايش بسته شد و پيكرش سست گرديد و از هم وارفت ، آرى او به خدا پيوسته بود. (105)

    شهيد رجايى و نماز اوّل وقت
    يكى از دوستان «شهيد رجايى » نقل كرده است كه : روزى نزديك ظهر در خدمت شهيد رجايى بودم ، صداى اذان شنيده شد، در حالى كه ايشان به منظور آماده شدن براى اقامه نماز از جا حركت كرد، يكى از خدمتگزاران وارد اتاق شد و گفت : غذا آماده است ، سرد مى شود، اگر اجازه مى فرماييد بياورم .
    شهيد رجايى فرمودند: خير، بعد از نماز.
    وقتى خدمتگزار از اتاق خارج شد، شهيد رجايى با چهره اى متبسم و دلى آرام خطاب به من فرمودند: عهد كرده ام هيچ وقت قبل از نماز، ناهار نخورم ، اگر زمانى ناهار را قبل از نماز بخورم ، يك روز روزه بگيرم ، «به كار بگوييد وقت نماز است ، به نماز نگوييد كار دارم » . (106)

    اثر دعا بعد از نماز
    مرحوم محمد تقى مجلسى ( قدّس سرّه ) در يكى از شبها، پيش از نماز و تهجّد و گريه و زارى به درگاه قادر متعال ، خود را به حالتى ديد كه دريافت هر چه از درگاه احديت درخواست كند، مستجاب خواهد شد. با خود انديشيد: از خدا چه بخواهم ، امر دنيوى يا اخروى ؟ ناگاه صداى گريه «محمد باقر» از گهواره بلند شد.
    گفت : خدايا! به حق محمد و آل محمد ( صلّى اللّه عليه و آله ) اين طفل را مروّج دين و ناشر احكام سيّدالمرسلين قرار بده و موفق كن او را به توفيقات بى نهايت خود!
    آن كودك ، بعدها علامه مجلسى صاحب دايرة المعارف عظيم شيعه ؛ يعنى كتاب جاويدان «بحارالا نوار» شد.(107)



صفحه 9 از 9 نخستنخست ... 56789

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi