صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 42

موضوع: داستانهايى از فقرايى كه عالم شدند

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    roozz داستانهايى از فقرايى كه عالم شدند


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    داستانهايى از فقرايى كه عالم شدند

    على مير خلف زاده


    مقدمه
    بسم الله الرحمن الرحيم
    الحمد لله رب العالمين والعاقبة له اهل التقوى واليقين الصلوة والسلام على الاشرف الانبياء والمرسلين حبيب اله العالمين ابى القاسم محمد صلى الله عليه وآله المعصومين الذين اذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا سيما حجة بن الحسن العسكرى روحى وارواح العالمين له الفداء.
    كسانى كه مى خواهند عالم شوند و مدارج رفيع ترقى و كمال را بپيمايند بايد مشقت درس خواندن را تحمل كنند با زحمت مطالعه و مباحثه بسازند خويشتن را باسختيها و مشكلات برنامه هاى درسى تطبيق دهند از اتلاف وقت بپرهيزند و از تن آسائى و استراحت چشم پوشى نمايند.
    اولياى گرامى اسلام براى آنكه ارزش علم را به مردم بفهمانند و آنان را به فراگرفتن دانش ترغيب كنند تا تعبيرهاى گوناگون سخن گفته و به پيروان خود خاطر نشان ساخته اند كه در راه تحصيل علم بكوشند و از مشكلات نهراسند وبراى يافتن اين گوهر گرانبها و پر ارج به مشقتها تن در دهند.
    امام صادق عليه السلام فرموده : اگر مردم به فضيلت و كمالى كه در علم نهفته است آگاهى مى داشتند از پى آن مى رفتند و در طلبش هر زحمت و مشقتى را تحمل مى نمودند هر چند به ريختن خونهاى دلشان و فرو رفتن در اعماق آبهاى متراكم باشد.
    كتاب حاضر مجموعه داستانهايى از علمائى است كه در راه علم گرسنگى ها وسختى ها كشيده اند تا توانسته اند عالم گردند واز دانشمندان دين گردند، درس عبرتى است براى كسانيكه در راه علم سختى مى كشند، انشاء الله مورد قبول حق واقع گردد وآن را هديه به ساحت مقدس امام زمان (عج ) مى نمايم وثواب آن را به روح شهدا وعلماء خصوصاً شهيد احمد ميرخلف زاده مى نمايم .
    قم مقدسه
    على ميرخلف زاده

  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ميرزا مهدى نراقى
    (حاج ميرزا مهدى نراقى ) صاحب (معراج السّعاده ) وكتب ديگر در ايّام تحصيل بى نهايت فقير و تهى دست بود به حدّيكه براى مطالعه قادر به تهيّه چراغ روشنائى نبود و ميرفت از چراغهائى كه در جاهاى ديگر مدرسه بود استفاده ميكرد و هيچ كس از حال او با خبر نبود.
    با اين سختى و تنگى معاش در تحصيل علوم بقدرى جدّى و كوشا بود كه هر چه از موطنش به او نامه ميرسيد سرنامه را باز نميكرد ونمى خواند و از ترس اينكه مبادا حرفى و مطلبى نوشته باشند كه باعث تفرقه حواس ومانع از درس باشد همه نامه ها را به طور در بسته در زير فرش مى گذاشت .
    پدر او بنام (ابوذر) از عاملين حكّام وپاكان بوده تصادفاً او را كشتند، خبر قتل پدرش را به او نوشتند، آن مرحوم طبق معمول نامه را نخوانده به زير فرش گذاشت ، چون بستگان او از او ماءيوس شدند، كاغذ به استادش نوشتند كه واقعه را به او خبر بدهند و او را براى اصلاح تركه و ورثه پدرش بفرستند به قريه نراق . چون مرحوم نراقى به درس حاضر شد، استاد را گرفته خاطر ديد.
    عرض كرد: چرا مهموم وغصّه دار هستيد؟
    استاد جواب داد: شما بايد به نراق برويد. عرض كرد: براى چه ؟ گفت : پدرت مريض است .
    مرحوم نراقى گفت : خداوند او را حفظ مى فرمايد، شما درس را شروع كنيد. استاد به كشته شدن پدر او تصريح كرد وامر كرد كه حتماً بايد به نراق حركت نمايد پس آن مرحوم به نراق رفت و فقط سه روز در آنجا بود ودوباره برگشت و به اين ترتيب تحصيل كرد تا رسيد بآن پايه از علم و فضل خارج از وصف (1).

  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    آقا حسين خوانسارى
    مرحوم (آقا حسين خوانسارى ) ميفرمايد:
    در ايّام تحصيل زمستان سخت وسردى بر من گذشت كه من هيچگونه وسيله گرم كن نداشتم فقط يك عدد لحاف كهنه داشتم كه آن را بر بدن خود مى پوشانيدم ودر حجره حركت مى كردم و راه مى رفتم كه بلكه مقدارى گرم شوم و از سرما مصون باشم .
    با اين زحمت واستقامت به تحصيل ادامه داد تا آنكه در مدّت اندكى به مقام والا ومرتبه عظمى رسيد(2).

  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    آخوند خراسانى
    درباره عسرت آخوند (ملاّمحمد كاظم خراسانى ) (صاحب كفايه ) در زمانيكه تحصيل ميكرده نوشته و ضمن بر شمردن وضع سخت او از لحاظ خوراك و پوشاك از قول او مى گويد:
    در عرض آن مدّت تنها خوراك من فكر بود و با اين زندگانى قانع بودم و هيچگاه نشد سخنى ياد كنم كه گمان كنند از زندگانى خود ناراضى هستم ...
    طلاّب هيچ اعتنائى بمن نمى كردند، مگر معدودى كه مانند خود من يا فقيرتر از من بودند، خواب من از شش ساعت بيشتر نبود و چون با شكم خالى خواب آدم عميق نميشود شبها را بيدار بودم و با ستارگان آسمان مصاحبت و مساهرت داشتم ودر اين احوال به خاطرم ميگذشت كه امير المؤ منين على عليه السلام نيز بيشتر شبها را بر اين منوال ميگذارند.
    من با همه تنگدستى و بيچارگى احساس ميكردم كه فكر من بعالمى بلندتر پرواز مى كند و قوّه اى است كه روح مرا به خود جلب ميكند(3).
    اين سختيها در موقعى به اوج خود رسيد كه مرحوم آخوند فرزند وهمسر جوانش را هم از دست داد. تنهائى ، بى كسى و تنگدستى هر يك ميتواند آدمى را از پاى درآورد ويا او را بسوى يار و ديار ديگرى سوق دهد، امّا اين عوامل در روح نيرومند و قلب عارف مرحوم آخوند نمى توانستند كوچكترين تزلزلى ايجاد كنند واو را از پيشروى در راهى كه برگزيده بود باز دارند.

  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    مؤ سس علم عروض
    (خليل بن احمد عروضى ) (از مشايخ اهل فضل و ادب ومؤ سس علم عروض .)
    زندگى و معيشت در بصره آنقدر بر او سخت شد كه به قصد خراسان حركت كرد و سه هزار تن از مردم بصره كه اغلب آنها از فضلاء وادباء ومحدّثين بودند او را مشايعت نمودند وچون در خارج شهر به محلّى كه به نام (مِربد) مشهور است رسيدند، خليل روى به مردم كرده گفت :
    اى مردم بصره سوگند به خداوند كه مفارقت و جدائى شما براى من بسيار سخت است ، ولى چاره اى ندارم .
    اگر در اين شهر، روزى به اندازه مقدار ضرورى خوراك با قلا داشتم هرگز از اين شهر بيرون نميرفتم . پس خليل از مردم جدا شد و راه خراسان را پيش گرفت و كسى از آن مردم آن مقدار از باقلا را به عهده خود نگرفت .

  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    مرحوم امين صاحب اعيان الشيعه

    (مرحوم امين ) در شرح احوال خود در دوران تحصيل و تدريس در نجف اشرف حكايت كرده است :
    در عراق سه سال قحطى و گرانى به وجود آمد و هم زمان با آن در لبنان (جبل عامل ) هم قحطى شده بود و در سال فقط پنج ليره عثمانى براى ما كه آن موقع هفت سر عائله بوديم مى آمد و به جائى نمى رسيد. از هيچ جاى ديگرى هم چيزى به ما نمى رسيد و من خودم را به متوسّل شدن به اين و آن عادت نداده بودم .
    پس در سال اول قسمتى از لوازم منزل را كه مى شد از آن دست كشيده فروختم و در مخارج قناعت به كم و اكتفاء به اغذيه نا مناسب را در پيش گرفتيم .
    سال اوّل با قحطى و گرانى روز افزون در عراق و لبنان گذشت و ما همچنان به درس و بحث مشغول بوديم و از مراجعه واستمداد از اين و آن روى گردان بوديم و به گرانى و كمبود اعتنائى نمى كرديم . مثل اينكه وضع عادّى است .
    در سال دوّم ، قسمتى از كتاب هائى را كه ممكن بود بفروشيم فروختيم وآن سال را گذرانديم و در سال سوّم ، زيور آلات خانواده را فروختيم و سال چهارم آمد در حالى كه ما هيچ چيز براى فروختن و امرار معاش نداشتيم و قحطى و گرانى هم همچنان ادامه داشت ما نيز بدون اعتناء به آن وضع به مطالعات و درس و بحث خود مشغول بوديم .
    خدا نيز ما را به حال خودمان رها نكرد و به فضل جارى و هميشگى اش ما را متنعّم ساخت ،
    يك روز عصر كه در منزل مشغول مطالعه بودم با صداى در برخاستم و در را باز كردم ، ديدم (شيخ عبداللطيف العاملى الحداثى ) رحمهُ الله است : نامه اى به من داد. آن نامه از مردى بنام (شيخ محمد سلامه عاملى ) بود. در آن نامه نوشته بود كه : (حاج حسين مقدار ده ليره يا بيشتر، ليره طلاى عثمانى به من داده است تا آن را براى شما بفرستم ...) ومن نه حاج حسين را مى شناختم و نه تا آن وقت از شيخ محمد سلامه چنين سابقه اى ديده بودم . دانستم كه اين قضيه كار خدا است ...(4)

  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    از گرسنگى بيهوش شد

    آمده است : يكى از دوستانم گفت : از شادروان (استاد جلال همائى ) شنيدم كه در مصاحبه راديوئى مى گفت :
    من با مرحوم (آية الله حاج شيخ هاشم قزوينى ) كه از اساتيد حوزه علميه مشهد بود در دوران جوانى در اصفهان همدرس ‍ بوديم ، روزى در اثناى مباحثه ناگهان حال ايشان منقلب شد و بيهوش بر زمين افتاد. ما با وحشت و اضطراب طبيبى از اطبّاى آن روز اصفهان را به بالين او آورديم ، طبيب پس از معاينه لازم دستور داد، به او شربت قند داديم .
    خوشبختانه مفيد واقع شد بيمار چشمان خود را باز كرد، بلافاصله كتاب را برداشت وپرسيد: از كجا ماند؟!
    جالب تر آنكه طبيب چون از حجره بيرون رفت مرا با اشاره بنزد خويش طلبيد و محرمانه به من گفت : بيهوشى شيخ از گرسنگى است هر چه زودتر غذائى باو برسانيد. وچون ما تحقيق كرديم معلوم شد دو روز ايشان غذا نخورده بوده .(5)

  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    شرط مقدس اردبيلى

    مرحوم (مقدّس اردبيلى ) رحمه الله عليه در حجره اى تنها زندگى مى كرد. يكى از طلاب مدرسه مايل شد كه با مقدّس هم حجره باشد و در اين باره با شيخ حرف زد، شيخ قبول نكرد او زياد اصرار و التماس نمود.
    شيخ فرمود: قبول مى كنم با اين شرط كه هر چه از حال من اطلاع پيدا كنى ، بكسى نگوئى و اظهار نكنى .
    آن مرد قبول كرد ومدّتى با هم بودند تا آنكه زمانى رسيد كه هر دو مبتلا به تنگى معاش شدند به حدّى كه قوت لايموت هم نداشتند و به كسى هم اظهار نميكردند، تا آنكه آثار ضعف و ناتوانى از چهره آن مرد نمودار شد.
    در آن حال كسى از كنار آن مرد عبور مى كرد حال او را ديد و علّت ضعف و بى حالى او را پرسيد، او چيزى نگفت ، ولى عابر زياد اصرار ورزيد والتماس نمود كه علّت را بگويد.
    آن مرد قضيّه را فاش كرد كه ما دو نفر طلبه علم دين مدّت زيادى است كه غذا نخورده ايم .
    آن شخص تا مطلع شد رفت غذائى تهيّه كرده با مقدارى وجه به آن طلبه داد و گفت : نصف اين غذا و پول ما تو نصف ديگر را به رفيقت بده . وقتى كه مقدّس وارد حجره شد و آنها را ديد سؤ ال كرد كه از كجا رسيده ، آن طلبه حكايت را نقل كرد.
    مقدّس فرمود: ديگر هنگام جدائى ما شد، پس آن غذا را خوردند، اتفاقاً همان شب مقدّس محتلم شد، پس زود بلند شد رفت به حمّام كه به نماز شب برسد. در حمام بسته بود.
    حمامى در را قبل از وقت باز نكرد مقدّس به اجرت حمام افزود باز قبول نكرد آن قدر افزود كه رسيد به آن مقدارى كه از آن وجه سهمش شده بود حمامى در را باز كرد، تمامى آن وجه را داده غسل كرد، نماز شب را بجا آورد. آرى آنچه مقامات عاليه بدست آورد از بركت اين گونه عبادتها و مجاهدتها و رياضتها بوده است .(6)

  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    فقر شديد ملا محمدّ صالح مازندرانى

    مرحوم (ملا محمد صالح مازندرانى ) چندان فقير و تهى دست بود كه از شدّت كهنگى لباس خجالت مى كشيد كه در مجلس ‍ درس شركت كند، بلكه مى آمد در بيرون در مَدْرَس مى نشست و بدرس استاد گوش مى داد و آنچه تحقيق مى كرد بر برگ چنار مى نوشت .
    طلاب گمان مى كردند كه او براى گدائى آمده كه چيزى بگيرد، تا آنكه در يكى از ايّام مساءله اى بر استاد كه (ملامحمد تقى مجلسى ) رحمه الله عليه بود مشكل شد، حل آن را به روز ديگر حواله كرد، روز ديگر هم آن مشكل حل نشد به روز سوّم حواله شد، در اين اثناء، يكى از شاگردان گذرش به مدرسه افتاد، ديد كه ملا صالح عبا را بسر خود پيچيده و برگ درخت چنار زيادى مسوّده وسياه كرده و در پيش روى ريخته ، اين شخص بر او وارد شد، ملا محمد صالح براى اينكه زير جامه نداشت براى او تواضع نكرد، پس آن شخص دو سه برگ چنار را برداشته ديد در آنها حلّ مساءله معضله نوشته شده است ، روز سوّم به مجلس درس رفته مساءله مطرح شد ولى كسى نتوانست حل كند، پس آن شاگرد شروع كرد به بيان كردن حلّ مساءله ، ملا محمد تقى تعجّب كرد و با اصرار گفت : اين جواب از تو نيست و از كسى ديگر ياد گرفته اى آخر الامر آن طلبه قضيّه ملا صالح را نقل كرد.
    آخوند چون از كيفيت حال ملا محمد صالح آگاه شد و ديد در بيرون در مدرس نشسته فورى فرستاد لباسى براى او حاضر ساخته و او را به داخل مدرس خواست و تحقيق اين اشكال را شفاهاً از او شنيد پس آخوند براى او مقررى و ماهانه تعيين كرد(7).



صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi